مولای من! ای کاش آن اوایل که زبان گشودم، نزدیکانم مرا به گفتن یا مهدی وا میداشتند. ای کاش مهد کودکم، مهد، آشنایی با تو بود. کاشکی در کلاس اول دبستان، آموزگارم الفبای عشق تو را برایم هجی میکرد و نام زیبای تو را سر مشق دفترچه تکلیفم قرار میداد. آقای من! از کجا آغاز کنم؟ از خود بگویم یا از دیگران؟ از نسلهای گذشته بگویم یا از نسل امروز؟ از دوستان شکوه کنم یا از دشمنان؟ از آنانی بگویم که خاطر شریف تو را میآزارند؟ از آنها که دستان پدرانه و مهربانت را خون ریز معرفی میکنند؟ از آنها که چنان برق شمشیرت را به رخ میکشند که حتی دوستانت را از ظهورت میترسانند؟ میخواهم به سوی تو برگردم. یقین دارم برگذشتههای پر از غفلتم، کریمانه چشم میپوشی؛ میدانم توبهام را قبول میکنی و با آغوش باز مرا میپذیری. من از تو گریزان بودم؛ اما تو هم چون پدری مهربان، دورادور مرا زیر نظر داشتی… العفو… العفو….. (برگرفته از کتاب آشتی با امام عصر «هراتی»).
در این زمانه کسی بی قرار مولا نیست
انیس خاطر مجنون، خیال لیلانیست
چقدر حیدر دوران ما غریبی تو
میان خانۀ ما هم برای تو جا نیست
اگرنیامده ای تا به حال حق داری
برای آمدن تو دلی مهیا نیست
ز بس که دغدغۀنان و آب بسیار است
دگرکسی ز دل و جان به یاد آقا نیست
گذشت جمعه بهجمعه نیامدی تو ولی
مگر که مانده به راه تو چشم زهرا نیست