قسمت چهارم
انجمن شعراى کلاسیک سهیلا صلاحى اصفهانى
انجمن شعراى کلاسیک سهیلا صلاحى اصفهانى
اشاره:
در شماره هاى قبل گزارشى تخیلى از انجمن شعراى کلاسیک (مشاعره اى با موضوع انتظار) ازنظرتان گذشت. آخرین بیت خوانده شده توسط مولانا با حرف »د«به پایان رسیده بود. توجه شما را به آخرین قسمت آن جلب مى کنیم.
غزل زیباى مولوى که به پایان رسید، نظامى در حالى که به نقطه اى دوردست خیره شده بود گفت:
دل و جانى و هوش وبینایى
از تو کى باشدم شکیبایى
حافظ با هنرمندى خاص خودش در سرودن شعر، ادامه داد:
یوسف کنعان من! مصر ملاحت تفراست
مصر ملاحت تراست یوسف کنعان من!
نظامى که هنوز در حال وهواى فراق بود و ناشکیبایى، چنین خواند:
نگفتى گر بیفتى گیرمت دست؟
از این افتاده تر کاکنون ام اى دوست؟
مولوى به همدردى با نظامى برخاست وبا سبک سماع صوفیانه گفت:
تاچند وعده باشد، این سر به سجده باشد
هجرم به پرده باشد رنگ و اثر به رقص آ
خاقانى که کاملاً تحت تأثیر جو انجمن قرار گرفته بود با تأنى و درنگ در حالى که انگشت سبابه اش را تکان مى داد با حرف الف، بیتى آغاز کرد:
از هر دهنى یکان یکان پرسیمت
از هر وطنى جدا جدا جوئیمت
شبسترى که بیشتر از فراق به وصل و بیشتر از بفعد و جدایى به قرب مى اندیشد، موضوع ابیات را در مسیر دیگر قرار داد:
ترا قربى شود آن لحظه حاصل
شوى تو بى تویى با دوست واصل
نظامى که از زیرکى شبسترى خوشش آمده بود و معتقد بود به وصف العیش، نصف العیش، چنین خواند:
لب و دندانى از نور آفریده
لبش دندان و دندان لب ندیده
عطار که چند دورى سکوت اختیار کرده بود وقتى توصیف لب و دندان یار را از زبان نظامى شنید، دیگر نتوانست چیزى نگوید و با حرف »ه«بیت زیبایى را خواند:
هر دوعالم هیچ مى دانى که چیست؟
هر دو عکس طاق دو ابروى اوست
کلمه طاق و ابرو براى ناصر خسرو تداعى حالت خمیدگى و چنبر زدن را کرد و چنین خواند:
ترا ره نمایم که چنبر کراکن
به سجده مرین قامت عرعرى را
امام زمانه که هرگز نراندست
برف شیعتش سامرى ساحرى را
آنقدر دوبیتش به نظر جمع پیوسته آمد که کسى براى خواندن دو بیت، به او تذکرى نداد.
سپس مولوى چنین خواند:
اى یوسف حسن! از فراقت
در گریه و ناله ام چو یعقوب
خواجوى کرمانى فى الفور جواب مولانا را داد که نه تنها تو، همه هستى منتظر اویند:
به انتظار وصول طلیعتش خورشید
زند درفش درخشنده، صبحدم بر بام
و مولوى که گویى صحنه پایان انتظار را مى بیند و شاهد و ناظر از بین رفتن همه شومى ها و بى عدالتى ها و ظلم و ستم است اینگونه سرود:
ملکى که پریشان شد از شومى شیطان شد
باز آنف سلیمان شد تا باد چنین بادا
دقیقى که گویا توجهى به بیت مولانا نداشت با حرف »الف« خواند:
از آن لاغر میانست، این که عشقم
چنین فربه شدست و صبر لاغر
حافظ دوباره فضایى را که مولانا تصویر کرده بود در خیالش رقم زد و گفت:
روى نگار در نظرم جلوه مى نمود
وزدور، بوسه بر رخ مهتاب مى زدم
در همین وقت صداى رساى مؤذن به گوش رسید و با شنیدن صداى او، پایان جلسه مشاعره اعلام شد از حاضران تقدیر و تشکر گردید و به عنوان حسن ختام از جناب حافظ خواسته شد چندبیتى از غزل معروف خود را قرائت نماید.
حافظ با تواضع پذیرفت:
جمالت آفتاب هر نظر باد
زخوبى روى خوبت خوب تر باد
هماى زلف شاهین شهپرت را
دل شاهان عالم زیرپر باد
کسى کو بسته زلفت نباشد
چوزلفت در هم و زیر و زبر باد
دلى کو عاشق رویت نباشد
همیشه غرق در خون جگر باد
بتا چون غمزه ات ناوک فشاند
دل مجروح من پیشش سپر باد
چو لعل شکرینّت بوسه بخشد
مذاق جان من زو پر شکر باد
مرا از تست هر دم تازه عشقى
ترا هر ساعتى حفسن دگر باد
بجان مشتاق روى توست حافظ
ترا در حال مشتاقان نظر باد
در شماره هاى قبل گزارشى تخیلى از انجمن شعراى کلاسیک (مشاعره اى با موضوع انتظار) ازنظرتان گذشت. آخرین بیت خوانده شده توسط مولانا با حرف »د«به پایان رسیده بود. توجه شما را به آخرین قسمت آن جلب مى کنیم.
غزل زیباى مولوى که به پایان رسید، نظامى در حالى که به نقطه اى دوردست خیره شده بود گفت:
دل و جانى و هوش وبینایى
از تو کى باشدم شکیبایى
حافظ با هنرمندى خاص خودش در سرودن شعر، ادامه داد:
یوسف کنعان من! مصر ملاحت تفراست
مصر ملاحت تراست یوسف کنعان من!
نظامى که هنوز در حال وهواى فراق بود و ناشکیبایى، چنین خواند:
نگفتى گر بیفتى گیرمت دست؟
از این افتاده تر کاکنون ام اى دوست؟
مولوى به همدردى با نظامى برخاست وبا سبک سماع صوفیانه گفت:
تاچند وعده باشد، این سر به سجده باشد
هجرم به پرده باشد رنگ و اثر به رقص آ
خاقانى که کاملاً تحت تأثیر جو انجمن قرار گرفته بود با تأنى و درنگ در حالى که انگشت سبابه اش را تکان مى داد با حرف الف، بیتى آغاز کرد:
از هر دهنى یکان یکان پرسیمت
از هر وطنى جدا جدا جوئیمت
شبسترى که بیشتر از فراق به وصل و بیشتر از بفعد و جدایى به قرب مى اندیشد، موضوع ابیات را در مسیر دیگر قرار داد:
ترا قربى شود آن لحظه حاصل
شوى تو بى تویى با دوست واصل
نظامى که از زیرکى شبسترى خوشش آمده بود و معتقد بود به وصف العیش، نصف العیش، چنین خواند:
لب و دندانى از نور آفریده
لبش دندان و دندان لب ندیده
عطار که چند دورى سکوت اختیار کرده بود وقتى توصیف لب و دندان یار را از زبان نظامى شنید، دیگر نتوانست چیزى نگوید و با حرف »ه«بیت زیبایى را خواند:
هر دوعالم هیچ مى دانى که چیست؟
هر دو عکس طاق دو ابروى اوست
کلمه طاق و ابرو براى ناصر خسرو تداعى حالت خمیدگى و چنبر زدن را کرد و چنین خواند:
ترا ره نمایم که چنبر کراکن
به سجده مرین قامت عرعرى را
امام زمانه که هرگز نراندست
برف شیعتش سامرى ساحرى را
آنقدر دوبیتش به نظر جمع پیوسته آمد که کسى براى خواندن دو بیت، به او تذکرى نداد.
سپس مولوى چنین خواند:
اى یوسف حسن! از فراقت
در گریه و ناله ام چو یعقوب
خواجوى کرمانى فى الفور جواب مولانا را داد که نه تنها تو، همه هستى منتظر اویند:
به انتظار وصول طلیعتش خورشید
زند درفش درخشنده، صبحدم بر بام
و مولوى که گویى صحنه پایان انتظار را مى بیند و شاهد و ناظر از بین رفتن همه شومى ها و بى عدالتى ها و ظلم و ستم است اینگونه سرود:
ملکى که پریشان شد از شومى شیطان شد
باز آنف سلیمان شد تا باد چنین بادا
دقیقى که گویا توجهى به بیت مولانا نداشت با حرف »الف« خواند:
از آن لاغر میانست، این که عشقم
چنین فربه شدست و صبر لاغر
حافظ دوباره فضایى را که مولانا تصویر کرده بود در خیالش رقم زد و گفت:
روى نگار در نظرم جلوه مى نمود
وزدور، بوسه بر رخ مهتاب مى زدم
در همین وقت صداى رساى مؤذن به گوش رسید و با شنیدن صداى او، پایان جلسه مشاعره اعلام شد از حاضران تقدیر و تشکر گردید و به عنوان حسن ختام از جناب حافظ خواسته شد چندبیتى از غزل معروف خود را قرائت نماید.
حافظ با تواضع پذیرفت:
جمالت آفتاب هر نظر باد
زخوبى روى خوبت خوب تر باد
هماى زلف شاهین شهپرت را
دل شاهان عالم زیرپر باد
کسى کو بسته زلفت نباشد
چوزلفت در هم و زیر و زبر باد
دلى کو عاشق رویت نباشد
همیشه غرق در خون جگر باد
بتا چون غمزه ات ناوک فشاند
دل مجروح من پیشش سپر باد
چو لعل شکرینّت بوسه بخشد
مذاق جان من زو پر شکر باد
مرا از تست هر دم تازه عشقى
ترا هر ساعتى حفسن دگر باد
بجان مشتاق روى توست حافظ
ترا در حال مشتاقان نظر باد
موعود شماره ۴۰