غرب و الگوهاى فرهنگى

عباسعلى پرچى زاده

واقعیت اینست که آنچه امروزه به عنوان تمدن غرب و به تعبیر فراخوان موعود، الگوهاى توصیه شده تفکر غربى (تمدن انسان محور و قدرتمدار و لذت طلب غرب) مطرح مى شود محصول راهى است که غرب در طول پانصد سال گذشته پیموده، که آغاز آن به عصر رنسانس (نوزائى) و رفرماسیون (اصلاح گرى) در اوایل قرن پانزدهم میلادى برمى گردد. عصرى که به عصر روشنایى (روشنگرى) یا بیدارى اروپائیان و در ادبیات سیاسى به عصر مدرنیته (مدرنیزم و مدرنیزاسیون غربى) موسوم است.

تاریخ مدرنیته را مى توان به سه دوره مشخص تقسیم نمود:

۱- دوره پیدایش و تولد مدرنیته که از نیمه دوم قرن پانزدهم تا نیمه دوم قرن هفدهم ادامه یافت. در این دوران روح تفکر مدرنیته بیشتر در صورت و اشکال هنرى و ادبیات و تفکرات فلسفى نمودار گردید و بیشتر به بیان نظرات هستى شناسانه (انتولوژیک) و معرفت شناسانه (اپیستمولوژیک) خود همت گماشت. اومانسیم (انسان محورى)، راسیونالیسم (عقل محورى)، آمپریسم (اصالت تجربه) و کمیت انگارى از اندیشه هاى محصول این دوره است. از متفکران این دوره مى توان به «فرانسیس بیکن »، «رنه دکارت »، «لایب نیتز» و «اسپینوزا» اشاره کرد.

۲- دوران رشد و بسط مدرنیته که از نیمه دوم قرن هفدهم تا نیمه دوم قرن نوزدهم ادامه مى یابد. در این دوره آراء سیاسى، حقوقى و اجتماعى و اقتصادى عصر مدرنیته بیان مى شود و مدرنیته از قالب هنر و ادبیات سیاسى به مرحله عمل قدم گذارده و به تدوین نظامهاى سیاسى و اجتماعى مدرن مى پردازد. اندیشه هایى چون دمکراسى، حقوق بشر، رولاتیویسم (نسبیت انگارى) و تفکیک میان ارزش و دانش، سکولاریسم، پیدایش بینش تکنیکى، پیدایى علم به مفهوم جدید (Science) و وقوع انقلابهاى بزرگ سیاسى – اجتماعى اومانیستى در کشورهاى فرانسه و آمریکا و انگلیس، انقلاب صنعتى و پیدایش استعمار کهنه (کلینیالیسم)، سکولاریسم عملى و تدوین راسیونالیته دکارتى، اندیشه لیبرالیسم کلاسیک، تفکرات و اندیشه هاى سوسیالیستى، جنبش هاى ناسیونالیستى همه متعلق به این دوران از مدرنیته است. از متفکران بنام این دوره مى توان «امانوئل کانت »، «دیوید هیوم »، «منتسکیو»، «ویلهلم هگل »، «جان استوارت میل »، و «فوئر باخ » را برشمرد.

۳- دوران بحران ذاتى و تمامیت عصر مدرنیته: این دوران که آغاز آن به بحرانهاى اقتصادى نیمه دوم قرن نوزدهم برمى گردد، پایان مدرنیته و پیدایش بحرانهاى ذاتى آن است که از حاکمیت سرمایه دارى انحصارى (امپریالیسم)، وقوع جنگهاى بین المللى اول و دوم و ظهور دولتهاى خشن سوسیالیستى و بحرانهاى متعدد اقتصادى نشات مى گیرد. ظهور جنبشهاى فکرى و نظرى اى که با نقد تفکرات و مبانى عقل گرایى پرده از ماهیت تمدن جدید و ذات سابژکتیویستى و استیلاجویانه آن برداشته و به پست مدرنیزم موسوم است و در حقیقت بیان کننده بحران مدرنیته و رویکرد انتقادى به مبانى نظرى و روح اومانیستى (انسان مدارانه) تمدن غربى است، از مختصات این دوره است. «مارتین هیدگر»، «میشل فوکو»، «هابرماس »، «تئودور آدورنو» و «ماکس هورکهایمر» متعلق به این دوره اند.

در مجموع شاخص هاى اصلى تفکر دوران مدرنیته در یک نگاه گذرا عبارتند از:

– اصالت دادن به عقل خود بنیاد و ابزارى و اعداداندیش دکارتى.

– انکار تفکر وحیانى و تجربه هاى دینى و یا کم توجهى به آنها و نادیده گرفتن جنبه ها و قابلیتهاى درک شهودى و اشراقى و جریانهاى فعال احساس آدمى.

– اومانیسم (انسان محورى) به جاى خدا محورى.

– ظهور بینش تکنیکى جدید که ذاتا مقدم بر علم جدید (Science) بوده و تقریبا به همه عرصه هاى زندگى بشر بسط پیدا کرده است.

– ظهور و بسط پوزیتویسم.

– اصالت دادن به علم جدید که ساختار کمى، تجربه گرا، حسى و آزمایشگر دارد و مبتنى بر بینش فرضى یکى گرفتن هستى و عالم ناسوت است.

– دموکراسى به عنوان تجسم بینش کمى انگار، نسبى اندیش و اومانیستى در عرصه سیاست و زندگى اجتماعى انسان و فردگرائى حقوقى و سیاسى.

– تاکید عمده بر نسبى بودن حقایق و ارزشهاى اخلاقى و تفکیک میان «است » و «باید» و انکار وجود هر نوع رابطه استنتاجى میان این دو.

– ارزشمند تلقى شدن «تغییر»، «صیرورت » و «پویایى » و هر نوع تطور زمانى و تحقیر هر نوع ثبات.

– اعتقاد به اصل پیشرفت که از شاخص هاى اندیشه قرن هجدهم و نوزدهم و عصر روشنگرى است.

– تاکید بر الگوى زندگى، فرهنگ و تمدن مدرن به عنوان غایت تکامل و پیشرفت بشر و مدلى که همه فرهنگها و ملتهاى ماقبل مدرن باید از آن تبعیت کنند (نوعى مونیسم فرهنگى).

– سکولاریسم و تقدس زدائى از عالم و ستیز با تفسیر رازگونه هستى.

– تاکید بر منطق تجربى و عملى به عنوان روش شناسى اصلى و منطق ریاضى و دیالکتیک به عنوان سه روش عقلانى تعبیر هستى.

– پیدایى ایدئولوژى در مفهوم اصطلاحى آن که عجین با ظهور پدیده اى به نام «روشنفکرى » بوده و هدف آن ساده کردن امور در قالب تعابیر تجربى و حسى و بسط همگانى ارزشهاى تمدن مدرن بوده است.

– حاکمیت روح سودانگار، انباشت گر و در دوران معاصر مصرف گراى بورژوازى.

– پیدایى فرماسیون هاى سرمایه دارى و سوسیالیسم به عنوان الگوهاى اجتماعى، اقتصادى زندگى مدرن که هر دو، اشکال مختلف تجلى روح ناسوتى و مادى بورژوازى و عقل اعداداندیش دکارتى هستند.

– پیدایى تلقى تازه از مذهب به عنوان امرى صرفا فردى و مبتنى بر تجربه اى شخصى و کم رنگ کردن یا نادیده گرفتن دیگر گامهاى سیاسى و اجتماعى ادیان » (۱)

با توجه به شاخص هاى فوق مى توان خصوصیات انسان مدرن یا به تعبیر رایج تر صورت مثالى انسان بورژوا را چنین بیان کرد: انسانى متکى به عقل خودبنیاد و منقطع از وحى، پشت کرده به معنویت، دنیا مدار، سودجو و لذت طلب، داراى دیدى سابژکتیویستى به دیگران، استیلا جو و استثمارگر و کمى انگار، و سطحى و فرومایه. و به عبارت دیگر، انسان بورژوا و بشر مدرن مظهر تام و تمام اسم نفس اماره است که با پشت پا زدن به معنویت و اخلاق و انقطاع از وحى و اتکال به عقل خودى و جزئى و جزوى متولد شده، رشد کرده و هم اکنون دوران کهنسالى جسمانى و روحانى و مرگ قریب الوقوع خود را تجربه مى کند.

انسان مدرن با اتکال به عقل خودبنیاد تصرف گرا (راسیون) و به تعبیر روایات اسلامى نکرى (شیطنت) براى خود رسالتى جز توجیه کشمکش هاى غرائز و تمایلات و اهواء نفسانى در جهت لزوم پیروزى حس لذت طلبى بر درد و رنج و الم (یوتیلیتاریانیسم محور قراردادن اصل Utility جرمى بنتهام فیلسوف انگلیسى یا «بنتهامیسم ») و تحصیل سود براى کسب سود بیشتر قائل نیست و این اعتقاد او در همه فعالیتهاى مختلف فردى و اجتماعى در ساحت مدرنیته متجلى شده است. ناگفته پیداست که این تلقى از زندگى، مبنایى جز تجلى نفس سرکش اماره در صورت فردى و تاریخى آن ندارد و محصول نگرش راسیونالسیتى، اومانیستى، سکولاریستى، ماتریالیستى، لیبرالیستى و سابژکتیویستى (۲) عصر مدرنیته و نوع نگاه انسان مدرن به عالم و آدم و طبیعت و دیگران است یعنى نگاه طمع آمیز نفسانى وشیطانى و ابزارى به فرد و محیط و اجتماع.

از آنجا که روح مدرنیته، سکولاریستى و ماتریالیستى است، مخالفت با شریعت و دین زیربناى اصلى و هدف اصلى همه الگوهاى مبتنى بر این اصل است. جدایى دین از شؤونات اجتماعى خاصه سیاست (علم گرایى و سکولاریسم) در واقع تلقى و جهت گیرى همه مکاتب عصر مدرنیته در خصوص دین است. لذا، مدرنیته محصول عصر رنسانس است که به جریان مقابله با معنویت و نفى خدا و انکار عالم غیب (هم در مرتبه عین و هم در مرتبه ذهن) و خروج دین از صحنه اجتماع دامن زد و در نهایت دین را امرى شخصى و خصوصى تلقى کرد که حق خروج از معابد و منازل و قلوب افراد را به داخل اجتماع ندارد. مادام که دین امرى خصوصى و شخصى باقى بماند قابل احترام خواهد بود ولى زمانى که بخواهد از جنبه شخصى و فردى خارج شود و به وسیله کسب قدرت سیاسى، اقدام به تشکیل نظام نموده و منشا اثر اجتماعى گردد، جامعه سکولار در برابر آن ایستادگى و موضع گیرى خواهد نمود. لذا عصر مدرنیته در غرب با غلبه روحیه سرمایه دارى و نفى دین ملازمه داشته است و بورژوازى هرگز تن به همکارى اجتماعى با دین نمى دهد.

تفکر مدرنیته در عرصه سیاست نیز در اومانیسم و در قالب دموکراسى (به عنوان حکومت مردم بر مردم) تجلى مى کند که در واقع با این نگرش خدا را حذف و مردم را جایگزین آن کرده و با اتکال به‌اندویدوالیسم (اصالت فرد)، خالت شریعت و ادیان را در زندگى و تصمیم گیرى درباره آن نفى و انکار مى کند. در حقیقت دمکراسى غربى همان لیبرالیسم در خدمت سرمایه دارى است. زیرا دمکراسى و پارلمانتاریسم غربى تنها ضامن منافع احزابى هستند که حافظ منافع خود و در خدمت نظام بورژوازى غارتگر مى باشد و در عمل این احزاب (صرف نظر از عناوین آنها: سوسیالیست و لیبرال دموکرات و غیره) ذاتا متضمن منافع گروههاى سرمایه دارى بوده و همین گروههاى سرمایه دار هستند که با استفاده از قدرت مالى و تبلیغات خود جریان انتخابات را رقم مى زنند.

و بالاخره روح مدرنیته با اصل عدالت فردى و اجتماعى در تضاد است. در قلمرو مدرنیته چون هدف کسب سود براى سود بیشتر بدون ملاحظه هیچ گونه قید اخلاقى و یا معنوى است، تفکر سابژکتیویستى و تلقى شئ انگارانه و ابزارى از دیگران (انسترومنتالیسم)، تصرف بدون مرز در منابع طبیعت، و اعتقاد به اصل فلسفى یوتیلیته (یوتیلیتاریانیسم بنتهامیسم) یعنى کسب لذت و کاهش هرگونه محرومیت و درد و الم و رنج فردى در بعد مادى و حیوانى، اساس و مبناى اصلى همه فعالیتهاى انسان مدرن در جامعه مدرن به شمار مى آید. پس بدیهى است که عدالت اجتماعى که به معناى اعطاى حق هر ذى حق مى باشد با روح مدرنیته ناسازگار بوده و همه مدلهاى برخاسته از روح مدرنیته در جهت نفى اصل مقدس عدالت گام برمى دارد و همگى ذاتا ناعادلانه، سرمایه مدار و سوداگرانه مى باشد. زیرانمى توان هم داعیه بسط سرمایه را داشت و هم تحقق اصل عدالت را انتظار کشید. به همین لحاظ مدلهاى توسعه غربى در عمل براى کشورهاى دنباله روى غرب سوغاتى جز بى عدالتى، تشدید اختلافات و فاصله طبقات اجتماعى، تورم و رکود و ناهنجارى هاى فراوان اخلاقى و اجتماعى، بحرانهاى مالى و پولى و وابستگى بیشتر به امپریالیسم در بر نداشته است. چرا که عقل خودبنیاد قدرت طلب ذاتا نمى تواند نظامى عادلانه پدید آورد و عدالت اجتماعى را عینیت بخشد. زیرا عدالت و کشف مصادیق آن که هدف بعثت همه انبیاء الهى و انزال کتب آسمانى است به حقیقت در قرب به حق، معنا و تعریف مى گردد و انسان مدرن که نگاهى لائیک و سکولاریستى و آتئیستى (۳) به عالم دارد از مرز حقیقت میلیاردها فرسخ فاصله گرفته و از حق و قیقت بسیار دور شده است.

اینک پس از توضیحات مبسوط در خصوص غرب، مدرنیته و ادوار سه گانه آن، و ویژگیها و خصوصیات تفکر مدرن و انسان مدرن (یا انسان بورژوا)، و گرایشهاى مختلف مکاتب عصر مدرنیته، و روح سکولاریستى – ماتریالیستى – آتئیستى آن، و بیان حقیقت دمکراسى لیبرال مبتنى بر اومانیسم و مغایرت ذاتى روح مدرنیته با دین و شریعت، و تضاد ذاتى آن با اصل شریف عدالت فردى و اجتماعى، به بیان یکى از مدلهاى مبتنى بر اصل مدرنیته غربى که محصول این روح مدرن است یعنى اصل «توسعه » مى پردازیم تا معلوم شود که آیا نسبتى بین انقلاب دینى و الگوهاى مبتنى بر فرهنگ و تفکر غربى وجود دارد و اصولا آیا اثبات چنین نسبتى امکان پذیر است یا خیر؟

«ادامه دارد»

پى نوشتها:

۱. موحد، هادى، مدرنیسم وپسامد مدرنیسم، ماهنامه صبح، تیر۷۶، شماره ۷۱.

۲. [راسیونالیسم تکیه بر یافته هاى عقل جزوى; اومانیسم محور قراردادن انسان به جاى خدا; سکولاریسم علم زدگى و تلاش براى حل همه معضلات بشر توسط عقل بریده از وحى; ماتریالیسم ماده گرایى و نفى عالم غیب و ماوراء محسوسات; لبرالیسم گرایش به آزادى براى کسب لذت بیشتر و رفع موانع ارزشى در این مسیر; سابژکتیویسم ذهن گرایى و غلبه احساسات درونى و خواسته هاى نفسانى بر اندیشه و تفسیر بى ضابطه و دلبخواهى جهان هستى و واقعیتهاى آن. موعود]

۳. آته ئیسم، نقطه مقابل تئیسم یا خداگرایى و به معنى نفى خداست. [موعود]۱. دوره پیدایش و تولد مدرنیته که از نیمه دوم قرن پانزدهم تا نیمه دوم قرن هفدهم ادامه یافت. در این دوران روح تفکر مدرنیته بیشتر در صورت و اشکال هنرى و ادبیات و تفکرات فلسفى نمودار گردید

۲. دوران رشد و بسط مدرنیته که از نیمه دوم قرن هفدهم تا نیمه دوم قرن نوزدهم ادامه مى یابد. در این دوره آراء سیاسى، حقوقى و اجتماعى و اقتصادى عصر مدرنیته بیان مى شود و مدرنیته از قالب هنر و ادبیات سیاسى به مرحله عمل قدم گذارده و به تدوین نظامهاى سیاسى و اجتماعى مدرن مى پردازد.

۳. دوران بحران ذاتى و تمامیت عصر مدرنیته: این دوران که آغاز آن به بحرانهاى اقتصادى نیمه دوم قرن نوزدهم برمى گردد، پایان مدرنیته و پیدایش بحرانهاى ذاتى آن است که از حاکمیت سرمایه دارى انحصارى (امپریالیسم)، وقوع جنگهاى بین المللى اول و دوم و ظهور دولتهاى خشن سوسیالیستى و بحرانهاى متعدد اقتصادى نشات مى گیرد.

مى توان خصوصیات انسان مدرن یا به تعبیر رایج تر صورت مثالى انسان بورژوا را چنین بیان کرد: انسانى متکى به عقل خودبنیاد و منقطع از وحى، پشت کرده به معنویت، دنیا مدار، سودجو و لذت طلب، داراى دیدى سابژکتیویستى به دیگران، استیلا جو و استثمارگر و کمى انگار، و سطحى و فرومایه.

عدالت اجتماعى که به معناى اعطاى حق هر ذى حق مى باشد با روح مدرنیته ناسازگار بوده و همه مدلهاى برخاسته از روح مدرنیته در جهت نفى اصل مقدس عدالت گام برمى دارد و همگى ذاتا ناعادلانه، سرمایه مدار و سوداگرانه مى باشد.

ادامه دارد

 

ماهنامه موعود شماره ۱۰-۱۱

Check Also

لوشاتو

لوکاشنکو: به پریگوژین گفتم که نیروهای واگنر مثل حشره له خواهند شد

رئیس جمهور بلاروس تأکید کرد که به رئیس واگنر در مورد نابودی اعضای گروه هشدار …

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *