امير محبوس

3e72a83548240993e58cc2ae191bc4e6 - امير محبوس

تقدیم به حضرت ابوالفضل العبّاس، علیه السّلام
اسماعیل شفیعی سروستانی

خدا رحمت کند آن فقیه عالی قدر، آیت الله بهجت را که در توصیف حال و روز مردم در عصر غیبت فرموده بود:
ما مَثل طایفه و گروهی هستیم که رئیس خود را حبس نموده است و در بلایا، خود تصمیم جنگ یا صلح را اتّخاذ می‌کند. خودمان کرده ایم و اجازه نمی دهیم بیاید قضایا را حل کند. با اینکه می دانیم اگر بیاید می تواند مشکلات را حل کند؛ ولی باز او را محبوس کرده ایم.

 

تقدیم به حضرت ابوالفضل العبّاس، علیه السّلام
اسماعیل شفیعی سروستانی
خدا رحمت کند آن فقیه عالی قدر، آیت الله بهجت را که در توصیف حال و روز مردم در عصر غیبت فرموده بود:
ما مَثل طایفه و گروهی هستیم که رئیس خود را حبس نموده است و در بلایا، خود تصمیم جنگ یا صلح را اتّخاذ می‌کند. خودمان کرده ایم و اجازه نمی دهیم بیاید قضایا را حل کند. با اینکه می دانیم اگر بیاید می تواند مشکلات را حل کند؛ ولی باز او را محبوس کرده ایم.
پیش از ایشان، حضرت صاحب الزّمان(ع) در توقیع شریفی خطاب به جناب شیخ مفید(ره) فرموده بودند:
«… اگر شیعیان ما که خداوند توفیق طاعتشان دهد، به عهدی که با ما داشتند، وفا می‌کردند، فیض دیدار ما از آنان صلب نمی‌شد.»
از اینجا، غیبت به درازا کشیده شد. امام را در محبس عهد و مراجعه خود گرفتار و در بند کشیدیم و آنگاه از درد و رنج دوری و غیبت، ندبه سر دادیم.
این وضع، بی شباهت به وضع جمعیت و قومی نیست که در کویری هولناک و برهوتی ترسناک گرفتار آمده و در اضطرار تمام روزگار می‌گذرانند و به رغم تجربه بیغوله ای لم یزرع و خوفناک و به جای تلاش و مجاهدت برای رهایی از کویر، تنبلی پیشه کرده، چشم به گندابی عفن و قوتی کثیف از مردار و سوسمار دوخته‌اند.
همّت بی همّتی گرفتاران کویر، مصروف مجادله ایست بی پایان برای کاستن از تلخی های آب و قوت لایموت کویری و تزئین سایه بانی از خار و خاشاک با سنگریزه های رنگین منتشر در کناره گنداب، در حالی که در فاصله ای نه چندان دور، در کنجی خلوت یا غاری، بلد و راهنمای راه نجات آنان محبوس و در بند مانده است.
آن چنان به خورد و زیست کویری و مردار خو کرده ایم که افق دید پرواز ذهنمان جز به کشف ادویّه ای برای خوش طعم ساختن آن خوراک و ساخت سرپناهی برای کاستن از گرمای کویر برکشیده نمی‌شود. گویا که در وجدان خویش پذیرفته ایم که زندگی و «معنی زندگی» جز آنچه که بدان خو کرده ایم، نیست.
از فصلِ جوانی تاکنون، کتاب های بسیاری را خوانده و فرازهای ماندگار بسیاری از آنها را در خاطر دارم؛ از جمله آنها «پاپیون» بود که سال ها پیش از این منتشر شد. فیلم سینمایی دیدنی و زیبایی هم بر اساس آن ساخته شد.
پاپیون به اتّهام جرمی‌که شاید مرتکب نشده بود، محکوم به حبس، برای همیشه عمرش شده بود. روزیِ او، محبس تیره و تار و زندان بانان بدخو و خشن بود؛ امّا پاپیون، هیچ گاه نپذیرفته بود که سهم او از زندگی، فقط زندان است، از این رو او همه سال های محکومیّت را در جنگ و جدال برای رهایی گذراند و نه برای راحت کردن فضای زندانی که در آن محبوس بود. هر روز صبح از خواب برمی خاست و از دور، اشاره به همه آنهایی که او را به حبس و شکنجه کشیده بودند، می‌گفت: حرام زاده ها! من هنوز زنده ام!
همه عمر پاپیون، مصروف فرار از محبس ها شد و نه سازگاری در زندانی که آن را حقّ خود نمی‌شناخت. دستِ آخر هم در پیری و کهنسالی، از بلندای جزیره ای که آخرین محبس او بود، خود را به پهنه اقیانوس پرتاب کرد و رهایی همیشه را به تجربه نشست.
پاپیون نپذیرفته بود که سهم او از زندگی و استحقاق او از بودن در پهنه هستی، زندان و آب و خورش زندان است. جز او، سایر بندیان، در اوج یأس، در منتها الیه انفعال و در نزد خویش پذیرفته بودند که: برای زندانی بودن به دنیا آمده‌اند و نه برای رهایی از زندان. از این رو، چونان مرغی که در قفس چشم به جهان گشوده باشد، در تصوّر خویش مفهومی‌برای رهایی جست وجو نمی‌کردند.
آنان مأموریّت خویش و هدف از بودن را در هموار ساختن زندان و سازگاری با زندان بانان بدخو می‌شناختند. از همین رو بود که تنها، جنازه نحیف و تکیده آنان به تجربه رهایی نائل می آمد؛ آن هم بر دستان زندان بانان، پیچیده در پارچه ای از کتان که از بلندای صخره ای رفیع به دست امواج سهمگین سپرده می‌شدند تا قوتی برای ماهیان و کوسه ها شوند.
بزرگ ترین مصیبت آوار شده بر انسان ها، قبول سرنوشت محکومان به حبس و زنجیر و زیست ناگزیر در برهوت است. از همین روست که معنی و مفهوم رهایی را از خاطرها زدوده ایم.
پذیرفته ایم که زیست در کویر لم یزرع و خوردن مردار و تحمّل گرمای سوزنده خورشیدِ کویری، رزق و روزی مقدّر و محتوم ماست و هر گونه اختیار و توان برای گریز و خلاصی از ما صلب شده است.
در اینکه حسب این عبارت روشنگر از دعای شریف «عهد» که می فرماید: «ظهر الفساد فی البرّ و البحر بما کسبت ایدی النّاس» این همه بدبختی و نکتب آشکار در خشکی و دریا حاصل عمل خود ماست؛ در این تردیدی نیست؛ امّا در این نکته باید تردید کرد که ماندگاری همیشه، تقدیر محتوم ما نیست؛ چنان که به اختیار خود، در این برهوت خوفناک مُقام گزیدیم. گویا رزق و روزی دیگر یا گریزگاهی برایمان قابل تصوّر نیست. در پی پذیرش این موقعیّت است که مأموریّت ویژه ای هم برای خود جعل و تعریف کرده ایم: ماندن در کویر و تسهیل این زندگی کویری با منتها الیه سعی و مجاهدت.
هر انسان عاقلی با اندکی تأمّل درمی‌یابد که این همه توانایی و استعداد که در انسان متجمّع است، بار مسئولیّت و مأموریّتی را هم بر دوش او می‌گذارد و ایفای نقشی شایسته را در این صحنه فراخ از او می طلبد.
آن قبول نامقبول در خودش، تعریفی از مأموریّت و نقش آفرینی انسان در پهنه هستی را پنهان داشته است؛ یعنی: تغییر و تسهیل زندگی کویری و دیگر هیچ.
همین این امر، افق دوردست و نهایت بال پروازی ما را معلوم ساخته است.
فاجعه به قبول ما برگشت دارد؛ در حالی که در چند قدمی ما در خانه ای، در کنجی، محبسی، امیری و رهنمایی کلیددار و رهگشا مانده است که می تواند ما را از این همه برهاند و حیات طیّبه و آب زلال و … را فراروی ما قرار دهد.
گفت وگوی مهدوی، در بنیاد با سایر گفت وگوهای جاری و ساری میان عموم ساکنان زمین تفاوت دارد. از جنس دیگری است. از آغاز با اعتراض و پرسش از این برداشت مجعول از زندگی و مأموریّت انسان آغاز می‌شود. آن همه را مورد بازخواست قرار داده و درباره اش تردید به وجود می آورد. به ناگاه علامت سؤال بزرگی به بزرگی جغرافیای کویری که بودن و زیستن در آن را پذیرفته ایم، فراروی ما قرار می دهد؛ یعنی در همه آنچه که یقینی و قطعی فرض می‌کردیم، شکست و تردید به وجود می آورد. برخلاف آنچه که به غلط از موضوع و مفهوم انتظار می‌شناسیم.
به همین سبب است که گفت وگوی مهدوی از همان ابتدا، با پرسش و جنبش همراه است.
جنبش و خیزش ابتدایی با شکستی در آنچه محتوم و قطعی فرض می‌کردیم، حادث می‌شود، حرکت در نفس درمی‌گیرد. این فرموده «قرآن کریم» است:
«إِنَّ اللهَ لاَ یُغَیِّرُ مَا بِقَوْمٍ حَتَّی یُغَیِّرُواْ مَا بِأَنْفُسِهِمْ»۱
زمینه تغییر موقعیّت یا حتّی تغییر وضعیّت اندام ها و اعضای بدن، از تغییر در نفس اتّفاق می افتد. تغییر در آنچه که پذیرفته شده ـ به رغم آنکه صحیح و به حق نبوده یا تغییر در آنچه که بر آن باور نداشتیم؛ امّا ناگزیر باید بدان باور بیاوریم ـ با تردید در آنچه محتوم فرض شده، بلافاصله با حرکت اتّفاق می افتد؛ اگرچه به‌اندازه تغییر و حرکتی کوچک در نفس باشد که سعی دارد، فضای خالی حاصل آمده را با امر دیگری پُر کند تا خود را از چالش و بی قراری، رهایی دهد.
محتوم و غیرقابل تغییر فرض شدن زیست کویری و قوت آلوده لایموت، باعث بی تحرّکی ما شده است.
در دل این تردید و تغییر است که مجاهدت برای یافتن راه خروج و خلاصی بیرون می زند؛ وگرنه در جغرافیای اندیشه کویری، از همه چیز و همه کس می‌گوییم، الّا راه رهایی و کلید قفل گشا. برای همه چیز و همه کس، جشنواره و کنگره و بزرگداشت برگزار می‌کنیم؛ امّا برای لحظه ای از این امر حیاتی سخن نمی‌گوییم؛ در حالی که اگر جمله تلاش های جاری را در یکصد هزار ضرب کنیم، به دلیل آنکه جملگی بر فرض محتوم بودن زندگی کویری استوار شده است، تغییری بنیادین در موقعیّت ما ایجاد نمی‌کند.
جمله موضوعات خرد و کلان مطرح ما، حول همان به سازی وضع کویر و تسهیل در زیست کویری می چرخد.
این عمل ما به آن می ماند که ما به جای تلاش برای رهایی از کویر، در دل کویر، همایش کویرشناسی برگزار کنیم یا جمله کویرنشینان، درباره یافتن ادویّه ای بیاندیشند که خورش کویری را خوشبو می سازد و …. همگی حول همین کویر سخن می‌گویند. ما از ضرورت تلاش برای خلاصی از این کویر و کشف کلید گره گشا سخن نمی‌گوییم یا در جست وجوی مردی راهبر که در بند و حبس غیبت گرفتار آمده، برنمی خیزیم؛ در حالی که خودمان نیز سهمی در این واقعه شوم داشته ایم و با شیوه عملمان هم بر زمان آن می افزاییم. اگر گاهی هم از او سخن می رانیم، درباره خلاصی او از این بند و حصر سخنی بر زبان نمی آوریم. به عکس، از یادگارهای مانده از او، از خاطرات گذشته و سخنان پیشین بر جای مانده اش برای زینت بخشیدن به زندگی کویری استفاده می‌کنیم، به عبارت دیگر، به جای آنکه از او برای رهایی بگوییم و در جست وجوی او بر آییم، او را در خدمت زیست کویری خویش وارد می سازیم و این ظالمانه ترین معامله ای است که قومی‌با امیر خود می‌کند.
از همین جاست که رهایی بخش در محبس می ماند و کویری در کویر، لاجرم این وضع کویری تداوم می‌یابد تا …! به واقع ما، با برداشتی انحرافی، زندگی و بودن خود را تعریف کرده ایم.
این عبارت را در جایی دیگر نوشته ام: هر آنچه آدمی تکرار کند، بدان خو کرده و معتاد بدان می‌شود و هر آنچه را عادت خویش ساخت، در آن استقرار می‌یابد، گویی که بدل به اخلاق و فرهنگ او شده است. اخلاق او و آنچه که بدان معتاد است، سرنوشت او را معلوم می سازد.
سرنوشت اقوام را آنچه بدان خو کرده و بدان معتاد و مبتلا شده‌اند، معلوم می سازد. از آنجا که به زیست کویری خو کرده‌اند، سرنوشت محتوم آنها ماندگاری در کویر شده است.
در خانه جان تکرار کرده ایم که: همین که هست، محتوم است و همه حرکات، سکنات، معاملات و مناسبات را هم بر آن اساس تنظیم کرده ایم. اگر اتّفاقی در سینه ما نیافتد و شکست در این برداشتِ جعلی حادث نشود، عادت معتاد شده نهایت و سرانجام ما را رقم خواهد زد.
گفت وگوی مهدوی، تلاش برای درک این معنی است که وضع موجود که انسان و جهان بدان مبتلایند و در آن سیر می‌کنند، وضعی مطلوب، محتوم و مقبول نیست؛ بلکه مجموعه ای بر ساخته بر پایه های «ظلم» و «پندار» خودمان است که با جلوه دادن شیطان، آدمی آن را زیبا و سکنای همیشه خویش فرض کرده و در پی تبدیل کردن آن به بهشتی مطلوب، دست به تغییر و تبدیل اجزاء منتشر آن زده و درباره بر هم زدن کلّیاتش نمی اندیشد.
بر پایه این تردید است که آدمی‌برای کشف معبر رهایی برپا می ایستد؛ برای دست یابی به راهی که بتوان از این وضع خارج شد و بالأخره دست یازیدن به دامان بلد و راهنمایی که شناسای راز و راه است و می توان بازو در بازوی او از همه گرداب ها و گردبادهای پیش رو گذشت.
بسیارند مردانی که نامطلوب و نامقبول بودن وضع موجود را درک کرده‌اند؛ لیکن از روی گمان، از سویی دریافت خویش را برای بیرون رفتن از اضطرار کویر کافی شناخته و بی اعتنا به رهایی بخشی مانده در محبس ـ در غفلت از ارکان و بنیادهای تباه شده در وضع موجود ـ در اندیشه تغییر صورت ها به راه افتاده‌اند. تجربه هزار باره ای که بشر در طول تاریخ پشت سر نهاده و بر کمیّت و کیفیّت بحران های چند لایه حیات خویش افزوده است.
می‌بایست متذکّر شد که به رغم گمان ما، دیگرگونی و تحوّل در وضع ما و خلاصی محبوس از زندان جهل و ندانم کاری ما، از طریق اعجاز و واقعه ای خارق العادّه اتّفاق نمی افتد.
اگر چنین بود، سال ها و قرن ها پیش از این، اعجاز برای بسیاری از اقوام شایسته تر و بحران زده حادث شده بود؛ چنان که اگر بنا بود اعجازی شگرف و شگفت موجب رهایی ما از برهوت خود ساخته شود، سال های سرگشتگی و جدایی، این همه به درازا کشیده نمی‌شد.
این ماجرا با نشستن و زانوی غم در بغل گرفتن، در کوچه های کویری نیز روی صلاح و اصلاح نخواهد دید.
خداوند برای همه آنچه در عرصه زمین و زمان است، مجموعه ای از سنّت ها، اسباب و مقدّراتی را تعریف کرده و مجاری ویژه ای نیز برای تحقّق آن همه از سنّت ها جعل و بیان نموده است.
برای خالق هستی زحمتی و رنجی در پی نداشت، اگر اراده اش بر آن تعلّق می‌گرفت که با اعزام و ارسال فرشته ای، بساط زمین را در هم ریخته و آن همه ظلم و جور منتشر در لایه های حیات فرهنگی و تمدّنی انسان ها را از میان برمی داشت.
چرا بیهوده در آوار ظلم و ستم بنی اسرائیل و اعوان و انصارشان، لب به شکوه گشوده و انگشت اشارت به سوی آسمان دراز می‌کنیم؟ چگونه است که برای مرتفع شدن جمله زنجیر و یوغ آویخته شده بر دست و پاهایمان، چشم به معجزه ای از آسمان می دوزیم؟ یاری آسمانی، واسپس قیام زمینی ما نازل می‌شود.
آن چنان همه علّت حبس و دوری را به محبوس غایب نسبت داده ایم که از روی گزاف، آمدن را هم از او می طلبیم.
این سخن رسول اکرم(ص) است که خطاب به امیرمؤمنان(ع) فرمودند:
«إِنَّما مثلکَ کمثلِ الکعبَه تؤتی و لا تأتی؛ ۲
همانا مَثل تو مثل کعبه است که مردم باید نزد او بیایند، کعبه نزد کسی نمی آید.»
ولیّ و امام، نعمتی است بی همتا بر جامعه ای مضطرّ و مانده در کویر ابتلاء و امتحان که تا مردم او را مطالبه نکنند و برای گریز و خلاصی از اضطرار و اضطراب او را نخواهند و آمادگی برای اجرای حدود الهی نداشته باشند، عرضه آن جایز نیست؛ امّا این خبر آورنده و نبیّ است که در کوچه و خیابان راه افتاده و با خواهش و تمنّا، مردم را به مرام و آیین خود فرا می خواند و نور هدایت آسمانی را به آنان می تاباند و در این مسیر، سنگ و چوب و شماتت جاهلان را نیز تاب می آورد.
چنان که، ناپرهیزگاران مبتلای برهوت، نسل در نسل، مردان مرد از خانواده امامت و ولایت را به مسلخ کشیده و آنگاه بی خبر از قهقهه ابلیس، آرام در خانه های خویش خفتند.
در کلام دیگری جناب ابوذر از رسول خدا(ص) نقل کرده که حضرت فرمودند:
«مَثَلُ عَلیٌّ فیکُم ـ فِی هذهِ الامَهُ ـ کَمَثَلُ الکَعْبَهِ المَسْتُوْرَهُ، النظّرُ الیها عِبادِهِ وَ الحَجُّ اِلَیْها فَریضَهُ؛ ۳
مثل علی در میان شما (در میان این امّت) مانند کعبه پوشیده است که نگاه به آن عبادت و حجّ آن فریضه و تکلیف است.»
رسول خداوند(ص)، تکلیف مردم را رفتن به سوی کعبه مستور اعلام می‌کنند و نه رفتن کعبه به سوی مردم و این حرکت و رفتن به سوی امام مبین را چونان حجّ بیت الله، فریضه و تکلیف می‌شناسند.
در تکلیفِ واجبِ دورماندگان از حرم امن الهی است که برای بار یافتن و نیل به بارگاه قدسی و خلاصی از آفت های کویر و برهوت جهان به پا خیزند تا خلاصی بیابند؛ چنان که رسول رحمت(ص)، به امیرمؤمنان(ع) اعلام کردند: «اگر به سوی تو نیامدند، در خانه بمان.»
امام کاظم(ع) از قول پدر بزرگوارشان نقل می‌کنند که رسول خدا(ص) هنگام وصیّت خطاب به علی(ع) فرمودند:
«فانّما مَثلکَ فِی الأمّهِ مَثَلُ الکعبه …؛ به درستی همانا مَثل تو در میان امّت، مَثل کعبه است که خداوند به عنوان علم و پرچم، آن را نصب کرد و معیّن فرمود و از هر درّه عمیق و ناحیه دوردستی به سوی او می‌شتابند و او به سوی آنان نمی رود (و لا تأتی). تو (ای علی) پرچم هدایتی و نور و روشنایی دینی و آن نور خداست.»۴
از ابتدای سال تا به انتها، در سراسر جهان اسلام و در میان مسلمانان، هزاران کنگره و نشست علمی و فرهنگی و دینی برگزار می‌شود که متأسّفانه در هیچ کدام از آنها، سخنی در این باره به میان نمی آید که چگونه می توان امام و منجی را یافت و چگونه می توان به سراغ ایشان رفت تا تحت توجّه و ارشاد ایشان بتوان از این کویر برهوت خلاصی یافت.
از آنجا که جملگی تلاش ها مصروف توضیح و توصیف و تشریح نحوه زندگی و ماندگاری در کویر و آسان سازی زیست کویری است، به قدر روزنه ای، نور از عالم نورانی رهایی و خلاصی بر افتادگان و زمین خوردگان مانده در کویر نمی تابد.
چگونه است که در عین تجربه اضطرار از راه رهایی نمی پرسیم؟ چگونه است که تنها نام و یاد رهایی بخش را زیور زیست کویری می سازیم؟
از اینجاست که این گونه سیر و سلوک، فرصت را از واماندگان در کویر باز می ستاند، در عوض همه فرصت ها را به خصم وا می گذارد و موجب بروز انفعال روزافزون مردم و لاجرم مغلوب شدن آنها در مصاف با خصم کین جو و دشمن انسان و ادیان می‌شود.
مگر جز این است که طیّ همه قرون ماضی، مستکبران بر مستضعفان حکم رانده و تسمه بر گرده آنان کشیدند؟
نتیجه غایی سیر و سلوک انفعالی، مغلوب شدن است. در حرکت انفعالی، همواره نتیجه ماجرا، غلبه خصم بی رحم است. طغیانگران از همین مسیر هماره بر جهان مستضعفان غالب آمدند و حکم راندند.
لاجرم باید، حرکت در مسیر طلب منجی و کلید قفل گشا اتّفاق بیافتد.
در وقت رویارویی با خوارج، ابن عبّاس به نمایندگی از سوی امیرمؤمنان(ع) با آنان به گفت وگو نشست و سخنان خوارج را به امام منتقل ساخت. خوارج در اعتراض به امام، ایشان را ضایع کننده وصایت شناختند. امام علی(ع) در پاسخ فرمودند:
«شما مرا تکفیر کردید و بر من شوریدید و زمام امور را از دست من خارج کردید. اوصیای الهی وظیفه ندارند که مردم را به سوی خود بخوانند، فقط پیامبران مبعوث شده‌اند که مردم را به سوی خود بخوانند؛ امّا وصیّ کسی است که مردم به سوی او می روند و او نیازی ندارد که آنان را به سوی خود دعوت کند.»
سپس حضرت به آیه وجوب حج، استناد جسته و افزودند:
«اگر مردم حج را ترک کنند، خانه خدا به خاطر ترک آن از جانب مردم کافر نمی‌شود؛ ولی آنان به خاطر ترک خانه خدا کافر می‌شوند؛ زیرا خداوند خانه اش را عَلَم و پرچم بر آنان قرار داده، مرا نیز عَلم و پرچم قرار داد؛ زیرا رسول خدا(ص) فرمودند: «یا علی انت بمنزله الکعبه تؤتی و لا تأتی».»۵
ضرر و زیان حاصل از عدم مراجعه به امام و فرا نخواندن امام برای مردم، به بیان امیرمؤمنان(ع)، ابتلای آنها به کفر است؛ چنان که ترک کننده حج بدان مبتلا می‌شود.
از فضل و شرف آن کعبه عالی مقام محبوس در زندان غیبت، چیزی کم نمی‌شود، آنگاه که مردم او را ترک کرده، به زیست و خورد و خفت کویری مشغول می آیند. این از ستمکاری مردم است که باعث بازداشتن امام از انجام تکلیفش شده‌اند. تکلیف امام، به شرط مراجعه مردم، خلاصی بخشیدن به آنهاست از کویر شرک و کفر و نفاق و جمله نجاسات ظاهری و باطنی حاصل از ماندگاری در کویری لم یزرع.
به همان سان که امام، به قول نبیّ اکرم(ص) به منزله حقیقت حج و ظهور آن در میان بندگان خدا در رفت و آمدند، حقیقت صوم و صلات و زکات نیز در وجود «امام حق» تجلّی پیدا می‌کند.
امام باقر(ع) از ولایت، به منزله کلید نماز و روزه و حجّ و زکات یاد می‌کنند. این روایت مشهوری است که فرموده‌اند:
«بنی الاسلام علی خمس: الصلوه و الزکوه و الصوم و الحج و الولایه و لم ینابشیء کما نودی بالولایه؛ ۶
اسلام بر پنج پایه بنا شده است، بر نماز، زکات، روزه، حج و ولایت و در اسلام هیچ چیز مانند ولایت مورد توجّه واقع نشده است.»
در حقیقت، بدون ولایت، نماز و حج و صوم و زکات، نمود و ظهور پیدا نمی‌کند و تمامی‌برکات خود و اثراتش را نمودار نمی سازد.
معنا بخشنده به چهار رکن دیگر و جهت دهنده به جمله اعمال، ولایت است.
امام معصوم(ع) می فرمایند:
«اگر مردی شب را به قیام و روز را به صیام بگذراند و همه دارایی خودش را انفاق کند و تمام عمر حج به جا بیاورد؛ امّا ولیّ خدا را نشناسد و تسلیم آن نباشد و اعمال خود را با رهنمود او انجام ندهد، از خدای بزرگ حقّ مطالبه پاداش ندارد و اصولاً از اهل ایمان نیست.»
تکلیف کسانی که در کسوت مسلمانی در نیامده‌اند، معلوم است. سخن درباره مردمی است که در بلاد اسلامی و در کسوت مسلمانی روزگار می‌گذرانند.
وقتی که شناخت ولیّ خدا اتّفاق نیافتاده و حرکت به سوی ایشان آغاز نشده، اساساً نماز به پا داشته نشده و حج اتّفاق نیافتده است.
معنی بخشنده به نماز و روزه ولیّ خداست. جلوه نماز و ظهور نماز با ولیّ و در ولیّ اتّفاق می افتد؛ چنان که باطن همه این اعمال، امام است و مردم، تنها صورت نماز را به پا می دارند. به همین دلیل است که امام می فرماید: «این چنین شخصی حقّ مطالبه ثواب اعمال ندارد.» سهم آنکه صورت بی روح نماز را به جا می آورد و در غفلت از حقیقت نماز، به رکوع و سجود در می آید، چه می تواند باشد؟
صلات آن چنان که نزد حضرات معصومان(ع) اتّفاق می افتد، اقامه و به پا داشته می‌شود، نه آنکه خوانده می‌شود. ما نماز را می خوانیم؛ ولی اقامه نمی‌کنیم. اقامه و بر پا داشتن نماز و روزه در گرو رجوع به حقیقت آنهاست. انجام صورت اعمال عبادی، همچون نماز، روزه، حجّ و زکات، به واقع مؤدّب شدن به ادب حضرت حق، گذار از خیره سری و لاقیدی، متذکّر شدن قلب و بالأخره تمرینی است برای استقبال و پذیرایی از حقیقت این اعمال. سیری که اگر به درستی انجام پذیرد، عمل کننده بدان را از ظاهر به باطن می‌برد.
امام رضا(ع) می فرمایند:
«ما به خاطر رسول اکرم(ص) حقّی بر گردن شما داریم و شما نیز حقّی بر گردن ما دارید. هرگاه شما حقّ ما را دادید، ما نیز به وظیفه خود عمل خواهیم کرد.»۷
با درک و معرفت امام و رجوع به امام واجب الاطاعه و منصوب از سوی حضرت حق، در واقع مجال مشاهده حقیقت و تجسّم عینی اعمال عبادی، همچون صوم و صلات فراهم می آید. این همه، به شرط توجّه و تذکّر به شأن حضرت ولیّ الله
الاعظم، ارواحنا له الفداء، استحقاق دیدار باطن و حقیقت صوم و صلات را فراهم می آورد. باذن الله.
مراجعه به امام در تکلیف ماست که اگر اتّفاق افتد، امام نیز مجال انجام تکلیف خود را که همانا هدایت ماست، می‌یابد. از همین جا، به آنچه در ابتدا متذکّر شدم، اشاره می‌کنم.
چنانچه سرّ خلق جنّ و انس و باطن آمدن و شدن در عرصه زمین، نیل به فلاح و تجربه رستگاری باشد، این فلاح و رستگاری و طیّ مراتب عالی معرفت و خلاصی از عقبات برزخی و قیامتی و … جملگی در گرو معرفت امام مبین، گذار از سبیل الله
معرفت و ورود از باب الله است؛ چنان که سامان دادن کلّیه امور جزئی و کلّی حیات و سامان بخشی به جمله معاملات و مناسبات (متناسب با شأن و اراده حضرت حق) در گرو تبعیّت و همراهی خالصانه با ولیّ و حجّت خداوند متعال است.
به سامان نرسیدن امور دنیوی و اخروی خلق روزگار، چنان که مشاهده و تجربه شده است، محصول طبیعی و ناگزیر همین دوری گزیدن و غفلت از سبیل نجات است.
از همین روست که گفت وگوی ولایی مهدوی را باید مهم ترین، اصلی ترین و رکن رکین جمله گفت وشنودهای خرد و کلان عارف و عامّی شناخت و این مهم ترین موضوعی است که چنانچه شناخته شود، راه خلاصی شناخته شده است و اگر شناخته نشود و در صدر جمله گفت وگوها واقع نگردد، هزاران تدبیر که در کار خلق روزگار و سامان بخشی به جمله معاملات و مناسبات آنها وارد شود، به مصداق این بیت مشهور:
از قضا سرکنگبین صفرا نمود
روغن بادام خشکی می فزود
عمل و تدبیر ما بر در هم پیچیدگی اوضاع و احوالمان می افزاید.
غیبت امام، روزیِ مقدّر ما شده است و این حاصل عمل ما و کنش ها و واکنش های ماست؛ به همان سان که درباره رزق جسم و صورت روزی می اندیشیم و برای ساعتی هم از آن غافل نمی مانیم، ما را چاره ای نیست، جز آنکه درباره رزق جان، حقیقت روزی و باعث فرود و نزول گونه های مختلف رزق مادّی و فرهنگی بیاندیشیم.
به دلیل غفلت از حقیقت روزی و باعث نزول جمله نعمت ها، این گفت وگو در میان مردم غریب به نظر می آید و قادر به درک رابطه این همه نیستند.
غلبه گفت وگوی جاری از آب و نان و به قول سعدی، علیه الرّحمه،
عمر گرانمایه از آن صرف شد
تا چه خورم سیف و چه پوشم شتا
با دلّالگی شیطان لعین، همه مجال دست یازیدن به منبع رزق و رهایی را از ما ربوده است.
والسّلام علیکم و رحمـ[ الله و برکاته

پی نوشت ها:
۱. سوره رعد (۱۳)، آیه ۱۱.
۲. کفایـ[ الطالب کنجی، ص ۲۴۴؛ تفسیر در المنثور ذیل آیه خیر البریّه.
۳. مجلسی، محمّدباقر، بحارالأنوار، ج ۳۸، ص ۱۹۹.
۴. همان، ج ۲۳، ص ۴۸۳.
۵. ابومنصور طبرسی، الاحتجاج، تحقیق شیخ ابراهیم بهادری و شیخ محمّدهادی، ج ۱، صص ۴۴۲ ـ ۴۴۶.
۶. کافی، ج ۲، ص ۱۷.
۷. المفید، الارشاد، ص ۳۱۱.

 

همچنین ببینید

استاد اسماعیل شفیعی سروستانی

پرسش ذاتی وجود آدمیست؛

پرسش ذاتی وجود آدمیست؛ وآدمی پرسشگری است که همواره از منشا هستی و نسبت میان …

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *