اشک نبی (ص)

c0def4cd2eca67b11f25946784ab3643 - اشک نبی (ص)

رسول خدا(صلی الله علیه و آله) سلام نماز را دادند و دستانشان را به سوی آسمان بلند کردند، دعایی خواندند و رو به اصحاب و نمازگزاران نشستند. برایشان از قیامت و دوزخ و برزخ گفتند. هم از بیم گفتند و هم از امید.
همه چشم دوخته بودند به فرستاده ی خدا(ص) که ناگهان لبان حضرت(ص) به لبخند باز شد. شور و شعف در چهره شان موج می زد. انگار اولین بار بود که حسن و حسین را می دیدند.

دو برادر دست در دست هم، سمت پدر بزرگ می آمدند و می‌گفتند: چه کسى همانند ماست، در حالیکه خدا جد ما را شریفترین اهل آسمانها و زمین، پدر ما را بهترین اهل مشرق و مغرب، مادر ما را سرور همه زنان عالم، مادر بزرگ ما را مادر همه اهل ایمان و ما را سرور جوانان اهل بهشت قرار داده است.

پیامبر(ص) این جملات را که شنیدند، دیگر در حال خودشان نبودند. اشک از روی گونه هایشان چون شبنمی روی گل پایین می آمد و روی دشداشه می ریخت. صدای پچ پچ اصحاب شنیده می‌شد که می‌گفتند: این چگونه شادی ای است که پیامبر را وادار به اشک کرده است؟ همان دم رسول خدا(ص) لب به سخن گشودند و فرمودند: فرزندانم ! بخاطر اهانت و آزار (و مصائبى ) که پس از من مى بینید خدا مرا صبر دهد. و باز بلندتر از قبل اشک ریختند.

لحظه ای گذشت، رسول خدا(ص) دستی بر محاسن خیسشان کشیدند و با اشاره میوه های دلشان را طلبیدند. حسن و حسین(ع) دویدند و حسن روی زانوی راست و حسین روی زانوی چپ پدربزرگ نشست. رسول خدا(ص) نگاهی کردند و فرمودند: پدرم فداى پدر شما، و مادرم فداى مادر شما.

سپس لبان حسن را بوسه زدند و مدتى طولانى او را بوئیدند، و گلوى حسین را بوسه زدند و باز اشکهایشان فرو ریخت و منقلب شدند. صدای گریه تمام مسجد را پر کرده بود. اصحاب بی آنکه چیزی بدانند، به اشک پیامبر(ص) اشک می ریختند.

***

حسین(ع) با دست کوچکش کوبه ی در خانه را می‌کوبید و با دست دیگرش اشک چشمانش را پاک می‌کرد. فاطمه(سلام الله علیها) در را که گشود، بند دلش پاره شد و فرمود: نور دیده ام، میوه دلم ! چرا گریه مى کنى ؟ خدا چشم تو را نگریاند، اى بازمانده قلبم، چه شده است؟

مادر جان، خیر است چیزى نیست )).(۴۲) فرمود: تو را به آن حقى که بر تو دارم و به حق جد و پدر خود بگو ببینم چه شده است ؟
– مادر جان، خیر است چیزى نیست.

حضرت فاطمه(س) در حالی که اشک می ریخت فرمود: تو را به آن حقى که بر تو دارم و به حق جد و پدر خود بگو ببینم چه شده است ؟
-مادرجان ! (گویا) جدم به علت رفت و آمد زیادم از من رنجیده است.
– فدایت شوم، چرا؟

-مادرجان من و برادرم خدمت جد خود رفتیم تا او را زیارت کنیم، در مسجد در حالیکه پدرم بود و یاران پیامبر دور او نشسته بودند، به خدمتش رسیدیم . او حسن را طلبید و بر زانوى راست خود نشاند و مرا طلبید و بر زانوى چپ خود نشاند. پس به این قانع نشد تا اینکه دهان و لبان حسن را بوسید و مدتى طولانى بویید. اما دهان (و لبان ) مرا نبوسید و بر گلویم بوسه زد. اگر او مرا دوست داشت و از من بدش نمى آمد، باید مرا مثل برادرم مى بوسید، تو (بیا) دهان مرا ببوى، آیا در دهان من بوى بدى است که دوست ندارد.

فاطمه(س) لبخندی زد و فرمود: نه عزیزم، به خداى بزرگ سوگند، در دل رسول خدا (ص) ذره اى از تو ناراحتى نیست.
-پس چرا با من همچون برادرم رفتار نکرد.

– فرزندم ! بارها از جدت شنیده ام که مى فرمود: حسین از من است و من از اویم، آگاه باشید هر که حسین را بیازارد مرا آزرده است . فرزندم ! آیا یاد نمى آورى آن هنگامى را که تو و حسن پیش روى او با هم کشتى گرفته بودید، او حسن را تشویق مى کرد و مى فرمود: حسن ! محکم تر، قوى تر، من عرض کردم . پدرجان ! چگونه بزرگتر را بر کوچک تر مى شورانى ؟ فرمود: دخترم ! این جبرئیل است که دارد حسین را تشویق مى کند و مى شوراند، و من هم حسن را،

– فرزندم ! روزى جد تو به منزل ما گذر کرد. تو در گهواره گریه مى کردى . وقتى داخل شد فرمود: فاطمه ! او را آرام کن، آیا نمى دانى گریه او مرا آزرده مى سازد؟ آیا نمى دانى گریه او ملائکه را آزار مى دهد؟ و بارها فرموده است : خدایا! من حسین را دوست مى دارم، و هر که او را دوست دارد نیز دوست مى دارم، با این حال چگونه مى گویى تو را دوست ندارد؟

حالا بلند شو تا با هم نزد جدت برویم تا ببینیم ماجرا چیست؟
فاطمه(س) و حسین(ع) به مسجد رسیدند و پیامبر(ص) و علی(ع) را دیدند. فاطمه(س) فرمود: پدرجان ! سلام بر شما.

– اى فاطمه ! سلام و رحمت و برکات خدا بر تو باد

– سرورم ! خاطر حسینم را چگونه شکستى ؟ آیا نفرموده اى که او گل آرام بخش من است ؟ آیا نفرموده اى که او زینت آسمانها و زمین است ؟
– چرا من گفته ام.

-خوب، پس چرا او را همانند برادرش حسن نبوسیدى ؟ او گریان نزد من آمده است . هر چه تلاش کرده ام تا او را آرام کنم، آرام نمى شود.

رسول خدا(ص) فرمودند: دخترم ! این رازى دارد که مى ترسم اگر بشنوى زندگیت پریشان و دلت شکسته شود.
– پدرجان ! تو را به حقى که (بر ما) دارى آن را از من پنهان مدار.

پیامبر (صلى الله علیه و آله و سلم) گریه کردند و فرمودند: هر آینه ما از آن خداییم و به سوى او باز مى گردیم، دخترم، فاطمه جان ! اکنون این برادرم جبرئیل است که از خداى بزرگوار به من خبر مى دهد. سرانجام، حسن (علیه السلام) با زهرى که همسرش دختر اشعث به او مى خوراند از دنیا رحلت مى کند. از این رو من لبان او را که محل تماس با زهر است بوسیدم و بوییدم . حسین (علیه السلام) نیز با شمشیر شمر سرش از تن جدا مى شود و به شهادت مى رسد. از این رو من گلوى او را که محل تماس شمشیر است بوسیدم و بوییدم .

منبع: فرهنگ جامع سخنان امام حسین(ع)، نویسنده: گروه حدیث دانشکده باقرالعلوم علیه السلام
بازنویسی: اریحا

همچنین ببینید

عصر ظهور در کلام امام باقر علیه السلام

این آگاهیها و اطلاع رسانی آن ستارگان هدایت موجب شده است که اهل ایمان و منتظران حکومت عدل حضرت مهدی علیه السلام بیش از پیش امیدوار و دلبسته ...

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *