مرد تا رسول را دید، او را در آغوش کشید. بوسید و احوالپرسی کرد. رسول دلیل این رفتار متناقضش را نفهمید. اوّل او را بیرون کردند و حالا صبح به این زودی آمدهاند و احوالش را میپرسند! پرسید چه شده؟ مرد فقط گفت که او را ببخشد و از امشب فقط به هیئت آنها برود. رسول گفت: مگر در این چند ساعت چه اتّفاق خاصّی افتاده که او آنقدر تغییر نظر داده است؟ مرد هم خیلی مختصر گفت که دیشب خوابی دیده است که نظرش را برگردانده؛ امّا وقتی اصرارهای رسول را دید، شروع کرد به تعریف کردن…
میخواستند بیرونش کنند. هیچ کدام از اهل هیئت راضی نبودند که یک لات و شرور معروف، هیئت آنها را بدنام کند. هر شب که به مجلس عزاداری میرفت، نگاههای نه چندان مهربان عزاداران را حس میکرد. رئیس هیئت بیشتر از این ناراحت بود که چه کار حرامیکرده است که یک شراب خوار معروف، مراسم عزاداریاش را نجس میکند.
بالأخره صدایشان درآمد. یک شب که رسول ترک دوباره به هیئت رفت، حس کرد جَو متفاوت است. عدّهای جمع شده بودند و راجع به موضوعی حرف میزدند. پس از دقایقی، جوانی از آنها جدا شد و به سمت او آمد. رسول با لبخندی از او استقبال کرد. جوان که خود را فرستاده مسئول هیئت معرفی کرد، با صراحت به او گفت که از مجلس بیرون برود و دیگر به آنجا برنگردد. از چهره رسول ترک معلوم بود که چقدر ناراحت و عصبانی است. همه انتظار داشتند که مثل همیشه عربدهکشی کند و دعوا راه بیاندازد؛ امّا او آرام از جایش بلند شد. بدون هیچ شکایتی آنجا را ترک کرد و مستقیم به سمت خانهاش رفت. ارادتش به امام حسین(ع) مانع این بود که از دوستدارانش کینه به دل بگیرد. تمام فکرش این بود که از فردا به کدام هیئت برود که راهش بدهند …
صبح خیلی زود بود. صدای در، به شدّت تمام در خانه پیچید. رسول مضطرب و ترسان به سمت در رفت. در را که باز کرد، خشکش زد. کسی را دید که اصلاً انتظارش را نداشت. مسئول هیئت!
مرد تا رسول را دید، او را در آغوش کشید. بوسید و احوالپرسی کرد. رسول دلیل این رفتار متناقضش را نفهمید. اوّل او را بیرون کردند و حالا صبح به این زودی آمدهاند و احوالش را میپرسند! پرسید چه شده؟ مرد فقط گفت که او را ببخشد و از امشب فقط به هیئت آنها برود. رسول گفت: مگر در این چند ساعت چه اتّفاق خاصّی افتاده که او آنقدر تغییر نظر داده است؟ مرد هم خیلی مختصر گفت که دیشب خوابی دیده است که نظرش را برگردانده؛ امّا وقتی اصرارهای رسول را دید، شروع کرد به تعریف کردن:
در شبی تاریک در صحرای کربلا بودم. خیمهها و یاران امام حسین(ع) یک طرف و خیمههای یزیدیان هم یک طرف دیگر بود. تصمیم گرفتم به سمت خیمههای امام(ع) بروم. هنوز چند قدم نرفته بودم که سگی مانعم شد. آن سگ، با پارسها و حملههای خود، مانع ورود غریبهها به خیمهها بود. بالأخره با سگ درگیر شدم. به سختی میخواستم خودم را از او جدا کنم که ناگهان چیز عجیبی دیدم. رسول! من یک دفعه متوجّه شدم که سر و صورت آن سگ، سر و صورت توست. در واقع این تو بودی که در حال پاسداری از خیمههای اباعبدالله(ع) بودی …
رسول شروع به گریه کرد. او نالهکنان از مسئول هیئت میپرسید: راست میگویی؟ یعنی واقعاً من سگ نگهبان خیمههای امام حسین(ع) بودم؟ … از این لحظه به بعد من سگ حسینم … خودشان مرا به سگی قبول کردهاند …
بعد از این خواب، حال رسول طوری شد که در هیئتها و دستههای عزاداری، دیدن وضع رسول هر شخصی را به گریه میانداخت.
با هم قرار گذاشتند که هر کس زودتر فوت کرد، به خواب دیگری بیاید و بگوید که این گریهها، چه فایدهای برایشان داشته و خواهد داشت.
حاج سیّد محمّد زعفرانچی، برای فرزندش آقا سیّد علی و عدّهای دیگر تعریف کرده بود:
شبی در نجف، خواب دیدم که به تنهایی در خیمهای نشستهام. ناگهان خودرویی از دور آمد که مردی عرب راننده بود و رسول ترک هم کنار او نشسته بود. وقتی ماشین به من رسید، رسول پایین آمد و سمت من آمد و به زبان ترکی گفت: حاج سیّد محمد! به جدّهات حضرت زهرا(س) قسم، خانم خودشان آمدند و مرا بردند» بعد به سرعت دوباره سوار ماشین شد و دور شد.
وقتی از خواب بیدار شدم، نفهمیدم معنی خوابم چیست. بعدها فهمیدم که آن شب، شب وفات رسول ترک بود …
آن شب، آخرین شب حیات رسول بود. حاج اکبر آقای ناظم، کنار او ماند. رسول هر از چند گاهی رو به او میکرد و با همان لهجه شیرین ترکی میگفت: قبرستان منتظر من است و من منتظر آقامم…
حاج اکبر آقا، با شناختی که از او داشت، دیگر کمکم باور کرد که رسول رفتنی است. بالأخره لحظه آخر رسید. حاج اکبر آقا در آن لحظات شاهد بود که یک دفعه، یک وجد و شادمانی رسول را فرا گرفت. بعد او با یک شور و حالی خاص، با صدای بلند گفت: آقام گلدی آقام گلدی… (آقایم آمد، آقایم آمد…) و بعد، با رویی باز، چشمهایش را برای همیشه بست …
رسول ترک، در پنجم اسفند سال ۱۲۴۸ ه .ش. در «تبریز» به دنیا آمد. پس از فراز و نشیبهای بسیار، راه امامان(ع) را پیش گرفت و تا آنجا پیش رفت که به یک فرد مقرّب تبدیل شد. روحش شاد.
منبع:
تمام مطالب، از کتاب «رسول ترک، آزاد شده امام حسین (ع)» استخراج شده است. (با تغییر نثر)
پژواک