تا روز عاشورا در هشت بخش به معرفی دشمنان حضرت اباعبدالله الحسین(ع) خواهیم پرداخت. هر بخش، شامل زندگینامه هشت تن از دشمنان سالار شهیدان و سرنوشت شوم آنهاست.
درادامه سلسله بخشهای معرفی دشمنان اباعبدالله الحسین(ع)، بخش چهارم این گزارش را امروز میخوانید:
۲۵- رشید ترکی
قاتل هانی بن عروه مرادی
او از بستگان عبیدالله بن زیاد (حاکم کوفه در سال ۶۱ هـ.ق) بود، پس از کشته شدن حضرت مسلم بن عقیل علیه السلام و دستگیری هانی بن عروه، به دستور ابن زیاد، او را به بازار گوسفندفروشان بردند تا بکشند، هانی دستهایش بسته بود و دائما قبیله مذحج را (که قبیله خودش) بود، صدا میکرد و چون یاری نداشت، خواست که به وسیله ای، از خود دفاع کند، وی این غلام ابن زیاد (رشید) او را با شمشیر زد که ضربه اول کاری نبود و هانی گفت: بازگشت بسوی خداست خدایا به سوی رحمت و رضای تو، آنگاه غلام ترک، ضربه دیگری زد و او را کشت. مدتها بعد عبدالرحمان بن حصین، رشید ترکی را در «خازر» همراه عبیدالله دید و چون او را شناخت، با نیزه به او حمله و او را کشت.
منابع:
۱- موسوعه الامام الحسین به نقل از: مروج الذهب، مسعودی
۲- تاریخ طبری
۳- ترجمه ارشاد شیخ مفید (رسولی محلاتی)
۴- نفسالمهموم
۲۶- زرعه بن ابان بن دارم
از عناصر خیبث سپاه عمربن سعد که در کربلا، مانع دسترسی حسین بن علی علیه السلام به آب شد، روز عاشورا سال ۶۱ هـ.ق، آن زمان که سپاه کوفه بر حسین علیه السلام حمله کرد و آن حضرت مانند شیر غران روبروی آنها قرار گرفت و شمشیر به آنان کشید و گروه زیادی را مانند برگ خزان بر روی زمین، ریخت، تشنگی زیادی برش غالب شد، از این رو به طرف رود فرات روان شد هرچند که عمروبن حجاج با چند صدسوار اطراف آنجا را محاصره کرده بودند.
کوفیان می دانستند که اگر آن حضرت جرعه ای آب بنوشد این بار چندین برابر از آنها بکشد و بسیاری قلع و قمع کند. همین جا بود که «زرعه بن ابان از قبیله بنی دارم» دستور دارد که:
میان حسین و آب فرات حایل شوید و مگذارید که او بر آب دست پیدا کند و خودش بر اسب سوار شد و مردم هم دنبال او رفتند تا بین حسین علیه السلام و آب مانع شدند.
امام حسین او را نفرین کرد و فرمود: خدایا او را تشنه گردان.
زرعه خشمگین شد و تیری بر چانه آنحضرت زد امام علیه السلام تیر را بیرون کشید و دستش را زیر حنک (چانه) گرفت، هر دو دست از خون پر شد. آنگاه گفت: خدایا از آن چه با پسر دختر پیغمبرت انجام می دهند سوی تو شکایت میکنم، خدایا آنها را یک به یک بشمار و بکش و پراکنده کن و یکنفر از آنها را باقی مگذار.
چیزی از این واقعه نگذشت که خداوند تشنگی را بر زرعه بن ابان، مسلط کرد و او هرگز سیراب نمیشد.
پایان زندگی ننگین او:
اکثر مقاتل نوشتهاند که:
زرعه بن ابان، مدت کمیبعد از شهادت امام حسین علیه السلام زیست و بعد مبتلا به عطش شد به گونه ای که از سرما و گرما فریاد می زد گویا آتشی از شکمش شعله میکشید و پشتش از سرما می لرزید. هرچه آب می خورد سیراب نمیشد. آب را برای او سرد میکردند و با شکر مخلوط و پیاپی به او میدادند (شربت بوده) ولی دائما فریاد می زد «آبم دهید».
یک کوزه آب به او می دادند، می خورد و کوزه دیگر می رسید و او بر پشت می افتاد و باز تشنه میشد و فریاد میکرد که تشنگی مرا کشت.
قاسم بن اصبغ بن نباته روایت میکند که: گاهی من از کسانی بودم که او را پرستاری میکردم و برای آرامش و تسکین او جدیت داشتم و آب سرد برایش می آوردند آمیخته با شکر و قدح های پر از شیر و کوزه های پر از آب. او میگفت: وای بر شما، آب به من دهید که از تشنگی می میرم کوزه ها یا کاسه ای پر از آب به او می دادند که برای سیراب کردن یک خانواده کافی بود. او می آشامید و همین که لب خود برمی داشت، لحظه ای دراز میکشید و مجددا میگفت آبم دهید.. اصبغ میگوید: به خدا قسم چیزی نگذشت که شکمش مانند شکم شتر برآمد و ورم کرد و بعد ترکید و او هلاک شد!!
منابع:
۱- منتهی الامال
۲- تاریخ طبری
۳- بحارالانوار مجلسی
۴- موسوعهالامام الحسین به نقل از: انسابالاشراف، العبرات، مناقب ابن شهرآشوب، کامل ترجمه خلیلی و بسیاری دیگر.
۵- نفسالمهموم
۲۷- زید بن ورقاء جهنی
از عناصر خبیث و از قاتلان شهداء در کربلا؛ عده ای از مورخین، او را از همدستان قاتل حضرت اباالفضل (ع) می دانند و به نقل بیشتر روایات، او قطع کننده دست راست حضرت ابوالفضل العباس علیه السلام، در روز عاشورا بود.
آن زمان که حضرتش برای آوردن آب به طرف رود فرات رفته بود، زیدبن ورقاء با حکیم بن طفیل، در نخلستانی اطراف رود فرات کمین کرده بودند. همین که حضرت آب برداشتند تا به خیمه ها برسانند، آن دو نفر حمله کرده و دستان آن حضرت را قطع نمودند بیشتر مورخین گویند که زیدبن ورقاء، دست راست آنحضرت را با ضربت شمشیر، از تن جدا کرد. در بعضی نقل ها گفته شده که نوفل ازرق و حکیم بن طفیل، با همدستی یکدیگر، دستان او را قطع کردند اما در حدیثی از امام باقر علیه السلام، روایت است که فرمودند: زیدبن ورقاء و حکیم بن طفیل طائی هر دو در قتل عباس بن علی علیه السلام شرکت داشتند. (مقاتل الطالبین/ ۸۲- ترجمه رسولی محلاتی)
دیگر از جنایات زیدبن ورقاء، در صحنه کربلا مشارکت او در قتل عبدالله فرزند مسلم بن عقیل است. اگرچه قاتل اصلی او را شخص دیگری بنام «عمروبن صبیح صیداوی» می دانند ولی به گفته خود زید در زمان دستگیریش و به نقل برخی مورخین، آن زمان که عبدالله به میدان جنگ آمد و با دشمن روبرو شد، او تیری بر پیشانی او زد که دست او با همان تیر بر پیشانیش دوخته شد و با تیر بعدی که در شکم او فرود آمد، عبدالله به شهادت رسید، به گفته «ابن اثیر» آن زمانی که او را دستیگر کرده و نزد مختار بردند، خود اعتراف کرد و گفت: من بر جوانی تیری افکندم که دست خود را سپر کرده و بر پیشانی گذاشته بود. این جوان عبدالله بن مسلم بن عقیل بود. همینکه تیر به او اصابت کرد گفت: خدایا! اینان ما را اندک یافتند و ما را خوار کردند آنان را بکش، چنانکه ما را کشتند. آنگاه تیر دیگری سوی آن جوان انداختم و بعد نزدیک او رفتم دیدم که جان داده است. پس آن تیری که بر شکم او زده بودم بیرون آوردم، ولی آن تیری را که در پیشانیش فرو رفته بود، نتوانستم از پیشانی او بردارم و لذا او در قتل عبدالله بن مسلم دست داشت. زید در آخرین ساعات جنگ که امام حسین نیز شهید شده بود، یکی از یاران آنحضرت بنام سویدبن عمر ابن مطاع را به قتل رساند.
سوید که مدتی در میدان با دشمن جنگیده و جراحات زیادی برداشته بود، بیهوش در میان زخمیان افتاده بود، چون کمیبه هوش آمد، شنید که کوفیان شادی کنان میگویند که «حسین کشته شد» او که هنوز رمقی در بدنش بود، تاب نیاورد و بپاخاست و با خنجری که در چکمه خود مخفی کرده بود، با زحمت و مشقت زیاد به جنگ پرداخت. تا اینکه زیدبن ورقاء با همدستی عروه بن بکار تغلبی، او را به شهادت رساندند. از آن اخبار معلوم میشود که این عنصر کثیف در همه جا، دستی به خون آلوده کرده است.
سرانجام کار او:
سال ۶۶ هـ.ق، در زمان قیام مختار بن عبید ثقفی، زید توسط عبدالله بن کامل شاکری و عده دیگری، خانه اش محاصره و او دستگیر شد.
زید که مردی دلیر بود، شمشیر در دستش بود و از خانه بیرون آمد. ابن کامل به مامورانش گفت: با شمشیر و نیزه بر او حمله نکنید، بلکه تیر و سنگ بر او بزنید. ماموران چنین کردند تا زید بر زمین افتاد ولی هنوز زنده بود. به دستور «ابن کامل» آتشی بر پا کردند و او را که رمقی در بدنش بود، زنده در آتش سوزاندند.
به یک روایت که در کتاب ناسخ التواریخ نقل شده، او را خدمت مختار آوردند مختار گفت: ای ملعون، بگو تا عبدالله را چگونه کشتی؟ زید گفت: تیری بر چشمش زدم که از سرش بیرون آمد. مختار دستور داد تا او را آویزان کردند، آنگاه خودش تیری بر کمان گذاشت و به چشم او پرتاب کرد، آنچنان که چشم او از سرش بیرون پرید، و بعد آنقدر به او تیر زدند که: گویی بدنش ناپدید و سرش بریده شد.
امام مهدی عجل الله تعالی فرجه الشریف، در زیارت شهداء از ناحیه مقدسه، او را لعنت کرده است. آنجا که به حضرت اباالفضل العباس علیه السلام چنین سلام و درود می فرستد:
سلام بر ابی الفضل عباس بن امیر المومنین علیه السلام، او که با دادن جان خود با برادرش همدردی نمود از امروز دنیا، برای فردای قیامت توشه برگرفت و جان خود را فدای برادرش کرد و رفت تا آب بیاورد ولی دو دستش بریده شد. خداوند دو قاتل او «یزید بن رقاد حیتی»، و حکیم بن الطفیل الطائی را لعنت کند.
نام او در تاریخ: زید بن رقاءالجنبی، یزیدبن وقاد، یزید بن رقاد حیتی، زید بن ورقاء الحنفی آمده است.
منابع:
۱- نفسالمهموم
۲- منتهیالامال
۳- موسوعهالامام الحسین (ع) به نقل از ترجمه کامل خلیلی، تاریخ طبری پاینده، انساب الاشراف بلاذری
۲۸- سرجون
سرجون بن منصور از مسیحیان رومیشام که غلام معاویه و به عنوان مشاور او در امور حکومت بود. در دوره یزیدبن معاویه به همین منصب در دربار او بود و با یزید همدم و مانوس بود. زمانی که کوفیان با “مسلم بن عقیل” فرستاده امام حسین علیه السلام بیعت کردند و نفرات آنها به هجده هزار رسید، یزید شدیدا نگران شد و با “سرجون” مشورت کرد و با رای و نظر او بود که برای سرکوبی نهضت کوفیان “عبیدالله بن زیاد” را به استانداری کوفه منصوب کرد. سرجون (به راست یا دروغ) عهدنامه ای را از معاویه به یزید نشان داد و گفت: چون معاویه می مرد، این نامه را نوشت که اگر در کوفه شورش صورت گرفت عبیدالله بن زیاد مامور کوفه شود. “سرجون رومی” بعدها، مشاور “مروان بن حکم” بود و بعنوان دفتردار و کاتب در دربار خلفا در دوره مروان بن حکم و عبدالملک مروان خدمت میکرد و چون برخی کوتاهی ها و سهل انگاری ها را در کارش دیدند با لطایف الحیل و مثل تغییر لزوم دیوان محاسبات از زبان رومیبه عربی او را از کار برکنار کردند.
منابع:
۱- نفس المهوم
۲- تاریخ خلفا (رسول جعفریان)
۳- فرهنگ عاشورا
۲۹- سنان بن انس (بن عمرو) نخعی
از فرماندهان سپاه عمر بن سعد در عاشورا (۶۱ هـ.ق) که حضرت حسین بن علی (ع) را به شهادت رساند. او از جانیان بزرگ تاریخ است که در واقعه کربلا در قیام امام حسین (ع)، در شنیع ترین جنایت ها، نامش مطرح است.
زمانی که کوفیان (لشگر عمرسعد) به حسین علیه السلام حمله کردند و هر کسی از یک سو آن حضرت را آماج تیر و نیزه قرار داد تمام مقاتل اتفاق نظر دارند بر اینکه: سنان بن انس در آخرین لحظه، نیزه ای بر پشت آن حضرت زد. و آن حضرت از اسب بر زمین افتاد و نیزه از سینه اش بیرون زد، آن ملعون سپس در گلوی امام علیه السلام، تیری فرو کرد. «لمعات الحسین».
بیشتر مورخین گویند که سنان بن انس، در آخرین لحظات عمر حسین (ع)، بالای سرش ایستاد در حالی که ریش امام را در دست گرفته و با شمشیر به گلوی حضرتش می زد میگفت:
من سر ترا جدا میکنم و میدانم که تو زاده رسول خدا و مادر و پدرت از همه بهترند.
سنان بن انس به دستور عمر بن سعد سر مقدس امام حسین علیه السلام را از بدنش جدا کرد و بر نیزه افراشت.
بعدا به خاطر این جنایت، از «ابن زیاد»، درخواست جایزه کرد. (برخی این جنایت را از شمر یا خولی دانستهاند).
سنان بعد از پایان واقعه تلخ روز عاشورا و شهادت حسین بن علی (ع)، بر در خیمه عمر بن سعد آمد و با صدای بلند فریاد زد: شترم را از سیم و زر (طلا و نقره) بار کن که من پادشاه با منزلت و با فر و شکوهی را کشتم که بهترین پدر، مادر و نسب را داشت. عمربن سعد با عصبانیت به او گفت: گواهی می دهم که تو دیوانه ای و هرگز عاقل نبوده ای. بعد دستور داد او را به درون خیمه آوردند چون سنان وارد خیمه شد با چوبدستی خود چند ضربه به او زد و گفت: ای احمق، اینگونه حرف می زنی؟ به خدا سوگند اگر ابن زیاد این سخن را از تو بشنود، گردنت را خواهد زد!
بعد از این جنابت بزرگ، اطرافیان سنان بن انس و مردم دیگر به او میگفتند: تو حسین پسر علی و پسر فاطمه دختر رسول الله را کشته ای. تو بزرگ ترین و مهم ترین شخص عرب را کشتی. نزد امرای خود برو و پاداش خویش از آنها بخواه، وظیفه است اینکه نعمتی بیکران طلب کنی. اگر آنها تمام خزائن و بیت المال ها را به تو ببخشند، در برابر این قتل که تو انجام داده ای، کم و ناچیز است، و هنوز حق ترا ادا نکردهاند. زیرا تو کار مهمیکردی!
پس از مدتی حجاج ثقفی در زمان خود روزی از اطرافیانش پرسید: هر کس به دولت بنی امیه هر خدمتی کرده، برخیزد. جماعتی برخاستند و خدمتشان را بازگو کردند و سنان بن انس برخاست و گفت: من کشنده حسینم. تا آنجا که توانستم به تنهایی او را تیر و شمشیر زدم تا کشته (شهید) شد. حجاج گفت: نیکوخدمتی است.
چون سنان به منزلش برگشت، زبانش بسته و لال و عقلش زایل و دیوانه شد و تا زمان مردن و هلاک شدنش، در همان جا که نشسته بود، غذا می خورد و تخلی میکرد.
هلاکت سنان بن انس:
در اینکه پایان کار و سرانجام او چه بوده است، چند نقل وجود دارد:
۱- مختار ثقفی، سال ۶۶ هـ.ق، که به خونخواهی حسین بن علی و یارانش (ص)، قیام کرد، و بعضی از قتله کربلا را گرفت و به مجازات رساند، مأمورانش سنان را در شهر بصره، دستگیر کرده خانه اش را ویران نمودند و بند بند انگشتانش را از هم جدا کرد، سپس دست و پایش را بریده و در دیگی از روغن زیتون جوشان انداخت و او دست و پا می زد تا مرد. (لهوف، مثیرالاحزان)
۲- زمانیکه مختار ثقفی قیام کرد، به دنبال سنان بن انس فرستاد که میگفت من حسین را کشته ام. ولی او به بصره فرار کرده بود، لذا مأموران مختار نتوانستند بر او دست پیدا کنند و فقط خانه اش را ویران کردند. (نفس المهموم)
۳- وی بعد از واقعه کربلا، در زمان قیام مختار و خونخواهی او در نبرد با سپاه ابن زیاد، به رهبری ابراهیم اشتر، اسیر شد. ابراهیم وقتی جنایات سنان بن انس را از زبان خودش شنید. او را با اعمال شاقه مجازات کرد، همین که سنان در آستانه مرگ قرار گرفت سرش را بریدند و بدنش را سوزاندند. (حکایه المختار ص ۴۵)
۴- یک نقل هم در لابلای مطالب گذشته مطرح کردیم که در زمان حجاج ثقفی بوده است.
۵- سنان بن انس، بعد از کشتن حسین بن علی علیه السلام، نزد عبیدالله بن زیاد رفت و بی آنکه صله و جایزه ای بگیرد به دستور ابن زیاد، گردنش را زدند.
منابع:
۱- مقاتل الطالبین (انساب الاشراف، امالی شیخ صدوق، روضهالواعظین)
۲- نفسالمهموم
۳- تاریخ طبری
۴- کامل ابن اثیر
۵- منتهیالامال
۶- موسوعهالامام الحسین به نقل از بسیاری از مقاتل و سیرهنویسان
۳۰- شبث بن ربعی
شبث بن ربعی از چهره های متلون تاریخ، ابتدا از یاران امیرالمومنین علی علیه السلام و در آخر کارش از دشمنان اهل بیت علیه السلام و از قاتلین حسین بن علی علیه السلام و ….. او از طائفه «بنی تمیم» و از شخصیت های معروف کوفه بود. سال ۳۶ هجری قمری از یاران علی بن ابیطالب در بین فرماندهان علی علیه السلام و در کنار “مالک اشتر و حجربن عدی” و قبل از جنگ صفین از طرف علی علیه السلام همراه “عدی بن حاتم” نزد معاویه رفت و با او سخنانی گفت و او را دعوت به اطاعت از امیرالمومنین علیه السلام کرد. در جنگ صفین، در رکاب علی علیه السلام و فرماندهی جناح چپ سپاه علی ابن ابیطالب را داشت. ولی در جنگ با خوارج در مسیر حرکت حضرت به طرف «نهروان» او و اشعث بن قیس و عمروبن حریث از اطاعت حضرت بیرون رفته و دیگران را باز داشتند و به خوارج پیوستند. آنها در یک تفریح دوستانه بطور مسخره، یک سوسمار را دست به دست داده و میگفتند با علی علیه السلام بیعت کردیم. علی از اینکار زشت و از آینده آنها خبر داد و گفت به خدا قسم شما دو نفر (اشاره به عمروبن حریث) با فرزندم حسین خواهید جنگید. بر ضد عثمان شورید ولی بعدا توبه کرد و بعد از قتل عثمان نامه ای به معاویه نوشت و او را متهم به کوتاهی در حمایت از عثمان نمود و نوشت که: تو دوست داشتی تا عثمان کشته شود و آن را بهانه قرار دهی و وقتی معاویه درخواست داشت تا عمار یاسر را به عنوان قاتل عثمان در اختیار او قرار دهد، شبث به عنوان نماینده امام با او محاجه و اعتراض کرد.
شبث بن ربعی در جای دیگر تاریخ
شبث از جمله کسانی است که در واقعه عاشورا به امام حسین علیه السلام نامه نوشتند و حضرت را به کوفه دعوت کردند. روز عاشورا نیز امام حسین علیه السلام در اولین سخنرانی مفصل خود که خطاب به کوفیان داشت از او نام برد و فرمود: یا شبث بن ربعی و یا …. مگر شما به من ننوشتید که … الی آخر! شبث در این واقعه فرمانده نیروهای پیاده لشگر دشمن (عمر سعد) در کربلا بود و در قتل حسین بن علی شرکت داشت. بعد از واقعه عاشورا به شکرانه کشته شدن حسین، مسجدی را در شهر کوفه تجدید بنا کرد. او بعدا همراه مختار ثقفی به خونخواهی حسین علیه السلام در آمد و رئیس پلیس مختار شد سپس در کشته شدن مختار حضور داشت سرانجام این مرد خبیث در سن هشتاد سالگی در کوفه از دنیا رفت.
منابع:
۱- تاریخ خلفا (رسول جعفریان)
۲- فروغ ولایت (شیخ جعفر سبحانی)
۳- فرهنگ عاشورا
۳۱- شریح
ابوامیه، شریح بن حارث (معروف به شریح قاضی) قاضی شهر کوفه و وابسته به دربار اموی!
ظاهرا زمان جاهلیت قبل از اسلام بوده و بعد از اسلام، از بزرگان تابعین شد. در اصل و نسب او اختلاف زیادی است ولی اصالتا یمنی بود و در کوفه (عراق)، زندگی میکرد. مردی دنیاپرست و طرفدار حکومت های غاصب بود در عقل و ذکاوت، بسیار تیز و اعلم مردم به قضاء و قضاوت در زمان خودش، طبعی شوخ داشت و شعر هم میگفت. به گفته برخی اقوال، روایاتی از او نقل شده ولی بعضی از بزرگان شیعه او را مذموم می دانند.
شریح در زمان خلافت عمربن الخطاب، از طرف خلیفه، منصب قضاوت را در کوفه گرفت و در زمان خلافت علی بن ابیطالب علیه السلام، نیز از طرف آنحضرت، قاضی کوفه شد، اگرچه حضرت علی علیه السلام، با او شرط کرد که هیچ حکمی را جز با نظر آن حضرت اجرا نکند!!
امام علی (ع) یکبار آنقدر از او خشمگین شد که تصمیم گرفت او را زا شهر کوفه به شهر «بانقیا» یا «مانیقیا» که یهودیان در آنجا ساکن بودند تبعید کند.
زمان بنی امیه، او همچنان قاضی آن شهر و از هواداران دستگاه و دربار امویان بود. در زمان یزید بن معاویه، به فرمان عبیدالله بن زیاد، قاضی کوفه بود و در قیام حضرت مسلم بن عقیل، وقتی که ابن زیاد، «هانی بن عروه»، یار و هوادار مسلم را دستگیر و در قصر دارالاماره، با او بدرفتاری کرد قبیله مذحج که هواداران هانی بودند در بیرون قصر به فکر اینکه او را کشتند، سروصدا راهانداختند، اما شریح قاضی به دستور ابن زیاد در نقشی خائنانه بیرون آمد و شهادت داد که هانی زنده و میهمان ابن زیاد است و جمعیت هوادار هانی بن عروه را متفرق کرد و اینکار، خود باعث شد که افراد قبیله هانی رفته و از رفتن آنها سوء استفاده شد و هانی را در تنهایی، شکنجه داده و بعد به شهادت رساندند.
شریح در زمان عبدالله ابن زبیر، بعد از واقعه عاشورا (کربلا)، ۳ سال از قضاوت کناره گرفت و در زمان حکمرانی حجاج بن یوسف، استعفا داد و حجاج هم با استعفایش موافقت کرد و دیگر خانه نشین شد. او مجموعا ۶۰ سال قاضی بود و همیشه سوءاستفاده هایی از موقعیتش به نفع حکومت جور، انجام میگرفت.
مشهور است که او به دستور عبیدالله بن زیاد، فتوای قتل حسین بن علی علیه السلام را صادر کرده، مبنی بر اینکه چون حسین (ع) بر خلیفه وقت، «یزید»، خروج کرده، دفع او بر مسلمانان واجب است. اما در بیشتر کتب معتبره، این خبر نیامده و برخی معتقدند که: اگر چه شریح، مردی بد سیرت و دشمن علی بن ابیطالب علیه السلام معرفی شده و در عناد او هیچ شکی نیست و نسبت به «حجربن عدی» شهادت ناحق داد و نسبت به هانی بن عروه، خیانت کرد و همه اینها و مسائل دیگری، تایید میکند که او از آخوندهای درباری و خبیث بوده، ولی در جریان قتل امام حسین (ع) سندی از دخالت و یا فتوای او در دست نیست. چنانکه آیت الله شهید قاضی طباطبائی، نیز فرمودند که مدرکی دال بر اینکه او مفتی کشتن امام (ع)، باشد وجود ندارد.
با روی کار آمدن مختار ثقفی، او تبعید شد و سال ۹۷ یا ۹۸ هجری قمری، که سن او بیشتر از صد سال بود، در کوفه از دنیا رفت. سن او را به هنگام مرگ از ۱۰۷ تا ۱۲۰ سال، بنا به اقوال مختلف گفتهاند.
منابع:
۱- معارف و معاریف به نقل از: بحار الانوار، وسائل الشیعه
۲- فرهنگ عاشورا
۳- دائرهالمعارف تشیع به نقل از چندین منبع
۴- تاریخ خلفا (جعفریان)
۵- وفیات الاعیان
۳۲- شمربن ذی الجوشن
نام اصلی او شمرابن فرط ضیابی کلابی، از طایفه بنی کلاب، از فرماندهان جنایتکار و بی رحم سپاه کوفه و از بزرگترین قاتلان تاریخ، قاتل امام سوم شیعیان حسین بن علی علیه السلام و از مسببان شهادت اهل بیت پیامبر اسلام و اصحاب امام حسین علیه السلام است. پدرش “ذی الجوشن” که در آغاز اسلام از مسلمان شدن امتناع کرد و به دعوت پیامبر اعتنایی نکرد، تنها وقتی که متوجه پیروزی مسلمانان بر مشرکین شد، اسلام آورد و اسبی بنام “عرجاء” را بعنوان هدیه نزد پیغمبر برد ولی ایشان، هدیه او را قبول نکردند. از مادر “شمر” هم به پست فطرتی و پلیدی یاد شده و چون او دامنش به گناه بی عفتی آلوده شده بود لذا این فرزند (شمربن ذی الجوشن) از راه نامشروع به دنیا آمد. شمر، مردی زشت رو و پیس و آبله رو، و از روسای هوازن بود. اگر چه اول با امیرالمومنین علی بن ابیطالب بیعت نمود و در جنگ صفین در لشگر آن حضرت بود و ضربتی از سپاه شام خورد و مجروح شد او بعدا به گروه خوارج پیوست و در کوفه مسکن کرد و در آن شهر به روایت حدیث پرداخت. او همیشه کینه آل علی را در دل داشت و منتظر فرصت مناسبی بود تا این کینه و عقده های دلش را بیرون بریزد. سال ۶۱ هجری قمری که حرکت امام حسین علیه السلام به سمت عراق شد، شمر اخبار این حرکت را دقیقا پی گیری میکرد. جاسوسان او مسیر حرکت امام را تا ورود به کربلا، برای او گزارش میدادند. در تاریخ این واقعه عظیم، شمربن ذی الجوشن از طرف دولت وقت و دشمنان اسلام، چند جا نقش اساسی داشت.
۱- و از جمله افرادی بود که “عبیدالله بن زیاد” حاکم کوفه، او را برای پراکنده کردن مردم کوفه از اطراف مسلم بن عقیل، یار باوفای حسین بن علی، به دارالاماره فرستاد.
۲- زمانی که عمربن سعد، فرمانده لشگر کوفه در نامه ای برای حاکم کوفه نوشت که حسین بن علی حاضر شده که یا برگردد و یا به یکی از سرحدات کشور اسلامیبرود “عبیدالله حاکم کوفه” نظر داد که باید پذیرفت ولی وقتی شمر از این نامه مطلع شد، او را منع کرد و گفت که اگر حسین بن علی خود را تسلیم نکند و برود، بعدا قدرتمند میشود. پس بهتر است الان که در چنگ شما گرفتار است، نگذارید برود. عبیدالله هم نظر شمر را قبول کرد او را فرمانده سپاه با ۴۰۰۰ جنگجوی زبده کرد و همراه با نامه ای به طرف عمربن سعد فرمانده کوفه در کربلا فرستاد، تا از حسین بخواهد که یا تسلیم شود و یا به جنگ تن در دهد و به دنبال این نامه، گفت ای عمر سعد، اگر اینکار را انجام نمی دهی از لشگر ما کناره بگیر و لشگر را به شمربن ذی الجوشن واگذار.
۳- اوج جنایت و شقاوت این مرد از روز عاشورا دهم محرم سال ۶۱ هجری در کربلا است. در آن روز او فرمانده پیاده های لشگر کوفه بود و جنایات بسیار را مرتکب شد. زمانی هم که بسیاری از اصحاب امام حسین شهید شدند، دشمنان امام، به طرف خیمه ها حمله کردند و شمر فریاد زد که آتش بیاورید تا خیمه ها و اهلش را بسوزانم. در این موقع امام علیه السلام در مقابل شمر فرمود: ای پسر ذی الجوشن، خدا ترا به آتش دوزخ بسوزاند. وای برشما، اگر دین ندارید لااقل آزاد مرد باشید و بعد حضرت خواستند که تا من زنده ام به حرم من تعرض نکنید که شمر از کلام امام شرم کرد و برگشت.
۴- این جنایتکار، در آخرین ساعتهای روز دهم محرم، زمانی که امام علیه السلام جراحت های زیادی در سر و بدن داشتند، دستور داد تا حضرت را از پشت، تیرباران کردند و سپس آن خبیث کثیف، با چکمه و خنجر برهنه بر سینه فرزند رسول خدا نشست و سر مقدس حضرت را از تن جدا کرد.
۵- او بعد از شهادت امام و همه یاران حضرت، می خواست خیمه گاه خاندان وحی را آتش بزند و علی بن حسین، زین العابدین را به قتل برساند که دیگران مانع شدند.
۶- در میان مورخین اتفاق نظر است که کسی که به فرمان عمربن سعد، سرهای مقدس شهداء کربلا را نزد “ابن زیاد” برد، او بود و از طرف ابن زیاد هم، سرهای شهداء را مجددا به همراه چند نفر دیگر، نزد یزید حاکم وقت شام برد.
پایان زندگی شمربن ذی الجوشن
زندگی سراسر ننگین و کثیف این مرد، زمانی که مختار ثقفی در سال ۶۶ هجری برای خونخواهی ابا عبدالله الحسین قیام کرد، شمر از کوفه فرار کرد. یکی از غلامان مختار، به دنبال او رفت ولی شمر با ترفندی او را کشت و بعد به قریه دیگری فرار کرد و از آنجا هم باز به قریه «کلتانیه» تا اینکه سپاهیان مختار در آن جا، او را محاصره کردند. یاران شمر همگی پا به فرار گذاشتند. خود او هم فرصت نکرد تا لباس رزم بپوشد، پارچه ای به خود پیچید و با نیزه در مقابل سپاه مختار ایستاد تا اینکه از پای در آمد. بعضی گویند که جسم او را نزد سگان انداختند و بعضی گویند که او را دستگیر کردند، گردنش را زدند و بر بدنش اسب تاختند و سر او را، مختار نزد “محمد بن حنفیه” فرستاد. اقوال دیگری نظیر اینها هم هست. نام قاتل او “ابن ابی الکنود” است که به زندگی پلید و لعین او در سال ۶۶ هجری قمری خاتمه داد.
منابع:
منتهی الامال ج۱ ص ۵۹۴
امالی شیخ طوسی ج۱ ص ۲۵۰
مقاتل الطالبین ۱۱۸
منبع: مشرق