زن در قرون وسطا نه تنها نقش اجتماعى نداشت، بلکه خوار و ذلیل و بردهوار مىزیست و حتى او را عامل فساد و منفور خدا مىپنداشتند و اعتقادشان بر این بود که باعث بیرون راندن آدم از بهشت، زن بود.
در قرون وسطا از کشیشى پرسیدند: آیا مرد نامحرم مىتواند به خانهاى که در آن زن هست، وارد شود؟
پاسخ گفت: هرگز؟ هرگز؟ و اگر در آن خانه مردى از محارم زن هم وجود داشته باشد و این مرد نامحرم بر او وارد شود و زن را هم نبیند، باز گناه کرده است.(یعنى اگر مرد نامحرمى به طبقه دوم منزلى وارد شود که در طبقه اولش زنى باشد، گناه نموده است. مثل اینکه وجود زن، عامل پخش گناه در فضا است). (۱)
بسیارى از عیسویان، زن را برزخ میان انسان و حیوان مىدانستند و در اینکه داراى روح باشد، تردید داشتند.
در سال ۵۸۶ میلادى، مجلس بزرگى براى حل این مسئله که آیا زن داراى روح است یا نه در اروپا بر پا شد. پس از بحث فراوان، سرانجام قبول کردند که زن داخل در نوع آدم است.(۲)
«سن توماس داکن» مىگوید: «خداوند اگر ببیند مردى به زنى دل ببندد و عاشق او شود- حتى اگر آن زن، همسرش باشد- خشمگین مىشود، زیرا جز عشق خداوند نباید در قلبش جاى بگیرد.
مسیح علیهالسلام بدون همسر زیست و کسانى که مىخواهند مسیحایى بشوند، نباید زن بگیرند. به همین سبب، برادران مسیحى و پدران روحانى و خواهران مسیحى در سراسر عمر ازدواج نمىکنند، زیرا ازدواج، خدا را به خشم مىآورد و فقط باید با خداى ما، عیسى مسیح، پیوند داشت، زیرا دو عشق در یک قلب جاى نمىگیرد. فقط آنهایى مىتوانند حامل روحالقدس باشند که مجرد زیست کنند.»
زن در اندیشه قرون وسطایى، منفور، عاجز و محروم از مالکیت است. وقتى انسان با املاک و اموال شخصى خود به خانه شوهر رفت، حق مالکیت از او سلب مىشود. مالکیت، خود به خود به شوهر انتقال مىیابد، زیرا زن، صاحب شخصیتى نیست. حتى امروز آثارى از آن در زن اروپایى به چشم مىخورد.(۳)
زن در اروپا و سایر ممالک جهان به قدرى بىارزش بود که در هیچ اجتماعى او را به حساب نمىآوردند. علما و فلاسفه به مجادله مىپرداختند که آیا زن اساساً روح دارد یا به کلى فاقد روح است؟ در صورتى که روح داشته باشد، آیا روحش روح انسانى است یا حیوانى؟ و بر فرض داشتن روح انسانى، آیا وضع اجتماعى و انسانى او نسبت به مرد، وضع بردگى است یا کمى بالاتر از آن؟
زن گاهى وسیله شهوترانى و گاهى مانند چهارپایان در کار خوردن و آشامیدن و باردارى و زایمان و… بود. (۴)
«لیکى» در کتاب «تاریخ اخلاق در اروپا» مىگوید: «در آن روزگار (قرون وسطا) مردها از سایه زنان مىگریختند و نزدیکى و همنشینى با ایشان را گناه مىپنداشتند و عقیده داشتند که برخورد با ایشان در کوچه و خیابان و سخن گفتن با ایشان- اگر چه مادران، همسران و یا خواهران باشند- اعمال و ریاضتهاى روحى شخصى را تباه مىسازد.» (۵)
استاد ابوالاعلى مودودى در کتاب «الحجاب» مىگوید: «از جمله نظریات اولى و اساسى در این باره، این بود که زن، سرچشمه معاصى و اصل گناه و فجور است و براى مرد، درى از درهاى جهنم است، از آن جهت که منشا تحریک و وادار کردن او به ارتکاب گناهان است و چشمههاى مصایب انسان از وجود او برجوشیده است و از این جهت، پشیمانى و شرمندگى براى او کافى است که زن است و او را همى سزد که از حسن و جمال خود شرم کند، زیرا این حسن و جمال، یکى از سلاحهاى شیطان است که هیچ سلاحى به آن نمىرسد و سزاى اوست که کفاره بپردازد و هیچگاه پرداختن کفاره را ترک نکند، زیرا هم اوست که انواع بلایا و بدبختىها را براى زمین و ساکنان آن به ارمغان آورده است.»(۶)
«ترتولیان»، یکى از پیشوایان مسیحى، در مقام بیان نظر مسیحیت درباره زن مىگوید: «بىگمان زن مدخل شیطان به درون نفس انسان است و مرد را به سوى شجره ممنوعه مىراند و شکننده قانون خدا و زشت کننده صورت خدا (مرد) است.»
«کراى سوستام»، یکى از بزرگان مسیحیت، درباره زن مىگوید: «او شرى است که از آن گریزى نیست. او وسوسهاى جبلى و آفتى دلپذیر و خطرى براى خانه و خانواده و معشوقهاى عاشقکش و مارى خوش خط و خال است.» (۷)
۱ ـ فاطمه، فاطمه است، ص ۵۹.
۲ ـ اسلام چنان که بود، ص ۱۲۱.
۳ ـ فاطمه، فاطمه است، ص ۵۹.
۴ ـ برهان قرآن، ص ۱۱۴.
۵ ـ جاهلیت در قرن بیستم، ص ۲۳۷.
۶ ـ جاهلیت در قرن بیستم، ص ۲۳۷.
۷ ـ جاهلیت در قرن بیستم، ص ۲۳۸.