عزّت نفس
محمدتقی عبدوس-محمدمحمدی اشتهاردی
اشاره:
در مضامین مختلفی از معارف امامت، امامان معصوم(ع) به کشتی روان در میان امواج بیامان دریا، تشبیه شدهاند که هرکس سوار آن کشتیها شد نجات یافت و هرکس آنرا ترک کرد، غرق گردید؛ آنکه از آنها پیشی گرفت، از مرز دین خارج، و آنکه از آنها عقب ماند، نابود شد؛ و آنکه دوش به دوش ایشان حرکت کرد، به آنان پیوست و همراهشان خواهد بود.
در سخنان مختلفی از امامان، پیدایش مأمومان منتظر، مقدمه ظهور امام زمان معرفی شده است. و بیتردید، اقتدای کامل به صاحبان این منهج و مکتب، قبل از شناخت شیوه زندگی فردی و اجتماعی و سیاسی آنان ممکن نیست.
در نخستین قسمت این نوشتار، به بیان لزوم آشنایی با زندگی چهارده معصوم(ع)، راه خروج از زندگی پوچ و بیهوده و برخی از موضوعات دو قرن، زندگی سیاسی امامان پرداختیم. در این قسمت، به بررسی آموزه «عزت نفس» در اخلاق و رفتار امامان(ع) خواهیم پرداخت.
معنای عزّت نفس در اسلام
عزّت، در لغت، به معنای شکستناپذیری است. «عزیز» یکی از صفات خداوند است که در قرآن، ذات پاک خدا ۹۲ بار با این صفت یاد شده است.
عزّت، در مورد انسان نیز از همین ریشه سرچشمه میگیرد و به معنای حفظ آبرو و شخصیّت، و عدم کرنش و دریوزگی در برابر صاحبان زر و زور و تزویر است که یک نوع شکستناپذیری است.
چنین عزّتی را قطعاً در پرتو ارتباط محکم با صاحب عزّت مطلق، خدای عزیز، قدرتی که با داشتن آن هرگز اسیر و ذلیل هوا و هوس نمیشویم و در برابر طاغوت درون و برون سرخم نمیکند، میتوان به دست آورد؛ به قول اقبال لاهوری:
آدم از بیبصری بندگی آدم کرد
گرچه خود داشت ولی نذر قباد و جم کرد
یعنی از خوی غلامی ز سگان پستتر است
من ندیدم که سگی پیش سگی قد خم کرد
حقیقت عزّت در درجه نخست، در دل و جان انسان ظاهر میشود و او را از خضوع و سازش و خودباختگی در برابر طاغیان و یاغیان باز میدارد. و چنین خصلتی از خصال جوان مردان غیور است.
مرز بین عزّت و تکبّر باریک است. از اینرو، گاهی موجب اشتباه میشود و افرادی که خوی متکبّران دارند، آنرا با عزّت نفس اشتباه میگیرند. گاهی نیز بعضی، به اشتباه عزّت برخی را به عنوان تکبّر آنان تصور مینمایند.
مرز بین ذلّت و تواضع نیز نزدیک است. باید موارد هرکدام را شناخت.
شخصی به امام حسین(ع) عرض کرد: در تو تکبّر وجود دارد. آن حضرت در پاسخ فرمود: «بزرگی و کبریایی مخصوص ذات پاک خداست، ولی در من عزّت وجود دارد که خداوند میفرماید:
ولله العزّه و لرسوله و للمؤمنین؛ ۱
عزّت مخصوص خدا و رسول او، و مؤمنان است.
شخصی به امام حسن(ع) عرض کرد: در تو عظمت و بزرگنمایی وجود دارد. آن حضرت پاسخ داد:
بل فیّ عزه؛ ۲
بلکه در من عزّت وجود دارد.
سپس آیه مذکور را تلاوت کرد.
عزّت، براساس روایات اسلامی، تنها در پرتو تقوا و بندگی خالص خدا به دست میآید.
امیرمؤمنان علی(ع) فرمود:
لاعزّ أعزّ من التّقوی؛ ۳
عزّتی عزیزتر از تقوا و پرهیزکاری نیست.
آن بزرگوار در مناجات با خدا عرض میکرد:
إلهی کفی بی عزّاً أن أکون لک عبداً؛ ۴
خدایا! برای من همین عزّت کافی است که بنده تو هستم.
بسیاری از دستورها و برنامههای عملی اسلام موجب تقویت عزّت است. در میان آنها، از همه آشکارتر، برنامه جهاد اسلامی است که بزرگترین فلسفه آن حفظ عزّت مسلمانان است. برهمین اساس، حضرت زهرا(ع) در ضمن شمارش فلسفه پارهای از احکام، فرمود:
جعل الله الجهاد عزّاً للإسلام، و ذلّا لأهل الکفر و النفاق؛ ۵
خداوند جهاد را سبب عزّت و شکوه اسلام و ذلّت و شکست کافران و منافقان قرار داد.
عزّت نفس از دیدگاه قرآن
قرآن مجید در سه مورد، همه عزّت را از آنف خدا میداند و میفرماید:
إنّ العزّه لله جمیعاً؛ ۶
همانا همه عزّت از آن خدا است.
نیز میفرماید:
ولله العزّه و لرسوله و للمؤمنین؛ ۷
عزّت، مخصوص خدا و رسول او و مؤمنان است.
این آیات بیانگر آن است که خصلت عزّت، از صفات الهی است. آنان که دارای این خصلت بزرگ هستند، مظهر یکی از صفات الهی میباشند.
آخرین آیه حاکی است که رسولخدا(ص) و مؤمنان راستین نیز دارای عزّت هستند. بنابراین، اگر کسی به سوی صفات و رفتاری برضدّ عزّت برود، قطعاً از مؤمنان راستین نخواهد بود.
در قرآن میخوانیم:
أیبتغون عندهم العزّه فإن العزّه لله جمیعاً؛ ۸
آیا آنان (منافقان) عزّت را نزد غیرخدا میجویند، (با این که) قطعاً همه عزّت نزد خداست.
نیز در قرآن میخوانیم:
من کان یرید العزّه فللّه العزّه جمیعاً؛ ۹
کسی که خواهان عزّت است (باید از خدا بخواهد؛ چرا که) تمام عزّت برای خدا است.
بنابر این آیه، پایه اساسی و شرط اصلی تحصیل عزّت، اعتقاد به خداست. بنابراین، در کارها و برنامههای غیرخدایی، هیچگونه عزّتی به دست نخواهد آمد.
ارزش عزّت نفس از دیدگاه روایات
در روایات، از عزّت نفس به عنوان یکی از ارزشهای مهم و بسیار والا یاد شده است. اکنون از بین صدها روایت، چند روایت را نقل میکنیم:
۱. امام حسن مجتی(ع) فرمود:
إذا أردت عزّاً بلاعشیره، و هیبهً بلاسلطان، فاخرج من ذلّ معصیه الله إلی عزّ طاعه الله؛ ۱۰
اگر خواستار عزّت بدون داشتن قوم و خویش، و طالبف شکوهف بدون سلطنتی؛ از ذلّت نافرمانی خدا به سوی عزّت اطاعت او حرکت کن!
۲. در اسلام از هر چیزی که زمینهساز برای ذّلت انسان میشود، و یا کمترین رابطهای با ذّلت انسان دارد، نهی شده است. پیامبر(ص) به اصحاب خود فرمود:
ألا تبایعونی؟
آیا با من بیعت نمیکنید؟
اصحاب عرض کردند: ای رسول خدا! ما با تو بیعت میکنیم. پیامبر(ص) فرمود:
تبایعونی علی أن لاتسألوا النّاس شیئاً؛ ۱۱
با من چنین بیعت کنید که هیچ چیز را از مردم تقاضا نکنید.
از این ماجرا به بعد، اصحاب به قدری مراقب بودند که از کسی تقاضایی نکنند، حتّی اگر سوار بر مرکب بودند و تازیانه از دستشان برزمین میافتاد، به کسی نمیگفتند آنرا به ما بده، بلکه خودشان پیاده میشدند و آنرا برمیداشتند.
آن حضرت فرمود: «اگر یکی از شما ریسمانی بردارد و برای جمع کردن هیزم به بیابان برود و کولهباری از هیزم بر کول گیرد و آنرا بیاورد و بفروشد، و از مزد آن معاش زندگی خود را تأمین کند و آبرویش را حفظ کند، برای او بهتر از تقاضای کمک کردن است».
۳. امام صادق(ع) فرمود:
شیعتنا من لایسأل النّاس شیئاً و لو مات جوعاً؛ ۱۲
شیعه ما از مردم چیزی را تقاضا نمیکند گرچه از گرسنگی بمیرد.
۴. نیز فرمود:
من سأل من غیر فقر فإنّما یأکل الخمر؛ ۱۳
کسی که فقیر نیست ولی تقاضای کمک مالی کند؛ همانا شراب میخورد (یعنی گناهش همانند شرابخواری سنگین است).
۵. امام سجاد(ع) فرمود:
ما أحبّ أن لی بذل نفسی حمر النّعم؛ ۱۴
دوست ندارم دارای شتران سرخ مو (و ثروت کلان) باشم، ولی در برابر تحصیل آن، لحظهای تن به ذلّت دهم.
۶. امام باقر(ع) فرمود:
طلب الحوائج إلی النّاس استلاب للعزّ… و الیأس عمّا فی أیدی النّاس عزّ المؤمن فی دینه؛ ۱۵
حاجت خواستن از مردم، موجب سلب عزّت خواهد شد، و قطع امید از آنچه در دست مردم است، مایه عزّت مؤمن در دینش میباشد.
۷. امام صادق(ع) فرمود:
عزّ المؤمن إستغناؤه عن النّاس؛
عزّت مؤمن، بینیازی او از مردم است.
۸. امام صادق(ع) فرمود:
إنّ الله تبارک و تعالی فوّض إلی المؤمن أموره کلّها و لم یفوض إلیه أن یذلّ نفسه؛ ۱۶
همانا خداوند متعال همه کارهای مؤمن را به خود مؤمن واگذار نموده، جز این که به او اجازه نداده است خود را ذلیل کند.
۹. نیز فرمود:
لاینبغی للمؤمن أن یذلّ نفسه، قیل له و کیف یذلّ نفسه؟ قال یتعرّض لما لایطیق؛ ۱۷
سزاوار نیست مؤمن خود را ذلیل کند، سؤال شد: چگونه خودش را ذلیل میکند؟ فرمود: خود را در معرض کاری که از او ساخته نیست، قرار دهد.
۱۰. امام صادق(ع) فرمود:
من سأل النّاس و عنده قوت ثلاثه أیّامف لقی الله تعالی یوم یلقاه و لیس فی وجهه لحم؛ ۱۸
کسی که غذای سه روز را دارد و از مردم تقاضای کمک کند، روز قیامت با خداوند ملاقات کند در حالیکه در صورتش گوشت نیست.
عزّت در گفتار امام حسین(ع)
امام حسین(ع) در ماجرای کربلا و بیعت نکردن با یزید، درباره عزّت نفس و دوری از ذلّت، بسیار سخن گفت، به عنوان نمونه فرمود:
موت فی عزّه خیر من حیاه فی ذلّ؛ ۱۹
مرگ با عزّت، بهتر از زندگی با ذّلت است.
نیز در روز عاشورا فرمود:
ألا و إنّ الدّعی بن الدّعیّ، قد رکزنی بین اثنتین؛ بین السّلّه و الذّلّه، و هیهات منّا الذّلّه، یأبی الله لنا ذلک و رسوله و المؤمنون، و حجور طابت و طهرت و أنوف حمیّه، و نفوس أبیّه من أن نؤثر طاعه اللّئام علی مصارع الکرام؛ ۲۰
آگاه باشید! فرومایه پسر زنازاده، مرا بین دو راهی مرگ و ذلّت قرار داده است؛ بسیار دور است ذلّت از ما، خداوند و رسولش ما را از پذیرفتن ذلت باز داشته است. همچنین مؤمنان و پرورشیافتگان دامنهای پاک و ارجمند، اندیشههای بزرگ و شکوهمند و شخصیتهای غیور و عزّتمند نخواستهاند که ما اطاعت فرومایگان پست را برکشته شدن در قتلگاه بزرگ مردانف بلند همّت ترجیح دهیم و ذلّت را بپذیریم.
نیز فرمود:
الموت خیر من رکوب العار
و العار أولی من دخول النّار۲۱
مرگ، بهتر از ننگ ذلّت در برابر یزید است. ننگ (ظاهری شکست در جنگ) بهتر از ورود در آتش دوزخ میباشد.
لا والله لا أعطیکم بیدی إعطاء الذلیل و لا أفرّ فرار العبید؛ ۲۲
نه، به خدا سوگند! دست ذلت به سوی شما دراز نمیکنم، و همچون بردگان نمیگریزم.
نمونهها
در زندگی سازنده و درخشان امامان معصوم(ع) و شاگردانشان، نمونههایی بسیار زیبا و بالنده از عزت نفس در برابر طاغوتها و دیکتاتورهای عصرشان وجود دارد که به زندگی آنان، درخشندگی والایی بخشیده است. که بعضی از آنها را میآوریم:
نمونه اول: گروهی از انصار (مسلمانان مدینه) به پیامبر(ص) عرض کردند: ای رسول خدا! برای حاجتی نزد شما آمدهایم.
پیامبر: «چه حاجتی دارید؟»
گروه انصار: حاجت ما بسیار بزرگ است.
پیامبر: «بگویید، بدانم چیست؟»
گروه انصار: حاجت ما این است که در پیشگاه پروردگارت، بهشت را برای ما ضمانت کنی.
پیامبر(ص) سرش را به زیر افکند، سپس عصایش را چند بار به زمین زد و سرش را بلند کرد و فرمود: «با یک شرط، چنین ضمانتی را برای شما میکنم:
أن لاتسألوا أحداً شیئاً؛
از هیچکس (جز خدا) چیزی را تقاضا نکنید».
آنان تعهّد دادند در زندگی از احدی تقاضا نکنند، تا آنجا که اگر یکی از آنان در سفر بود، و سواره حرکت میکرد، و تازیانهاش به زمین میافتاد، خوش نداشت به کسی بگوید: تازیانه را به من بده، بلکه خودش پیاده میشد و تازیانهاش را برمیداشت، یا اگر یکی از آنان در کنار سفره دستش به آب نمیرسید، به کسی نمیگفت: آب را به من بده، بلکه خودش برمیخاست و ظرف آب را برمیداشت.۲۳
نمونه دوم: مفضّل بن قیس از یاران امام صادق(ع) بود. او روزی نزد امام صادق(ع) رفت و به بیان گرفتاریها و رنجهای زندگی خود پرداخت. امام صادق(ع) به کنیز خود دستور داد کیسهای که محتوی چهارصد درهم بود، به او بدهد، آنگاه به او فرمود: «با این پول زندگیت را بهبود بخش».
مفضّل عرض کرد: منظور من از بیان شرح حال خود، این بود که در حقّ من دعا بکنید.
امام صادق(ع) فرمود:« بسیار خوب، دعا هم میکنم» و در پایان به مفضّل فرمود:
إیّاک أن تخبر النّاس بکلّ حالک فتهوّن علیهم؛ ۲۴
از بازگو کردن همه شرح حال خود برای مردم، پرهیز کن؛ تا خوار نشوی.
نمونه سوم: هارون به وزیر خود، یحیی بن خالد برمکی دستور داد، موسی بن جعفر(ع) را از غل و زنجیر آزاد کند و سلامش را به او برساند و بگوید: پسر عمویت (هارون) میگوید: من سوگند یاد کرده بودم که تو را آزاد نسازم، تا اقرار کنی که با من رفتار بدی کردهای و از من درخواست عفو نمایی. اقرار تو ننگی برایت ندارد درخواست عفو تو از من، موجب نقص و عیب تو نخواهد بود. این پیام رسان من (یحیی بن خالد) مورد اطمینان من و وزیرم میباشد، از او درخواست عفو کن؛ به مقداری که مرا از مسئولیت سوگند برهاند. آنگاه به سلامت! هرکجا خواهی برو.
یحیی پیام هارون را به آن حضرت رساند. امام کاظم(ع) به یحیی فرمود: «ابا علی! مرگ من فرا رسیده است و بیش از یک هفته، در این دنیا نخواهم ماند…. از جانب من به هارون بگو: روز جمعه فرستاده من نزد تو میآید و آنچه را (در مورد وفات من) دیده، به تو خبر میدهد، و تو به زودی در فردای قیامت در پیشگاه عدل الهی زانو بر زمین میزنی و در آنجا روشن میشود که ستمگر کیست؟»25
به این ترتیب، آن بزرگ مرد الهی در سختترین شرایط، با کمال صلابت در برابر هارون ایستاد و تقاضای عفو نکرد و مرگ با عزّت را بر زندگی ذلّت بار ترجیح داد.
نمونه چهارم: بختیشوع که از پزشکان ماهر بود، برای درمان یکی از خلفا که دل درد شدیدی داشت، به بالین او آمد. پس از معاینه، معجونی از دارو درست کرد و به خلیفه داد و او خورد ولی خوب نشد. بختیشوع به خلیفه گفت: آنچه مربوط به علم پزشکی بود، همین بود که انجام دادم. بنابراین، درد تو با برنامه طبّی، درمان نمییابد؛ مگر شخصی که دعایش به استجابت میرسد و در پیشگاه خدا مقامی دارد، برای تو دعا کند. خلیفه به یکی از دربانان گفت: موسی بن جعفر(ع) را به اینجا بیاور. او رفت و امام کاظم(ع) را آورد. مأمور در مسیر راه، راز و نیاز و دعای امام کاظم(ع) را میشنید. امام کاظم(ع) به دربار نرسیده بود که خلیفه شفا یافت. خلیفه به امام عرض کرد: به حق جدّت، محمّد مصطفی(ع)! بگو: برای من چگونه دعا کردی؟
امام کاظم(ع) فرمود، گفتم:
اللّهم کما أریته ذلّ معصیته، فأره عزّ طاعتی؛ ۲۶
خدایا! همانگونه که نتیجه ذلّت بار گناه او را به خودش نشان دادی، نتیجه عزّت بخش اطاعت مرا نیز به او نشان بده.
امام کاظم(ع) با این دعای خویش، به خلیفه فهماند که نتیجه گناه، ذلت است و نتیجه عبادت، عزت.
نمونه پنجم: امام کاظم(ع) در زندان بسیار خوفناک سندی بن شاهک بود. هارون توسّط ربیع (وزیر دربار) برای آن حضرت پیام داد: من ربیع را مأمور کردهام تا هرگونه غذا خواستی برای تو آماده سازد. آنچه میل داری بدون مضایقه از او بخواه ….
ربیع به زندان رفت، دید امام مشغول نماز است. صبر کرد تا نماز امام تمام شود. همین که نماز امام تمام میشد، بیدرنگ برمیخاست و به نماز دیگر مشغول میشد. سرانجام ربیع در آخرین جمله یکی از نمازهای امام، پیش آمد و پیام هارون را به امام کاظم(ع) ابلاغ نمود.
امام کاظم(ع) بیآنکه به ربیع توجّه کند، فرمود:
لا حاضر مالی فینفعنی، و لم أخلق سئولاً؛ ۲۷
اموالم نزد من حاضر نیست تا مرا بهرهمند سازد و خداوند مرا تقاضا کننده از خلق نیافریده است.
سپس بیدرنگ برخاست و به نماز ایستاد.
ربیع نزد هارون بازگشت و دیدهها و شنیدههای خود را به هارون گزارش داد. هارون به ربیع گفت: نظرت درباره موسی بن جعفر(ع) چیست؟ ربیع پاسخ داد: اگر خطی در زمین کشیده شود و موسی بن جعفر(ع) داخل آن گردد و سپس بگوید: از آن خارج نمیشوم، هرگز از آن خارج نخواهد شد!
هارون گفت: راست میگویی.
نمونه ششم: ابوذر غفاری شاگرد ممتاز پیامبر(ص) و علی(ع) بود. عثمان در عصر خلافت خود، کیسه پولی را به غلامش داد و گفت: این کیسه را ببر و به ابوذر بده. اگر پذیرفت، تو را آزاد میکنم.
غلام، کیسه را گرفت و با ذوق و شوق، خود را به ابوذر رسانید و آنرا به ابوذر داد، امّا هرچه اصرار کرد نپذیرفت. غلام گفت: آزادی من بستگی به پذیرش تو دارد؛ اگر این کیسه پول را نپذیری من آزاد نخواهم شد.
ابوذر که بزرگ مردی عزت مدار بود، و حاضر نبود به هیچ وجهی عزت خود را در برابر عثمان کمرنگ کند، در پاسخ غلام گفت:
إن کان فیها عتقک، فإنّ فیها رقّی؛ ۲۸
اگر آزادی تو در گروف این کار است، بندگی من نیز در گروف آن است.
ابوذر، عزت خود را به پول وافر عثمان نفروخت؛ با اینکه در آن وقت تهیدست بود و نیاز بسیار به آن پول داشت.
روزی عثمان با ابوذر ملاقات کرد و هدایایی به او داد، ولی ابوذر نپذیرفت و گفت:
لاحاجه لی فی ذلک، یکفی أباذر ثقته بالله؛ ۲۹
نیاز به این امور ندارم. برای ابوذر، توکّل و اطمینان به خدا کافی است.
ابوذر همواره دعایی میخواند که جبرئیل به پیامبر(ص) عرض کرد: «دعای ابوذر در آسمان معروف است». دعای ابوذر این بود:
اللّهم إنّی أسألک الأمن و الإیمان بک، و التّصدیق بنبیّک، والعافیه من جمیع البلاء، والشّکر علی العافیه، و الغنی عن شرار النّاس؛ ۳۰
خدایا! امنیت و ایمان را از تو میخواهم. همچنین تصدیق پیامبرت، و عافیت از همه بلاها و شکرگزاری برعافیت، و بینیازی از انسانهای بد را، از درگاهت میخواهم.
جمله «بینیازی از انسانهای بد» که اساس عزت و سربلندی یک مسلمان است، دعای همیشگی ابوذر بود، او محتوای این دعا را در همه ابعاد زندگیش عینیّت بخشید.
نمونه هفتم: یکی از اصحاب حضرت رضا(ع) به نام احمدبن محمد بن ابینصر، به آن حضرت عرض کرد: قربانت گردم! برای اسماعیل بن داود نامهای بنویس و سفارش کن تا مرا (از اموال دنیا) بهرهمند سازد.
امام رضا(ع) فرمود: «دریغم میآید که از او و امثال او چیزی را تقاضا کنی. به مال من تکیه کن و خود را بینیاز ساز».31
نمونه هشتم: ابراهیم خلیل(ع) برای پیدا کردن مهمان از خانه بیرون رفته بود. هنگامی که به خانه بازگشت، مرد یا شبیه مردی را در خانه دید، پرسید: «کیستی و با اجازه چه کسی وارد خانه شدهای؟» او سه بار جواب داد: «با اجازه پروردگار خانه، وارد شدهام». ابراهیم(ع) دریافت که او جبرئیل است، خدا را شکر نمود. جبرئیل گفت: «خداوند مرا به سوی بندهای که او را به عنوان خلیل (دوست خالص) خود برگزیده، فرستاده است تا به او مژده بدهم.» ابراهیم گفت: «او کیست تا خدمتگزارش گردم.» جبرئیل گفت: او تو هستی. ابراهیم گفت: «برای چه من خلیل خدا شدهام؟» جبرئیل گفت:
لأنّک لم تسأل شیئاً قطّ، و لم تفسأل قطّ فقلت: لا؛ ۳۲
زیرا تو هرگز از کسی تقاضایی نکردی، و هرگز کسی از تو تقاضایی نکرد مگر اینکه پاسخ مثبت به او دادی.
پینوشتها:
٭ برگرفته از: آموزههای اخلاقی ـ رفتاری امامان شیعه(ع)، نوشته محمدتقی عبدوس و محمد محمدی اشتهاردی
۱. منافقون (۶۳) آیه ۸؛ بحارالأنوار، ج ۴۴، ص ۱۹۸.
۲. همان، ج ۴۶، ص ۱۰۶.
۳. نهجالبلاغه، حکمت ۳۷۱.
۴. بحارالأنوار، ج ۷۷، ص ۴۰۰.
۵. اعیان الشیعه، ج ۱، ص ۳۱۶، نظیر این مطلب در نهجالبلاغه، حکمت ۲۵۲ آمده است.
۶. نساء(۴) آیه ۱۳۹؛ فاطر(۳۵) آیه ۳۵ و یونس(۱۰) آیه ۶۵.
۷. منافقون (۶۳) آیه ۸.
۸. نساء(۴) آیه ۱۳۹.
۹. فاطر (۳۵) آیه ۱۰.
۱۰. بحارالأنوار، ج ۴۴، ص ۱۳۹.
۱۱. همان، ج ۹۶، ص ۱۵۸.
۱۲و۱۳. همان.
۱۴. مستدرک الوسائل، ج ۲، ص ۴۶۴.
۱۵. بحارالأنوار، ج ۷۵، ص ۱۱۲.
۱۶. فروع کافی، ج ۵، ص ۶۳.
۱۷. همان، ص ۴۶.
۱۸. ثواب الأعمال (ترجمه شده)، ص ۶۳۰.
۱۹. بحارالأنوار، ج ۴۴، ص ۱۹۲.
۲۰. تاریخ طبری، ج ۶، ص ۲۳۵ و مقتل الحسین مقرّم، ص ۲۴۷.
۲۱ و ۲۲. مناقب آل ابیطالب، ج ۴، ص ۶۸.
۲۳. فروع کافی، ج ۴، ص۲۱.
۲۴. بحارالأنوار، ج ۴۷، ص ۴۴.
۲۵. مناقب آل ابیطالب، ج ۴، ص ۲۹۰.
۲۶. بحارالأنوار، ج ۴۸، ص ۱۴۰.
۲۷. انوارالبهیّه، ص ۳۰۳ ـ ۳۰۴.
۲۸. کشکول شیخ بهایی، ج ۱، ص ۲۶۳.
۲۹. جمهره الاولیاء، ج ۲، ص ۴۶.
۳۰. اصول کافی، ج ۲، ص ۵۸۷.
۳۱. وسائل الشیعه، ج ۶، ص ۳۹۴ و اصول کافی، ج ۲، ص ۱۴۹.
۳۲. بحارالأنوار، ج ۱۲، ص ۱۳.
ماهنامه موعود شماره ۵۴