هیچ کس نمیتواند ادّعا کند قادر به تبیین و تشریح سلسله بلند مجامع مخفی، ارتباط سازمانی این مجامع و نحوه دقیق عملکرد آنهاست. با این همه، با تکیه به بسیاری از قراین و شواهد که عمدتاً حاصل تلاشهای مصرّانه برخی از پژوهشگران از جان گذشته است، میتوان میان این مجامع مخفی، اشراف سیاه اروپا و به ویژه «انگلیس» و یهود ارتباطی تنگاتنگ یافت.
هیچ کس نمیتواند ادّعا کند قادر به تبیین و تشریح سلسله بلند مجامع مخفی، ارتباط سازمانی این مجامع و نحوه دقیق عملکرد آنهاست. با این همه، با تکیه به بسیاری از قراین و شواهد که عمدتاً حاصل تلاشهای مصرّانه برخی از پژوهشگران از جان گذشته است، میتوان میان این مجامع مخفی، اشراف سیاه اروپا و به ویژه «انگلیس» و یهود ارتباطی تنگاتنگ یافت.
سابقه نظام و ساختار اشرافی اروپا که آن را با نام آریستوکراسی میشناسیم، بر شالوده نظام فئودالی اروپای غربی استوار است. فرآیندی که به تدریج و با گذار از میان سالها و قرون تکوین یافت.
نظام فئودالی در اروپای غربی، از قرن پنجم میلادی تا قرن ۱۷ و ۱۸ میلادی و در «روسیه» و شرق اروپا، از قرن نهم میلادی تا نیمه دوم قرن ۱۹ میلادی به عنوان یکی از مهمترین ویژگیهای تمدّن قرون وسطا قابل شناسایی است. زنجیرهای از فرمانروایی جایگزین زنجیره امپراتوری و سنای روم.
«فئو» در لغت، یعنی قطعه زمین و فئودالیسم، نظامی مبتنی بر زمینداری بود.
از میانه قرن چهارم میلادی، امپراتوری روم دیگر قادر به انتظام بخشیدن به امور نبود. شورش بردگان و کشاورزان این امپراتوری را تضعیف کرد.
مالیاتهای گزاف دهقانان را وادار ساخت تا زمینهای خود را به مالکان عمده بفروشند و دهقانان به صورت کوچنشین در آیند یا وابسته به زمین شده و با زمین خرید و فروش شوند.
فئودالیسم محصول فروپاشی امپراتوری روم بود و جانشین اقتصاد سیاسی مبتنی بر بردهداری، که نتیجه این جانشینی هم انحصار مالکیّت خصوصی زمین بود. ایجاد نظام سرفداری و تمرکز قدرت سیاسی، اقتصادی در جامعه روستایی، ایجاد نوعی نظم آریستوکراتیک دائمی، تقسیم اختیارات دولت و تشکیل یک سازمان سلسله مراتبی مشابه در کلیسا بود.۱
خصیصه آغاز نظام فئودالی، در شکل کلاسیک آن، فقدان یک حکومت مرکزی مقتدر و تجزیه و پراکندگی سیاسی است.
اشراف فئودال، هر یک سهم بزرگی از اراضی کشور را در تملّک داشتند. پادشاه یا زمیندار بزرگ (سینیور) این زمینها را واگذار میکرد و در ازای آن، مالیات یا سرباز و سپاه از فئودال دریافت میکرد.
اشراف فئودال، در رأس سازمانی قرار داشتند که در آن، جامعه عبارت بود از آزادمردان، سرفها و بردگان. طبقه آزادمردان شامل نجبا، روحانیون، سربازان حرفهای، صاحبان مشاغل، اکثر بازرگانان و افزارمندان و کشاورزانی میشد که تقریباً با اندک تعهّد یا بیهیچ تعهّدی در مقابل خاندان فئودال، مالک زمینهای خویش بودند یا در برابر مال الاجاره نقدی، زمین را از خاوند اجاره میکردند.۲
رعایا، سرف نامیده میشدند و در قرون وسطا به این نظام فئودالی اروپا سرواژ نیز میگفتند.
در رأس سلسله مراتب فئودالی، پادشاه قرار داشت. هر فئودال، ارباب و سالار بود و خادمان (واسال) در خدمت او بودند. هر واسال منطقهای یا قلعهای را در تیول خویش داشت و در عوض به ارباب خدمت میکرد. این تیولها بعداً میراثی قابل انتقال شدند.
فئودالها برای حفظ سرمایههای خود، (زمین و کشاورزان) قلعههایی را بنا میکردند که بورگ نامیده میشد، در آن دوران، اساس حیات اجتماعی، در روستا بود و نه شهر، سرزمین به اقطاعهای بزرگ تقسیم میشد که هر کدام را یک Fief میخواندند که به یک خاندان نجیبزاده تعلّق داشت. در اینجا، مراد از تعلّق داشتن چیزی بیش از مالکیت صرف بود. در اروپای آن دوره، زمین کالا محسوب نمیشد و خرید و فروش آن نادر بود. رئیس خاندان اشرافی در هر اقطاع که همان ارباب فئودال یا لرد بود و در واقع حاکم، مالک یا مالک الرّقاب زمین بود، بر جان و مال مردم ساکن در آن اقطاع و تمام زمینها و آبها و همه ذخایر و منابع تحت الارض و سطح الارض آنجا تسلّط داشت.۳
قصر یا دژ فئودال که دنباله تکامل قلعه حصاردار لژیونهای رومی (کاستروم، کاستلوم) کاخ استوار اشراف رومی و قلعه یا بورگ امرای آلمانی بود، بیشتر برای ایمنی و کمتر برای آسایش ساخته میشد…. در مرکز قلعه، مستحکمترین بنا، یعنی خانه ارباب قرار داشت. در اکثر موارد، این خانه به شکل برج مربّع شکل عظیمیبود که از چوب ساخته میشد. تا قرن دوازدهم در ساختمان این قبیل خانههای اربابی، چوب جای خود را به سنگ داده بود و شکل برج نیز مدوّر شده بود تا برای دفاع آسانتر باشد … از ساختمان این قبیل برجها بود که در خلال قرون یازدهم و دوازدهم دژها و قصرهای استوار «انگلستان»، «آلمان» و «فرانسه» پدید آمد و سنگهای غیرقابل تسخیر این دژها بود که شالوده قدرت نظامی خاوند را علیه مستأجران و پادشاه تشکیل میداد.۴
تا اواخر قرن چهارم میلادی، مسیحیان در محرومیت، تنگنا و فشار سیاسی، اجتماعی حاصل از تسلّط امپراتوری روم بودند تا آنکه در سال ۳۹۳ م. مسیحیّت رسمیّت یافت و به تدریج و با طیّ مراتب، مبدّل به بزرگترین و اصلیترین سازمان مذهبی، سیاسی و اجتماعی اروپا در قرون وسطا شد.
در میان نظام فئودالی، کلیسای کاتولیک نیز به تدریج در کنار سایر فئودالها، مبدّل به فئودالی صاحب قدرت و شوکت شد. گاهی خاوند روستای خاوندی۵ یک اسقف یا رئیس دیر بود. هر چند بسیاری از رهبانان، خودشان تن به کاری میدادند و بسیاری از دیرها و کلیساهای جامع در مکان قلمرو اسقف یا رئیس شریک بودند، با این همه مؤسّسات روحانی بزرگ به کمکی اضافی احتیاج داشتند و این کمک اغلب از کیسه فتوّت پادشاهان و اشراف، به صورت هدایای ارضی یا سهمی از عواید فئودال تأمین میشد. هنگامیکه این هدایا متراکم شد، کلیسا بزرگترین ملاک اروپا و ارجمندترین سرور سروران فئودال شد. دیر مشهور «فولدا» پانزده هزار دستگاه ویلا و دیر «سنگال» دوهزار سرف داشت. «آلکوین» در «تورخاوند» دارای بیستهزار سرف بود. اسقفهای اعظم، اسقفها و رؤسای دیرها، مناصب خود را از دست پادشاه میگرفتند. آنها مانند دیگر واسلها با وی بیعت میکردند و صاحب عناوینی مانند دوک و کنت میشدند. آنها سکّه به نام خود میزدند، بر محاکم کلیسایی و اسقفی ریاست میکردند و تمشیّت امور کشاورزی و تدارک نظامی را که از وظایف فئودال بود، متعهّد میشدند.۶
اصل اساسی فئودالیسم عبارت بود از تعهّدهای متقابل؛ سرف یا واسال از لحاظ اقتصادی و نظامی در مقابل خاوند متعهّد بود و به همین نحو خاوند در برابر سرور متبوع یا خاوند عالیرتبه خویش و او هم به نوبت در برابر پادشاه.۷ شاه، خود یک فئودال بود و مقامی تشریفاتی داشت و داور میان دعواهای فئودالها.
داراییهای دنیوی و حقوق و تعهّدات فئودال کلیسا، در ایجاد تضییق برای مؤمنان مسیحی سبب بدنامی روحانیت، بهانهای برای بدعتگزاران و منشأیی جهت اختلاف شدید میان امپراتوران و پاپها شدند. فئودالیسم، کلیسا را ملوک الطّوایفی کرد؛ درست به همان نحو که در قرن دوازدهم میلادی، کلیسا سازمانی بود فئودال و دارای سلسله مراتبی از تعهّدات خدمت و حمایت متقابل که مورد تصویب اسقفان و زیر نظر سرور سرورانی چون شخص پاپ اداره میشد.۸
اشراف اروپایی برای آنکه شهسوار جوشن پوشیده و کلاهخود بر سر را از دیگری تشخیص دهند، از شیوه رایج میان مسلمانان تقلید کردند. به این معنی که جامههای شخص، لباسهای خادمان و همراهان، پرچمها، زرهها و اسباب و لوازم خویش را با نشانههای مخصوص خانوادگی یا آرمهای ویژه اعیانی منقوش مینمودند. از این پس، میان خانوادههای نجبا، زبان محرمانه خاصّی پدید آمد که فقط شهسواران و کسانی که کارشان نظارت در بخشیدن نشانها و آرمهای خانوادگی نجبا و شجره آنها بود، آن را میفهمیدند.۹
بعد از این خواهیم دید که این آرمها و نشانهها چگونه به عنوان نماد در میان مجامع مخفی، پرچمهای دول اروپایی و … نمودار شدند.
ابتناء اشرافیّت اروپا بر تبار و نژاد، آن را از سایر موارد مشابه در میان سایر اقوام متمایز میسازد.
مفهوم اشرافیّت (Aristecracy) چنانکه از آرای افلاطون و ارسطو در باب حکومت اشرافی برمیآید، اصلاً بر تبار و نژاد والا اطلاق میشود.
معمولاً از سه نوع اشرافیّت در تاریخ اروپا سخن رفته است: یکی اشرافیّت تبار، از نوع اشرافیّت سنّتی «فرانسه» قبل از انقلاب؛ دوم اشرافیّت نظامی، مثل اشرافیّت پروس و سوم اشرافیّت دیوانی که مقامشان مبتنی بر مناصبی بود که به طور موروثی از جانب حکّام به آنها واگذار میشد، مانند بخشی از اشرافیّت حاکم در فرانسه.۱۰ در کشورهایی که دارای اشرافیّت نیرومند بودند؛ حتّی حقّ تغییر شاه یا دودمان سلطنتی از امتیازات اشرافی به حساب میآمد … طبقه اشراف با قدمت چند صد ساله میتوانستند به خوبی حافظ اقتدار و استحکام نظام باشند.۱۱
شوالیهگری
جریان اشرافیّت فئودالی با درگیر شدن اروپای مسیحی در جنگهای دراز مدّت صلیبی صورتی دیگر یافت. این واقعه باعث بروز پیچیدگی ویژهای در این نظام گردید. اگرچه پیش از این، عموم فئودالها برای حمایت از قلمرو خود از قوای نظامی مخصوص به خود و شهسواران و افراد مسلّح نگهداری میکردند و در هنگام درگیریها وارد جنگ میشدند، امّا چنانکه خواهیم دید جنگهای دویست ساله صلیبی، صورت جدیدی از شهسواران را وارد میدان مناسبات اجتماعی و سیاسی اروپا کرد.
اساساً سپاه فئودال را جماعت و صنف سوارهِنظام تشکیل میداد … سوارهِنظام به منزله بازوی جنگی شوالیهگری بود و اصلاً واژههای کاوالیه، ۱۲ شوالیه۱۳ و بالأخره کابالرو، ۱۴ همگی از لفظ شوال۱۵ به معنی اسب مشتق میشد.۱۶
از رسوم دیرینه ابتکار نظامی اقوام ژرمن، توأم با نفوذ سارسنها به «ایران»، «سوریه» و «اسپانیا» و نیز پندارهای مسیحی درباره سرسپردگی و شعائر دینی بود که شوالیهگری ـ آن پدیده ناقص، امّا جوانمردانه ـ نضج گرفت و به درجه کمال رسید.
شهسوار، شخصی بود اصیلزاده، یعنی از خانوادهای صاحب عنوان و ملاک که رسماً در سلک شهسواران پذیرفته شده بود.۱۷
در عالم نظر، شهسوار میبایست یک قهرمان، یک نجیبزاده و آدمی پاکدامن باشد. کلیسا از نظر اشتیاقی که به رام کردن جانوران وحشی دو پا داشت، بنیاد شهسواری را با یک رشته سوگندها و آداب مذهبی در هم آمیخت. شهسوار متعهّد میشد که همواره جز به راستی سخن نگوید، از حقوق کلیسا دفاع کند، به حمایت ضعفا برخیزد، در منطقه خویش صلح برقرار کند و سر در عقب جماعت کفّار گذارد …
وفاداری شهسوار نسبت به خاوند متبوع خویش به مراتب الزام آورتر از محبّت پدر و پسر بود. شهسوار حافظ تمامی زنان و مدافع ناموس آنان بود و …۱۸
شوالیهگری که در قرن دهم آغاز شد و در قرن سیزدهم میلادی به اوج کمال رسید، از وحشیگریهای جنگهای صد ساله۱۹ زیان دید، از نفرت بیرحمانهای که مایه تشتّت اشراف انگلیسی در جنگ گلها شد، لطمهای جانکاه چشید و در لهیب خشم جنگهای مذهبی قرن شانزدهم میلادی، نابود شد.۲۰
هشت دوره طولانی جنگهای صلیبی (۱۰۹۵ ـ ۱۲۹۱ م.) جماعت بزرگی از شهسواران، سرفها، واسالها و … را در اوج حوادث قرون وسطا به میدان رویارویی با مسلمانان کشید.
آمرزشنامه مخصوص پاپ اوربانوس برای شرکتکنندگان در جنگ، بخشش مالیاتها توسط پادشاهان، بخشش گنهکاران، زندانیان آزاد شده باعث بود تا جمع کثیری از ولگردان نیز به این «قافله مقدّس»۲۱ بپیوندند.
افرادی که از فقری ناگزیر به امان آمده بودند، ماجراجویانی که حاضر بودند تن به مخاطرات بدهند، پسران کهتری که امید تهیه تیولنشینهایی را در مشرق زمین در سر میپختند، بازرگانانی که به دنبال بازارهای جدید برای کالاهای خود بودند، شهسوارانی که با عزیمت سرفهای خویش به جنگ، خود را دست تنها میدیدند، مردمان کمرویی که از زخم زبان اطرافیان و تهمت ترسویی احتراز داشتند، همگی به جماعتی از مؤمنان واقعی پیوستند تا سرزمینی را که محلّ ولادت و وفات عیسی مسیح(ع) بود، نجات دهند.۲۲
جنگهای صلیبی پیامدهای فراوانی را در شرق و غرب جهان بر جای گذاشت. ثروتهای مادّی و فرهنگی بی شماری از شرق به سوی غرب سرازیر و تغییرات اجتماعی بسیاری را سبب شد. به ویژه اشراف و شهسواران از این رهگذر، صاحب ثروتی باد آورده شدند. ثروتی که در سالهای بعد، سبب نفوذ این گروه در ساختار سیاسی، اجتماعی اروپا و به ویژه انگلستان و ایجاد تغییرات جدّی شد.
این واقعه، به نظام اشرافی و آریستوکراسی اروپا و به ویژه انگلستان نیز رنگ و بویی جدید داد. بر اساس این ساختار، جامعه انگلیس به دو گروه لردها۲۳ (اشراف) و عوام تقسیم میشد. در گذشته، منظور از عوام توده مردم نبود؛ بلکه شوالیهها (شهسواران) بود.
در رأس هرم اشرافیّت بریتانیا، مقام سلطنت و خاندان سلطنتی جای دارد. ولیعهد، پرنس ولز خوانده میشود و برادران و عموزادگان او معمولاً دارای عنوان دوکاند، مانند دوک یورگ، دوک کنت … سلسله مراتب اشرافی فوق پس از خاندان سلطنتی، به ترتیب اهمّیت، عبارت از: دوک، ۲۴ مارکیز، ۲۵ ارل، ۲۶ ویسکونت۲۷ و بارون بودند.۲۸و ۲۹
بارونت (Baronet) پایینترین عنوان موروثی در «بریتانیا»ست. بارونت ردهای در میان لرد و شهسوار محسوب میشود و به این دلیل دارندگان این عنوان، در مجلس لردها جایگاهی ندارند … بارونتها مانند شوالیهها با عنوان «سِر» شناخته شده و زنان ایشان «لیدی» خوانده میشوند.
شهسوار (شوالیه): واژه Cniht ساکسون که به Knight انگلیسی بدل شد، در آغاز، به معنی جوان و خدمتکار مسلّح بود. بعدها به کسانی اطلاق شد که در رأس گروههای مسلّح خود، در رکاب شاهان و اشراف در جنگها حضور مییافتند و به پاس خدماتشان در غنایم جنگی سهیم بودند. این افراد در فرانسه Chevalier و در آلمان Ritter خوانده میشدند. به تدریج، شوالیهگری (شهسواری) دارای آداب و سنن خاصّ خود شد و شوالیهها (شهسواران) به یک گروه اجتماعی ممتاز بدل شدند. به شهسواران قطعه زمینی واگذار میشد که فیف (Fief) نام داشت. در ازای بهرهوری از این ملک، شهسوار موظّف به ارائه خدمات نظامی و غیرنظامیبه لرد بود و تجهیز نیروی نظامی و تدارکات نیز با خود او بود.
در اواخر دهه یازدهم میلادی، جنگ صلیبی اوّل (۱۰۹۶ ـ ۱۰۹۹م.) تحوّلی اساسی در زندگی و جایگاه سیاسی شهسواران پدید آورد. اینک آنها به گروههای مقدّر مسلّحی بدل شدند که به عنوان شهسوار مسیح از حمایت کلیسا و تقدّس نیز برخوردار گشتند.۳۰
عناوین شهسواری دربار انگلستان بسیار است، همچون شوالیه گارتر (بند جوراب) و شهسوار حمّام، شهسوار خارشتر، شهسوار پاتریک و … که بسیاری از اعضای خاندان سلطنتی دارنده عناوین ذکر شدهاند.۳۱ صاحبان عناوین و القاب، متعصّبانه به تبار و عنوان خود مینازند. اشرافی که به دلیل نسبت یافتن به دربار انگلیس از امتیازات ویژه برخودارند. آنها برای خود، شجرهنامه ترسیم کرده و بدان میبالیدند.
امّا این روند و شاکله اشرافیّت انگلیسی در اثر سلسلهای از وقایع صورتی دیگرگون یافت. این وقایع که در خود، نهضت و رفورماسیون انگلیسی را داشت، منجر به جدا شدن کلیسای انگلیس از کلیسای روم، ارتقای سلطنت دربار انگلیس به عالیترین مقام کلیسایی و تصرّف و تملّک تمامی داراییها و ثروت دیرها، صومعهها و کلیساها به نفع دستگاه سلطنتی دربار انگلیس و اشراف وابسته بدان شد.
این نهضت و رفورماسیون از دوران هنری هشتم پادشاه انگلیس (۱۵۰۹ ـ ۱۵۴۷ م.) آغاز شد و از آن به عنوان رفورماسیون و رنسانس انگلیس یاد میشود.۳۲
غارت اموال کلیسا، گشوده شدن دست دربار انگلیس در امور مختلف، سبب بروز تحوّل اساسی در ساختار اشرافیّت بریتانیا در سده هفدهم میلادی شد.
از سوی دیگر رونق گرفتن دزدی دریایی، غارت سرزمینهای دوردست بریتانیا در ماورای بحار، سبب شکلگیری الیگارشی جدیدی با عناوین جدید الیگارشی ماورای بحار یا الیگارشی مستعمراتی بریتانیا شد. به این ترتیب، اشراف نوخاسته و بیسابقه و اشراف دوران کهن با هم درآمیختند.
نباید فراموش کرد که همزمان، نهضت اصلاح دینی «آلمان» توسط مارتین لوتر و کالوین، قرن شانزدهم میلادی با تضعیف نظام کلیسای کاتولیک «روم» و آزاد شدن ربا در معاملات، این نهضت اصلاح دینی را از آلمان به انگلیس و «هلند» کشاند و باعث انعقاد نطفه سرمایهداری عصر جدید اروپا شد.
شاید بتوان وقایع: رفورماسیون و رنسانس انگلیس طیّ سالهای ۱۵۰۹ ـ ۱۵۴۷ م. را از یک سو و نهضت اصلاح دینی مارتین لوتر و کالوین (۱۵۱۷ ـ ۱۵۶۴ م.) را که به تدریج دامنهاش هلند و انگلیس را در خود گرفت و به تدریج زمینههای مهاجرت بزرگ پیوریتنها و جویندگان طلا به قاره تازه کشف شده آمریکا (۱۴۹۷ ـ ۱۵۱۷ م.) را فراهم آورد، زمینههای جدّی بروز تغییرات جدّی در نظام آریستوکراسی و اشرافی اروپا دانست. در واقعه اوّل، ارتباط میان کلیسای کاتولیک روم و انگلستان منقطع و دست اشراف و دربار در غارت اموال کلیسا و سلطه تمام عیار بر آن باز شد و در واقعه دوم، زمینههای بروز و ظهور طبقه جدید بورژوازی را که بیهیچ اصل و نسبی، از طریق کشف طلا در قاره جدید به ثروت باد آورده، رسیده بودند، فراهم آمد.
نهضت اصلاح دینی نیز به مثابه موتوری محرّک، به همه تحرّکات یاد شده صورت و مشروعیّت مذهبی داد. گوییا این واقعه، همه موانع فراروی شاهزادگان و اشراف و ثروتمندان تازه به دوران رسیده را برداشت تا فارغ از موانع شرعی کلیسای کاتولیک و به مدد مشروعیّت یافتن ربا، همه پهنهها را درنوردیده و زمین را میدان تاخت و تاز بلامنازع خویش به حساب آورند.
مقارن سلطنت شاه اسماعیل صفوی، هنری هشتم پادشاهی به شدّت فاسد و زنباره بر تخت سلطنت انگلیس و رأس هرم اشراف بریتانیا نشست. هنری هشتم شش بار به طور رسمی ازدواج کرد. نخستین همسرش (۱۵۰۹ م.) کاترین آراگونی بود؛ زنی که ماجرای طلاق او و هنری هشتم، سرآغاز نهضت اصلاح دینی (رفورماسیون) و نوزایی فرهنگی (رنسانس) در انگلستان انگاشته شد.۳۳
ممانعت کلیسای روم و پاپ کلمنت هفتم از ازدواج مجدّد هنری هشتم و طلاق کاترین آراگونی، چنان به اختلاف دربار انگلستان و کلیسای روم انجامید که زمینههای هجوم هنری هشتم را به شبکه گسترده داراییهای کلیسای کاتولیک و صومعهها و غارت اموال آنها فراهم آورد.۳۴ این واقعه برای همیشه کلیسای روم را از انگلستان جدا ساخت.
از همین رهگذر و به تدریج، کلیسای انگلستان به کلیسای پروتستان تبدیل شد.۳۵
در تمامی این وقایع، نقش یهود و سرمایهسالاران بنیاسرائیلی را نباید از یاد برد.
ماهیّت این رفورماسیون سیاسی، زمانی بهتر شناخته میشود که دریابیم در زمان وقوع آن در انگلستان، شبکهای گسترده و ثروتمند از صومعهها وجود داشت که بخش مهمّی از ثروت کشور را به صورت موقوفه در اختیار داشتند و تابع پاپ و کلیسای رم بودند. از این روست که برخی محقّقان اقدامات هنری را بهانهجویی برای تاراج اموال مفصّل کلیسا و صومعهها میدانند، اموالی که در پایه ظهور یک طبقه ثروتمند نوکیسه و فاسد قرار گرفت و سرمایهای فراهم آورد برای پیدایش موج انگلیسی تهاجم ماورای بحار در عصر الیزابت.۳۶
مجموعه وقایع (جنگهای صلیبی، غارت داراییهای شرق اسلامی، غارت اموال کلیسا و صومعهها و پیدایش نسل جدید بورژوازی نوخاسته)، تحوّل اساسی در ساختار اشرافیّت بریتانیا از سده هفدهم میلادی را سبب شد.
دزدیهای دریایی و غارت ماورای بحار و پیدایش گروههایی که از این طریق به ثروت فراوان دست یافتند و ترکیب اشرافیّت موجود را دیگرگون ساخت. این تحوّل ثروت انبوه و اقتدار این گروهها را به ارمغان آورد …
این گروههای نوخاسته با بقایای اشرافیّت زمیندار ـ فئودال گذشته در آمیختند و ترکیبی جدید آفریدند که از آن، با عنوان الیگارشی ماورای بحار یا الیگارشی مستعمراتی بریتانیا یاد کردهایم. در واقع، الیگارشی ماورای بحار بریتانیا شبکهای گسترده را شامل میشد، مرکّب از انواع سرمایهگذاران بزرگ در کمپانیهای ماورای بحار (شاه و اعضای خاندان سلطنتی، اشراف و درباریان، یهودیان، صرّافان، بورس بازان، دلّالان و شیّادان مالی)، ماجراجویان دریایی و تجّار ماورای بحار، پلانتوکراتها و کارگزاران مستعمراتی. از این دوران، آریستوکراسی بریتانیا به طور عمده مجموعهای همبسته و پیوسته با این الیگارشی و غیرقابل تفکیک از آن بود و بخش ممتاز و نهادینه شده این الیگارشی به شمار میرفت.۳۷
در این دوران، سلطنت خاندان استوارت پارلمان بریتانیا به کانون اقتدار این الیگارشی بدل شد و بخش مهمّی از اعضای این نهاد، پیوندی استوار با کمپانیهای ماورای بحار، به ویژه کمپانی «هند شرقی» و زرسالاران یهودی «آمستردام» و «لندن» داشتند … بدین سان در تمامی سدههای هفدهم و هجدهم میلادی، کمیته سرّی هیئت مدیره کمپانی هند شرقی بریتانیا، به عنوان کانون تجمّع مقتدرترین و ثروتمندترین اعضای این الیگارشی، نقشی مؤثّر در تحوّلات داخلی این کشور ایفا نمود.۳۸
مهمترین خاندانهای اشرافی بریتانیا، صاحب القاب مهمّ اشرافی که طیّ سدههای اخیر بریتانیا و جهان، ایفای نقش اوّل نمودهاند، ۲۵ خاندان انگلیسی و اسکاتلندیاند که تنها به ذکر نام خاندان آنها اکتفا میشود:
۱. خاندان هوارد: کهنترین خاندان کنونی دوک انگلیس (دریادار جک هوارد در سالهای ۱۹۸۷ ـ ۱۹۸۹ م. رئیس ستاد کلّ نیروهای دریایی بود)؛
۲. خاندان سیمور: از ۴۵۰ سال پیش تاکنون عنوان دوک سرمرست را بر خود دارند؛
۳. خاندان سیسیل: سومین خاندان اشرافی که چهار سده تمام در قلّه سیاست و فرهنگ اقتصاد بریتانیا جای دارد. سر ویلیام سیسیل، به عنوان بنیانگذار سازمان اطّلاعاتی بریتانیا شناخته میشود؛
۴. خاندان چرچیل؛
۵. خاندان اسپنسر؛
۶. خاندان تالبوت: از محدود خاندانهای اشرافی بریتانیا که از سده سیزدهم میلادی تا به امروز به مدّت هشت سده تداوم داشته، به همین دلیل «ارل مقدم انگلستان و ایرلند» خوانده میشوند؛
۷. خاندان والپول؛
۸. خاندان اسکات؛
۹. خاندان فیتز روی؛
۱۰. خاندان لنوکس؛
۱۱. خاندان بوکلرک؛
۱۲. خاندان داگلاس: کهنترین دودمان اشرافی اسکاتلند؛
۱۳. خاندان هامیلتون؛
۱۴. خاندان کمپبل؛
۱۵. خاندان مورای؛
۱۶. خاندان گراهام؛
۱۷. خاندان مونتاگ؛
۱۸. خاندان کاوندش؛
۱۹. خاندان پلهام؛
۲۰. خاندان بنتینگ؛
۲۱. خاندان تمپل؛
۲۲. خاندان اسبورن؛
۲۳. خاندان کمپتون؛
۲۴. خاندان گرنوبل؛
۲۵. خاندان پیت (بنیانهای حزب محافظهکار)؛
۲۶. خاندان راسل و لیبرالیسم انگلیس.
به هر روی، ساختار نظام اجتماعی، سیاسی اروپا و به ویژه بریتانیا طیّ سدههای پی در پی، موجب شکلگیری خاندان اشراف آریستوکرات شد که با گذار از نقطه عطفهای مختلفی، همچون رفورماسیون، رنسانس و حرکتهای استعماری، صورتی فرامنطقهای و جهانی یافتند و در سده نوزدهم میلادی، در رأس امپراتوری جهانی بریتانیا جای گرفتند و اقتدار و ثروت خود را تا پایان سده بیستم تداوم بخشیدند … کانونهایی که امروزه بخشی نه چندان کم اهمّیت از ساختار الیگارشی زرسالار معاصر را شکل میدهند.۳۹
پینوشتها:
۱. کاتوزیان، محمّد علی طاهری، نه مقاله در جامعهشناسی تاریخی ایران، صص ۵۹، ۶۰.
۲. دورانت، ویل، تاریخ تمدّن، ج ۴، ص ۷۱۶.
۳. همان.
۴. همان، صص ۷۲۶ ـ ۷۲۷.
۵. همان، ص ۷۲۵.
۶. همان، ص ۷۳۱.
۷. همان، ص ۷۲۵.
۸. همان، ص ۷۳۱.
۹. همان، ص ۷۲۸.
۱۰. بشریه، حسین، جامعه شناسی سیاسی، ص ۱۹۴.
۱۱. همان، صص ۱۹۵ ـ ۱۹۸.
۱۲. Cavalier.
۱۳. Chevaliar.
۱۴. Cavallero.
۱۵. Cheval.
۱۶. تاریخ تمدّن، ج ۴، ص ۷۳۸.
۱۷. همان، ص ۷۴۲.
۱۸. همان، ص ۷۴۵.
۱۹. اصطلاح جنگهای صد ساله به جنگهایی اطلاق میشد که طیّ سالهای ۱۳۳۷ ـ ۱۷۵۳ م. میان فرانسه و انگلیس در جریان بود و به پایان یافتن سلطه انگلیس بر متملکانش در فرانسه انجامید.
۲۰. همان، ص ۷۵۰.
۲۱. همان، بخش دوم، ص ۷۸۷.
۲۲. همان.
۲۳. واژه لرد به معنای خداوند، ارباب و آقاست و در معنای عالیجناب به شخصیتهای روحانی نیز اطلاق میشود.
۲۴. دوک (Duke) این واژه از Dox لاتین به معنای رهبر و رئیس مشتق شده است. عنوانی است که در امپراتوری روم و بیزانس به فرماندهان عالیرتبه نظامی اطلاق میشد که در رأس یک منطقه بزرگ بودند. تا نیمه دوم سده پانزدهم هفت عنوان دوک در انگلستان پدید آمد که همه به اعضای خاندان سلطنتی تعلّق داشت. در مجموع در بریتانیا و ایرلند ۳۱ عنوان دوکی وجود دارد که متعلّق به ۲۵ دوک است.
۲۵. مارکیز (Marpuess) واژه مارکیز از مارک (علامت و نشانه) گرفته شده است و به معنای «مرز» نیز به کار میرفت. عنوان فوق در آلمانی مارگریو و در فرانسه مارکی است. در گذشته به حکمرانان محلّی اطلاق میشد که در نواحی مرزی سکونت داشتند، کارشان دفاع از مرز بود و در واقع دوکهای مرزبان بودند. در اواخر سده نوزدهم عنوان مارکیز وجود داشت.
۲۶. کنت ارل (Earl) عنوان انگلیسی ارل معادل کنت اروپایی شناخته میشود و به این دلیل در زبان انگلیسی نیز مؤنّث آن کنتس است. منشأ واژه کنت به دوران متأخّر امپراتوری روم میرسد. از واژه لاتین Comes گرفته شده و به معنی همراه است. منظور همراهان امپراتور بود. این عنوان به همراهان و اشراف محلّی اطلاق میشد.
۲۷. ویسکونت (Viscount) عنوانی است فروتر از کنت اروپایی یا ارل انگلیسی. در گذشته به نایب دوکها یا کنتها اطلاق میشد و به همین معنا نیز هست. جانشین کنت به تدریج مقام نوّاب کنتها نیز، چون کنتها موروثی شد.
۲۸. بارون (Baron) در گذشته به معنای عام به افراد قدرتمند و ثروتمند اطلاق میشد و یک طبقه خاص یا رده معیّن در سلسله مراتب اشرافی بود. در فرانسه سده دوازدهم ملاکین مم بارون خوانده میشدند … با پیدایش عناوین دوک، مارکیز و ویسکونت، جایگاه عنوان بارون به تدریج نزول کرد و در پایینترین رده اشرافیت موروثی بریتانیا جانی گرفت. معمولاً بارونها با عنوان لرد خوانده میشوند.
۲۹. شهبازی، عبدالله، زرسالاران یهودی پارسی، استعمار بریتانیا و ایران، ج ۳، صص ۲۵۲، ۵۲۳، ۲۶۳.
۳۰. همان، ص ۲۶۷.
۳۱. برای مطالعه بیشتر به اثر سابق الذکر مراجعه شود.
۳۲. همان، صص ۲۷۳ ـ ۲۸۷.
۳۳. زرسالاران یهودی و پارسی، استعمار بریتانیا و ایران، ج ۳، ص ۲۷۴.
۳۴. شرح کامل واقعه را در همان منبع، صص ۲۷۴ ـ ۲۸۰ مطالعه کنید.
۳۵. برای مطالعه بیشتر درباره پروتستانتیزم به کتاب «پیوریتانیسم، پروتستانتیزم و مسیحیّت صهیونیستی» اثر آقای نصیر صاحب خلق از سلسله انتشارات هلال مراجعه فرمایید.
۳۶. زرسالاران یهودی و پارسی، استعمار بریتانیا و ایران، ج ۳، ص ۲۷۶.
۳۷. همان، صص ۲۸۷ ـ ۲۸۸.
۳۸. همان.
۳۹. همان، ص ۴۴۹.
اسماعیل شفیعی سروستانی