نظریه‌پردازى درباره آینده جهان و جهان آینده -۱

قسمت اول

محمدصادق امه‌طلب

امروزه در اثر تحولاتى که در آخرین دهه قرن بیستم رخ داده است، خصوصا فروپاشى شوروى و پایان رسمى جنگ سرد، اندیشه «حکومت جهانى‌‌» به محور پیش‌‌بینى نویسندگان معاصر (عمدتا آمریکاییان) درباره آینده جهان تبدیل شده است. دیدگاه مشترک نویسندگان غربى، توسعه خطى تحولات و رسیدن حتمى به حکومت جهانى دموکراسى لیبرال است. لذا «مسؤولیت‌‌» رهبران غرب براى رسیدن به آن موقعیت و «بى‌‌فایده بودن مقاومت‌‌» مردم و رهبران غیر غربى در برابر این سیر محتوم وقایع جهان را متذکر مى‌‌شوند. اما هر یک از آنها براى مقصود خویش راهى جداگانه را برگزیده‌‌اند. در این مقاله به تعدادى از این نظریات یا پیش‌‌بینیها و برخى معایب آن مختصرا اشاره مى‌‌کنیم.

الف) فرانسیس فوکویاما (معاون ژاپنى‌‌الاصل بخش برنامه‌‌ریزى سیاسى وزارت امور خارجه آمریکا- تابستان‌‌1989) با پردازشى نو از اندیشه هگل درباره آخرالزمان، چنین مى‌‌اندیشد که «جریان حقیقى تاریخ‌‌» در سال‌‌1806 کمال معنوى پیدا کرده است و پس از ظهور و شکست محتوم فاشیسم و مارکسیسم، سرانجام به سیطره دموکراسى لیبرال مى‌‌انجامد و به کمال مادى هم دست مى‌‌یابد. (۱) او تنها آلترناتیو (جایگزین) واقعى و معتبر لیبرالیسم را فاشیسم و کمونیسم مى‌‌داند، که فروپاشیده‌‌اند، ولى معتقد نیست که دیگر هیچ اندیشه‌‌اى وجود ندارد. بلکه به نظر او در «پایان تاریخ‌‌» برخى جوامع به صورت جوامع لیبرال موفق درآمده و بقیه هم از ادعاى خود مبنى بر ارایه اشکال و الگوهاى متفاوت و برتر درباره ساماندهى انسانى چشم مى‌‌پوشند. در واقع لیبرالیسم از آن رو بر جهان مسلط مى‌‌شود که در برابرش، ایدئولوژى بسیج‌‌کننده‌‌اى براى رویارویى با آن وجود ندارد. این به منزله نقطه پایان تحول ایدئولوژیکى بشریت و جهانى شدن دموکراسى غربى به عنوان شکل نهایى حکومت‌‌با لوازم آن یعنى شیوه زندگى سرمایه‌‌دارى و میل دستیابى به جامعه مصرفى که به لیبرالیسم اقتصادى و سیاسى منجر مى‌‌شود است. او این رکود برخورد و تکاپوى اندیشه‌‌ها را پایان تاریخ مى‌‌نامد، دورانى که در آن شور و شوقها از بین رفته و سده‌‌هاى ملالت‌‌بارى در پیش خواهد بود. خصوصیات قرون گذشته، یعنى پیکار براى اکتشاف، آمادگى براى فداکارى براى آرمانهاى کاملا انتزاعى و مجرد، نبرد ایدئولوژیکى جهانى که مستلزم بى‌‌باکى و شهامت و قدرت تخیل است، همگى جاى خود را به حسابگرى اقتصادى، جستجوى بى‌‌پایان راه‌‌حلهاى تکنیکى، نگرانیهاى مربوط به محیط زیست و ارضاء توقعات مصرفى پیچیده مى‌‌دهند. او درباره جهان سوم معتقد است که هنوز در تاریخ فرورفته است، و آن را تحقیر مى‌‌کند و مى‌‌گوید که جهان سوم در تحول ایدئولوژیکى جهان نقشى ندارد. از نظر او تعارض شمال و جنوب (به جاى شرق و غرب)، بیدارى جهان اسلام، رشد ملى‌‌گرایى، شکست‌‌سیاستهاى توسعه، گسترش تروریسم، بحران سیستم پولى بین‌‌المللى، بى‌‌ثباتى بازارهاى جهانى، قدرتمند شدن متزاید هند و برزیل، همگى فرعى بوده و تناقض بنیادین با لیبرالیسم ندارند. بلکه «میراث مشترک ایدئولوژیکى بشریت‌‌» اهمیت دارد. این میراث مشترک، همان لیبرالیسم اقتصادى و سیاسى است. اینک به برخى از مشکلات این نظریه توجه کنید:

۱. این دیدگاه چیز جدیدى ارایه نمى‌‌دهد و شبیه نظریه «دانیل یل‌‌» در سى سال پیشتر درباره پایان ایدئولوژیها و نیز نظریه تاریخى مارکسیسم درباره رسیدن به مرحله نهایى حیات بشرى (و قدرى هم مشابه نظر کارل یاسپرس) است.

۲. این دیدگاه مبتنى بر دیدگاه ایدئولوژیک ایالات متحده آمریکا است که سیاست آن فقط در چارچوب نحوه روابط و رویارویى با شوروى مفهوم مى‌‌یافت و جدا از این مشغله، به انزواگرایى مى‌‌رسید و با سیاست انزواگرایى که پس از محو فاشیسم و کمونیسم در آمریکا مجددا پیشنهاد شده است، ارتباط نزدیک دارد.

۳. همچنین این دیدگاه درباره تاریخ، مبتنى بر نوعى داروینیسم اجتماعى است که مطابق آن تنازع بقا و انتخاب اصلح (بهترین) صورت مى‌‌گیرد. بر این اساس در تنازع ایدئولوژیها، لیبرالیسم به دلیل اصلح و بهترین بودن پیروز شده است. این برهان منطقى نیست، بلکه یک نوع استدلال بر اساس میزان موفقیت (نشانه کلاسیک اندیشه سوداگرانه) است.

۴. لیبرالیسم یکى از اشکال نوگرایى (مدرنیسم) است که ظاهرا بر اشکال دیگر آن پیروز شده است، ولى در عین حال خود نوگرایى توسط جهان‌‌بینى دیگرى به نام فرانوگرایى (پست مدرنیسم یا مابعد مدرن) در حال جایگزین شدن است. پس لیبرالیسم نیز با دیگر اشکال نوگرایى از میدان رقابت‌‌بیرون مى‌‌رود.

۵. دیدگاه فوکویاما مبین پایان روایتهاى تاریخ گرایانه و بحران شدید ایدئولوژى پیشرفت و مبتنى بر این پیشفرض است که تاریخ فقط یک حرکت‌‌خطى (توسعه خطى) دارد، در حالى که تاریخ از نو زاده مى‌‌شود و آن هم به شکل مرکزى، جمعى، و با معانى فراوان.

۶. پیش‌‌بینى هگل هم غلط درآمد، زیرا او پیروزى ناپلئون در «اینا» بر پروس در۱۸۰۶ م. را کمال معنوى تاریخ دانست، در حالى که بعدا جنگ واترلو در ۱۸۱۵ پیش آمد و ناپلئون شکست‌‌خورد. به علاوه امروز مجددا تاریخ در حال تکرار است و آلمان مثل پروس در حال تجدید اقتدار است و ژاپن و تمام اروپا و سایر کشورها نیز در حال بازیابى خود هستند.

۷. بر خلاف نظر فوکویاما، ملى‌‌گرایى مجددا در حال رشد است، اتحاد اروپا هنوز نیاز به فرصت دارد. مردم آزاد شده از یوغ کمونیسم بسادگى به اردوگاه کاپیتالیسم نخواهند پیوست، زیرا مناسبات مالى آن نیز به قدر کافى نفرت‌‌زا است.

۸. نقطه اشتراک کمونیسم و سرمایه‌‌دارى یک نوع وهم و پندار بیهوده درباره اهمیت درجه اول «اقتصاد» در سلسله مراتب مسائل اساسى انسان است. در حالى که روز به روز واضح‌‌تر مى‌‌شود که ملتها و فرهنگها «فاعلین راستین تاریخ‌‌» هستند و در جهان مابعد صنعتى اولویتها برعکس خواهد شد یعنى اول فرهنگ و سپس سیاست و پس از آن اقتصاد.

۹. شکست کمونیسم و پیروزى نظام سرمایه دارى لیبرال، ناشى از ضعف کمونیسم (و نه قدرت ارزشهاى لیبرالیسم غربى) است و معلوم نیست لیبرالیسم در برابر رقیب قدرتمندترى پیروز شود. کمونیسم آزادى را فداى برابرى مى‌‌کرد. اما لیبرالیسم با چالشهاى اساسى روبرو است که آن را به انهدام مى‌‌کشاند. عجز در ایجاد همبستگى و برادرى اجتماعى، دفاع از حقوق بشر که منجر به نهایت‌‌بهره‌‌ورى از سود فردى به زیان مصلحت عمومى و نیز نادیده گرفتن ناتوانى بسیارى از انسانها در بهره‌‌بردارى از این حقوق و سود فردى مى‌‌شود، اهمیت دادن به کار و دارایى انسانها و نه هویت آنها، بى‌‌رحمى و بیداد، از خود بیگانگى، حکومت کار و برترى پول و ارزشهاى سوداگرانه، تباهى بافت اجتماعى، حاشیه‌‌نشینى و کنار گذاشته شدن فقیران جدید، ناپایدارى سیستم پولى بین‌‌المللى، شکست توسعه، بحران اکولوژیکى و بیدارى ملتها و دینها. همانطور که ایدئولوژیهاى نظامى بر اثر جنگ و ایدئولوژى اقتصادى (مارکسیم) بر اثر شکست اقتصادى از بین رفتند، لیبرالیسم (ایدئولوژى ارزش سوداگرانه و اتمیسم اجتماعى) در اثر فردگرایى و پول‌‌پرستى نابود مى‌‌شود.

۱۰. او پایان یک چرخه (سیکل) را مشاهده کرده است، نه پایان تاریخ را و نه انحطاط آمریکا و پایان تاریخ آن را، باید پذیرفت که جهان در حال تغییر است و هرچند آینده، سرشار از شک و تردیدها و امکاناتى براى فرارسیدن یک دوران ناپایدارى و بى‌‌ثباتى است، و اگرچه تاریخ غیر قابل پیش‌‌بینى است، لکن مى‌‌توان به آن دست‌‌یافت و بهره‌‌بردارى کرد. (۲)

۱۱. نگاه او به تاریخ (مثل نگاه مارکس) ناشى از گمراهى در دیدن آن به شکل دیالکتیکى که به نتیجه ضرورى و قابل پیش بینى خواهد رسید مى‌‌باشد. در حالى که در نظام بین المللى (حتى پس از جنگ سرد) ممکن است‌‌باز هم تضادهاى ژرف دیگرى پدید آید و یا ایدئولوژیهاى گسترش طلب دیگرى رواج یابد.

۱۲. در زیر پوسته ایدئولوژى، هسته منافع ملى قدرتهاى بزرگ نهفته است و حتى پس از فروپاشى ایدئولوژى، باز هم رقابت میان قدرتهاى بزرگ ادامه خواهد یافت.

۱۳. دیدگاه او ناشى از این نگرش است که کمونیسم شوروى را سرچشمه همه بحرانها و مسائل بین‌‌المللى مى‌‌داند و از علل منطقه‌‌اى آنها غفلت مى‌‌کند. در حالى که این نگرشى صحیح نبوده و نیست. (۳)

۱۴. براى برخى از نقاط مهم جهان پیش‌‌بینى‌‌هاى دیگرى مى‌‌شود. به این جملات توجه کنید: «یک چیز قطعى است: وضع کنونى (در روسیه) قابل دوام نیست و روسها راه گریزى ندارند. کمونیسم باز نخواهد گشت، کاپیتالیسم هم ناممکن است، پس باید چیز دیگرى ابداع کرد. در زمانى که غرب قدرت تخیلش را از دست داده، در شرق است که تاریخ گشوده مى‌‌شود.» (4) آیا شما از این جملات بویى از رجوع به نظام لیبرالیسم اقتصادى و سیاسى حس مى‌‌کنید؟!

روى هم رفته على‌‌رغم جنبه‌‌هاى مثبتى که برخى از نظریات فوکویاما دارد، نظریه او عمدتا در جهت توجیه ضرورت همان نظم امپریالیسم است که در فصول دیگر این نوشته به آن خواهیم پرداخت.

ب) مارشال مک لوهان نیز همین نظر را با دیدگاه دیگرى بیان مى‌‌کند. دیدگاه او مبتنى بر انقلاب در عملیات با اطلاعات است که جهان کنونى را به یک دهکده تبدیل کرده است و حتى ارتباطات در جهان فعلى از ارتباط افراد یک دهکده سریعتر و راحت‌‌تر شده است. در همه دنیا یک دریاى واحد اطلاعاتى هست که سرچشمه و منبع آن غرب است. این تحول در اطلاعات سبب تماس نزدیک فرهنگهاى بومى غیر غربى با فرهنگ غربى دموکراسى لیبرال شده است و در این تماس طبعا فرهنگ قوى و غالب، فرهنگهاى دیگر را جذب و هضم مى‌‌کند و تفکر لیبرالیسم در سراسر جهان رواج مى‌‌یابد. فرهنگها یک کاسه مى‌‌شوند و عناصر کلیدى ساختار اجتماعى (اقتصاد، سیاست، فرهنگ و غیره) همه به سوى «یکسان شدن‌‌» پیشرفته و نهایتا مقتضى ایجاد یک حکومت جهانى که فرهنگ و ساختار اجتماعى «دهکده جهانى‌‌» هویت آن را تعیین مى‌‌کند، خواهد بود. با این مقدمات ضرورتا حکومت واحد جهانى با فرهنگ دموکراسى لیبرال تشکیل مى‌‌شود.

اما نظر او سطحى‌‌تر و براحتى قابل نقد است:

۱. نظم اجتماعى فقط بر اساس دسترسى افراد به یکدیگر سامان نمى‌‌یابد، بلکه دلایل و ریشه‌‌هاى متعدد و مهم دیگرى دارد و در صورت فقدان آن شرایط، این تماس نزدیکتر بر اثر تحول در اطلاعات موجب تنش و برخورد خشن‌‌تر بین جوامع مختلف مى‌‌شود. (۵) نمونه‌‌اى از این فقدان شرایط در انتقاد شماره‌‌9 از دیدگاه فوکویاما ذکر شده است. از جمله عوامل مهم این ناکامى در رواج یکدست دموکراسى لیبرال در جهان، ابهام در سرنوشت غرب و احتمال فراوانى است که درباره انحطاط و حتى انهدام آن مى‌‌رود.

۲. هنوز این نظریه که دموکراسى لیبرال قدرتمندترین فرهنگهاست و در نتیجه قادر به جذب و هضم فرهنگهاى دیگر است، معارضان بسیار قدرتمندى دارد. قدرتمندترین فرهنگ در برابر آن، فرهنگ اسلامى است که به نظر ما آینده از آن اوست. پس مک لوهان نظریه‌‌اش را بر یک اصل موضوعه مشکوک و متزلزل گذارده و عوامل غیرقابل پیش‌‌بینى مثل خشونت را هم نادیده گرفته است.

ج) آلوین تافلر دیدگاهى دارد که نه مبناى فلسفى دارد و نه روش جامعه‌‌شناختى; استدلال و برهان نهایى ارایه نمى‌‌دهد; بلکه همواره از یک نقطه شروع کرده و با ارایه مثال و نمونه به نقطه دیگرى عزیمت مى‌‌کند. او مشکل آینده جهان را بر اساس نوع «قدرت‌‌» و «تقسیم آن‌‌» ترسیم مى‌‌کند و قدرت را مهمترین (یا تنها) عامل مؤثر سیاسى جهان و ساختار اجتماعى بشر مى‌‌داند. از نظر او در عصر کشاورزى پیش از انقلاب صنعتى «قدرت سیاسى‌‌» در عرصه بین‌‌المللى ناشى از «توان نظامى‌‌» بود و در دو قرن اخیر ناشى از «توان اقتصادى‌‌» است و در قرن ۲۱ (که امروزه بطور پراکنده در سنگاپور، هنگ‌‌کنگ، تایوان، بخشهایى از چین و هند، کره جنوبى، و دیگر نقاط به گونه‌‌اى آغازین ایجاد شده و در حال شکل گیرى و رشد است) ناشى از «توان علمى‌‌» و دانش (و آگاهى و عملیات با آگاهى) خواهد بود. (۶) به دیگر سخن او معتقد است که سه گونه تمدن در جهان وجود دارد که هر یک نظام خاصى براى تولید ثروت دارد: تمدن کشاورزى (موج اول)، تمدن صنعتى (موج دوم)، تمدن علمى و اطلاعاتى (موج سوم) که راه آینده جهان در نتیجه برخورد آنها با هم ایجاد و مشخص خواهد شد. در این تمدنها اگرچه عناصرى از مذهب، فرهنگ و قومیت وجود دارند، ولى این پیوندها توسط نیروهاى صنعتى ضعیف شده‌‌اند، لذا در تمدن موج سوم تاثیر این عناصر بسیار اندک و در تمدن کشاورزى در بالاترین حد است. او هر یک از این تمدنها را چون جوامعى با مذاهب، فرهنگها و قومیتهاى متفاوتى را در بر مى‌‌گیرد، یک «ابر تمدن‌‌» مى‌‌نامند که با مفهوم رایج «تمدن‌‌» چندان سازگار نیست. (۷)

از نظر تافلر راه تولید ثروت در موج سوم این خصوصیات را (به دلیل بهره‌‌ورى از نرم‌‌افزار و انبوه اطلاعات) خواهد داشت:

۱. عوامل و منابع اصلى تولید که در اقتصاد موج دوم، زمین، کارگر، مواد خام، و سرمایه است، در موج سوم دانش (شامل یافته‌‌ها، اطلاعات، نگاره‌‌هاى ذهنى، نمادها، فرهنگ، ایدئولوژى و ارزشها) خواهد بود، یعنى کاربرد صحیح دانش واقعى.

۲. ارزش یک شرکت موج دومى بر اساس داراییهاى عادى مثل ساختمانها، ماشینها، سهام و موجودى انبار محاسبه مى‌‌شود، ولى ارزش شرکتهاى موفق موج سومى بیشتر بر اساس توانایى استراتژیکى و عملى آنها در جذب، تولید، توزیع و کاربرد دانش محاسبه خواهد شد.

۳. تولید انبوه که وجه مشخصه شرکتهاى موج دومى است، منسوخ شده و غیر انبوه‌‌سازى رایج مى‌‌شود، یعنى‌‌شرکتهاى‌‌موج‌‌سوم، سیستمهاى صنعتى مبتنى بر اطلاعات و مجهز به «ربوت‌‌» (آدمک کامپیوترى) را به کار مى‌‌برند و قادر به تولید بى‌‌پایان نمونه‌‌هاى متفاوت و ارزان و حتى منحصر به فرد (حتى با سفارش کامپیوترى اجناس با خصوصیات منحصر به فرد از داخل خانه و تحویل آن با پست) خواهند بود. آگهى‌‌هاى تبلیغاتى هم با رسانه‌‌هاى غیر انبوه (تخصصى) بر بازارهاى کوچکتر و کوچکتر متمرکز مى‌‌شود.

۴. نفس کار دگرگون مى‌‌شود، در موج دوم عمدتا از کار بدنى کم مهارت و اساسا قابل جایگزینى آسان استفاده مى‌‌شود. ولى در اقتصاد موج سوم، بر اثر افزایش شدید نیاز به مهارت، عدم قابلیت جا به جایى نیروى کار به دلیل هزینه فراوانش، عمومیت مى‌‌یابد. تخصصى شدن فزاینده و تغییر سریع نیازهاى مهارتى، امکان جابه جایى کار را کاهش مى‌‌دهد. تعداد کارگر با واسطه (متخصص) نسبت‌‌به کارگر بى‌‌واسطه (که در کارخانه مستقیما محصول را مى‌‌سازد) بیشتر مى‌‌شود.

۵. در اقتصاد موج سوم به دلیل رقابت‌‌سنگین، نوآورى و ابتکار مداوم لازم است (یعنى اندیشه‌‌هاى نوین در مورد محصولات، تکنولوژیها، فرایندها، بازاریابى، و تدارکات مالى) حتى اگر لازم باشد که کتاب قواعد کنار گذاشته شود.

۶. واحدهاى کار و فعالیت اقتصادى در اقتصاد موج دوم با بزرگتر شدن، هزینه‌‌هاى تولید را کاهش مى‌‌دهد، ولى در اقتصاد موج سوم واحدهاى کار و تعداد کارگرانش کوچکتر و از هم متفاوت‌‌تر مى‌‌شوند، تعداد کارها و تولیدکنندگان کوچک زیادتر مى‌‌شود. زیانهاى اقتصادى ناشى از پیچیدگى (هزینه‌‌هاى اضافى ناشى از پیچیده شدن کارها) همیت‌‌بیشترى از صرفه‌‌جوییهاى ناشى از مقیاس (کاهش هزینه‌‌هاى تولید با بزرگتر کردن مقیاس فعالیت اقتصادى) پیدا مى‌‌کند. فرض «هرچه بزرگتر بهتر» منسوخ مى‌‌شود.

۷. سازمانها و ساختارهاى دیوان سالارانه موج دومى شرکتهاى صنعتى که نوعا همگون (هرمى شکل، یکپارچه، داراى سلسله مراتب دیوان سالارانه) بودند، فروریخته و این یکدستى و همگونى، با نوسازى شرکتها در تمام زمینه‌‌هاى فرایندها، بازارها، تکنولوژیها و کالاهاى ویژه بسته‌‌بندى شده، طراحى مجدد و متنوع مى‌‌شود. چون بازارها پیوسته در حال تغییر است، «جایگاه‌‌» اهمیتى کمتر از انعطاف‌‌پذیرى و تغییر موضع دارد.

۸. بر اثر پیچیدگى فزاینده اقتصاد، همبستگى بیشتر و مدیریت‌‌خردمندانه‌‌تر و جدیدتر الزامى مى‌‌شود و این خود مستلزم حجم هرچه بیشترى از اطلاعات است که منظما در سازمان جریان یابد.

۹. شالوده اساسى اقتصاد موج سومى، شبکه‌‌ها و گذرگاههاى الکترونیکى هستند که کامپیوترها، پایگاههاى اطلاعاتى، و دیگر تکنولوژیهاى اطلاعاتى را به هم پیوند مى‌‌دهد. این ساختار اطلاعاتى گسترده و الکترونیک غالبا پایگاه ماهواره‌‌اى دارد و همان کارى را براى اطلاعات انجام مى‌‌دهد که بزرگراهها براى خودروها. هدف از آن، حفظ پیوستگى (نشان گرفتن از همه اجزا و فراورده‌‌ها، ایجاد نظم زمانى در حمل کالاها، آشنا کردن مهندسان و فروشندگان با برنامه‌‌هاى دیگر، آگاهى دادن به اهل تحقیق و توسعه درباره نیازهاى طرف تولیدکننده و بالاتر از همه نشان دادن تصویر روشنى به مدیریت از جریان امور) مى‌‌باشد.

۱۰. شتاب عملیات و داد و ستدها در اقتصاد موج سوم بیشتر مى‌‌شود. اقتصادهاى «سرعت‌‌» جاى اقتصادهاى «اندازه‌‌» را مى‌‌گیرد. «تحویل درست‌‌بموقع کالا» و «کاهش تعداد تصمیمات در طى مراحل‌‌» و «ارزش بیشتر هر لحظه از لحظه قبل‌‌» اصول مهمى هستند، زیرا «پول با سرعت نور حرکت مى‌‌کند. اطلاعات باید تندتر حرکت کند.»

این ده ویژگى، راه و رسم پدید آمدن ثروت را دستخوش تغییرى تاریخى مى‌‌سازد. (۸)

به نظر تافلر جنگ به شیوه موج سوم نیز جنگى با ابزار و تسلیحات هوشمندانه (الکترو – لیزرى) است، که دقت‌‌بسیار و آسیب‌‌پذیرى کم دارد و جنگى بهداشتى و پاکیزه است. اگرچه پیشرفته‌‌ترین جوامع کنونى جهان از نظر تکنولوژى، اقتصادهاى دو سطحى دارند: بخشى مبتنى بر تولید انبوه موج دومى که سیر نزولى را طى مى‌‌کند و با کار بدنى سر و کار دارد، و بخش دیگر بر پایه تکنولوژیها و خدمات موج سوم که رو به رشد است و با کار مغزى مربوط است. همه آنها، حتى ژاپن، در حال گذار به سوى این نظام نوین اقتصادى هستند. جنگ آمریکا علیه عراق ترکیبى از شیوه‌‌ها و تسلیحات جنگى موج دوم و موج سوم بود. در ابزار و شیوه‌‌هاى جنگى موج سوم، همان خصوصیات دهگانه به چشم مى‌‌خورد و البته هنوز به مرحله کمال نرسیده است. این امر سبب تحولات فراوانى در اندیشه‌‌هاى نظامى شده است که باید مورد توجه نظامیان، دولتمردان، دیپلماتها و مذاکره کنندگان در کنترل تسلیحات، فعالان در راه صلح و سیاستمداران قرار گیرد تا از زمان عقب نمانند. (۹)

ادامه دارد

پى‌نوشتها:

۱. ر. ک: لاریجانى، محمدجواد، کاوشهاى نظرى در سیاست خارجى، تهران، شرکت انتشارات علمى و فرهنگى، ۱۳۷۴، صص ۲۷۰. براى مطالعه مفصلتر نظرات فوکویاما، ر- ک: غنى نژاد، موسى، «پایان تاریخ و آخرین انسان » (گزارش کتاب فوکویاما)، ماهنامه اطلاعات سیاسى- اقتصادى، آذر و دى ۱۳۷۱، شماره ۶۴ و۶۳، ص ص ۸-۲۲. همچنین امیرى، مجتبى، «پایان تاریخ و بحران اعتماد: بازشناسى اندیشه هاى تازه فوکویاما»، ماهنامه اطلاعات سیاسى- اقتصادى، مهر و آبان ۱۳۷۴، شماره ۹۷ و ۹۸، صص ۱۵-۱۱. و نیز مقاله خود فوکویاما که توسط آقاى علیرضا طیب ترجمه و در مجله سیاست خارجى چاپ شده و سایر منابعى که در ذیل مقالات مذکور معرفى شده اند.

۲. ر. ک: دوبنوا، آلن، «بازگشت تاریخ: شامگاه بلوک بندیها و پگاه ملتها»، ترجمه رستگار، ماهنامه اطلاعات سیاسى – اقتصادى، مهر و آبان ۱۳۷۰، شماره ۵۰ و۴۶، صص ۱۹-۱۴.

۳. ر. ک: رابرتز، آدام، «عصر تازه اى در روابط بین الملل؟»، ترجمه مهبد ایرانى طلب، ماهنامه اطلاعات سیاسى – اقتصادى، خرداد و تیر۱۳۷۱، شماره ۵۷ و ۵۸، ص ص ۲۴-۱۸.

۴. دوبنوا، آلن، «روسیه، بازگشت تاریخ »، ترجمه ش رستگار، ماهنامه اطلاعات سیاسى – اقتصادى، مرداد و شهریور۱۳۷۱، شماره ۵۹ و ۶۰، ص ۳۱; نقد مفصل دیگرى از این دیدگاه را در این منبع بخوانید: جهانگرد، نسرین، «نقدى بر نظریه پایان تاریخ »، ماهنامه سیاسى – اقتصادى، آذر و دى ۱۳۷۴، شماره ۹۹ و ۱۰۰، صص ۹-۶۶.

۵. ر. ک: لاریجانى، محمدجواد، منبع پیشین، صص ۲-۲۷۱.

۶. همان، صص ۳-۲۷۲. همچنین ر. ک: تافلر، الوین، جابجایى در قدرت (دانایى و ثروت و خشونت در آستانه قرن بیست و یکم)، ترجمه شهین دخت خوارزمى، ج ۱، تهران، نشر نو، ۱۳۷۰، صص ۴۳-۱۱.

۷. ر. ک: الوین و هیدى تافلر، جنگ و پادجنگ (زنده ماندن در سپیده دم سده بیست و یکم)، ترجمه مهدى بشارت، تهران، انتشارات اطلاعات، ۱۳۷۴، صص ۵۱-۵۰.

۸. همان، صص ۹۵-۸۷. همچنین ر. ک: الوین و هایدى تافلر، جنگ و ضدجنگ (ترجمه دیگر)، ترجمه هین دخت خوارزمى، تهران، سیمرغ، ۱۳۷۵، صص ۸۳-۷۳; و همان نویسندگان، به سوى تمدن جدید، ترجمه محمدرضا جعفرى، تهران، سیمرغ، ۱۳۷۴، صص ۶۶-۵۷.

۹. ر. ک: همان، صص ۱۲۲-۹۶.

 

ماهنامه موعود شماره ۱۰-۱۱

همچنین ببینید

هزاره‏ گرایی - پایان تاریخ

هزاره‏ گرایی در فلسفه تاریخ مسیحیت

هزاره‏ گرایی (Millennialism) میراث قدیم ادیان است كه با آغاز هزاره جدید در جوامع مسیحی …

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *