سعید بیان الحق
اللهم عرفنى حجتک فانک ان لم تعرفنى حجتک ظللت عن دینى
در بین مردم از هر گروه و شهرى که باشند روزهاى خوش و خرمى وجود دارد که دور یکدیگر جمعند. شادى مى کنند، مى خندند و به هر حالت جشن و شادى ما بینشان وجود دارد. گروهى با مناسبت هاى خانوادگى، بعضى با مناسبت هاى ملى و بعضى دیگر که کتر به ظواهر دل مى بندند با مناسبت هاى شاد مذهبى به جشن و سرور مى پردازند همانند ایّام عید غدیر، نیمه شعبان و دیگر ایّام مبارک، امّا در این دنیاى بزرگ، مرد شریف و بزرگوارى است که اگر چه به ظاهر بر لبان پر نورش تبسمى است آسمانى امّا دل دردمندش گویى حتى یک روز شادمانى را به خود ندیده است .
در این دنیاى بزرگ سید بزرگ.ارى است که اگر چه صدایش صداى ملکوتى و آسمانى اش مایه آرامش همه موجودات است امن و امان همه مردمان است امّا اگر خوب دقت کنى رگه هاى غم، بغض هاى فرو خفته و دردهاى پنهانى در آن موج مى زند. آرى دراین دنیاى دنیاى بزرگ سید بزرگوارى است که اگر چه چشمان زیباى هاشمى اش مایه قرار و امنیت و آسودگى همه موجودات است امّا در عمق آن دیدگان دریاى غصه هاى طولانى به وضوح پیداست. هر آنچه که دیگران را به شادى فرا مى خواند غم دل این سید بزرگوار را بیشتر مى سازد ایّام رجب (۱۳ رجب) که فرا مى رسد عید غدیر که مى آید مردمان جشن و شادى مى کنند – باید هم اینچنین کنند – امّا این مرد غریب و غصه دار به یاد مى آورد و دستان بسته حیدر را به یاد مى آورد. غصه هاى بى پایان حرف هاى دل چاه را به یاد مى آورد که جد بزرگوارش آنقدر تنها و بى یار شد که نخل ها و شب هاى تاریک هم نفسش گشتند و نیمه رجب که مى رسد باز مى بیند بازوان عمه جانش را زینب کبرى (س) را به اسارت به زنجیر بستند و مى شنود که از آن روز عمه جانش به کودکان زجر کشیده و خاندان اسارت دیده بشارت آمدن او را مى داد. مردى که مى آید، انتقام ما را مى گیرد، کوچه و بازار شام هر روز دیدگانش زیبایش را به اشک مى برند. محرّم و صفر هم که برسد معلوم است چه حالى دارد اصلاً چرا محرّم و صفر این کربلا با دل این غریب کارى کرده است، عطش، خیمه ها، بچه ها هر روز هر صبح و شام مى بیند که سید مظلومان سید الشهدا تک و تنها نداى هل من ناصر سر مى کشد مى بیند دلواپسى زنان و کودکان خیمه ها را و مى بیند جاى سیلى ها را تاول هاى تکه تکه شده را و این سید غریب و دردمند همه را درون خودش مى ریزد و به انتظار ایستاده است (خدایا این همه غم و غربت با یک دل مهربان چه مى کند، السلام علیک یا بقیه الله / السلام علیک یا حجه الله / به فدایت آقا / عالم به فداى دل غصه دارت آقا / به فداى شب و روزت آقا / به فداى اشک هایت آقاجان
به گمانم این مرد غریب فقط یک جاست که آرام مى شود یکجاست که بغض ها و غصه ها را رها مى کند و آنجا کنار مزار بى نشان مادرش بانوى آب ها / صدیقه کبرى (س) است آرام و سربزیر آنجا مى رود دل شب به آن مزار بى نشان نگاه مى کند شانه هایش مى لرزد… آرام مى نشیند با اشکهایش آن مزار را مى شوید و آرام و بى صدا غریب و صبور بر مى خیزد و مى رود…
السلام علیک یا بقیه الله….
»مى رسد روزى که باشیم در کنار آفتاب «
ماهنامه موعود شماره ۳۰