بـخـارى در صـحـیـح خـود ج ۷، ص ۱۵۶ کـتـاب الطـب بـاب قـول المـریـض قـوامـوا عـنـى از ابـن عـبـاس نـقـل کـرده : چـون رحـلت رسـول خـدا صـلى الله عـلیـه و آله رسید عده اى از مردان از جمله عمربن الخطاب در خانه حـضرت بودند. حضرت فرمود:
بـخـارى در صـحـیـح خـود ج ۷، ص ۱۵۶ کـتـاب الطـب بـاب قـول المـریـض قـوامـوا عـنـى از ابـن عـبـاس نـقـل کـرده : چـون رحـلت رسـول خـدا صـلى الله عـلیـه و آله رسید عده اى از مردان از جمله عمربن الخطاب در خانه حـضرت بودند. حضرت فرمود: بیایید براى شما نامه اى بنویسم که بعد از آن گمراه نـشـویـد. عـمـربـن الخـطـاب گـفت : مرض پیغمبر غالب شده (هذیان مى گوید) قرآن نزد شماست، کتاب خدا ما را کافى است . حاضران با هم به مخاصمه برخاستند.یکى مى گفت : نزدیک بروید، پیامبرتان نامه اى بنویسد که بعد از وى گمراه نشوید. بعضى دیگر سـخـنـى مـانـنـد عـمـربـن الخـطـاب مـى گـفـتـنـد و چـون زیـاد قیل و قال کردند، حضرت فرمود: برخیزید و بروید. عبید الله گوید: عبد الله بن عباس مـى گـفـت : بـلا و تـمـام بـلا آن اسـت کـه نـگـذاشـتـنـد رسول خدا صلى الله علیه و آله آن نامه را بنویسد.
مـسـلم در صـحـیـح خـود ج ۲، ص ۱۵ بـاب تـرک الوصـیـه بـا سـه طـریـق آن را نـقـل کـرده کـه عـبـد الله بـن عـبـاس اشـک ریزان مى گفت : یوم الخمیس و ما یوم الخمیس …احـمـدبـن حـنـبـل نـیـز آن در مـسـنـد خـود ج ۱، ۳۲۵ نـقـل مى کند، مرحوم شرف الدین در المراجعات، ص ۲۳۸، مراجعه ۸۶ فرماید: کلمه اى که عـمـر به کار برد این بود که : ان النبى یهجر پیامبر هذیان مى گوید چنان که عـبـدالعـزیـز جـوهـرى در کـتـاب سـقـیـفـه آورده اسـت؛ولى مـحـدثـان نـقـل بـه مـعـنـى کـرده و گـفـتهاند که عمر گفت : ان النبى غلبه الوجع مرض بر پیامبر غالب آمده است .
مـؤ لف گـویـد: مـتـن هـر دو یـکـى اسـت؛یـعنى عمر گفت : پیامبر از روى شعور سخن نمى گـویـد؛ نـعـوذبـالله حالا باید دید منظور عمر از این جسارت چه بود؟ مرحوم شرف الدیـن در المـراجـعـات، ص ۲۴۱، مـراجـعـه ۸۶، از کـنـز العـمـال، ج ۳، ص ۱۳۸ نـقـل کـرده کـه عمربن الخطاب بعدها به ابن عباس گفت : منظور پیامبر از این که دوات و شانه خواست آن بود که خلافت على بن ابیطالب را تثبیت کند و من جلوش را با آن سخن گرفتم . مشروح سخن را در المراجعات، نامه ۸۶ – ۸۹ و در النص و الاجـتـهـاد، ص ۸۰ – ۹۰ مـلاحـظـه فـرمـایـیـد و قـضـاوت را در مـخـالفت صریح عمر با رسـول خـدا بـر عـهـده خـوانـنـدگـان مـى گـذاریـم و ایـن کـه رسـول خـدا صـلى الله عـلیـه و آله دیگر چیزى ننوشت و فرمود: آیا بعد از این سخن که گفتید؟!
اصلح آن بود که چیزى ننویسد و اگر مى نوشت در تاریخ الان فصلى باز شده بـود کـه رسـول خـدا صـلى الله عـلیـه و آله (نـعـوذبـالله ) آن را در حـال هـذیـان گـویـى نـوشـتـه اسـت . مـحدثان و مورخان اکنون در دفاع از خلیفه قداست و آبـروى رسـول خـدا صـلى الله عـلیـه و آله را لکـه دار کرده بودند؛ شلت ید الطغیان والتعدى.
منبع :
از هجرت تا رحلت، سید على اکبر قرشى