تولد لیبرالیسم از درون لژهای فراماسونری

a7aea673c041de3a3a6bcce249436fae - تولد لیبرالیسم از درون لژهای فراماسونری

گرایش کم رنگ و کم نفوذی که به ویژه پس از سرکوب جنبش دهقانی در سال ۱۵۲۵ میلادی، ضعیف تر گردید به نحوی که از اوایل قرن هیجدهم و با تشکیل تشکل رسمی فراماسونری، در درون فراماسونری جهانی هیچ نقش و سهمی نداشت. از اواسط قرن هیجدهم به بعد باقیمانده های این گرایش کم رمق و روبه زوال شبه ماسونی در هیأت هسته ها و محفل ها و انجمن های کوچک و پراکنده و منفرد و کم اثر و خارج از جریان تشکل رسمی و فراگیر ماسونی به حیات خود ادامه داد و امروزه نشان روشنی (هرچند کم رنگ) از حضور و فعالیت آشکار آنها دیده نمی‌شود.

 

این گرایش کم رنگ و ضعیف و غیرغالب در شبکه تشکّل های شبه ماسونی، دارای تمایلات سوسیالیستی و نیز باور ها و تمایلاتی بود که بعد ها به ناسیونال- سوسیالیسم معروف گردید. از چهره ها و محافل معروف این ها می توان از «یان هوس»، «وایکلیف»، «توماس مونتسر»، «فردریش فیخته»، کارل مارکس، «انجمن عدالت»، «انجمن توله» و نظایر این ها نام برد.

این گرایش غیرغالب در شبکه تشکل های شبه ماسونی که درپی تأسیس فراماسونری رسمی، از طرف تشکّل فراماسونری مورد بی توجهی قرارگرفته و به بازی گرفته نشد، با آن جریان غالب لیبرال- سرمایه دار (که در قرن هیجدهم فراماسونری را پدید آورد) در تعلق به مدرنیته و اومانیسم و ترویج جهان بینی مدرنیستی همراهی و سازگاری داشت و اختلاف آن با گرایش غالب لیبرال- سرمایه دار، بیشتر در توجه به برخی شعارهای عدالت طلبانه و برخی وجوه فرهنگی- سیاسی دیگر بود.

جریان فرهنگی- اجتماعی شبه ماسونی و به دنبال آن فراماسونری، به لحاظ نظری ریشه در آموزه های کابالایی دارد که خود آن برگرفته از آموزه های شرک آلود کاهنان مصری مدافع فراعنه (موسوم به هرمتیکا) و نوعی بازخوانی مدرنیستی آن است. به عبارت دیگر، هم شبکه محافل و کانون های شبه ماسونی و هم دستگاه عریض و طویل فراماسونری رسمی‌به لحاظ نظری و فکری ریشه در آموزه های کابالایی (وجه غالب آنچه که عرفان یهودی نامیده می‌شود) دارد. اما کابالا چیست؟ کابالا غالباً در دو معنا به کار می رود:

الف) به یک اعتبار کابالا معادل تصوف یهودی پنداشته می‌شود. در این معنا به کل آنچه (به درستی یا به اشتباه) تصوف یا عرفان یهودی دانسته می‌شود، کابالا اطلاق می‌گردد.

ب) در معنای دوّم، کابالا به وجه و صورتی خاص از آراء عرفانی یهودی گفته می‌شود که آغاز آن با «اسحاق کور» (تئوریسین و صوفی یهودی ساکن جنوب فرانسه متوفی به ۱۲۳۵ م است) و آراء او است و به دنبال او یهودی دیگری به نام «نهمانیدس» که از اهالی کاتولینیای اسپانیا بود، آراء اورا بسط و تفصیل داد و نزدیک به ۵۰ کتاب و رساله در این خصوص نوشت. نهمانیدس در سال ۱۲۷۰م درگذشت و تا قبل از نگارش کتاب «زوهَر» توسط «موسی بن شم تاولئونی» (که اورا می توان برجسته ترین چهره در عرفان نظری یهودی دانست) آثار نهمانیدس، اصلی ترین آثار مرتبط با آموزه های کابالایی بود.

در واقع در این معنای دوم، کابالا معادل کل جریان عرفان یهودی دانسته نمی‌شود، بلکه به صورتی از آن، کابالا گفته می‌شود. در سیر تطور عرفان یهود، می توان چند مرحله را به صورت متمایز و در عین حال مرتبط باهم عنوان کرد:

۱ ـ مرحله عرفان مرکاباوگنوسی
۲ ـ مرحله نهضت حَسیدی آلمانی
۳ ـ مرحله کابالا که آغاز آن با آموزه های اسحاق کور در اواخر قرن دوازدهم در ایتالیا بود و با آراء نَهمانیدس در اسپانیای قرن سیزدهم تداوم یافت و نهایتاً با نگارش کتاب زُهَر توسط موسی لئونی در اواخر قرن سیزدهم(فاصله سال های ۱۲۸۰م-۱۲۸۶م) به اوج خود رسید.
۴ ـ مرحله حسیدی متأخر

به نظر می رسد حتی اگر کل اندیشه عرفان یهود را معادل کابالا بدانیم، بازهم آن دسته از آراء و افکار که توسط اسحاق کور و بعد از او، نهمانیدس عنوان گردیده و در کتاب زُهَر به صورت یک مجموعه مدوّن منسجم درآمده است (و به طور خاص، کابالا نامیده می‌شود) را باید هسته اصلی و وجه غالب و تعیین کننده و هویت بخش عرفان یهود بدانیم و در بحث از عرفان یهود (کابالا) توجه خود را بر آن متمرکز کنیم.

کابالا که تلفظ عبری آن، «کباله» است و در زبان فارسی معادل های قبالا و قباله نیز برای آن قرارداده شده است، از ریشه عبری qbI به معنای «قبول کردن» یا «پذیرفتن» گرفته شده است. مفهوم قبالا در کاربرد عام آن معادل مجموعه تعالیم رمزی و باطنی و عرفانی یهودی بوده است. از اوایل قرن سیزدهم، کابالا به طور خاص به جریان اصلی عرفان یهود اطلاق گردیده است و به نوعی کابالا معادل عرفان یهود دانسته شده است. اگرچه کابالا به طور مشخص در اواخر قرن دوازدهم و به ویژه در قرن سیزدهم میلادی، صورت مدوّن منسجم مکتوب یافته است، اما به نظر می رسد که ریشه های آن به لحاظ نظری به آمیزه ای از آموزه های فلسفه نوافلاطونی و برخی آراء مشرکانه شرق دور برمی‌گردد، اما در یک نگاه کلی می توان گفت که آموزه های جهان بینی مشرکانه مصریان باستان، «هرمتیکا» که کاهنان مشرک دربار فراعنه مروّج آن بودند، روح و جوهر و جان مایه اصلی کابالا است. در واقع می توان گفت که آنچه در قرون دوازده و سیزده میلادی و به ویژه در کتاب معروف «زُهَر» به صورت مکتوب و مدّون ارائه گردید، نوعی بازخوانی اومانیستی آراء مشرکانه هرمتیکا از فیلتر فلسفه نوافلاطونی است که به شدّت مورد استقبال و حمایت اومانیست ها قرارگرفت. در واقع تاریخ ظهور و بسط آراء اومانیستی در رنسانس و پس از آن در سراسر تاریخ غرب مدرن، در وجوه و جنبه های مختلف با کابالا و آموزه های مشرکانه فرعونیِ هرمتیکا به طور تنگاتنگ درآمیخته است. به نحوی که می توان وجه بسیار مهمی از بنیان ها و ظهورات نظری اومانیسم (به عنوان روح وحدت بخش عالم غرب مدرن) را محصول کابالا و اندیشه های کابالیستی دانست.

کابالا، اندیشه ای مشرکانه است که در صورت مدوّن و منسجم قرن سیزدهمی اش جان مایه ای اومانیستی دارد. به لحاظ هستی شناسی، کابالا بر نوعی وحدت وجود سکولار- شرک آلود از عالَم مبتنی است که به نحوی کفرآمیز (العیاذبالله) انسان و خدا را از یک سنخ و از یک ذات می داند و آنها را هم طراز هم می پندارد و بدین سان منکر مخلوق بودن انسان و خالقیت خداوند می‌گردد. کابالا اگرچه به عنوان وجه اصلی عرفان یهود (تسامحاً معادل و برابر عرفان یهود) مطرح است (واین گونه هم هست) اما در اصل و ریشه خود، آموزه ای شرک آلود است که یهودیان در زمان حضورشان در مصر، آن را از کاهنان مشرک فرعون پرست مصری فراگرفتند. به نظر می آید حضرت موسی(ع) در مقام پیامبر الهی و مبشّر توحید در مبارزه شان با فرعون، با آموزه های شرک آلود فرعون و کاهنانش (که به هرمتیکا معروف گردیده) نیز مبارزه می‌کرده‌اند. همچنین از شواهد و قرائن تاریخی این گونه برمی آید که گوساله پرستی بنی اسرائیل (پرستش گوساله سامری) ریشه در آموزه های مشرکانه هرمتیکا دارد. همین باورهای مشرکانه فرعونی است که شاکله کابالا را تشکیل می دهد. کابالا، آن گونه که در قرن سیزدهم میلادی در اسپانیا و ایتالیا رواج یافت، آمیزه ای از شرک هرمتیکا و فلسفه نوافلاطونی بود که به طریقی اومانیستی توسط فیلسوفان و شاعرانی چون پیکودلا میراندولا، نیکولاکوزائی و کپرنیک و پرورش یافتگان آکادمی افلاطونی فلورانس، بازخوانی گردید و روح اومانیستی رمزآلود یهودی مآب آن در آثار و اشعار داوینچی و بوتیچلی و جان میلتون و شکسپیر و آراء مارتین لوتر و ژان کالون و فرانسیس بیکن و جوردانو برونو و طیفی گسترده از متفکران رنسانس و اکوار پس از آن ظهور و بسط و تداوم یافت.

دانستیم که کابالا آیینی است که به مصرباستان برمی‌گردد… و اساس آن بر روش استنباط نادرستی است که انسان را مخلوق نمی داند، بلکه آن را موجودی ملکوتی می داند که از ازل وجود داشته است. اومانیسم از این طریق وارد اروپا گشت… ارتباط بین اومانیسم و کابالا در منابع مختلفی مورد تأکید قرارگرفته است. یکی از این منابع، کتاب نویسنده معروف مالاچی مارتین با عنوان «کلید این خون» است. او می‌گوید که اثر کابالا را به وضوح می توان در اومانیست ها مشاهده کرد: در این جو غیرعادی از نظر بی ثباتی و کشمکش در اوایل رنسانس ایتالیا، شبکه أی از انجمن های اومانیست با آرمان فرار از زیر سلطه این نظم دیرینه ظهور کردند… این انجمن ها به چیزی دست یافتند که آن را مجموعه أی فوق سری از دانش یک حکمت گنوسی می پنداشتند، که آن را تا حدی براساس فرهنگ های آیینی و سری برگرفته شده از آفریقای شمالی- به ویژه مصر- و تاحدی براساس کابالای کلاسیک یهود بنا نهاده بودند. اومانیست های ایتالیایی، عقیده کابالا را پاکسازی کردند به طوری که تقریباً آن را به طور کامل تغییر دادند. آنها مفهوم حکمت گنوسی را نوسازی کردند و آن را به یک مفهوم کاملاً این جهانی تبدیل کردند. حکمت گنوسی ویژه ای که آنها درپی آن بودند دانشی سرّی برای دراختیار گرفتن نیروهای بی هدف طبیعت جهت یک هدف اجتماعی- سیاسی بود. به طور خلاصه، انجمن های اومانیستی ای که در آن دروه شکل گرفتند خواستار جایگزین کردن فرهنگ مسیحی اروپا با فرهنگ جدیدی بودند که در کابالا ریشه داشت. آنها می خواستند برای رسیدن به این منظور یک تغییر اجتماعی- سیاسی ایجاد کنند… در قرن چهاردهم سازمان ماسونی و اومانیستی ای در اروپا متولد گردید که منشأ آن به کابالا بازمی‌گشت. و این سازمان مانند یهودیان، مسیحیان و مسلمانان به خدا که آن را خالق و فرمانروای تمام جهان و تنها پروردگار انسان می دانند، اعتقاد نداشت، به جای آن، آنها از یک مفهوم متفاوت مثل، «معمار بزرگ عالم» استفاده می‌کردند که آن را «بخشی از جهان مادی» تلقی می‌کردند.

… با نگاهی کوتاه به مجموع آثار ماسونری، می‌بینیم که این سازمان چیزی نیست جز اومانیسم سازمان یافته، همچنین درمی‌یابیم که هدف آن برقراری یک نظم اومانیست سکولار در تمام جهان است.

فراماسونری، تشکّلی اومانیستی و در خدمت غایات استکباری عالم غرب مدرن است که ریشه در آموزه های کابالایی دارد. در بررسی نسبت فراماسونری با ایدئولوژی های مدرن می توان گفت لیبرالیسم کلاسیک و نئولیبرالیسم بیش ترین و عمیق ترین پیوند را با فراماسونری دارد. در یک بیان دقیق تر باید گفت که لیبرالیسم کلاسیک و همچنین نئولیبرالیسم تماماً از دل فراماسونری درآمده‌اند. در میان ایدئولوژی های مدرن، هیچ یک از ایدئولوژی های دیگر، پیوندی این گونه نزدیک و تنگاتنگ و ارگانیک با فراماسونی ندارد. لیبرالیسم از درون لژهای ماسونی متولد گردیده و بیانگر شعار ها و خواست های فراماسونری است.

در یک بررسی فشرده، ارکان جهان بینی ماسونی را می توان این گونه برشمرد:
۱ ـ اعتقاد به وجود یک خدای ساعت ساز و صور مختلف دئیسم؛ (در مراحل فوقانی درجات ماسونی، اعتقاد به ماتریالیسم و آته ئیسم محض، جانشین دئیسم و فرضیه خدای ساعت ساز می‌گردد).
۲ ـ سکولاریسم اومانیستی ولائیسیته
۳ ـ اندیشه ترقی
۴ ـ تئوری تسامح و تساهل
۵ ـ ترویج پلورالیسم دینی در میان معتقدان به ادیان
۶ ـ اعتقاد به نظام سرمایه داری مدرن به عنوان اوج قله «ترقی» و «پیشرفت»!!
۷ ـ اعتقاد به شعار محوری «آزادی، برابری، برادری»
۸ ـ فردانگاری و تئوری حقوق بشر فردانگارانه

مقصود از «آزادی» در جهان بینی فراماسونی، مفهوم فردانگارانه و سرمایه دارانه آزادی است و این امر گویای پیوند نزدیک و فراتر از آن، همانندی تقریبی جهان بینی ماسونی و لیبرالیسم می‌باشد. شعار «برابری» مطروحه در جهان بینی ماسونی نیز ماهیتی لیبرالی- نئولیبرالی دارد. ذات این برابری، نوعی برابری صرفاً ظاهری حقوقی است که در لیبرالیسم و نئولیبرالیسم محوریت دارد. باطن این به اصطلاح برابری (که امری صرفاً حقوقی و ظاهری است) نوعی نابرابری تمام عیار ظالمانه است که بر یک رابطه استکباری و استثماری ناعادلانه مبتنی است و برابری ظاهری حقوقی (که البته آن هم ناقص است) صرفاً وظیفه پنهان کردن آن باطن ناعادلانه را دارد.

لیبرال ها در بسیاری رویکردهای سیاسی- اجتماعی شان، (به ویژه در قرون هیجدهم و نوزدهم)، بر عنصر «برادری» انسان ها تکیه می‌کرده و اکنون نیز بعضاً این کار را می‌کنند. باطن شعار برادری مدّنظر لیبرال ها (رهبران لیبرال انقلاب فرانسه شعار ماسونیِ «آزادی، برابری، برادری» را به شعار اصلی و مرکزی انقلاب فرانسه بدل کردند) همان درون مایه ماسونی است. فراماسون ها که در یک مجموعه گسترده و متنوع اما منسجم و دارای جهت گیری واحد اومانیستی، سازماندهی شده‌اند، یکدیگر را «برادر» خطاب می‌کنند و نوعی اتحاد و همراهی تمام عیار سازمانی با یکدیگر را به صورتی منضبط و به عنوان یک وظیفه دنبال می‌کنند. بر همین اساس است که ماسون ها که اغلب به صورت پنهانی در مجموعه های مختلف فرهنگی و سیاسی و ساختارهای حکومتی کشورهای مختلف حضور و فعالیت دارند، یکدیگر را به صورتی متحد (اما اغلب پنهانی) مورد حمایت تمام عیار و گسترده قرار می دهند. جوهر برادری ماسون ها با یکدیگر، پشتیبانی و کمک به یکدیگر و حمایت از همدیگر در جهت کلی پیشبرد اغراض شیطانی ماسونی است.

لیبرالیسم کلاسیک و نئولیبرالیسم همانندی های مهم و تعیین کننده ای با جهان بینی ماسونی دارند. به لحاظ تاریخی نیز اکثریت لیبرال ها و نئولیبرال ها فراماسون بوده و هستند (این احتمال وجود دارد که آن اقلیّتی از لیبرال ها و نئولیبرال ها که در خصوص فراماسون بودن آنها اطلاعات مستند نداریم نیز ماسون باشند، اما بنا به دلایلی اسناد مربوط به عضویت آنها در لژ ها و محافل و کانون های ماسونی فعلاً پنهان مانده باشد). رهبران لیبرالیست انقلاب فرانسه یعنی کسانی مثل میرابو، بریسو، رونالد، پیتون… و نیز رهبران لیبرالیست انقلاب آمریکا افرادی چون جورج واشینگتن، تامس جفرسون، الکساندر همیلتون، بنیامین فرانکلین و… و نیز رهبران و ایدئولوگ های انقلاب های لیبرال- پیوریتانی قرن هفدهم انگلستان، همگی فراماسون بوده‌اند. جان لاک که خیلی از مورخان تاریخ اندیشه، اورا پدر لیبرالیسم می دانند، به محافل شبه ماسونی فعال در انگلستان و هلند قرن هفدهم تعلق داشت. منتسکیو و ولتر و هلوسیوس که از رهبران الهام بخش لیبرالیسم بوده‌اند، فراماسون بوده‌اند. اساساً می توان گفت که ایدئولوژی لیبرالیسم کلاسیک از دل محافل ماسونی پدیدار گردید و این حکم در خصوص نئولیبرالیسم و ایدئولوگ های اصلی آن (کسانی چون: هایک، فریدمن، پوپر، برلین و…) نیز صدق می‌کند.

آراء فراماسونی شاکله تئوریک لیبرالیسم کلاسیک را تشکیل داده‌اند و اکثریت قابل توجه ایدئولوگ های لیبرالیسم کلاسیک و نئولیبرالیسم از اعضا و وابستگان لژ ها و محافل و کانون های ماسونی هستند. یکی از نکاتی که جا دارد اشارات مختصر اما مشخص تری درباره آن داشته باشیم، مسئله نسبت میان آراء کابالیسم یهودی و لیبرال- دموکراسی است. مقصود ما از کابالا و عرفان کابالایی به طور مشخص معطوف به مجموعه آرائی است که در قرن سیزدهم میلادی در کتاب «زُهر» و برخی متون دیگر به صورت منسجم و مدوّن و در هیأت یک نظام فکری سامان یافته است. این نظام فکری بر رنسانس ایتالیا و وجه اصلی آموزه های «آکادمی افلاطونی فلورانس» (که در سال ۱۴۳۹ توسط اومانیست سرمایه دار ایتالیایی «کوزیمودمدیسی» تأسیس گردید) سیطره داشته است.

لورنزو والا، پیکودلا میراندولا، مارسیلیو فیچینو، نیکولای کوزائی، گیلام بوده (که در سال ۱۵۳۰ یک دانشگاه به منظور ترویج اندیشه و فرهنگ اومانیستی در فرانسه تأسیس کرد که در آن زبان عبری هم آموزش می دادند)، چهره های سرشناس و متنفّذ خاندان مدیچی، دسیدریوس اراسموس، فرانچسکو پترارک، جیووانی بوکاچیو و همه چهره های تأثیرگذار و نام آور فلسفی و فرهنگی و ادبی رنسانس ایتالیا و اروپای مرکزی تحت تأثیر و در بسیاری موارد پیرو «کابالیسم یهودی» بوده‌اند و برخی از آنها (مثل پیکودلامیراندولا) کوشیدند تا نحوی کابالیسم مسیحی پدید آورند. می توان رئوس اصلی و مهم تلقی کابالیسم از عالم و آدم را به صورت بسیار فشرده و چکیده و خلاصه، این گونه بیان کرد.[ از بابت بیان محتوای مشرکانه و کفرآلود نگرش کابالایی از خداوند رحمان و رحیم طلب مغفرت و بخشش داریم و از بندگان مؤمن او پوزش می طلبیم. به جهت روشن شدن مطلب از بیان این مدعاهای مشرکانه ناگزیریم.]:

خداوند تجلی می‌کند و این تجلی در صورت نهائی اش به صورت انسان (در صورت فردی و جمعی و حیات جوامع و تاریخ) ظاهر می‌گردد. در ابتدا میان ذات بی کران خداوند که به عبری «ان سوف» نامیده می‌شود و تجلّی او که «شخینا» نامیده می‌شود، وحدت و هماهنگی وجود دارد، اما به واسطه گناه و سپس هبوط انسان، میان ذات بی کران و انسان فاصله می افتد و انسان گرفتار تبعید می‌گردد (تبعید قوم یهود نیز جلوه ای تمثیلی از تبعید انسان است. زیرا در کابالا، حقیقت انسان فقط در انسان یهودی ظاهر می‌گردد) بدین سان وحدت خداوند (العیاذ باا…) متلاشی می‌گردد و شکاف پدیدار می‌گردد و فساد ظاهر می‌شود. در باور کابالا، این شکاف و فاصله و دوری به عبارتی تبعید شر دانسته می‌شود و کابالیسم در بیانی کفرآلود مدعی می‌شود که این شر (العیاذ باا…) نتیجه وجود شر در ذات خداوند و وجهی از ذات آن است.

در کابالیسم، انسان [العیاذ با ا…] شریک خدا است و خدا [ العیاذ باا…] به انسان نیازمند است. مطابق مدعای کابالا، وظیفه انسان بازسازی وحدت درونی خداوند و پُرکردن [العیاذ با ا…] شکاف و تجزیه درونی خداوند است و این امری است که به اراده انسان تکیه و نیاز دارد. چون در کابالیسم، انسان همانا وجه اصلی «شخینا» (یعنی تجلی عینی «ان سوف») است، از این رو مدعی می‌شوند که انسان، جزئی از ذات خداوند است و چون کابالیسم برپایه نگرش نژادپرستانه اش، قوم یهود را حقیقت و باطن اصیل انسان می داند، از این رو مدعی می‌شود که قوم یهود (العیاذ باا…) جزئی از ذات خداوند است.

از این رو تبعید یهودیان از اورشلیم (بنابه مدعای یهودیان) در دوره باستان تجسَم [العیاذ با ا…] تجزیه خداوند بوده است و بازگشت قوم یهود به ارض موعود [العیاذ با ا…] به معنای بازگشت وحدت به درون خداوند خواهد بود. بنابر آموزه های کابالیستی، بازگشت شخینا (که کابالیسم مدعی است، جلوه ای از تجلی مؤنث خداوند است) به ان سوف و تحقق وحدت در ذات خداوند، تنها با بازگشت یهودیان به سرزمین موعود است که محقّق می‌گردد و با تحقّق وحدت خداوند، جهان در نظم و آرامش قرار خواهد گرفت و همه امور به سامان خواهد شد و نظم، جای پریشانی را خواهد گرفت. از این رو آموزه های کابالیستی مدعی اند که وجود و عمل یهودیان و بازگشت آنان به ارض موعود و حرکت آنها در این مسیر برای تأمین توازن جهان و رهایی انسان و به سامان شدن امور، رکنی ضروری و بی بدیل است.

انسان (و از نظر کابالا، در واقع قوم یهود) برای انجام وظیفه خود و کمک به خداوند به منظور تحقق وحدت درونی اش، بدون هیچ مدد و کمکی از خداوند، با تکیه بر سلوک مبتنی بر تصوف جنسی (نوعی تصوف کاذب اباحی) و تساهل و تسامح و از طریق به کارانداختن سرمایه و به برتری رساندن آن (سرمایه سالاری) که در باطن و در عمل به معنای سیطره یهود است (زیرا سرمایه داری سکولار مدرن محصول بسط و سیطره نگاه یهودی به پول و رباخواری و استثمار است) و از طریق اومانیسم که جوهر آن طغیان علیه خداوند به عنوان یک شریک- رقیب است، می تواند با بازگشت به ارض موعود، فرایند «تیکون» (رهایی) را محقّق سازد. نگاه دینی منطبق با این تفسیر از نسبت عالَم و آدم با خدا، دئیسم است که فیلسوفان یهودزده عصر به اصطلاح روشنگری و بسیاری از لیبرال ها به ترویج آن می پردازند.

در واقع مطابق مدعای کابالیسم، یهودیان با درپیش گرفتن سلوک مبتنی بر زندگی سرمایه سالارانه و تسامح و تساهل و سلوک ملهم از تصوف جنسیِ رازآلود و سرانجام استقرار در سرزمین موعود و بازسازی معبد در مقام قوم برگزیده است که همه بشریت و جهان را نجات بخشیده و [العیاذ با ا…] خداوند را وحدت می‌بخشد. براساس آموزه های کابالیسم، انسان قابلیت آن را دارد که در مراتب کسب معرفت پیش رود و به اوج رسد، مطابق کابالیسم این اوج و رسیدن انسان به جایگاه والایی که شایسته آن است مستلزم (العیاذ باا…) ستیز با خداوند (به عنوان رقیب انسان) است. نگاه کابالا به مفهوم گناه در رفتار انسان، نگاهی است که در انسان شناسی لیبرال و در چارچوب سهل گیری نسبت به گناه و عنوان کردن این مدعا که گناه کردن (و تجربه کردن) حق بشر است، ظاهر گردیده و ترویج یافته است.

بدین سان می‌بینیم که مؤلفه های اصلی و محوری مرتبط با ایدئولوژی های لیبرالیستی، در آموزه های کابالایی مطرح گردیده است و از این منظر، کلّ حوزه ایدئولوژیک لیبرال- دموکراسی، وام دار کابالا هستند و به یک اعتبار از دل آن درآمده‌اند.

همچنین ببینید

وظایف و القاب انجمن پنهان و ابزارها و نشانه‌ها

منصور عبدالحکیم به استناد کتاب ترجمه شده توسّط عوض ‌خوری در ادامة شرح ماجرای انجمن قدرت، به وظایف نه عضو مؤسّس اشاره کرده و اعلام می‌دارد ...

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *