نسیم
خلوت خیال
پروانه خیال به خالت نشاندهام
تا ساحل نجات تو خود را کشاندهام
ای ناجی تمامی افتادگان ز پا
بنگر چگونه دست به دستت رساندهام
با یاد عشق خوب تو صدها ستاره را
از آسمان دیده به دامن فشاندهام
گلهای سرخ عاطفه را با نگاه تو
بر شاخههای خشک کلامم نشاندهام
محتاج یک تبسم از آن شکرین لبم
با این امید تا به کنون زنده ماندهام
شب تا به صبح نمنم باران دیده را
بر باغ سبز آینه دل چکاندهام
با خلوت خیال تماشایی رخت
خود را ز دام بار گناهان رهاندهام
ای مهربانترین و صمیمیترین بدان
با گرمی نگاه تو تنها نماندهام
مهدی رمضانی متین
باید بتابی
گفتند:
«خورشید خوبی
رفته کناری بخوابد
شاید که دیگر نخواهد
در کوچه ما بتابد.»
گفتند:
«دیگر امیدی
در قلب گلها نمانده
شب روح پروانهها
را از کوچه ما پرانده.»
اما تو یک روز زیبا
از شرق باید بیایی
باید شب کوچهها را
یک روز، روشن نمایی
هر چند دور از تو، اما
گویی کنار تو هستیم
وقتش رسیده، کجایی؟
در انتظار تو هستیم
شب رفته از کوچه ما
آسمان شب صاف و آبی
خورشید خوبی، به پا خیز
باید بتابی، بتابی!
شاهین رهنما
نام تو را خواندم وشعری سپید
در غزلستان خیالم دمید
در پی نام تو غزل مست مست
آمد و در خلوت شعرم نشست
نام تو را خواندم و گویی بهار
با دل من داشته صدها قرار
نام تو آغاز شکوفایی است
حرف تو لبریز ز گویایی است
پیش قدوم تو، افق خم شده
سنگ پر از صحبت زمزم شده
بید اگر خم شده، مجنون توست
لاله اگر سوخته، دلخون توست
سرو اگر قامتی افراشته
رایت* سبز تو نگه داشته
گل چو به توصیف تو پرداخته
گونهاش از شوق، گل انداخته
آب ز حرف تو زلال آمده
چشمه از این زمزمه حال آمده
غنچه به عطر نفست باز شد
فصل شکفتن ز تو آغاز شد
شعر اگر عاطفه آموخته
چشم به لعل** غزلت دوخته
آینه و آب زلال توأند
در همه جا غرق خیال توأند
آب گرفته است ز رویت وضو
آب به لطف تو پر از آبرو
هر چه بهار است ز لبخند توست
هر چه شکفته است ز پیوند توست
بیتو سخنها همه بیبال بود
سیب سبدهای غزل کال بود
حنجرهات تا غزل آغاز کرد
بستهترین پنجره را باز کرد
دل به سخنهای تو عاشقتر است
روی شهید تو شقایقتر است
با تو من و عشق صمیمیشدیم
یکشبه یاران قدیمیشدیم
تازه شدم تا به تو دل باختم
هر چه شدم تازه غزل ساختم
هر چه من و شعر قدم میزنیم
حرف تو را باز رقم میزنیم
پرویز بیگی حبیب آبادی
*رایت: پرچم
** لعل: گوهر، سنگ قیمتی