غریب خراسان

a7381d61d68485a14fd586c351eec57f - غریب خراسان

مأمون که از شدّت خشم صورتش سرخ شده بود، پیاپی جام را سر می‌کشید تا شاید آتشی که در درونش شعله می‌کشید، خاموش شود. او که خیلی سعی داشت بر خودش مسلّط باشد و خودش را مهربان نشان دهد؛ با قدم‌های شتابان و کوتاه طول و عرض تالار را طی می‌کرد. ناگهان فکری به ذهنش رسید رو به سوی امام رضا(ع) کرد و گفت: شما می‌خواهید ولایت عهدی مرا نپذیرید تا مردم بگویند در دنیا زاهدی؟ علیّ بن موسی‌الرّضا(ع) آرام ایستاده بودند…

مأمون که از شدّت خشم صورتش سرخ شده بود، پیاپی جام را سر می‌کشید تا شاید آتشی که در درونش شعله می‌کشید، خاموش شود. او که خیلی سعی داشت بر خودش مسلّط باشد و خودش را مهربان نشان دهد؛ با قدم‌های شتابان و کوتاه طول و عرض تالار را طی می‌کرد. ناگهان فکری به ذهنش رسید رو به سوی امام رضا(ع) کرد و گفت: شما می‌خواهید ولایت عهدی مرا نپذیرید تا مردم بگویند در دنیا زاهدی؟ علیّ بن موسی‌الرّضا(ع) آرام ایستاده بودند و غم غربت چهره‌شان را پر کرده بود. امام که دلیل این همه اصرار مأمون را خوب می‌دانستند در جواب گفتند: قصد تو این است که مردم بگویند من از دنیا پرهیز نکرده‌ام؛ بلکه دنیا از من پرهیز کرده است که این‌گونه به طمع ولایتعهدی خلافت را پذیرفته‌ام. مأمون که از شدّت عصبانیّت نفس نفس می‌زد و اعصابش از این همه بی‌تفاوتی امام به هم ریخته بود. خسته از آن همه اصرار گفت: اگر ولایتعهدی مرا نپذیرید، شما را مجبور می‌کنم. سپس آب دهانش را قورت داد و در حالی که دندان‌هایش را روی هم می‌سایید با غیظ فریاد زد: اگر انجام ندادید گردن شما را خواهم زد. علیّ ‌بن موسی‌الرّضا(ع) فرمودند: «خداوند مرا نهی کرد که به دست خود، خود را هلاک نمایم و اگر تو چنین اراده کرده‌ای من ولایتعهدی را می‌پذیرم، به شرطی که نه کسی را سر کار بیاورم و نه کسی را برکنار کنم. هیچ رسم و روشی را برهم نزنم و از دور ناظر باشم و اگر مشورتی با من شد؛ پاسخ گویم. مأمون با شنیدن این کلمات آرام شد و نفس راحتی کشید و شادمان خندید و دست بر دست کوبید. دندان‌هایش در نور چراغ پیه‌سوز درخشید.
حالا هم می‌توانست از علاقه مردم نسبت به امام به نفع خود استفاده کند و هم کینه‌ای را که مردم از پدرش هارون به دلیل زندانی کردن و شهادت موسی بن جعفر به دل داشتند را با این احترام ظاهری به فرزند موسی بن جعفر(ع) از دل‌ها بزداید.
او که به خون امام تشنه بود، با اجرای نقشه شومش به هدفش نزدیک‌تر شده بود.
منبع: ماهنامه زائر، ش ۱۷۰، ص ۱۱.

همچنین ببینید

غدیر

غدیر یک ضرورت راستین

بر اساس جهان بینی توحیدی و مکتبی ، غدیر ، یک ضرورت منطقی و عقلی …

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *