دکتر ستّار عودی از جمله نویسندگان و محقّقان پُر کاری است که تا کنون صدها مدخل از دانشنامه جهان اسلام را به رشته تحریر درآورده و در کنار تألیف مقالات و کتب متعدّد در حوزههای مختلف تاریخ اسلام به تدریس در دانشگاههای تهران نیز مشغول است. با توجّه به احاطهای که ایشان به موضوع تشیّع در شمال آفریقا دارند، به حضورشان رسیدیم و گفتوگوی مختصری را ترتیب دادیم. بدیهی است آنچه در ادامه میآید همه مطالب مربوط به این خطّه جهان اسلام نیست و تنها به یادآوری نکاتی فراموش شده، پرداختهایم. امید که مقبول و مطلوب طبع مخاطبان و خوانندگان عزیز موعود قرار گیرد.
با تشکّر از وقتی که در اختیار ما گذاشتید، لطفاً برای شروع بفرمایید تشیّع چگونه به شمال آفریقا وارد شد؟
شمال آفریقا در سال۲۰ ه .ق. به دست عمروعاص فتح شد. در سپاه او دیدگاهها و افراد مختلفی حضور داشتند و البتّه چون گرایش به تشیّع به شکل فعلی هم چندان وجود نداشت، معدود افرادی فقط در «مصر» از طرفداران و هواداران امیرالمؤمنین(ع) در سپاه حضور داشتند. بعد از او در دوره عثمان و به سال ۲۴ ه .ق. عبدالله بن ابی صرح برادر رضاعی عثمان که مطرود پیامبر(ص) بود، والی آنجا شد. بدون در نظر گرفتن مکّاریها و مشکلات اعتقادی عمروعاص، او از حیث سیاسی و نظامی تجربهاش بیشتر بود و منطقه را بیشتر میشناخت و از همین رو میتوان گفت عزل او کار غلطی بود و تبعات بدتری داشت. عبدالله ده سال حاکم مصر بود. در زمان او فتوحات به سمت «تونس» ادامه پیدا کرد. همزمان با او، خطّ جنوب را عبدالله بن عقبه فهری خواهرزاده عمروعاص دنبال میکرد.
مناطق شمال آفریقا که بربرنشین بودند، در برابر اسلام مقاومت جدّی کردند، چه رسد به تشیّع. سپاه اسلام در این مناطق به کندی پیشرفت میکرد و با مقاومت شدیدی روبهرو شد. به عکس ایران که به راحتی سپاه اسلام توانست در آن پیشروی کند.
در سال ۳۶ ه .ق. که امام علی(ع) به حکومت رسیدند، عبدالله خودش حکومت مصر را وا گذار کرد و به «شام» رفته و تا زمان مرگش در آنجا ماند. از اینجا به بعد است که تشیّع به مصر و دیگر مناطق شمال آفریقا به طور جدّی وارد شد. ابتدا امام(ع) محمّد بن ابی بکر را که تحت تربیت خود ایشان رشد یافته بود، به آن منطقه فرستاد و قبل از او هم هسته اوّلیه حضور شیعیان در شمال آفریقا و مصر به دست مالک اشتر به عنوان یکی از هواداران سرسخت مولا شکل گرفته بود. هر چند او در «قلزم» و پیش از رسیدن به مصر با توطئه معاویه، شهید شد و به مصر نرسید؛ البتّه معاویه، محمّد بن ابی بکر را به دست معاویه بن حدیج دستگیر کرده و در پوست الاغی قرار داده و بر آتش گذاشتند.
از ابتدا شمال آفریقا به دست امویان و مخالفان تشیّع فتح شده بود و از همین رو در طول خلافت امویان در سالهای بعد، حضور سیاسی شیعیان را به شکل تشکیل یک دولت ثابت نمیبینید.
در دوره عبّاسیان برای اوّلین بار حادثه مهمّ «فخ» در سال ۱۶۹ ه .ق.
اتّفاق میافتد که خاندان شیعی ادریس قیام کرده و قیامشان سرکوب میشود. این سرکوب به دست هادی، خلیفه چهارم عبّاسی به شدیدترین حالت و با شباهتهایی به واقعه «طف» و «کربلای امام حسین(ع)» انجام میشود. سال بعد و در دوره هارون، ادریس فرار میکند. او به سمت مناطق شرقی و مرکزی به سبب حاکمیّت و سلطه جدّی عبّاسیان نمیتواند برود، از همین رو به سمت مغرب متواری میشود. در این مسیر تا شمال آفریقا، شیعیان مخفی به او کمک میکردند و مشهورترین آنان ابن واضح یعقوبی، پدر یعقوبی مورّخ است که در آن زمان مسئول پست و برید است و امور نامهرسانی و امنیّتی دست او بود. هارون دستور داده بود تا تمام راهها را ببندند و به شدّت همه مسیرها کنترل شود. ابن واضح خودش شخصاً ادریس را به سمت «تونس» میبرد. خبر که به هارون میرسد دستور میدهد سر ابن واضح را قطع کنند.
ادریس در تونس نمیماند و به جنوب و صحرا میرود و آنجا با بربرها وصلت میکند. بربرها هم که او را از نزدیک میبینند و ویژگیهایش را مشاهده میکنند، گرایش عجیبی به تشیّع پیدا میکنند. او از آنجا به «ولیلی» یا «تاهرت» یکی از شهرهای «مغرب» میرود و در آنجا مستقر شده و به کمک بربرها در سال ۱۷۲ ه .ق. دولتی تشکیل میدهد که در تاریخ به «ادریسیان» معروف شد. این دولت شیعی حدود ۱۵۰ سال ادامه پیدا میکند. در این مدّت در «اندلس» هم نفوذ پیدا کردند و عدّهای از آنها به «سیسیل» رفتند. این خاندان به دست امویان سنّی اندلس از بالا و دولت سنّی عبّاسی متعصّب از شرق سرکوب شد و از بین رفت.
عبّاسیان برای سرکوب ادریسیان دولت خودمختار «اغلبیان» را در تونس راهانداختند. آنها و به خصوص خود سالم اغلبی مؤسّس دولت در سال ۱۸۴ ه .ق. دشمنان سرسخت شیعه بودند. آنان نقش دیوار دفاعی را برای عبّاسیان در برابر ادریسیان ایفا میکردند. اغلب پدر سالم یکی از چهار نفریست که در قتل ابومسلم نقش داشتند. حکومت تونس هم در واقع پاداش این عمل پسر اغلب بود. او همزمان مأمور کشتن ادریس شد و با توطئهای ادریس به دست او مسموم و کشته شد.
یکی از نوادگان او شریف ادریسی جغرافیدان معروف است که اوّلین کره زمین را ساخت و الآن بقایایش موجود است. در آنجا به سادات، «شریف» میگویند.
تعدادی از راویان از شهرهای مختلف اسلامی «کوفه»، «بصره» و «مدینه» و … به آن سمت میروند و برای تشیّع تبلیغ میکنند. هم در شمال آفریقا هم در اندلس.
در طول سالهای بعد از ادریسیان چه نقاط عطف و حوادث و دولتهای شاخص شیعیای را میتوان مشاهده کرد؟
به سبب وجود دو دولت متعصّب اغلبیان در تونس و امویان اندلس تشیّع آفریقا در مغرب محصور و محدود ماند. امروز در مغرب پادشاهی به نام محمّد ششم داریم. پدرش حسن ثانی و نوه محمّد پنجم است و لقبش امیرالمؤمنین! فکر کنم او تنها شاهیست که چنین لقبی را هم در دنیای امروز یدک میکشد. در مسجد بزرگی که در «کازابلانکا» دارند، دیدم شجرهنامهاش را زدهاند و نسبش را تا حضرت علی(ع) و امام مجتبی(ع) از طریق ادریسیان میرسانند.
پس از آنان، ما حدود ۲۵۰ سال حضور شیعیان فاطمی و اسماعیلی را داریم که آثار شاخصی را از خود در این مناطق به یادگار گذاشتند و در پی آنان ایّوبیان به طور جدّی به سرکوبی شیعیان همّت گماشتند و شیعیان را به انزوا و دوری از مناطق مرکزی سوق دادند.
محمود مکّی، استاد توانمند و مسلّم اندلسشناسی مقاله مفصّلی را درباره تشیّع در اندلس نوشته بود. این مقاله را آقای رسول جعفریان ترجمه و در مجموعه مقالاتش منتشر کرده است. باید در اینجا یادآور این مطلب بشوم که ما متأسّفانه درباره تشیّع در کشورهای مختلف شمال آفریقا به تفکیک و غیر از مصر، یعنی لیبی، تونس، الجزایر، مغرب و اندلس (اسپانیا) هیچ کاری نشده و جا دارد در تحصیلات تکمیلی دانشگاهها دانشجویان را به سمت انجام تحقیقات و پایان نامههایی در این باره سوق دهند تا مشخّص شود تشیّع در این مناطق جدا از هم چطور وارد شده و چه پیشرفتهایی داشته و الآن چه وضعیتی دارد.
درباره مصر، شرایط کمی متفاوت است. شاید علّتش این باشد که در آنجا مرقدی منسوب به حضرت زینب(س) وجود دارد. همان طور که میدانید علاوه بر شام و دمشق، در مصر هم چنین بقعهای وجود دارد؛ البتّه ما به مرقد موجود در شام از حیث تاریخی بیشتر اعتبار میدهیم و هر چند درباره مرقد موجود در مصر هم گزارشها و روایاتی وجود دارد، به ندرت درباره دومین بارگاه موجود در قاهره صحبت میکنیم.
میدانید حضرت زینب(س) بعد از فاجعه کربلا در سال۶۱ ه .ق. به مدینه بر میگردد و بعد از عزاداریها و تبلیغات علیه دولت یزید، حاکم مدینه جریان را گزارش میدهد و مأمور به تبعید ایشان میشود. البتّه روایت دیگری هم وجود دارد که سفر به همراهی همسرشان عبدالله بن جعفر و برای دلجویی بوده است. از لحاظ تاریخی تبعید از مرکز و مدینه و احتمالاً شام و مناطق شیعهنشین منطقیتر به نظر میآید تا شیعیان نتوانند با ایشان ارتباط داشته باشند؛ البتّه ایشان تنها یک سال پس از واقعه کربلا زندگی کردند.
امّا مصریها اکثراً گرایش به شاخه شافعی دارند و سپس مالکی؛ به این علّت که خود شافعی امام معروف اهل سنّت در مصر به سال ۲۰۴ ه .ق. مدفون شده است. همین وجود مقبره او باعث افزایش گرایش مردم به سمت او شده است. شافعی هم نسلش به هاشمیها میرسد و از حیث گرایش هم نزدیکترین مکاتب اهل سنّت به تشیّع است.
علاوه بر حضرت زینب(س) ما در مصر بارگاه سیّده نفیسه خاتون(س) را هم داریم. ایشان نیز از نوادگان و خاندان اهل بیت(ع) بودند. این سه بارگاه که در منطقه متوسط و غیر اعیانی و تقریباً نزدیک هم قرار دارند، به طور طبیعی مردم را به تشیّع و اهل بیت(ع) متمایل کرده است.
آقای مراغی کتابی را با عنوان «تشیّع در مصر» نوشته است. در آنجا رگههای تشیّع در این کشور و بارگاههای اهل بیت(ع) را و تأثیر آن بر گرایش به تشیّع را گرد آورده است. به نظر من دوستداران تشیّع و اهل بیت(ع) در مصر خیلی بیشتر از مغرب است که حاکمش ادّعای سیادت و هاشمیبودن را دارد. غیر از ضعف سلسله سند ظاهراً ساختگی او، مغرب خیلی غرب زدهتر از مصر است. مصر به سبب وجود ابزارهای بازدارندهای مانند مراقد یاد شده و «دانشگاه الازهر» کاملاً غرب زده و خودباخته در برابر فرهنگ و تمدّن مغرب زمین نشد، هر چند مدّتی مستعمره انگلستان و اندکی هم تحت سیطره ناپلئون قرار داشت. آنها زبان عربیشان را حفظ کردند و زبان انگلیسی زبان دوم آنهاست. حال آنکه در مغرب زبان اصلی فرانسه است.
پراکندگی شیعیان در شمال آفریقای کنونی به چه شکل است؟
بربرهایی که زمان ادریس وجود داشتند، در صحرای جنوب لیبی و مغرب حضور داشتهاند، هنوز هم هستند؛ امّا در جاهایی کاملاً منزوی و بدون علاقه به ارتباط و مراوده با دیگر مردم. واقعاً جا داشته و دارد وزارت خارجه و ارشاد و دیگر نهادهای بین المللی و فرهنگی ما سراغ «رباطها» و «زاویههای» آنها که همانند «خانقاههای» داخل کشور ماست، میرفتند و از آنها اطّلاعاتی کسب میکردند. خیلی از این قبایل موجود در حوالی صحرای آفریقا شیعه هستند. جالب است بدانید اینها آثار مکتوب زیادی دارند؛ ولی حاضر نیستند آنها را به دیگران بدهند. چون این آثار را مقدّس میشمارند. شاید در ارتباط با آنان و دیدن و گرفتن این آثار، بتوانیم برخی حلقههای مفقوده تاریخ تشیّع را پیدا کنیم و نقاط ابهام را برطرف نماییم.
فاطمیها که شیعیان شش امامیبه شمار میآیند، در همین مناطق حضور داشته و چهار خلیفه اوّل فاطمی در تونس بودهاند. سپس به مصر و شام منتقل شدهاند. این مسیر قابل پیگیریست. خود حضور اسماعیلیها در آن منطقه، جای تحقیق و مطالعه جدّی دارد. الآن مؤسّسه آقای دفتری در «انگلستان» که به مطالعات اسماعیلیشناسی مشغولند، تعدادی از محقّقان خود را لابهلای این مردم برای کشف و شناسایی منابع مربوط به اسماعیلیه میفرستند. مطالعات اسماعیلی هم میتواند به نفع ما باشد؛ چون بالأخره بخشی از تاریخ تشیّع تا زمان امام ششم(ع) را میتواند برای ما مشخّص کند.
الآن این شیعیان در «جنوب الجزایر» و قبایل «طوارق» سبک زندگی جالبی دارند. به این شکل که مردانشان روبند استفاده میکنند و زنانشان بدون روبند به متن جامعه میآیند. از تونس به پایین و در «مسجد قیروان» و «عقبه» تعدادی شیعه و آثار تشیّع را میتوانیم ببینیم؛ هر چند اغلبیان از ۱۸۴ تا ۲۹۶ ه .ق.
مانع گسترش تشیّع بودند. بعد از آنان، شیعیان فاطمی و اسماعیلی از ۲۹۷ تا ۵۶۷ ه .ق. سرکار میآیند. بدون شک آثار زیادی را در این مناطق داریم که اگر احیا بشوند، خیلی از نکات مهم و مبهم تاریخ تشیّع را میتواند برای ما مشخّص کند.
بعد از فاطمیان ایّوبیان میآیند که آنها در تعصّب کمنظیر بودند و به شدّت شیعیان را سرکوب کردند و احتمالاً رفتار امروز شیعیان در پنهانکاری، ریشه در رفتار تدافعی در برابر ایّوبیان داشته باشد.
آیا شیعیان در جریانها و مناسبات سیاسی امروز این مناطق نقش یا حضور فعّال و قابل توجّهی دارند؟
ابداً حتّی در جریانهای بیداری اسلامیشیعیان برای اینکه همراهی با دیگران داشته باشند، شاید اساساً تشیّع خود را ابراز نکنند. البتّه فراموش نکنیم که تونس به سبب موقعیّت جغرافیایی و سیاحتیاش، رشد دینی جدّی و زیادی نداشته است و همین طور است جزایر و مغرب که رسوخ استعمار فرانسه در آنها چشمگیر است. در این مناطق شیعیان اگر گرایش و فعّالیتی داشته باشند، کاملاً شخصی و غیر اجتماعی است؛ حتّی در مصر با آن همه برتری و مزایایی که برای تشیّع برشمردم، شیعیان نقش آنچنانی ندارند و حزبی که به حکومت رسیده «اخوان المسلمین» و با گرایشهای ازهری، سلفی است.
گفتنی است که در این مناطق، ما کم لطفی و کمکاری هم داشتهایم. اگر در این مناطق هم، مانند لبنان وقت و انرژی صرف کرده بودیم، نتایج بهتری را برداشت میکردیم. همان طور که اگر در لبنان هم مانند این مناطق کوتاهی کرده بودیم، تشیّع همانند امروز جلوه و بروزی نداشت. ما میتوانیم الآن چنین کانونهایی را در «تونس»، «صفاقس»، کنار «مسجد عقبه»، «مراکش» و دیگر مناطق و شهرها تشیّع را احیا کرده و به نفع خود بهرهبرداری کنیم. این در حالی است که با برخی از این مناطق، الآن رابطه ما کاملاً قطع شده است. قبلاً روابط محدودی وجود داشت و الآن به طور کامل قطع شده است. نتیجه این قطع روابط هم، بیشک فشاریست که از ناحیه دشمنان بر شیعیان آن مناطق وارد میشود. در این شرایط در تونس و الجزایر به خوبی میشود کار کرد و نتیجه گرفت. آقای بوطفلیقه رئیس جمهور الجزایر رابطهاش با ما بد نیست. ما میتوانیم کانون تشیّعی را در جنوب این مناطق و سمت صحرا به وجود بیاوریم. در این مناطق از «کوههای نفوسه» تا مغرب، شهرها و زوایا و رباطهای فراموش شده زیادی با گرایش شیعی وجود دارند. شیعیان چون تحت فشار و سرکوب بودند، چارهای جز فرار به صحرا و مناطق حاشیهای و دور افتاده و دور از دسترس نداشتند که این مطلب تا به امروز هم ادامه داشته و به جاست که ما در راستای احیای آنها قدم برداریم.
این احیا چه نتایجی را میتواند به دنبال داشته باشد؟
حضور شیعه در دنیای امروز بسیار کمرنگ است. سازمان کنفرانس اسلامی ۵۷ عضو دارد که ما نمیتوانیم همه کشورهای اسلامی آنجا را به خاطر بیاوریم و نام ببریم، جز چند کشور شاخص و بزرگ اسلامی. درباره تشیّع اطّلاعات ما بسیار کلّی است و خیلی از جزئیّات را نداریم. با این احیا کردن و تلاش در راستای آن، حدّاقل اطّلاعات جزیی ما از پراکندگی، زندگی، آثار تشیّع حتّی اسماعیلیه در دنیا و به خصوص آفریقا و شمال آن تکمیل میشود. قبلاً اشاره کردم دسترسی به منابع اصیل و قدیمی هم میتواند اطّلاعات مبهم و گنگ ما را برطرف کرده و با آنها حلقههای مفقود اطّلاعات و تحلیلهایمان را به دست بیاوریم. حدود ۴ سال پیش، شنیدم نسخه دیگری از «نهج البلاغه» متفاوت با آنچه در دسترس ماست، در «واتیکان» پیدا شده است! خطبههای دیگری در آن نهج البلاغه وجود دارد که در نهج البلاغه کنونی ما نیست. هم باید روابط سرد یا قطع خود را با مصر و مغرب اصلاح کنیم و هم از حسن روابطمان با سه کشور دیگر نهایت استفاده فرهنگی و نه سیاسی را ببریم. همان کاری که اسماعیلیهای انگلستان و نیز فرانسویها دارند در آنجا انجام میدهند. بدیهی است با شکلگیری کانونهای شیعی در فرصتهای آتی و روزهای پیش رو، میتوان از آنان استفادههای مقتضی و به جا هم کرد.
الآن اگر از ما پرسیده شود پراکندگی شیعیان در کجاست؟ میگوییم ایران، عراق، لبنان، حیدرآباد دکن هند و از دیگر مناطق اطّلاعات قابل توجّهی نداریم.
اگر مطلبی درباره تشیّع در شمال آفریقا باقی مانده، بفرمایید.
به نظر من باید دولت، مؤسّسات شیعهشناسی و مهدویّت «قم» و «تهران» را برای انجام مأموریتها و فعّالیتهای یاد شده در آفریقا و دیگر نقاط دنیا به طور جدّی و البتّه غیر محسوس و غیررسمی تقویت کند تا حسّاسیتزا نشود. کرسیهای متقابل شیعهشناسی در ایران و کشورهای دیگر را باید با جدّیت و اهمّیت بیشتری دنبال کرد. در شمال آفریقا الآن چنین کرسیهایی وجود ندارد و باید تشیّع را در این مناطق با عمل و نه حرف، احیا کرد. بالأخره باید ما طرف مقابلمان را در این مناطق بشناسیم که چه کسانی هستند و در کجا و به چه شکل زندگی میکنند تا فرصتها و تهدیدهایمان را در حدود آنها بفمیم و شناسایی کنیم. در این راستا باید پژوهشهای متنوّع و کاربردی و متعدّدی داشته باشیم تا اگر لازم شد، به طور مناسب و اثر بخش و مفید به آنها کمک مادّی و غیر مادّی بکنیم. آنان را هم باید به کشورخودمان دعوت کنیم تا شیعه و تشیّع ایران را از نزدیک ببینند و مبلّغ فرهنگ و باورهای ما در کشورهای خودشان شوند. در این راستا ما کم کاری یا کوتاهی داشتهایم. فراموش نکنیم، در فتح این مناطق ده هزار خراسانی و ایرانی حضور داشتهاند. ما الآن درباره سرنوشت آنان در این مناطق مطلقاً، هیچ نمیدانیم. فتح «سیسیل» به دست اسد بن فرات خراسانی به همراه ده هزار هموطنش بوده است. بسیاری از آنان در این مناطق زیستهاند، از خود آثاری به یادگار گذاشتهاند و مردهاند تا بیش از این دیر نشده باید برای جبران فرصتهای از دست رفته و کوتاهیهایی که داشتهایم، اقتدا کنیم؛ زیرا معلوم نیست چقدر وقت خواهیم داشت و رقبا و دشمنان تا چه حد این فرصتها را از دست ما ربوده و میربایند.
از اینکه وقت خود را در اختیار ما گذاشتید، مجدّداً تشکّر میکنم.