هدف امام حسین علیهالسلام آبیارى نهال اسلام و زدودن منکرات پیرامونى آن با شعار «امر به معروف و نهى از منکر» و به وسیله شهادت بوده است.همچنین، شهادت حضرتشان الگوى جهانى قیام علیه ظلم و ستم را ارائه نمود و در زمانه خود نیز باعث برچیده شدن بساط یزیدیان گردید.
پاسخ دلایل حکومتگرایان
دلیل اول
در پاسخ این مطلب، باید اذعان کرد که اعمال و رفتار امام مىتواند با هر رویکردى مورد الگوبردارى باشد، هرچند مبتنى بر علم امام و یا عصمت او باشد. علّامه عسکرى و همفکرانشان بر این باورند که از قضا قیام حضرتشان الگوى جهانى و همیشگى براى قیامها بر ضد ظلم و جور شده است و نمونه بارز آن، قیامهاى پس از حضرتشان است که سرانجام توانست بساط ظلم و جور یزید را برچیند. الگو و نمونه بودن قیام امام حسین در طول تاریخ روشنتر از آن است که براى آن اقامه دلیل شود.
دلیل دوم
حقیقت این است که پس از رحلت پیامبر اکرم صلىاللهعلیهوآله، خلفا در یکایک احکام اسلام به خاطر منافع شخصى و یا به نام مصلحت عمومى اظهارنظر و اجتهاد کردند و اجتهادهاى ایشان در کتابهاى مختلف آمده است.۱ سرانجام از همین رهگذر، مسلمانان به شیوهاى خاص به تقدیس از مقام خلافت به ویژه دو خلیفه نخستین کشیده شدند، تا جایى که هواداران ایشان بنا را بر این گذاشتند که پس از عمر، عمل به کتاب خدا و سنت پیامبر و سیره شیخین از شرایط بیعت به حساب آید و مهمتر از همه اینکه مسلمانان پذیرفتند که روش شیخین (ابوبکر و عمر) در کنار کتاب خدا و سنت پیامبرش، از مدارک تشریع امت اسلامى به حساب آید! این وضع همچنان ادامه داشت و حتى پس از اینکه به سبب قیام همگانى مردم، حکومت پس از عثمان به حضرت على علیهالسلام رسید، آن حضرت نتوانست احکامى را که خلفاى پیشین در آنها اجتهاد کرده بودند به جامعه اسلام بازگرداند.
علّامه عسکرى به طرح مثالهاى متعددى مىپردازد که در آنها جامعه، زمانه، شأن و موقعیت خلفا مانع از اضاله بدعتها و تصحیحانحرافات بود. ایشان در یک مورد مىنویسد: فىالمثل آن هنگام که حضرت على علیهالسلام مىخواست تا سپاهیان خود را از اقامه نماز نافله در ماه مبارک رمضان که عمر مقرّر داشته بود تا آن را به صورت جماعت بخوانند، بازدارد، سپاهیانش یکصدا بانگ برداشتند: وا سنه عمراه! و بدینسان، از پذیرش سنت پیغمبر خدا به جاى سنت عمر به شدت خوددارى کردند! و این بدان معنا بود که مسلمانان در آن هنگام که دست بیعت در دست على علیهالسلام مىنهادند، باور نداشتند که آن حضرت را رفتارى برخلاف روش شیخین خواهد بود.۲
علّامه عسکرى در جایى دیگر فریاد امیرالمؤمنین را متذکر مىشود که حضرت از بدعتهاى خلفاى پیشین سخن به میان مىآورد و به گاه اضاله آنها، با مخالفت مردم و سپاهیانش مواجه مىشود: فرمانروایان پیش از من کارهایى را انجام دادند و به عمد با رسول خدا صلىاللهعلیهوآله از در مخالفت درآمدند و پیمان او را نقض کرده، سنت و روش آن حضرت را تغییر دادند؛ به طورى که اگر من مردم را به ترک آنها بخوانم تا آن را آنگونه که در زمان رسول خدا بوده بازگردانم، سپاهیانم از گردم پراکنده شوند و تنها با گروهاندکى از یارانم ـ که به میزان برترى و علوّ مقامم آگاهندوپیروىازامامتم را بر اساس کتاب خدا و سنت پیامبرش واجب مىدانندـ باقى خواهم ماند.۳
امیرالمؤمنین علیهالسلام با بیان حیرت از این وضعیت مىفرماید: مرا به حیرت نینداخت، مگر زمانى که دیدم مردم از هر سو چون یال کفتارى، مرا در میان گرفته و از هر سو به من هجوم آوردهاند؛ تا جایى که حسن و حسین به زیر دست و پا افتادند و دو سوى جامهام از هم بدرید. آنان چنان گرد مرا گرفته بودند که گویى کاه گوسفندان در آغل! اما چون بیعتشان را پذیرفتم و به کار خلافت پرداختم، گروهى بیعتم را شکستند، و جماعتى شانه از زیر بار بیعتم بیرون کشیده، از دین روى برتافتند و گروهى هم راه ستم و خیرهسرى را در پیش گرفتند.
وقتى وضعیت امیرالمؤمنین، که مردم با جان و دل و رغبت تمام به سوى وى شتافتند و شرط او را مبنى بر عمل به سنت رسول خدا و نه سنت خلفا قبول کردند، اینچنین است، چگونه مىتوان انتظار داشت که فرزند خلف او که جایگاهش بسان پدر نیست بتواند با تشکیل حکومت به اهداف عالیهاى همچون اصلاح حال امت و تصحیح سنت رسولاللّه بپردازد؟
علّامه عسکرى در مورد فضاى جامعه آن روز عرب و مسلمانان عصر امام حسین علیهالسلام معتقد است: جامعه به سویى سوق پیدا کرده و چونان گرفتار بدعت و انحراف است که صرف زوال حکومت ستمگر و تبدیل آن به فرمانروایى عادل نمىتواند مشکل را حل کند. وى از مشکل اصلى جامعه آن روز چنین یاد مىکند: از بین رفتن احکام اسلامى و اطاعت و فرمانبردارى بىچون چراى مسلمانان از اوامر صادره از ناحیه خلیفه و تصورى که آنها از مقام خلیفه و خلافت داشتند. تنها چاره کار را نیز در تغییر عقیده و برداشت مسلمانان در امر خلیفه و خلافت خلاصه مىداند، تا پرتو آن بتوان احکام پایمالشده اسلام را بار دیگر به مجتمع اسلامى باز آورد.۴
از سوى دیگر، با دیدگاهى که جامعه آن روز نسبت به خلافت داشت و مقام و موقعیتى که براى خلفاى پیشین در نزد آنها وجود داشت، اگر هم امام حسین علیهالسلام اقدام به تشکیل حکومت مىکرد، چونان پدرش امیرالمؤمنین علیهالسلام و برادرش امام حسن علیهالسلام نمىتوانست کارى از پیش ببرد، و دیرى نمىپایید که فریاد مظلومیت حضرت در مقابل کارشکنان و مخالفان اصلاحات بنیادین بلند مىشد، چونان که فریاد امام على علیهالسلام بلند بود.
علّامه عسکرى معتقد است: گرچه عده زیادى در آن زمان خواستار خلافت و حکومت امام حسین علیهالسلام بودند، اما امام حسین علیهالسلام در صورت قبول این امر، ناگزیر بود تمام اجتهادات و بدعتهاى پیشین را نیز بپذیرد و یا دستکم در برابر آنها سکوت کند؛ چه اینکه مردم اجازه تغییر و تبدیل آنها را به حضرتش نمىدادند، چونان که این امر براى امیرالمؤمنین نیز مهیا نگردید:
از اینرو، مسلمانان در آن عصر خواهان بیعت با امام حسین علیهالسلام بودند تا بر اثر آن، امام بعد از معاویه رسما و شرعا خلیفه شده، مقام خلافت را به همه ویژگىهایش به دست آورد. و اگر چنین مىشد، حضرت دیگر نمىتوانست احکام اسلامى را که بر اثر اجتهادهاى خلفاى پیشین دگرگون شده بود به پایگاه اصلىاش بازگرداند؛ همچنان که پدرش امیرالمؤمنین علیهالسلام نیز نتوانست در مورد اجتهادهاى خلفاى پیش از خودش کارى از پیش ببرد.اگر با امام حسین علیهالسلام بیعت به عمل مىآمد، آن حضرت ناگزیر مىشد که علاوه بر پذیرش تمام اجتهادهاى خلفاى پیشین، اجتهادها و مندرآوردىهاى معاویه، از آن جمله لعن و دشنام برپدرشامیرالمؤمنین علیهالسلام رابرمنابرتأیید نماید!۵
از سوى دیگر، تاریخ به خوبى روایت مىکند که همگان از جمله بسیارى از دوستداران و علاقهمندان به امام حسین علیهالسلام، زمان را براى پاسخ دادن به دعوت کوفیان مناسب نمىدیدند، بنابراین، به نظر مىآید که ارزیابى نخبگان جامعه از شرایط روزگار مبتنى بر این بوده است که شرایط موجود براى تشکیل حکومت مناسب نیست؛ با این توصیف، عقل جمعى نخبگان و ارزیابى عموم سیاستشناسان نشانگر آماده نبودن شرایط براى تشکیل حکومت است.
سخن اینجاست: چرا امام حسین علیهالسلام تشکیل حکومت در این شرایط را در دستور کار خود قرار مىدهد؟ این استدلال با توجه به این نکته جدىتر مىشود که پیامبر صلىاللهعلیهوآله و امامان علیهمالسلام هنگامى که سخن از تصمیمگیرى سیاسى به میان مىآمده، عموما به مشورت و اتخاذ تصمیم جمعى پایبند بودهاند، با این حال، در این مورد امام برخلاف پیشنهاد و صلاحدید قاطبه نخبگان آن زمان، از جمله نزدیکترین علاقهمندانش مانند ابنعباس و محمد حنفیه و عبداللّهبن جعفر عمل کرده است. در این شرایط، عمل نکردن امام به آنچه سیاسیون و نخبگان بر آن پاى مىفشارند، نشانگر رویکرد شهادتگرایانه و نه حکومتخواهانه مىباشد.
از دیگر مواردى که بزرگان و سیاستمداران، حضرت را از خروج از مکه نهى کردند، نهى عبداللّهبن عباس است. وقتى عبداللّهبن عباس از قصد امام مبنى بر خروج از مکه و حرکت به سوى کوفه، آگاه گشت، حضرت را از این کار نهى کرد. گفتوگویى که بین عبداللّهبن عباس و امام حسین علیهالسلام واقع شده، آگاهى حضرت از فرجام کار (یعنى شهادت) را آشکار مىکند.
علّامه عسکرى داستان ملاقات امام حسین علیهالسلام عبداللّهبن عباس را چنین گزارش مىکند: چون امام حسین علیهالسلام آماده حرکت به سوى عراق شد، ابنعباس خدمت حضرت آمد و به او گفت: «در همین شهر بمان؛ زیرا تو آقا و سرور مردم حجاز هستى. اگر مردم عراق خواهان تو هستند، به آنها بنویس تا فرماندار دشمن را از شهر خود بیرون کنند، آنگاه تو به سوى ایشان عزیمت کن.
اگر هم به هر تقدیر قصد بیرون شدن از مکه دارى به دیار یمن برو… که پدرت در آنجا شیعیان بسیارى دارد و خودت هم از دسترس اینان به دورى و با فراغ خاطر مىتوانى براى مردم نامه بنویسى و پیغامگزارانت را به هر سو اعزام و مردم را به خود بخوانى؛ در آن صورت، امید دارم به خواستهات برسى.»امام در جواب گفت:«پسر عمو، به خدا قسم مىدانم خیرخواه منى، اما من عزم خود را جزم کرده و آماده حرکت شدهام… اگر در فلان جا و فلان جا کشته شوم، بیشتر دوست دارم از اینکه در مکه کشته شوم و حرمت حرم خدا به خاطر من از میان برود.» ابنعباس به شدت گریست و گفت: «با این سخن، او به مرگش یقین کرده و دل از حیات او بریدم.»۶
از سخنان عبداللّهبن عباس پیداست که براى مردم آن روزگار، بىوفایى مردم کوفه امرى مسلّم بوده و مىدانستند که آنها به عهد خویش پایدار نمىمانند، چنانکه به عهد حضرت على علیهالسلام و امام حسن علیهالسلام وفادار نماندند. دیگر اینکه اگر واقعا قصد امام حسین علیهالسلام تشکیل حکومت بود، چرا به پیشنهاد عبداللّه مبنى بر رفتن به سوى یمن و سکنى گزیدن در آنجا عمل نکرد؟ عبداللّه به همان میزان که از بىوفایى کوفیان مىترسد، به پذیرایى و وفاى اهل یمن اعتقاد دارد و پیشنهاد مىکند که اگر به یمن بروى، در آنجا مىتوانى به خواستهات برسى. اما از جایى که هدف حضرت تشکیل حکومت نیست، و با این هدف به سوى کوفه حرکت نکرده، این پیشنهاد عبداللّه را نیز نمىپذیرد.
محمد حنفیه از جمله کسانى است که امام حسین علیهالسلام را از حرکت به سوى کوفه بازمىدارد و ایشان را از بىوفایى و خیانت کوفیان انذار مىدهد. علّامه عسکرى جریان گفتوگوى امام با محمد حنفیه را چنین نقل مىکند: در همان شب که امام در صبحگاهش مىخواست از مکه بیرون رود، محمد حنفیه خود را به او رسانید و گفت:
«اى برادر! تو از نیرنگ و خیانت کوفیان نسبت به پدر و برادرت کاملاً آگاهى و من از آن مىترسم که حال تو چون سرانجام گذشتگانمان باشد. اگر صلاح مىدانى همین جا بمان که تو در مکه از هر کس دیگر گرامىترى و از هر پیشامد ناگوار نیز محفوظ خواهى بود.» امام در پاسخ فرمود: «برادر عزیز مىترسم که یزیدبن معاویه مرا در حرم خدا ترور کند و من باعث شده باشم که احترام خانه خدا از میان برود.»۷
این گفتوگوها، به وضوح نشانگر عدم اعتماد خبرگان و نخبگان آن زمان نسبت به بیعت و دعوت کوفیان است. دیگر اینکه در هیچیک از این موارد، امام حسین علیهالسلامنامهها و دعوت کوفیان را مبناى خروج خود از مکه قرار نمىدهد، بلکه به احتمال کشته شدن در حرم و شکسته شدن حرمت حرم استدلال مىکند. این بدان معناست که اولاً، حضرت پیشینه بىوفایى کوفیان را مد نظر دارد؛ ثانیا، با قصد تشکیل حکومت با پشتوانه کوفیان به طرف مکه حرکت نکرده است؛ ثالثا، از شهادت خود در این سفر اطلاع دارد و پیشاپیش دیگران را از آن آگاه مىکند.
علّامه عسکرى در این زمینه مىنویسد: امام در آن حال هنگام خروج از مکه و حرکت به سوى عراق نمىگفت (به پشتوانه نامههاى مردم کوفه) به عراق مىروم تا حکومت را به دست بگیرم، بلکه مىفرمود: از اینجا بیرون مىروم تا بیرون از حرم امن خدا کشته شده باشم، حتى اگر بهاندازه یک وجب هم که شده باشد!۸نکته دیگر اینکه اگر امام حسین علیهالسلام واقعا قصد تشکیل حکومت داشت، چرا در همان مکه که به قول قایلان حکومت، شرایط فراهم بود، اقدام به تشکیل حکومت نکرد؟
مگر نه این است که غالب بزرگان مکه حضرت را از رفتن به کوفه باز داشته و به ماندن در مکه دعوت مىکردند؟ مگر تمامى آنها به جایگاه والا و شخصیت محبوب امام در میان اهل مکه استدلال نمىکردند؟ مگر عبداللّهبن زبیر پیشنهاد تشکیل حکومت در مکه را به امام نداد؟ پس چرا حضرت با پشت پا زدن به شرایط موجود و وضعیت مطلوب، به سوى کوفه حرکت کرد؛ کوفهاى که همگان از رفتن بدان نهى مىکردند؟
پاسخ به این سؤال خیلى ساده است. اولاً، هدف حضرت تشکیل حکومت نبود و ایشان با علم الهى و همچنین با سنجیدن شرایط زمان، مىدانست که عاقبت کارش شهادت است.۹ ثانیا، امام مىداند که با تشکیل حکومت به مطلوب خود نمىرسد؛ یعنى احیاى دوباره اسلام و سنت پیامبر ـ چنانکه حضرت در وصیت خویش به محمد حنفیه آن را هدف خود شمرده است۱۰ ـ با تشکیل حکومتى کوچک در مکه یا کوفه میسر نمىشد.۱۱
دلیل سوم و چهارم
در مقابل، کسانى که تشکیل حکومت را به عنوان هدفِ قیام قبول ندارند، جریان نامه اهل کوفه و جواب مثبت امام حسین علیهالسلام به آنها و فرستادن مسلم را، با توجه به ادلّه پیشینشان، به گونهاى دیگر تحلیل مىکنند. ایشان معتقدند: امام علیهالسلام از عاقبت کار خویش آگاه بود و جواب مثبت حضرتش به اهل کوفه براى اتمام حجت بود.
علّامه عسکرى در اینباره مىنویسد: امام به موجب شناختى که از اوضاع و احوال داشت، و صرفنظر از آگاهىاش از سرنوشت خود… به روشنى مىدانست که باید فقط یکى از دو راه را برگزیند: یا بیعت با یزید و یا کشته شدن. و مرتبا به این مطلب در گفتارهایش اشاره مىکرد… بنابراین، امام به خوبى مىدانست تا هنگامى که از بیعت با یزید خوددارى کند، چارهاى جز کشته شدن نخواهد داشت… اما مردم کوفه پشت سر هم به امام علیهالسلام نامه نوشتند و در آنها متذکر شدند که: «ما امام و پیشوایى نداریم. به نزد ما بیا که خداوند به برکت وجود شما، ما را به راه راست و حق بدارد.»… همچنین نوشتند: «به نزد ما شتاب کن که مردم بىصبرانه منتظر آمدنت هستند و بجز تو خواهان کسى دیگر نمىباشند! پس در آمدنت هر چه مىتوانى شتاب کن.»…
پس از اینکه اینگونه نامهها از جانب کوفیان به امام رسید، و آنقدر تعداد نامهها فزونى یافت که خورجینى را پر کرد، اگر امام به درخواست و خواهش کوفیان وقعى نمىگذاشت، و با یزید بیعت مىکرد و یا با یزید هم بیعت نمىکرد، اما روى به جاى دیگرى مىنهاد، و در آنجا به شهادت مىرسید، در آن صورت، در حقِ مردم کوفه ستم کرده بود و مردم براى همیشه و نسلى پس از نسلى دیگر، حق را به جانب کوفیان مىدادند و امام را متهم مىکردند و به روز قیامت هم آنان بر خداى متعال حجت داشتند…
بنابراین، رفتارى را که امام با کوفیان در پیش گرفت از باب اتمام حجت بر آنها بود و نه چیز دیگر. اگر چنین نبود و حرکت امام به سوى عراق بر اثر فریبى بود که از نامههاى شوق برانگیزان کوفیان خورده، باید به هنگام اطلاع از شهادت مسلم و هانى، و پیش از آنکه با سپاهحرّ روبهروشود، بازمىگشت. آرى! آنچه امام انجام داد، اتمام حجتى بود با اهل عراق و دیگران.۱۲
علّامه عسکرى همچنین مىنویسد: بر امام واجب بود که با مردم عراق حجت را تمام کند؛ حجتى که تا آن روز به انجام نرسیده بود و این وظیفه با خطبههاى مکرر او و اصحابش، از زمان روبهرو شدن با حرّ تا روز عاشورا به انجام رسید… امام حجت خود را بر کوفیان و دیگر همعصرانش… تمام کرد.۱۳در تحلیل دیدگاه علّامه عسکرى انبوهىِ درخواستها از امام را باید یک عامل مهم به حساب آورد. اگر امام حسین علیهالسلام دعوت مردم کوفه را نمىپذیرفت، نوعى سرخوردگى اجتماعى و سیاسى میان دعوتکنندگان و عموم مردم شکل مىگرفت؛ چراکه سالها بود که اهلبیت علیهمالسلام به دعوت مردم براى تشکیل حکومت پاسخ نمىدادند.
امام حسین علیهالسلام با پذیرش دعوت آنها، علاوه بر آنکه میزان تعهد خود در شکل دادن به حکومتى جدید را نشان داد، به اتمام حجت با مردم نیز پرداخت. امام نشان داد که اگر اهلبیت علیهمالسلام و فرزندان على علیهالسلام از پذیرش دعوت مردم سر باز مىزنند، این نه به دلیل کمکارى آنان، بلکه محصول ناتوانى و سستارادگى و دورویى مردم بوده است.
اگر دیدگاه علّامه عسکرى را به صورت دقیقترى بررسى کنیم به انتظار دوگانهاى که در جریان این رخداد شکل گرفته است پى مىبریم. از یکسو، اگر امامان دعوت مردم را نمىپذیرفتند حس و برداشتى کاذب در میان کوفیان شکل مىگرفت که به واقع، معناى اتمام حجت با امامان را دربر داشته است، از سوى دیگر، امام حسین علیهالسلام با قبول شهادت به اتمام حجت با مردمان پرداخت.
اگر امام علیهالسلام با بىاعتنایى به دعوت مردم کوفه، اقدام به حرکت و قیام نمىکرد، علاوه بر سرخوردگىهاى اجتماعى، این خاطره را در ذهن مردم زنده مىکرد که امامان هر بار دعوتِ ایشان را به نوعى رد کردهاند و قضاوت نادرستى از کارکرد امامان در ذهن مردم شکل مىبست و زمینههاى اجتماعى دست زدن به اعمال سیاسى از جانب امامان را کمرنگ و ناچیز مىساخت.
امام حسین علیهالسلام با پذیرش دعوت، علاوه بر شکل دادن به ذهنیت کوفیان، زمینههاى اقدام سیاسى براى دیگر اعضاى اهلبیت علیهمالسلام در آینده را فراهم آورد. به این صورت، امام حسین علیهالسلام با اتمام حجت خود کوشید ریشههاى بدبینى تاریخى را بخشکاند که بخشى از آن هنگام صلح امام حسن علیهالسلام شکل گرفته بود و شاید در صورت اقدام نکردن امام حسین علیهالسلام زمینههاى مناسب براى دیگر امامان فراهم نمىشد.
از جمله دلایلى که موجب تقویت تحلیل علّامه عسکرى است، علم امام به فرجام قیام و عاقبت خودش مىباشد. امام علیهالسلام با علم الهى خویش و همچنین از طریق اخبار و روایاتى که به ایشان رسیده بود، ۱۴ مىدانست در همین سفر و پیش از رسیدن به کوفه به شهادت مىرسد. با این وصف، جواب مثبت امام به اهل کوفه و حرکت ایشان به سوى کوفه با قصد تشکیل حکومت معقول به نظر نمىرسد؛ مگر اینکه طبق تحلیل علّامه عسکرى معتقد شویم جواب مثبت امام به اهل کوفه و اقدام عملى حضرت در فرستادن مسلم و حرکت به سوى کوفه، در جهت اتمام حجت با اهل کوفه بوده است.
مخالفان دیدگاه حکومتگرایى، براى رد این دیدگاه به سخنان امام حسین علیهالسلام در روز هفتم و یا هشتم ذىالحجه استدلال مىکنند. امام حسین علیهالسلام در این روز طى خطبهاى، به روشنى خود را آماده شهادت مىداند. آنچه این شاهد تاریخى را در مقابل دیگر سخنان شهادتگرایانه امام حسین علیهالسلام براى استدلال به مدعا تقویت مىسازد، زمان آن مىباشد. در واقع، امام حسین علیهالسلام هنگامى این سخنان را بر زبان جارى مىکند که دعوت کوفیان به اوج خود رسیده و هنوز ـ آنچنانکه بعدا اتفاق افتاد ـ پیامى از مسلم مبنى بر روىگردانى و بىوفایى کوفیان نرسیده است.
علّامه عسکرى داستان خطبه فوق را چنین آورده است: در کتاب مثیر الاحزان آمده است که پس از گفتوگوى امام با فرزند عمر، حسین علیهالسلام برخاست و ضمن خطبهاى چنین گفت: الحمدللّه… مرگ بر فرزندان آدم امرى حتمى و از پیشنوشتهشده است و من براى دیدار با گذشتگانم همان شور و اشتیاقى را دارم که یعقوب براى دیدار فرزندش یوسف داشت.
مرا از پیش، قتلگاهى انتخاب شده که آن را خواهم دید. و چنان مىبینم که گرگهاى بیابان نواویس (کربلا) بدن مرا از هم مىدرند و پارهپاره مىکنند… از آنچه بر قلم تقدیر رفته گریزى نیست و رضا و خشنودى خداوندخواسته ما اهلبیت است… اینک هرکس که سرباخته راه ماست و خود را آماده دیدار خداکرده، باماهمراهوروانه این وادى شود که منبهخواستخداصبحفرداازاینجاکوچمىکنم.۱۵
علّامه عسکرى در ادامه مىافزاید: هدف در این بحث و بررسى این است که نمایى واقعى و روشن از دیدگاه شخص امام حسین علیهالسلام و یاران همعصر او نسبت به شهادت آن حضرت ترسیم گردد… به گمان ما، همین مقدار از گفتوگوها براى اثبات چنین هدفى کافى است.امام پس از آنکه در نیمه راه از سرنوشت مسلم آگاه گشت، از ادامه سفر سر باز نزد و به سفر خود ادامه داد.
اگر به راستى امام از این سفر قصد تشکیل حکومت داشت، باید پس از اینکه از وضعیت مسلم آگاه شد و زمینه را براى تشکیل حکومت منتفى دید، باز مىگشت، نه آنکه به سفر ادامه مىداد. علّامه عسکرى مىنویسد: چون امام به ثعلبه رسید، دو تن از افراد قبیله بنىاسد خبر شهادت مسلم و هانى را به امام دادند.
امام با شنیدن خبر گفت: «اناللّه و انا الیه راجعون. رحمت خدا بر آنان باد.» آن دو مرد گفتند: تو را به خدا سوگند مىدهیم که بر جان و خانوادهات رحم کن و از همین جا برگرد که تو در کوفه یاور و پیروى ندارى، بلکه از آن مىترسیم که علیه تو به ستیزه برخیزند…. امام پس از آگاهى به آنچه رفته بود، گفت: «آنچه را خداوند مقدر کرده باشد به انجام خواهد رسید. ما در پیشگاه خداوند داد خود و فساد امت را مطرح مىکنیم.»۱۷علّامه عسکرى در ادامه مىافزاید: امام خطاب به همراهان خود فرمود: «خبر جانگداز شهادت مسلم و هانى به ما رسید و از اینکه شیعیان ما از یارى ما روىگردانده و ما را رها کردهاند، آگاه شدیم. اینک هر کدام از شما مىخواهد برگردد و تعهدى نسبت به ما نخواهد داشت.»۱۸
به راستى اگر هدف امام تشکیل حکومت بود، چرا پس از آگاهى از منتفى شدن شرایط تشکیل حکومت، باز هم به حرکت خود ادامه داد؟ اگر هدف حضرت تشکیل حکومت بود، چرا با اعلام خبر شهادت مسلم به همراهان، باعث پراکنده شدن آنها شد؟علّامه عسکرى معتقد است: کسى که در مقام به دست آوردن خلافت و فرمانروایى باشد، با کسانى که گردش جمع شده و قصد آن دارد که به یارى و پشتگرمى ایشان زمام حکومت را به دست بگیرد، چونان نمىکند (و خبرهاى اینچنین ناامیدکننده را به آنها نمىدهد)، بلکه آنها را به پیروزى و به دست گرفتن قدرت و سلطنت دلخوش مىدارد و هرگز سخنى نمىگوید (و خبرى نمىدهد) که اطرافیانش را دلسرد و ناامید نماید.۲۰
از اینرو، مىتوان گفت هدف حضرت تشکیل حکومت نبود؛ چراکه حتى پس از آگاهى از شهادت مسلم و خیانت کوفیان، به راه خود ادامه داد، تا به سرمنزل مقصود برسد.برخى تلاش کردهاند که ادامه حرکت امام علیهالسلام پس از اطلاع از منتفى شدن شرایط تشکیل حکومت را به اصرار فرزندان عقیل مستند کنند و بگویند حضرت با اصرار آنها به راه خود ادامه داد تا اینکه به شهادت رسید، نه اینکه از ابتدا با هدف مبارزه و شهادت حرکت کرده باشد.
علّامه عسکرى با اشاره به این اشکال، مىنویسد: ممکن است این توهم پیش آید که علت ادامه حرکت امام علیهالسلام به سوى عراق پس از شنیدن خبر شهادت مسلم و هانى، سخنان فرزندان عقیل باشد که به او گفتند: «ما قدم از قدم برنمىداریم، مگر هنگامى که انتقام خودمان را گرفته باشیم و یا خونمان در این راه ریخته شود.» و امام به همین جهت به حرکت خود ادامه داد و خود و همراهانش به شهادت رسیدند! به راستى که چنین قضاوتى درست نیست.
هر کس را که بارقهاى از عقل و تفکر باشد روا نیست تا چنین مطلبى را بر زبان آورد، بلکه درست این است که گفته شود: براى امام چه فرقى مىکرد که به عراق برود یا دیارى دیگر؟ حضرتش سرنوشت خود، که کشته شدن بر اثر خوددارى از بیعت با یزید بود، را انتظار مىکشید، اما بر او واجب بود که با مردم عراق اتمام حجت کند؛ حجتى که تا آن روز به انجام نرسیده بود.۲۱
با این حساب، ادامه حرکت امام علیهالسلام پس از آگاهى از شهادت مسلم و منتفى شدن شرایط تشکیل حکومت، بیانگر آن است که هدف حضرت تشکیل حکومت نبوده است؛ چه اینکه اگر چنین بود و هدف تشکیل حکومت بود، پس از اطلاع از انتفاى شرایط تشکیل حکومت، حضرت باید به سوى مکه و یا یمن که در آنها شرایط تشکیل حکومت فراهم بود باز مىگشت و یا حداقل به جایى مىرفت تا بتواند با حفظ جان خود و اطرافیانش، در موقعیت دیگرى که شرایط فراهم مىشد، به تشکیل حکومت اقدام کند. اما ادامه حرکت به سوى کوفه نشان مىدهد که حضرت پیگیر هدفى دیگر بوده است.
نتیجهگیرى
پیرامون قیام عاشورا دو رویکرد عمده وجود دارد. در یک رویکرد هدف قیام تشکیل حکومت و بر اساس رویکرد دیگر هدف اصلاح امت با علم به شهادت مىباشد. از آنچه تا بدینجا گفته شد روشن مىشود که مؤیدات و ادلّه کسانى که قایل به شهادتطلبى امام براى زمینهسازى اصلاح بدعتهاى واردشده در دین هستند روشنتر و متقنتر است. شرایط زمانه به اعتراف نخبگانى همچون عبداللّهبن عباس، ابنزبیر، محمدحنفیه و عبداللّهبن جعفر نوید هیچ حکومتى را نمىداده است.
سخنان حضرتشان نیز از ابتداى حرکت از مکه بوى شهادت و علم به فرجام خونین مىداد؛ حتى آنجایى که به نداى کوفیان قصد عزیمت به سوى کوفه دارد نیز آهنگ شهادت سر مىدهند و هیچگاه در مسیر حرکت به سوى کوفه حتى آن هنگامى که بىوفایى و پیمانشکنى کوفیان بر حضرتشان آشکار مىگردد از راه باز نمىماننداینهمه، نشان از آن دارد که اولاً، هدف امام حسین علیهالسلام آبیارى نهال اسلام و زدودن منکرات پیرامونى آن با شعار «امر به معروف و نهى از منکر» و به وسیله شهادت بوده است.
ثانیا، شهادت حضرتشان الگوى جهانى قیام علیه ظلم و ستم را ارائه نمود و در زمانه خود نیز باعث برچیده شدن بساط یزیدیان گردید. ثالثا، با توجه به بدعتهاى استوارشده و عصبیتهاى قبیلگى حاکم بر آن زمان، حتى در صورت موفقیت امام به تشکیل حکومت نیز بدعتزدایى، بدون آبیارى درخت اسلام با خون پاک سیدالشهدا امکانپذیر نبود.
پی نوشت :
۱ ر.ک: سیدمرتضى عسکرى، دو مکتب در اسلام، ج ۱و۲.
۲ همو، ج ۳، ص ۵ـ۶.
۳ همان، ص ۹.
۴ همان، ج ۳، ص ۴۵۶.
۵ همان، ص ۴۵۲.
۶ همان، ص ۸۴ـ۸۵.
۷ همان، ص ۸۵ـ۸۶.
۸ همان، ص ۴۶۷ـ۴۶۸.
۹ همان، ص ۴۶۲ـ۴۶۴.
۱۰ همان، ص ۶۹ـ۷۰.
۱۱ ر.ک: همو، مقدمه مرآتالعقول، ج ۲، ص ۴۸۴.
۱۲ همو، دو مکتب در اسلام، ج ۳، ص ۴۶۲ـ۴۶۴.
۱۳ همان، ص ۴۶۵.
۱۴ همان، ج ۳، ص ۲۹ـ۵۹.
۵۰۱۵و۵۱ـ همان، ص ۹۱.
۱۷ همان، ص ۹۹.
۵۳۱۸و۵۴ـ همان، ص ۱۰۰.
۲۰ همان، ص ۴۶۷.
۲۱ همان، ص ۴۶۴ـ۴۶۵.
عبدالحسین مشکانى/ کارشناس ارشد فلسفه علوم اجتماعى مؤسسه آموزشى و پژوهشى امام خمینى قدسسره
عباسعلى مشکانى/ کارشناس کلام اسلامى مؤسسه امام صادق علیهالسلام.
منبع : ماهنامه معرفت شماره ۱۷۰