«شیعه» نامی آشنا در فرهنگ توحید بوده و قرآن بزرگ ترین شاهد این گفتار است. در قرآن، حضرت ابراهیم علیه السلام «شیعه» نامیده شده است؛ زیرا ادامه دهنده جریان توحیدی حضرت نوح علیه السلام بود. پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و حضرت علی علیه السلام نیز شیعه بودند. «تشیّع» راهی جدا یا منشعب از اسلام نیست، بلکه امتداد خط حضرت محمّد صلی الله علیه و آله و استمرار طریق توحید است. روشن است که در راه خدا و جریان توحیدی، انتخاب خلیفه و وصیّ پیغمبر همانند انتخاب پیامبر، فقط به دست خدا و به فرمان او انجام میگیرد. این همان اعتقادی است که شیعه را از دیگران ممتاز میگرداند.
حضرت زهرا علیهاالسلام در خطبه مبارک خود، به دفاع از این بینش می پردازد و در مقابل تمام جریاناتی که تا آن زمان پدید آمده بودند یا در آینده به تبع آن ها می توانستند پدید بیایند، ایستاده، مخالفت صریح خود را اعلام میکند؛ زیرا نتیجه آن ها را بسیار شوم می داند که جز خون ریزی و بدبختی ثمره ای نخواهد داشت، در حالی که اگر همان جریان برگزیده الهی که در رهبری حضرت علی علیه السلام متجلّی بود، پس از رسول اکرم صلی الله علیه و آله ادامه مییافت، یقینا به خوش بختی و سعادت تمام جوامع بشری منتهی میشد و اسلام آینده ای روشن و درخشان می داشت که در سایه آن، مردم در نهایت آسایش و رفاه، از نعمت های فراوان مادی و معنوی بهره مند میشدند و درهای برکت از آسمان و زمین برایشان گشوده میگشت؛ ولی افسوس!
تاریخ و چگونگی پیدایش شیعه
«شیعه» در لغت، به معنای پیرو، یار و یاور است و در عرف فقها و متکلّمان، به پیروان حضرت علی علیه السلام اطلاق میگردد.(۲) لفظ «شیعه» را در بیشتر کتاب های لغت و تاریخ مییابیم؛ چنان که در قرآن و احادیث نیز به آن اشاره شده است. خداوند تبارک و تعالی در آیه ۸۳۸۵ سوره صافّات پس از ذکر حوادث حضرت نوح علیه السلام می فرماید: «وَ اِنّ مِن شیعته لَاِبراهیم إِذْ جَاء رَبَّهُ بِقَلْبٍ سَلِیمٍ إِذْ قَالَ لِأَبِیهِ وَقَوْمِهِ مَاذَا تَعْبُدُونَ»؛ از شیعیان او [حضرت نوح علیه السلام ] ابراهیم است که با قلب سالم و دور از بیماری به پروردگارش روی آورد، آن گاه به پدر و قومش گفت: چه می پرستید؟ فاصله زمانی بین حضرت نوح علیه السلام و حضرت ابراهیم علیه السلام بیش از دو هزار سال است، ولی به دلیل آنکه حضرت ابراهیم علیه السلام راه حضرت نوح علیه السلام را در پرستش خدای یگانه و مبارزه با بت پرستی و غیرخداپرستی در پیش گرفت، «شیعه» نامیده شد.
در آیه ۱۵ سوره قصص، پرورردگار متعال پس از ذکر قصه حضرت موسی علیه السلام می فرماید: «وَدَخَلَ الْمَدِینَهَ عَلَی حِینِ غَفْلَهٍ مِّنْ أَهْلِهَا فَوَجَدَ فِیهَا رَجُلَیْنِ یَقْتَتِلَانِ هَذَا مِن شِیعَتِهِ وَهَذَا مِنْ عَدُوِّهِ فَاسْتَغَاثَهُ الَّذِی مِن شِیعَتِهِ عَلَی الَّذِی مِنْ عَدُوِّه …»؛ در حال غفلت مردم وارد شهر شد و دو نفر را دید که با یکدیگر در نزاعند: یکی از شیعیان او و دیگری از دشمنان او. پس آن که از شیعیان او بود برای مبارزه با دشمن از او کمک طلبید … .
حضرت موسی علیه السلام به یاری شیعه اش شتافت، با یک مشت به زندگی اش خاتمه داد و او را از جنگ و منازعه برای بار دیگر نهی فرمود. در این آیه، «شیعه» به معنای یار و دوست و هواخواه است که در مقابل دشمن قرار دارد. با توجه به آیات مزبور، روشن میشود که لفظ «شیعه» پیش از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله، در زمان حضرت موسی علیه السلام و پیش از ایشان در عصر حضرت ابراهیم علیه السلام نیز وجود داشته است و تاریخی دیرینه دارد؛ چنان که بر معنای عام نیز دلالت میکند که همانا «پیرو» و «دوست» و «هواخواه» است. اما چگونه و چسان و از چه زمانی این لفظ مبارک در خصوص یاران و پیروان حضرت علی علیه السلام استعمال شده، موضع اختلاف مورّخان و نویسندگان مذاهب است:
بعضی از نویسندگان پیدایش شیعه را از زمان وفات پیامبر خدا و پدیدآمدن مسئله انتخاب خلیفه در «سقیفه بنی ساعده» دانستهاند. جمعی دیگر به اصطلاح خودشان تکوّن حزب شیعه را پس از شهادت امام حسین علیه السلام تاریخ زدهاند. بعضی نیز معتقدند: شیعه زمانی به وجود آمد که پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله واپسین لحظات زندگی خویش را در این عالم سپری میکرد. او از مردم خواست دوات و ورقی حاضر سازند تا کلماتی را بر آن ها املا کند. بعضی از اصحاب پیامبر با آوردن کاغذ و قلم مخالفت ورزیدند و با عمر بن خطّاب، که میگفت: پیامبر از شدت تب هذیان میگوید و دستورش لازم الاجرا نیست، همصدا شدند. از همین جا بود که اختلاف و دوگانگی بین مسلمانان پدید آمد و بعدها به پیدایش شیعه و غیرشیعه انجامید.
گروهی دیگر برآنند که اصلاً تاریخ شیعه به پیش از تمام این اقوال برمیگردد؛ زیرا پیغمبر صلی الله علیه و آله خود سنگ زیربنای تشیّع را نهاد. با این حساب، در زمان پیامبر صلی الله علیه و آله و حتی پیش از بیماری ایشان، شیعه به دست مبارک خود پیامبر خدا شکل گرفت و به وجود آمد. بی تردید، تمام اخبار و اقوال و نظریه های مزبور تنها تاریخ به وجود آمدن اختلافات و شکل گرفتن گروه های اسلامی را بازگو میکنند و به وضع لغوی «شیعه» و چگونگی وضع این لفظ در خصوص پیروان علی علیه السلام اشاره ای ندارند. تنها نظریه اخیر تا حدی به موضوع مورد بحث اشاره دارد؛ زیرا پیامبر خدا را بنیانگذار تشیّع می داند. شاید همین امر سبب شد که از روزهای نخستین، به کسانی که در کنار حضرت علی علیه السلام ایستادند و او را یاری کردند «شیعه» گفته شود. این نظریه منطقی تر نیز به نظر می رسد؛ زیرا بیان میکند که چگونه لفظی «عام» در معنایی «خاص» استعمال شده است، وگرنه چطور ممکن بود لفظی که همیشه بر معنایی عام دلالت داشته است، از مدلول لغوی عام خود خارج و در مدلول عرفی خاص استعمال شود، آن هم بدون هیچ دلیلی؟ مثلاً، در کتب مذهبی و تاریخی و ادبی، کلماتی مانند «شیعه ابوسفیان» و «شیعه بنی امیّه» یا «شیعه بنی عبّاس» مییابیم که هر یک با اضافه شدن به مضافٌ الیهی استعمال شده است؛ ولی در هر جای تاریخ، کلمه «شیعه» را بدون مضافٌ الیه و بدون قرینه یافتیم، بی شک، شیعه حضرت علی علیه السلام مقصود است. در بین مورّخان، تنها کسانی می توانند پرسش ما را پاسخ گویند که پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله را واضع اصلی «شیعه» می دانند.
شاید بتوان گفت: کلمه «شیعه» مانند الفاظ اسلامی دیگری همچون «صلاه، صوم، زکات و حج» است که پیش از عصر پیغمبر و پیش از زمان تشریع، مدلولی عام داشت و پس از اینکه پیامبر آن را در معنایی خاص وضع نمود یا در موردی خاص استعمال کرد، معنای جدیدی به خود گرفت. برای مثال، «صلاه» در معنای مطلق، «دعا» بود، ولی اکنون در عرف اسلامیبه دعایی گفته میشود که با کیفیت خاص و کمیّت معیّن انجام میشود. «صیام» به هر امساکی گفته میشود، ولی در عرف اسلام، عبارت است از: امساک از مجموعه ای مفطرات که از اول فجر تا غروب آفتاب ادامه مییابند. بی تردید، وضع کننده این لغت در معنای عرفی خاص، خواه به صورت تعیینی یا تعیّنی پیامبر خداست که برای نخستین بار در دین مبین اسلام، آن ها را با شکل و هیأت ویژه معرفی نمود. همین طور است کلمه «شیعه» که سابقا معنایی عام داشت، ولی اکنون با استعمال یا وضع پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله معنای خاص پیدا کرده است.
دلایل اثبات این مدّعا احادیث شریفی هستند که از طریق شیعه و سنّی روایت شدهاند و دقیقا نشان می دهند که پیامبر عظیم الشأن از این کلمه برای پیروان حضرت علی علیه السلام گاه با قرینه و زمانی بدون قرینه استفاده کرده است. ابن حجر از پیامبر صلی الله علیه و آله چنین نقل میکند: «یا علی، اِنّکَ ستُقدمُ علی اللّهِ و شیعتُکَ راضینَ مرضیّینَ و یَقدُمُ علیه عَدوُّک غَضابا مُقمَحینَ»؛ (۳) ای علی تو و شیعیانت در روز قیامت در محضر پروردگار عالم، با کمال رضایت و خشنودی وارد میشوید و دشمنانت خمشگین و در زنجیرند.
از جابر بن عبدالله انصاری نیز چنین روایت شده است: کُنّا عندَ رسولِ اللّهِ صلی الله علیه و آله فأقبلَ علیٌّ علیه السلام فقال صلی الله علیه و آله : «قد أتاکُم أخیِ» ثمّ قال: «والذی نفسی بیدهِ، اِنّ هذا و شیعتَه هُم الفائزونَ یَومَ القیامهِ»؛ (۴) نزد رسول خدا بودیم که حضرت علی علیه السلام وارد شد. پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: به راستی که برادرم آمد. سپس فرمود: به خدایی که جانم در دست اوست، سوگند یاد میکنم که این شخص و شیعیانش همان رستگاران روز قیامتند.
در کتاب شافی، فیض کاشانی از عمّار آورده است که رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: «اِنّ الشیعهَ الخاصهَ الخالصهَ مِنّا اهلُ البیتِ»؛ (۵) شیعه خاص و خالص از ما اهل بیت است.
اگر در احادیثی که از جانب دو گروه شیعه و سنّی نقل شدهاند دقت کنیم، درمییابیم که پیامبر خدا لفظ «شیعه» را گاه با قرینه و اضافه کردن آن به حضرت علی علیه السلام و گاه بدون قرینه آورده است؛ گویا آن حضرت واقعا و عمدا می خواسته این لفظ را در معنایی خاص وضع کند. پس از این کلام مختصر درباره شیعه و پیدایش آن، چند پرسش دیگر رخ می نمایند: شیعه چه کسانی هستند؟ چه امتیازاتی دارند؟ پی روی حضرت علی علیه السلام چرا؟
اگر همانند اهل سنّت بیندیشیم و مسائل را با عینک آن ها ببینیم و بخواهیم تشیّع را از دید آن ها بررسی کنیم، با مطالعه کتب اهل سنّت، نه تنها تصویر درست و کاملی از «شیعه» در ذهنمان نقش نمیبندد، بلکه به نقیض آن نیز برمی خوریم. به جرأت، می توان گفت: نمی توان از میان کتاب های اهل سنّت، تصویر روشن و واضحی از شیعه را به دست آورد؛ مثلاً، وقتی می خواهند از شیعه سخن به میان آورند و شیعه را معرفی کنند، اقوال مختلفی میگویند؛ مثل:
۱٫ شیعه فرقه ای از فرقه های اسلامی است که علی علیه السلام را بر بقیه افراد ترجیح می دهد.
۲٫ شیعه کافر و فاجر و یاغی و طغیانگر است.(۶)
در این دو نظریه چه مییابیم؟ به طور طبیعی، این سؤال در ذهن نقش میبندد که مگر چه اشکال دارد شخصی معتقد باشد حضرت علی علیه السلام از دیگر اصحاب پیامبر برتر است؟ مگر نه این است که حضرت علی علیه السلام از دید اهل سنّت، تنها صحابی پیامبر است که هرگز به خدا شرک نورزید؟ حال چه اشکال دارد که گروهی حضرت علی علیه السلام را برتر از دیگران بدانند؟ کجای این اعتقاد مستلزم کفر و بغی است؟ از این گذشته، اگر این امر جرم باشد و مستلزم کفر و شرک و طغیان، پس اهل سنّت چه حکمی خواهند داشت؟ مگر نه این است که جرم ما و آن ها یکی است؟ آن ها هم ابوبکر را بر دیگر اصحاب پیامبر ترجیح می دهند و برتر از بقیه می دانند. ابوبکر یک «صحابی» است و علی علیه السلام هم یک «صحابی»!
در جایی دیگر میگویند:
۳٫ شیعه با انگیزه هواپرستی به جانب داری از علی علیه السلام برخاست.
۴٫ شیعه با رافضی فرق میکند.
۵٫ شیعه کسی است که علی علیه السلام را بر اصحاب پیامبر صلی الله علیه و آله برتری می دهد و اگر او را از ابوبکر و عمر هم برتر بداند «غالی» است که در عقیده اش غلو میکند و به چنین شخصی «رافضی» اطلاق میگردد و آن شیعه یا رافضی، که از شیخین تبرّی کند، گم راه و مفتری است.(۷) جالب اینجاست که بعضی از علمای اهل سنّت میگویند: رافضی های زمان پیامبر عبارت بودند از: زید بن ارقم، مقداد بن اسود، سلمان فارسی، ابوذر غفاری.(۸)
نویسنده همین سخنان در جای دیگر کتابش می نویسد: «اما رافضی و شیعه و امثال این دو گروه، برادران شیطانند. سفهاء العقولند، مخالف اصول و فروعند. آنان شیعیان ابلیس لعین اند که لعنت خدا و ملائکه و همه مردم بر آن ها باد!»(۹)
سبحان الله! شیعه فقط با برتر دانستن حضرت علی علیه السلام یا تکفیر یک «صحابی» و یا تبرّی جستن از یک صحابی، از دید برخی نویسندگان اهل سنّت، غالی و مفتری و ضالّ به حساب می آید، ولی اهل سنّت، که به ابوذر و سلمان و مقداد و عمّار نسبت رفض می دهند و رافضی ها را اخوان الشیاطین و سفهاء العقول و شیعیان ابلیس لعین معرفی میکنند، گم راه نیستند! مگر ابوذر و سلمان و مقداد، اصحاب پیامبر صلی الله علیه و آله خدا نبودند؟ پس چگونه تکفیر آن ها موجب کفر و گم راهی این نویسندگان نمیشود؟
وقتی از فحش ها و بدزبانی ها بگذریم، احادیث دیگری در لابه لای کتب اهل سنّت مییابیم که دلالت بر پیروزی و کام یابی شیعیان حضرت علی علیه السلام و دوست داران حضرت فاطمه علیهاالسلام میکنند. عجبا! نویسنده ای که آن همه فحاشی ها را به شیعه روا داشته است، با احادیثی که همه به نفع شیعه حکم میکنند چه خواهد کرد؟ در این مواقع، میبینیم نویسنده کاسه داغ تر از آش شده و رافضی تر از ابوذر گشته و با کمال جرئت، در تفسیر این احادیث چنین میگوید: «و شیعتُه هم اهل السنّه»؛ شیعیان او در واقع همان اهل سنّت اند.(۱۰) و پس از قدری شرح و توضیح، گویا فراموش کرده باشد که شیعیان حضرت علی علیه السلام همان سنّیان هستند، باز بر شیعه می تازد و چنین می نگارد: «ولاتتوّهم الرافضهُ والشیعهُ قَبَّحَهُم اللّهُ مِن هذه الاحادیث أنّهم یُحبّونَ أهلَ البیتِ»؛ (۱۱) شیعیان و رافضی ها که خدا آن ها را زشت گرداند با مشاهده این احادیث، گمان نکنند که محبّان اهل بیت هستند.
آری، تناقضات را چنان متراکم مییابیم که دیگر جای بحثی باقی نمی ماند. مطلب روشن تر از آن است که به تحقیق یا بحث و مناقشه نیاز باشد. راستی مگر پیامبر خدا صلی الله علیه و آله بلد نبود بگوید: فائزان و رستگاران روز قیامت سنّیان هستند، و چه اجباری بود که بفرماید شیعیان هستند، تا به ابن حجری نیاز باشد که آن را چنین تفسیر کند؟! بلکه شیعه از نظر اعتقادی، حضرت علی علیه السلام را دارای جایگاهی بسیار رفیع نزد خدا می داند که وظیفه اش درباره آن مقام والا جز اطاعت و تسلیم و پی روی او چیزی نیست.
آیات و احادیث منقول در شأن حضرت علی علیه السلام
حال به بخشی از آیات و احادیثی مراجعه میکنیم که مقام ویژه حضرت علی علیه السلام را بازگو و وظیفه امّت حضرت محمد صلی الله علیه و آله را در رابطه با او بیان می نماید:
۱٫ خداوند متعال در قرآن مجید، حضرت علی علیه السلام را نفس حضرت محمّد صلی الله علیه و آله معرفی میکند و می فرماید: «قُلْ تَعَالَوْاْ نَدْعُ أَبْنَاءنَا وَأَبْنَاءکُمْ وَنِسَاءنَا وَنِسَاءکُمْ وَأَنفُسَنَا وأَنفُسَکُمْ ثُمَّ نَبْتَهِلْ فَنَجْعَل لَّعْنَهَ اللّهِ عَلَی الْکَاذِبِینَ» (آل عمران: ۶۱): بگو، بیایید بخوانیم فرزندانمان و فرزندانتان را و زن هایمان و زن هایتان را و خودمان و خودتان را، سپس مباهله کنیم و لعنت خدا را بر دروغگویان قرار دهیم.
در تفسیر این آیه، امام حسن مجتبی علیه السلام فرمود: «فأخرجَ رسولُ اللّهِ صلی الله علیه و آله مِنَ الانفسِ مَعَهُ أبی و مِنَ البنینَ أنا و أخی و مِنَ النساءِ فاطمهَ امّی مِن الناسِ أجمعینَ، فنَحنُ اهلهُ و لَحمُه و دُمه و نفسُه و نحن مِنه و هو مِنّا»؛ (۱۲) پس رسول خدا صلی الله علیه و آله با خودش از میان «أنفس»، پدرم علی علیه السلام را و از میان فرزندان، من و برادرم را و از میان زنان، فاطمه مادرم را برای مباهله با قومش بیرون آورد. پس ما خاندان او و گوشت و خون او و خود او هستیم؛ ما از اوییم و او از ماست.
۲٫ پیامبر خدا صلی الله علیه و آله برای ابلاغ برائت از مشرکان، ابوبکر را به سوی آنان فرستاد، ولی طولی نکشید که دستور بازگشت او را صادر کرد و ابلاغ را به دست حضرت علی علیه السلام سپرد. ابوبکر ناراحت شد و دلیل این کار را پرسید. پیامبر پاسخ فرمود: «اِنّ اللّهَ أمرنی ألاّیَبلُغَه الاّ أنا أو رجلٌ مِنّی؛ و فی حدیث: هو مِنّی و أنا مِنه»؛ (۱۳) خداوند به من فرمود تا آیه برائت را ابلاغ نکند، مگر خودم یا مردی که از من است؛ و در حدیثی دیگر، چنین وارد شده است: مردی که او از من است و من از اویم.
اگر شیعه از حضرت علی علیه السلام پی روی میکند به این دلیل است که او از حضرت محمّد صلی الله علیه و آله است و حضرت محمّد صلی الله علیه و آله از او؛ او «نفس» پیامبر و «خود» رسول اللّه است. آن دو، حقیقت واحدند؛ همان امتیازی را که پیامبر صلی الله علیه و آله بر مردم دارد، حضرت علی علیه السلام نیز دارد. همان گونه که پیامبر صلی الله علیه و آله با هیچ یک از مردم عصر خویش و دیگر عصرها قابل مقایسه نیست، حضرت علی علیه السلام نیز چنین است. تنها وظیفه و مسئولیت آن ها با هم تفاوت دارد. پیامبر صلی الله علیه و آله وحی می آورد و علی علیه السلام آن را حفظ میکند: «إِنَّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّکْرَ وَإِنَّا لَهُ لَحَافِظُونَ.»(حجر: ۹)
۳٫ پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله می فرماید: «یا علی، اِنّما انتَ مِنّی بِمنزلهَ هارونَ مِن موسی اِلاّ أنّه لا نبیَّ بعدی»؛ (۱۴) ای علی، نسبت تو با من نسبت هارون با موسی است، جز اینکه پس از من دیگر پیامبری نیست. درست بدانسان که حضرت موسی و هارون علیهماالسلام در پی یک مسئولیت به راه افتادند، با یکدیگر تبلیغ رسالت را آغاز کردند و هارون علیه السلام پس از موسی علیه السلام پیامبر شد، حضرت علی علیه السلام نیز همراه پیامبر رسالت را آغاز کرد البته پس از حضرت محمّد صلی الله علیه و آله نبوّت پایان یافت و حضرت علی علیه السلام نبوّتی نداشت.
با این بینش، شیعه هرگز حضرت علی علیه السلام را بر هیچ یک از اصحاب پیامبر خدا صلی الله علیه و آله ترجیح نمی دهد و این کار را در شأن او نمیبیند، بلکه او را شخصیتی کاملاً ممتاز از دیگران به شمار می آورد و از همان «نفسی» می داند که محمّد بن عبداللّه صلی الله علیه و آله را بر تمام کائنات برتری بخشید؛ همان نفسی که حضرت محمّد صلی الله علیه و آله را حتی از پیامبران نیز ممتاز گردانید. حضرت علی علیه السلام شخصیتی مستقل از پیامبر خدا نیست صلی الله علیه و آله و دستورهایش نیز جز قوانین نبوی نمیباشد.
به همین دلیل است که مرحوم والد می فرمود: «ما شیعه را نفس اسلام می دانیم، نه فرقه ای از فرقه های اسلامی.» اسلام چیزی نیست که قابل تجزیه و تفرقه باشد. آن فرد و گروهی که متفرّق میشود، در واقع از اسلام اصیل و ناب جدا میگردد و تنها به اعتبار اینکه حضرت محمّد صلی الله علیه و آله را پیامبر می داند یا به بعضی از احکام و دستورات نبوی پایبند است، مسلمان خوانده میشود، وگرنه اسلام یکی بیش نیست. وقتی حضرت علی علیه السلام «نفس» حضرت محمّد صلی الله علیه و آله بود، پی روی از او نیز پی روی از رسول خداست.
این واقعیت بر زبان حضرت علی علیه السلام نیز جاری گشته است؛ در عصر حضرت علی علیه السلام، شیعیان در نامه ای از ایشان درباره نام «شیعه» پرسیدند، حضرت در پاسخ چنین نوشت: «بسم اللّه الرحمن الرحیم. اِنّ اللّه تبارک و تعالی یقولُ: « و اِنّ مِن شیعتِه لاَِبراهیم اِذ جاءَ ربَّه بِقلبٍ سلیمٍ» و هو اسمٌ شرَّفهُ اللّهُ فِی الکتابِ و أنتم شیعهُ النبیِ محمّدٍ صلی الله علیه و آله، کما أنّ محمّدا مِن شیعهِ ابراهیم علیه السلام . اسمٌ غیر مختصر و امرٌ غیر مبتَدع»؛ (۱۵) به نام الله بخشنده نعمت های ظاهری و باطنی. خدای تبارک و تعالی در قرآن می فرماید: از شیعیان او حضرت ابراهیم علیه السلام است، آن گاه که قلبی سلیم نزد پروردگارش آورد. و آن نامی است که خداوند در کتابش از آن تجلیل کرده و آن را محترم شمرده است. و شما شیعه پیامبر خدا هستید؛ همان گونه که محمّد صلی الله علیه و آله نیز شیعه ابراهیم است. نامی است غیرمختصر و امری است [دیرینه] که ما آن را بدعت ننهاده ایم.
تشیّع از دیدگاه مولی المتقین علی علیه السلام راهی جدا یا منشعب از اسلام نیست، امتداد خط محمّدی صلی الله علیه و آله و استمرار طریق سلیم توحیدی است؛ چنان که اسلام هم امتداد خط ابراهیمی است. در واقع، لفظ «شیعه» بیان کننده یک «خط» و «جریان» است که از آن در قرآن به «صراط مستقیم» تعبیر شده است.
شیعه مسلمانی است که به این جریان اعتقاد راسخ دارد و ارتباط با این جریان و بودن در این راه را مهم ترین وظیفه الهی خویش می داند؛ راهی که اولیای الهی و رسولان خدایی یکی پس از دیگری آن را پاس داشتند و پیروان آنان با تمسّک به آن ها و پی روی از دستورهایشان، در آن راه قرار گرفتند و با آن پیوند خوردند و حضرت علی علیه السلام به امر خدا، ادامه دهنده این جریان پس از رسول اکرم صلی الله علیه و آله است.
نقش حضرت زهرا علیهاالسلام در تبیین راه تشیّع و دفاع از آن
حرکت انقلابی حضرت زهرا علیهاالسلام و دفاع مقدّس او از صراط مستقیم الهی و ولایت رهبران بر حق اسلامی از همان روزهای اولیه وفات پیامبر خدا صلی الله علیه و آله شروع شد. آن گاه که پیامبر صلی الله علیه و آله دار فانی را وداع نمود و مسلمانان تاری به نام «خلافت» گرد خویش تنیدند و از پذیرش رهبری حضرت علی علیه السلام سرباز زدند، رهاورد شورای سقیفه اختلاف شدید مهاجران و انصار بود که به پیروزی مهاجران و خلافت ابوبکر انجامید.
تمام این حوادث زمانی تحقق یافتند که حضرت علی علیه السلام همراه چند تن از یاران به غسل و کفن پیامبر مشغول بود. در این موقعیت، تنها مشکل خلیفه جدید، حضرت علی علیه السلام و یاران او بود؛ زیرا می دانست که حضرت علی علیه السلام هرگز به چنین عملی تن نخواهد داد و این مهم جز با تهدید و تخویف به دست نخواهد آمد. ظاهرا هنوز این تهدیدها عملی نشده بودند که صدای گریه حضرت فاطمه علیهاالسلام در مدینه پیچید. این صدا دقیقا با قلب مؤمنان رابطه برقرار کرد. گویا حضرت فاطمه علیهاالسلام می خواست با زبان قلب ها مردم را متوجه حق مسلوب سازد. پرداختن فاطمه زهرا علیهاالسلام به گریه در حوصله این نوشتار نمیگنجد؛ آن نیز خطبه ای غرّا و جهادی است بزرگ؛ خطبه ای که بر نفوس مردم اثری عمیق نهاد و ذهن ها را از پرسش های گوناگون آکنده ساخت؛ پرسش هایی که سرانجام به یک پاسخ روشن می رسیدند: ناخشنودی فاطمه علیهاالسلام که خشنودی اش خشنودی خداوند است و غضبش غضب خدا.
مسلمانان در جهت پایان بخشیدن به گریه حضرت فاطمه علیهاالسلام بسیار کوشیدند، ولی تلاششان ناکام ماند و اشک های اعتراض دخت رسول خدا علیهماالسلام همچنان بر دامن پاکش فرو می ریختند. این وضعیت تا غصب «فدک» و بیرون راندن کارگزاران فاطمه علیهاالسلام از آن منطقه ادامه یافت.
در این موقعیت، حضرت فاطمه علیهاالسلام احساس کرد تمام درهایی که پیامبر صلی الله علیه و آله به فرمان خدا بر روی همگان بسته و تنها بر علی و فاطمه علیهماالسلام گشوده بود، بر آن دو بسته و بر دیگران گشوده شدهاند؛ حقوق معنوی او و رهبری بر حق الهی، که خداوند تنها به همسر و فرزندانش عطا فرموده بود، در جامعه اسلامی جدید ضایع و تباه گشتهاند و حقوق مادی که می توانستند تا حدی او و خاندانش را در دعوت و تبلیغ مردم یاری دهند و بار دیگر امّت را به جریان صحیح اسلامیبکشند، از دست رفتهاند.
دیگر زمان گریه سرآمده بود؛ زیرا اسلام را خطری دیگر تهدید میکرد. آن ها پس از غصب خلافت، احکام اسلامی را نیز زیرپا نهادند و اندیشه تحریف آیات قرآن در سر می پروراندند. اسلام به بیانی صریح تر و فصیح تر نیاز داشت تا مسلمانان حقایق را با بیانی گویاتر و رساتر از گریه بشنوند و دریابند. از این رو، خِمار بر سر نهاد، جلباب پوشید و در میان گروهی از بستگان و زنان قومش به راه افتاد. راه رفتن او درست بسان راه رفتن پدرش بود و گام هایش قدم های پیامبر را در اذهان زنده میکردند.(۱۶)
دخت گران قدر رسول خدا در میان گروهی از مهاجران و انصار بر ابوبکر وارد شد. پرده ای بین او و مردان آویختند و مجلس مهیّا گشت و حضرت جلوس نمود. ابتدا آهی از دل سوخته برکشید و به دنبال آن، صدای گریه مردم فضای مسجد را پر کرد. او پس از اینکه گریست و گریاند و قلب ها را به تپش درآورده و برای پذیرش حق نرم ساخت، خطبه تاریخی و غرّای خود را آغاز کرد.
حضرت زهرا علیهاالسلام در سخنرانی خویش، بنابر عادت خطبای اسلامی، پس از حمد و ثنای پروردگار و درود بر محمّد و آل محمّد علیهم السلام به طرح موضوعات اساسی پرداخت، سخن خویش را ابتدا از اهمیت امامت و ولایت آغاز کرد و مقدّمه ای بسیار جالب، که حاوی وعظ و حکمت است، بر آن افزود. فاطمه زهرا علیهاالسلام مانند یک رهبر مقتدر اجتماعی و سیاسی، وظایف و مسئولیت ها را بر حسب توانایی افراد و به تناسب استعدادها و موهبت های الهی، که در درجات متفاوت به اشخاص عطا شدهاند، تقسیم میکند. بدین سان، فرق آشکار انسانی را که در صف «امّت» قرار گرفته، با انسانی که خداوند او را برای «امامت» انتخاب کرده است، یادآور میشود و بیان می دارد که هر یک از آن ها، مسئولیتی مربوط به خود دارند. این نظام الهی است که کوچک ترین تغییر در آن جابه جا کردن جایگاه امّت با امامت یا تغییر و تبدیل مسئولیت ها خروج از دین است و نظام را مختل خواهد کرد: «اَنتم عبادَ اللّهِ! نصب اَمرِه و نهیهِ و حملهُ دینهِ و وحیهِ و اُمناءُ اللّهِ علی اَنفسِکم و بلغاؤهُ الیَ الاُممَ، زعیمُ حقٍ له فیکم و عهدٌ قَدَّمَهُ اِلیکم و بقیهٌ استخلفَها عَلیکم»؛ (۱۷) شما ای بندگان خدا! پرچم های امر و نهی او، حاملان دین و وحی او و امین خدا بر خودتان و تبلیغ کننده او به امّت ها هستید. زعیم و رهبر حق الهی در میان شماست و آن عهدی است که خدا بر شما عرضه کرده و بقیه ای است که آن را برای شما جانشین قرار داده است.
جامعه زنده و پیشرفته جامعه ای است که در آن، همه افراد در جای خود قرار داشته، مسئولیت ویژه خویش را انجام دهند. به عبارت دیگر، جامعه سالم باید از نظمی همچون پیکر سالم برخوردار باشد؛ هر عضوی در جایگاه مخصوص خود باشد و هر سلولی وظیفه خود را انجام دهد. تشریع اسلامی دقیقا بر پایه قانون تکوین بنا نهاده شده و در واقع، چهره ظاهر و بارز تکوین است؛ همان چیزی که خداوند آن را در قرآن «فطره» می نامد و می فرماید: «فِطْرَهَ اللَّهِ الَّتِی فَطَرَ النَّاسَ عَلَیْهَا لَا تَبْدِیلَ لِخَلْقِ اللَّهِ ذَلِکَ الدِّینُ الْقَیِّم»(روم: ۳۰)؛ خلقت الهی که خداوند مردم را بر آن خلقت آفریده است. خلقت خدا تغییر و تبدیلی ندارد. آن همان دین استوار است.
پیامبران الهی جملگی برای پیاده کردن این قانون در میان بشر مبعوث گشتهاند و برای یادآوری همان فطرت، رسالت خود را آغاز کردهاند. همان گونه که در خلقت الهی تغییر و تبدیلی نیست و هر عضو و دستگاه و سلولی در این بدن «جای» خود و «کار» خود را دارد، در تشریع اسلامی و نظام پروردگار نیز هر انسانی را جایی است و صاحب هر صفت و روحیه و استعدادی را مقامی و مسئولیتی مقرّر، که خروج از آن مکان خروج از نظام تشریع شمرده میشود و خیانت به همان امانتی محسوب میگردد که آسمان ها و زمین و کوه ها آن را حفظ کردند، ولی انسان ظلوم جهول به آن خیانت ورزید.
خروج از این قانون تکوین و نظام خدایی سبب معلولیت جامعه اسلامیگشته، آن را در معرض هلاکت و مرگ قرار می دهد. اگر زمانی دستگاه تنفّس انسان بخواهد کار دستگاه گوارش را انجام دهد و از ادای وظیفه خود سرباز زند، در این پیکر کوچک چه پیش خواهد آمد؟ حال دقت کنید اگر امّتی بخواهد کار امام را انجام دهد، چه اتفاقی می افتد؟ این بدان معناست که گروهی از سلول های پیکر انسان جای سلول های مغزی را بگیرند. بی تردید، در این موقعیت، بدن از نظم طبیعی خارج شده، کارهایش مختل میگردند.
در نظام الهی، وظایف انسان ها در جامعه به دستور خداوند تبارک و تعالی تقسیم میگردند، و اگر وظایف و مسئولیت ها از جانب غیر خدا معیّن گردند یا اشخاص را غیرخدا برگزیند، چنین نظامی نظام شرک خواهد بود که دقیقا در مقابل نظام توحید و اسلام قرار دارد. خداوند خود گویای این امر است: «وَرَبُّکَ یَخْلُقُ مَا یَشَاء وَیَخْتَارُ مَا کَانَ لَهُمُ الْخِیَرَهُ سُبْحَانَ اللَّهِ وَتَعَالَی عَمَّا یُشْرِکُون» (قصص: ۶۸)؛ پروردگار توست که آنچه بخواهد می آفریند و برمیگزیند. آن ها حق انتخاب ندارند. خداوند منزّه است از آنچه آن ها شرک می ورزند.
در خطبه حضرت زهرا علیهاالسلام، جمله اول ایشان مکان و جای امّت را در دین مبین اسلام معیّن میکند: ای بندگان خدا! شما پرچم های امر و نهی الهی و حاملان دین و وحی او هستید. از طرف خدا، امین بر خودتان و تبلیغ کنندگان او به دیگر امّت هایید.
پس امّت در رابطه با دین الهی و در جامعه اسلامی چهار وظیفه دارد:
۱٫ قبول امر و نهی خدا و تحقق بخشیدن به آن ها در وجود خود؛
۲٫ مسئول بودن در قبال حفظ دین و وحی خداوند؛
۳٫ امین بر نفوس یکدیگر بودن؛
۴٫ تبلیغ دین.
با این بیان چنان که پیداست انتخاب خلیفه، که مسلمانان در صدر اسلام به آن قیام کردند، کاملاً از حیطه مسئولیت آنان خارج بود و باید به دست خداوند متعال انجام میگرفت. حضرت زهرا علیهاالسلام در آغاز سخن، می خواهد به صورتی مرموز، مردم را مورد سؤال قرار دهد که: اولاً «انتخاب خلیفه» از جانب امّت به پی روی کدامین امر الهی صورت پذیرفته است؟ در حالی که خداوند به این عمل دستوری نداده است، امّت چگونه می تواند به آن عمل دست یازد؟ آیا این عمل با بندگی حق متعال مغایر نیست؟ و وقتی عملی با انگیزه الهی و به امر خدا انجام نپذیرد از دین خدا نیست.
در واقع، باید گفت: مسلمانان برای این عملشان هیچ سند شرعی نداشتند؛ چنان که حضرت زهرا علیهاالسلام در خطبه دوم خود، در منزل خویش برای بانوان مدینه فرمود: «لیتَ شعری بأیِّ سنادٍ استندوا، أم بایِّ عمادٍ اعتمدوا، أم بأیِّه عروهِ تَمسّکوا و علی أیّه ذُریّهٍ أقدَموا و اجتنکوا؟ لَبِئسَ المولی و لَبِئسَ العشیرُ و بِئسَ لِلظالمینَ بدلاً»؛ (۱۸) کاش می دانستم به کدامین سند استناد کردند؟ یا با کدامین اساس و پایه ای این امر را بنا نهادند؟ یا به کدام آویزه چنگ زدند؟ و بر کدام ذرّیه ای روی آورده، بر آن استوار گردیدند؟ چه بد رهبری است و بد یاوری است و در ازای عمل ستم کاران، بد جزایی خواهد بود.
ثانیا، حضرت فاطمه علیهاالسلام با تحدید مسئولیت امّت در چهار وظیفه مزبور، به همه می فهماند که انتخاب خلیفه از حیطه مسئولیت آن ها خارج است و باید به دست خدا انجام گیرد؛ زیرا «گزینش» درست مانند «خلق کردن»، از حقوق الهی است و به دست خداوند صورت میگیرد: «وَرَبُّکَ یَخْلُقُ مَا یَشَاء وَیَخْتَارُ مَا کَانَ لَهُمُ الْخِیَرَه.» (قصص: ۶۸) با این بیان، مسلمانان با انتخاب خلیفه، به حق خداوند تعدّی کردند و تعدّی به حق خدا شرک و از ظلم های غیرمغفور است.
مسلمانان نیز نیک می دانستند در این کار دستوری از جانب خدا ندارند. عمر بن خطّاب، که خود پایه اساسی آن را بنا نهاد و نخستین بیعت کننده ابوبکر بود، میگوید: «اِنّ بیعهَ أبی بکرٍ کانت فلتهً وقانا الله شرَّها»؛ حقیقتا که بیعت ابوبکر کار بی اساس و بی شالوده ای بود که خداوند ما را از شرّ آن حفظ کند. سپس میگوید: آگاه باشید! هر کس برای بار دیگر مثل آن را انجام داد، او را بکشید.(۱۹)
عبارات خطبه فاطمه زهرا علیهاالسلام در این قسمت وی را شخصیتی غضبناک می نمایانند؛ گویا بر امّت سخت خشم گرفته است؛ چرا که عمل اصحاب را پس از پیامبر خدا صلی الله علیه و آله، نخستین عملی می داند که بدون اساس الهی بنا شده و کوچک ترین انگیزه الهی ندارد. حضرت فاطمه علیهاالسلام خوب درک میکند که با این گام انحرافی، اسلام چهره اصلی خویش را به مرور از دست خواهد داد و از آن جز نام باقی نخواهد ماند. از این رو، با تمام قوا می خواهد اعوجاجی را که در خط اصیل اسلام پدید آمده است، اصلاح کند و زمام امّت پدرش را به دست خداوند بسپارد تا مسلمانان به ریسمان محکم اسلام چنگ زنند و دین پدرش مصونیت یابد.
در نظر حضرت فاطمه علیهاالسلام، امّت زمانی می تواند ایمانش را حفظ کند که تحت حکومت و رهبری «الله» زندگی کند. او معتقد است: رهبری الله هرگز از میان انسان ها رخت برنمیبندد و هنوز هم در جامعه وجود دارد و حتی با فوت پیغمبر نیز خاتمه نمییابد: «أتَقولُونَ ماتَ محمّدٌ صلی الله علیه و آله فَخَطِبَ جلیلٌ استوسعَ وهُنه و استنهرَ فتقهُ و انفتقَ رتقهُ و اظلمت الارضُ لغیبتِه فتِلکَ واللّهِ النازلهُ الکبری والمصیبتهُ العُظمی … أعلنَ بِها کتابُ الله جلّ ثنأوُه فی اَفِنیتَکم و فی مُمساکم و مُصبِحکم، یَهتفُ فی اَفِنیتَکم هُتافا و صِراحا و تلاوهً و اِعلانا و لِقبله ما حَلّ بأنبیاءِ اللّهِ و رُسُلهِ، حکمٌ فصلٌ و قضاءٌ حتمٌ. «و ما محمّدٌ الاّ رسولٌ قد خَلَت مِن قَبلهِ الرُّسُلُ أَفَاِن ماتَ اَو قُتل انقَلبتُم علی اَعقابکم و مَن یَنقلب علی عَقِبیهَ فَلَن یَضُرَّ اللّهَ شیئا و سیجزیِ اللُّه الشاکرینَ»»؛ (۲۰) آیا میگویید: دیگر محمد صلی الله علیه و آله مرد؟ پس حادثه بزرگی است که ضعف و سستی حاصل از رحلت پیامبر بیشتر شده، شکاف پدید آمده از هجران او فراخ تر گشته و پیوندهای محکم شده در عصر رسول خدا گسستهاند. با غیبت او، زمین تیره و تار شد، خورشید و ماه گرفتند و ستارگان در مصیبت وی پراکنده شدند و آمال و آرزوها بی ثمر ماندند و کوه ها فرو ریختند و حدود و حریم الهی ضایع گشتند و ارزش ها نیز مردند. به خدا قسم! این اندیشه شما دردی بزرگ تر و مصیبتی گران تر است که مانند آن هرگز فرود نیامده و بلایی زودگذر نخواهد بود. خبر این بلای طولانی و مصیبت عظیم را کتاب خدای متعال قبلاً درگرداگرد خانه های شما، در شبانگاهان و صبحگاهان شما اعلام کرده بود … گذشته از این ها، حوادث و جریان هایی که پیش از او بر پیامبران و فرستادگان خدا فرود آمده بودند، خود قانونی قطعی و قضایی حتمی اند. محمّد صلی الله علیه و آله نیست مگر فرستاده ای از فرستادگان خدا که پیش از او نیز پیامبران دیگری آمده و رفتهاند. پس اگر او بمیرد یا کشته شود شما به همان گذشته و آیین جاهلیت خویش برمیگردید!؟ که هر کس به عقب برگردد به خدا ضرری نمی رساند و خداوند شاکران را پاداش خواهد داد.
اینکه مردم معتقد باشند با از بین رفتن حضرت محمّد صلی الله علیه و آله و رحلت وجود مبارکش، رهبری الهی از روی زمین برداشته شده و از این به بعد به عهده مردم گذاشته شده، در واقع، این اعتقاد همانا بازگشت به گذشته پیش از اسلام و رجوع به جاهلیت است؛ غیبت نور از زمین و غلبه تاریکی بر جهان است. ما چه زمانی می توانیم به استمرار زعامت الهی اعتقاد داشته باشیم و فوت پیامبر خدا صلی الله علیه و آله، چیزی از دین و ایمان ما نکاهد؟ یقینا آن گاه که الله را رهبر حقیقی و دایم خویش بدانیم و در انتخاب رهبر و امام یا خلیفه به انتخاب او چشم بدوزیم. با این معنا، «امامت» استمرار و تداوم رهبری خدا در جامعه است.
گذشته از این، در جایی دیگر از خطبه، حضرت زهرا علیهاالسلام امامت را عهدی معرفی میکند که درباره آن میثاق گرفته شده است: «زعیمٌ حقّ له فیکم و عهدٌ قدّمه الیکم و بقیهٌ استخلفها عَلیکم کتابُ اللّهِ الناطقِ و القرآنِ الصادقِ و النورِ الساطع»؛ (۲۱) رهبر حق الهی در میان شماست. او همان عهدی است که خداوند بر شما عرضه کرده و بقیه و استمرار رسالت محمّدی صلی الله علیه و آله است که برای شما به جا گذاشته. او کتاب گویای الهی و قرآن راستگو و نور فروزان و روشنایی درخشان است.
یا می فرماید: «مغتبطهٌ به أشیاعُه، قائدٌ الی الرضوانِ اتّباعُه، مؤدٍّ الیَ النّجاهِ استماعُه»؛ (۲۲) شیعیانش به حال او غبطه می خورند، پی روی او به بهشت رهنمون میشود و گوش در گرو سخنان او نهادن، به نجات و کام یابی می رساند.
در مطالبی که گفته شدند، ملاحظه میشود که حضرت زهرا علیهاالسلام فقط درباره ضرورت وجود رهبری و انتخاب آن از جانب خدا سخن به میان آوردند، بدون اینکه نامی از آن امام همام ببرند. عمل امّت را استنکار کردند و بیان داشتند که این رهبر از جانب خدا در بین مردم بود و نیازی به انتخاب خلیفه وجود نداشت. حال ببینیم که آیا دخت گرامی رسول خدا و حجّت حق، نامی از آن امام همام نیز در خطبه شان میبرند یا نه؟
رهبر برگزیده خدا کیست؟
حضرت زهرا علیهاالسلام پس از بیان مطالب مزبور، برای آماگی اذهان عمومی، مقدّمه ای مشحون از حکمت و موعظه حسنه می آورد؛ ابتدا به فلسفه تشریع احکام و قوانین الهی اشاره میکند و حکمت الهی را در وضع احکام و اختیار رهبران بازگو می فرماید: «فَجَعل اللّهُ الایمانَ تطهیرا لکم مِن الشرکَ والصلاهَ تنزیها لکم عَنِ الکِبر و الزکاهَ تزکیهً لِلنفسِ و نماءً فِی الرزقِ … وطاعتَنا نِظاما للملّهِ و امامتَنا اَمانا لِلفُرقهِ و الجهادَ عِزّا للاِسلامِ»؛ (۲۳) خداوند متعال ایمان را برای پاک کردن شما از شرک فرض نمود و نماز را برای دور بودن از تکبّر، و زکات را برای پاکی نفس و تکثیر روزی، و اطاعت و پی روی از ما را برای برقراری نظام دین، و امامت و رهبری ما را برای ایمنی از پراکندگی و تفرقه، و جهاد را برای عزّت و سربلندی اسلام قرار داد.
ایشان به وسیله این جمله های کوتاه و دقیق، معانی بی شماری را به ما گوشزد می نماید:
۱٫ رهبری و امامت ما با قراردادهای بشری نبوده، مانند نماز و روزه و حج و زکات از جانب خداوند مقرّر شده است.
۲٫ پی روی از اهل بیت عصمت و طهارت علیهم السلام بیهوده نیست، خداوند آن را مقرّر فرموده تا نظام او در زمین و در میان جامعه بشری همیشه و به طور مستمر و زنده بماند؛ همان گونه که امامت آن ها را برای ایجاد وحدت در جامعه و اجتناب از اختلاف و تفرقه تقدیر نموده است؛ همان تفرقه ای که مسلمانان از لحظه اول فوت پیامبر در آن واقع شدند و دایره آن به تدریج گسترده تر شد و سرانجام، به قتل عثمان انجامید.
دختر پیامبر خدا، قوانین عام الهی و فرمول های دقیق اجتماعی و دینی را به مردم میگوید و با بیان این قوانین روشن میکند: همان گونه که اسلام بدون جهاد ذلیل است و انسان بدون ایمان مشرک، جامعه و ملت محمّدی صلی الله علیه و آله هم بدون اطاعت و پی روی از اهل بیت علیهم السلام فاقد نظم اجتماعی است و مسلمانان بدون زعامت و رهبری آن ها، وحدت خویش را از دست خواهند داد؛ دقیقا بدان سان که بعدها اتفاق افتاد و تاریخ و از آن مهم تر، اوضاع کنونی مسلمانان جهان گویای آن است.
۳٫ سخن کسانی را که گفتهاند عقیده به امامت را غیر مسلمانانی همچون عبدالله بن سبأ در میان شیعه اشاعه دادهاند، رد و نقض میکند؛ زیرا فاطمه زهرا علیهاالسلام زمانی کلماتی امثال «عهدٌ مقدم» و «بقیهُ الله» و «طاعتنا نظاما لِلملّه» و «امامتُنا امانا لِلفُرقِه» را به کار میبرد که اثری از عبدالله بن سبأ و امثال او در میان مسلمانان وجود نداشت؛ زیرا حضرت فاطمه علیهاالسلام بیش از ۷۵ یا ۹۵ و به قولی ۶ ماه پس از پدر گران قدرش زندگی نکرد. پس این جملات، که بازگوکننده عقیده شیعهاند، اساسی کاملاً اسلامی دارند.
۴٫ با این دو جمله، امامت جایگاه خاص خود را در جامعه اسلامی مییابد؛ چرا که اگر امّت اعضا و جوارح پیکر اسلام را نمایش دهد، امامت سر و مغز آن خواهد بود. اگر امّت ممثل جسد جامعه باشد، امامت روح و عقل آن خواهد بود و اهل بیت رسالت علیهم السلام سلول های مغزی آن؛ زیرا نظام وجود به وسیله عقل پابرجاست و اطاعت و پی روی جز از عقل، چیزی را نشاید.
فاطمه زهرا علیهاالسلام در حکم یکی از سلول های مغزی اسلام، با پیکر اسلام آشناست و می داند چه خطری آن را تهدید میکند. در واقع، دشمن تمام وجود اسلام را هدف ضربات خود قرار داده است، ولی هرگز نمی تواند تمام آن را یکباره نابود سازد، مگر با هدف قرار دادن رأس و مرکزیت آن پیش از هر عضو دیگر. از این رو، حضرت فاطمه علیهاالسلام در این فراز از سخنانش توقّف نمیکند، بلکه پیش تر و پیش تر پیش می رود تا واقعیت را واضح تر بیان کند و عناصر اصلی اهل بیت علیهم السلام را معرفی و ضمیر «نا» را در «طاعتنا» و «امامتنا» مشخص و محدّد سازد. بدین منظور، چنین ادامه می دهد: «اَیُّها النّاسُ اِعلموا أنّی فاطمه و أبی محمّدٌ صلی الله علیه و آله، اَقولُ عودا و بدوا و لااقولُ ما اَقولُ غلطا و لااَفعلُ ما اَفعلُ شططا «لَقد جاءَکُم رسولٌ مِن اَنفُسِکم عزیزٌ علیه ما عنتم حریصٌ علیکم بِالمؤمنینَ رؤوفٌ رحیمٌ»فان تَفرّوه و تعرفُوه تجدوُه أبی دونَ نِسائکم و أخاابن عمّی دونَ رِجالِکم و لَنِعمَ المعزّیِ الیه صلی الله علیه و آله »؛ (۲۴) هان ای مردم! بدانید که من فاطمه ام و پدرم محمّد صلی الله علیه و آله، سخن اول و آخرم را میگویم. در گفتن، غلط نگویم و در عمل، راه خطا نپویم. به راستی، برای شما پیامبری از بین خودتان مبعوث گشته که رنج شما بر او دشوار است و بر هدایت شما سخت حریص، و بر اهل ایمان دلسوز و مهربان. اگر از منسوبانش جست وجو کنید و او را بشناسید، خواهید دید که او تنها پدر من است، نه پدر زن های شما؛ و تنها برادر همسر من است، نه برادر مردان شما. و چه زیباست منسوب شدن به او!
فاطمه زهرا علیهاالسلام با بیان «اِعلَموا أنّی فاطمه» خود را معرفی میکند. او یگانه معیار و میزان محبت خدا و پیامبر در میان مردم بود. دوستی او دوستی پیامبر و کینه او کینه حضرت محمّد صلی الله علیه و آله بود. اکنون همان فاطمه علیهاالسلام در مقابل آن ها ایستاده و نارضایتی خود را از آن ها ابراز میکند.
از این گذشته، پیامبری که این قوم ادعای پی روی اش را دارند، آیا پدر شخصی غیر از فاطمه علیهاالسلام است؟ آیا برادر شخصی غیر از حضرت علی علیه السلام است؟ اینکه پیامبر در میان آن همه مردم مسلمان، فقط حضرت علی علیه السلام را برادر خویش اعلام میکند، چه معنایی دارد؟ آیا گزینش او همان گزینش الله نیست؟ «وَمَا یَنطِقُ عَنِ الْهَوَی إِنْ هُوَ إِلَّا وَحْیٌ یُوحَی»(نجم: ۳ و ۴)
از این ویژگی حضرت علی علیه السلام که بگذریم، مجاهدت های او در راه حضرت محمّد صلی الله علیه و آله، خود بهترین دلیل صلاحیت او در احراز مقام ولایت اللّه است. همسرش حضرت فاطمه علیهاالسلام در وصف مجاهدت هایش چنین میگوید: «کُلّما اَوقدوا لِلحربِ نارا أطفأها اللّهُ. او نجمَ قرنُ الشیطانِ، أو فَغَرتْ فاغرهٌ مِن المشرکین قَذف أخاهُ فی لهواتها. فلا ینکفئ حتی یطأ جناحَها باَخمُصِه و یَخمُد لها سیفَه؛ مکدودا فی ذاتِ اللهِ، مجتهدا فی اَمرِ اللهِ، قریبا مِن رسولِ اللّهِ، سیدا فی اولیاءِاللّه، مشمّرا ناصحا مُجدّا کادِحا لاتأخذُه فِی اللّهِ لومهُ لائمٍ و انتم فی رفاهیّهٍ مِن العیشِ وادعونَ فاکهونَ آمِنونَ تتربّصونَ بِنا الدواثَر و تتوکّفونَ الاخبارَ و تتکّصونَ عندَ اِنزالٍ و تفرّونَ مِن القتال …»؛ (۲۵) هرگاه گرگان عرب آتشی افروختند، خداوند آن را خاموش گردانید، یا هرگاه شاخ شیطانی برمی آمد یا مشرکی دهان میگشود، [پیامبر [برادرش علی علیه السلام را در بیخ گلوی آن ها می افکند و او برنمیگشت تا آن گاه که بال های دشمن را در زیر گام های خود پایمال کند و آتش آن جنگ ها را با شمشیرش خاموش گرداند، در حالی که او در راه خدا خستگی میکشید و در کار خدا کوشش فراوان میکرد؛ نزدیک ترین فرد به رسول الله بود و سیّد رهبران الهی به شمار می آمد، در خیرخواهی و نیکی آستین بالا زده، مجدّانه میکوشید و در مسیر حق از سرزنش سرزنشگران بیم نداشت. در آن حال، شما در رفاه زندگی به سر میبردید، در تن آسایی و خوش گذرانی و بی اعتنایی به امور دین و امن، و امان روزگار سپری میکردید، منتظر شنیدن حوادث و اخبار ناگوار درباره ما بودید، از جنگ کناره میگرفتید و هنگام مبارزه فرار میکردید ….
با توجه به این سخنان حضرت زهرا علیهاالسلام، حضرت علی علیه السلام یگانه قهرمان جنگ های پیامبر و خاموش کننده آتش فتنه های عرب با شمشیر برّان خویش بود. او در مقابل شدیدترین مشکلات آن زمان، سینه اش را سپر میکرد و به خاطر دین خدا و حفظ پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله، خود را در رنج و سختی می افکند؛ اما دیگران چه؟ مخاطبان فاطمه زهرا علیهاالسلام که به نام مسلمان در مسجد پیامبر نشسته بودند چگونه؟ «وَ کُنتم علی شفا حُفرهٍ مِن النارِ مذقهُ الشاربِ و نهزهُ الطامعِ و قبسَهُ العجلانِ و موطّئُ الاقدامِ، تشربونَ الطرق و تقتاتون القدّ، أذلّهً خاسئینَ تَخاففونَ أَن یتخطّفکم الناسُ مِن حولِکم فأنقذَکُم اللّهُ تبارک و تعالی بمحمّدٍّ صلی الله علیه و آله »؛ (۲۶) شما در لبه پرتگاهی از آتش بودید؛ آب ناخالص هر آشامنده و طعمه هر طمع کار، آتش پاره هر انسان عجول و پایمال قدم ها. آب تیره و آلوده به بول شتران می آشامیدید و پوست چهارپایان را غذای خود می ساختید. ذلیل و رانده شده بودید و می ترسیدید مردم اطرافتان شما را بربایند. پس خداوند به وسیله محمّد صلی الله علیه و آله شما را نجات بخشید.
در چنین وضعیتی، پیامبر رسالت خویش را از نخستین گام، همراه حضرت علی علیه السلام آغاز کرد. علی علیه السلام مردم را به پیامبر فراخواند و پیامبر به خدا. علی علیه السلام تنها کسی بود که این قوم به وسیله او از تاریکی جهل و نادانی و فقر و بی فرهنگی به نور محمّد صلی الله علیه و آله هدایت شدند. مجاهدت های حضرت علی علیه السلام بود که به آن ها آگاهی و بینش داد. او بود که با دشمنان پیامبر جنگید و زمینه پذیرش دعوت حق را برای مردم آماده ساخت.
در واقع، حضرت علی علیه السلام تنها راهی بود که مردم را به پیامبر رساند؛ درست بدان سان که پیامبر انسان ها را به خدا رساند. سخنان فاطمه زهرا علیهاالسلام نشان می دهند که تنها «قرب» حضرت علی علیه السلام و خویشاوندی و دامادی او با پیامبر نیست که ایشان را لایق رهبری میگرداند، بلکه صفات و ویژگی های روحی و اخلاقی وی نیز در این امر خطیر دخالت دارند، گذشته از اینکه او عهد پروردگاری و کتاب ناطق خداوندی است. حضرت زهرای مرضیه علیهاالسلام به این وسیله می تواند عواملی که حضرت علی علیه السلام را شایسته مقام رهبری گرداندهاند، در سه چیز خلاصه کند:
۱٫ انتخاب خدا؛
۲٫ انتخاب پیامبر، قرابت و برادری او با رسول خدا؛
۳٫ صفات والا و مجاهدت هایش در راه اسلام.
همین سان، به «راه» بودن حضرت علی علیه السلام نیز اشاره دارد؛ زیرا وقتی حضرت علی علیه السلام به پیامبر دعوت کرده و مردم تنها به وسیله دعوت ها و مجاهدت های حضرت علی علیه السلام پیامبر را شناخته و دعوت او را درک کردهاند، پس او «راه» محمّد صلی الله علیه و آله است و قبول کردن پیامبر جز از طریق پی روی حضرت علی علیه السلام میسور نیست. از این رو، حضرت زهرا علیهاالسلام شکی ندارد که امّت با ترک رهبری حضرت علی علیه السلام از راه اسلام و صراط هدایت الهی خارج گشته است، هرچند تا حدی احکام و مناهج اسلامی را انجام دهد و نماز و روزه به جای آورد؛ زیرا منهاج حق و روش صحیح زمانی مؤثر است که در راه حق انجام پذیرد. روش صحیح آن گاه که در راه صحیح نباشد بهره ای ندارد و به تعبیر دیگر، مقبول درگاه احدیت نیست. عمل به دستورهای پیامبر عظیم الشأن بدون قرار گرفتن در راه او، هرگز انسان را به بهشت نمی رساند.
حضرت زهرا علیهاالسلام با این بینش وارد بحث شده، قومش را به شدت سرزنش میکند. او ترازویی دقیق در مسجد پیامبر به پا داشته و امّت را در پیش از اسلام و پس از آن و آن گاه پس از رحلت پیامبر می سنجد و وضع اسلام را در حال و آینده بررسی میکند: «فلمّا اختارَاللُّه لِنبیّه دارَ انبیائه ظَهَر فیکم خَسَکهُ النفاقِ و سَملَ جلبابُ الدینِ و نطقَ کاظمُ الغاوینَ و نبغَ حاملُ الاقلّین و هدَر فنیقُ المبطِلین فخَطَر فی عَرَصاتکم و أطلعَ الشیطانُ رأسَهُ مِن مَغرزه هاتفا بِکم فاَلغاکم لدعوتِه مستجیبینَ و للفرّهِ فیه ملاحظینَ، ثُمّ استهضَّکُم فوجدَکم خِفافا و أحمشکم فألفاکم غضابا فوسمتم غیرَ اِبلکم و وردتم غیرمشرِبکم. هذا والعهدُ قریبٌ والکلمُ رحیب و الجرحُ لما یندملُ والرسولُ لِما یقرّ ابتدارا زعمتم خوفَ الفتنهِ «ألا فِی الفتنهِ سَقطُوا و اِنّ جهنمَ لِمحیطهٌ بالکافرینِ»»؛ (۲۷) پس وقتی خداوند برای پیامبرش خانه پیامبران و مأوای برگزیدگانش را اختیار نمود، در میان شما خار نفاق رویید و لباس دین کهنه شد. آنان که [در زمان حیات پیامبر] از نومیدی سکوت کرده بودند، زبان به سخن گشودند، گم نامان خوار و ذلیل به عرصه ظهور آمدند. نر شتر راه باطل صدا در گلو انداخته، در میادین شما مغرورانه به جولان پرداخت و شیطان سرخویش از مخفیگاهش بیرون آورد و بر شما بانگ برداشت و شما را جوابگوی دعوتش یافت و فهمید که شما هنوز به او ارج و احترام می نهید و چشم در افتخارات شیطانی دارید. سپس شما را به نهضت و قیام فراخواند و سبک بالتان یافت؛ شما را به خشم آورد، خشمگینتان دید. پس غیر شتر خودتان را داغ نهادید و علامت زدید و بر غیر آبشخور خودتان وارد گشتید. این ها همه در زمانی صورت پذیرفتند که عهد پیامبر نزدیک بود و زخم ما عمیق و هنوز جراحت های [غم هجران پیامبر] مداوا نگشته و پیامبر دفن نشده بود. پیش تاختید و گمان کردید که [بدین وسیله] از فتنه و آشوب جلوگیری میکنید، در حالی که به واقع در فتنه فرو افتادید و جهنم بر کافران احاطه دارد.
آری، همه چیز پس از پیامبر عوض شد و رنگ دیگری به خود گرفت. آن کس که در گذشته (در حال حیات رسول اللّه) زبانش بسته بود، زبان گشود و سخنور گشت. احمقان گذشته نوابغ شدند. آنان که در تمام تاریخ قبیله شان نشانی از فخر و عزّت مشهود نبود، به یمن وجود اهل بیت پیامبر علیهم السلام و تلاش ها و مجاهدت های آنان اسلام آوردند و با تمسّک به اسلام ارج و ارزشی یافتند، و کار به جایی رسید که همان ها بر اهل بیت پیامبر علیهم السلام فخر می فروختند و مغرورانه و متکبّرانه از کنار آنان میگذشتند و مانند نیشتری بر قلب اهل بیت علیهم السلام فرود می آمدند و آن قدر این مسئله اوج گرفت و دشمنی ها با فرزندان پیامبر تشدید گردیدند که حتی آن ها را از ارث پیامبر محروم گرداندند.
حضرت زهرا علیهاالسلام با بیان این تغییرات عمیق، در تاریخ ثبت میکند که آنچه پس از پیامبر به صورت اسلام عرضه شد، اسلام نیست؛ زیرا رهبری مردم به دست خواران قوم افتاده و اسلام از راه اصیل و جریان صحیح خویش منحرف گشته است.
در خطبه دوم نیز به بانوان مدینه چنین می فرماید: «وَیحهم! «أفَمَن یَهدی اِلیَ الحقِّ أحقُّ أَن یُتَّبع أم مَن لایَهدی اِلاّ أن یُهدی فما لکم کیفَ تحکمونَ؟» فیاحسرتا لکم و أنّی بِکم و قد عُمیت علیکم «أنُلزِمکموها و اَنتم لها کارهونَ»»؛ (۲۸) وای بر آن ها! آیا کسی که به حق هدایت میکند شایسته پی روی و اطاعت است، یا آنکه نمی تواند خودش را هدایت کند مگر آنکه هدایت شود؟ شما را چه میشود؟ چگونه حکم میکنید؟ بر شما متأسفم و من میبینم که امر برایتان مبهم شده است. آیا به اجبار شما را بدان وادارم، در حالی که آن را نمی پسندید؟
پرواضح است که منظور حضرت زهرا علیهاالسلام از این جملات، اعتراض به خلافت ابوبکر است؛ زیرا او خود پس از رسیدن به خلافت، در منبر قرار گرفت و علیه خود چنین اعتراف کرد: «و انَّ لی شیطانا یعترینی أحیانا، فاذا رأیتُمونی غضبتُ فاجتنبونی و اِن زغتُ فقوّمونی»؛ (۲۹) من شیطانی دارم که گاه گاهی بر من مستولی میشود. پس هرگاه عصبانی شدم، از من دور شوید و هر گاه میل به باطل کردم، مرا اصلاح کنید.
حضرت زهرا علیهاالسلام در جواب بانوان مدینه، که به عیادتش آمده بودند، زبان به سخن گشود و آشکارا بر مردان مدینه خشم گرفت و بر خلافت حضرت علی علیه السلام تصریح فرمود: «وَیْحَهُم أنّی زعزعوها عَن رواسیِ الرساله و قواعدِ النبوّهِ والدلالهِ ومهبِط الروحِ الامینِ والطبینِ بأمورِ الدنیا و الدین؟ «الا ذلکَ هو الخسرانُ المبینُ» و ما ادریَ نَقمُوا مِن أبیِ الحسنِ و نَقمُوا واللّهِ مِنه نکیرُ سیفهٍ و قلّهُ مبالاتِه لِحتفِه و شدهِ وَ طأتِه و نکالِ وَقعتَهِ و تنمره فی ذاتِ اللّهِ و تاللّه! لو مالوا عَن المحجّهِ اللائحهِ و زالوا عَن قبولِ الحجهِ الواضحهِ لردّهُم الیها … ولأوردهم مَنهلاً صافیا رویّا … «و لو أنّ أهلَ القُری آمَنوا واتّقوا لَفَتحنا علیهم برکاتٍ مِن السماءِ والارضِ و لکن کَذّبوا فأخَذناهم بِما کانوا یکسبون»»؛ (۳۰) وای بر آن ها! چسان خلافت را از لنگرگاه رسالت برجنباندند و از پایه های نبوّت و دلالت و مکان هبوط حضرت جبرئیل روح الامین و شخصیت آگاهِ آشنا به امور دنیا و دین جابه جا کردند؟ آگاه باشید که این همان زیان و خسارت کاملاً روشن است. چه چیزی را از علی علیه السلام ناپسند شمردند؟ به خدا قسم! ناروا داشتند از او سختی شمشیرش را، و بی اعتنایی او را به مرگ، و نیروی مقاوت و پایداری اش را و شدت کیفر و آسیب حمله هایش را، و خشم و غضب پلنگ گونه اش را در راه خدا. به خدا قسم! اگر افرادی از راه روشن روگردان میشدند و از قبول حجت و دلیل واضح سرباز می زدند، علی علیه السلام آن ها را به آن راه بازمیگرداند و به پذیرش آن حجت وادارشان میکرد … و آن ها را به سرچشمه ای زلال و سرشار وارد میکرد … و خود از دنیا آرایه ای زاید برنمیگرفت … و اگر اهل آبادی ایمان می آوردند و تقوا می ورزیدند، درهای برکت را از آسمان و زمین به رویشان میگشودیم، ولی تکذیب کردند و ما آن ها را به سزای عملکردشان گرفتار کردیم.
مشاهده میشود که حضرت زهرا علیهاالسلام با براهین روشن و منطقی، از حق اهل بیت علیهم السلام در خلافت که برگزیدگان خاص خدایند دفاع میکند و در واقع، از حق خدا دفاع میکند؛ زیرا انتخاب رهبری حق خالص خداست که در آن زمان، به تعیین شخص حضرت علی علیه السلام و فرزندان او تصریح شده بود و در عصور بعد، به تعیین وصفی از طریق ائمّه اطهار علیهم السلام اعلام شده است.
پی نوشت ها :
۱٫ عضو هیأت علمی دانشگاه قم.
۲٫ عبدالرحمن بن محمّد بن خلدون مغربی، تاریخ ابن خلدون، بیروت، دارالکتاب اللبنانی، ۱۹۵۶، فصل ۲۷، ص ۳۵۲٫
۳٫ ابن حجر عسقلانی، الصواعق المحرقه، ص ۱۵۶٫
۴٫ محمّد وعی الامین الانطاکی، لماذا اخترتُ مذهب اهل البیت، ط. الثلاثه، قم، مکتبه الثقلین، ۱۹۶۲، ص ۱۵۴ به نقل از: حموینی شافعی، فرائد السمطین.
۵٫ همان، ص ۱۳۸٫
۶٫ محمّد امین، العقود الدریّه فی تنقیح الحامدیه، ط. الثانیه، بیروت، دارالمعرفه، ص ۱۰۲٫
۷٫ ابن حجر الهیثمی، الصواعق المحرقه، ط. الثانیه، مصر، شرکه الطبائع الفنیه المتحده، ۱۹۶۵، مقدّمه، ص «ز».
۸٫ همان.
۹٫ همان ص ۱۵۵٫
۱۰٫ همان، ص ۱۵۴٫
۱۱٫ همان، ص ۱۵۳٫
۱۲٫ سیدهاشم حسینی بحرانی، البرهان فی تفسیر القرآن، ج ۱، ص ۲۸۶٫
۱۳٫ محمّد وعی الامین الانطاکی، پیشین، ص ۲۴۰٫
۱۴٫ محمّدباقر مجلسی، بحارالانوار، ج ۲۱، ص ۱۴۲، روایت ۵، باب ۲۷٫
۱۵٫ مولی محسن فیض کاشانی، النوادر فی جمع الاحادیث، تهران، چ شمس، ص ۱۲۷٫
۱۶٫ ابن طیفور، بلاغات النساء، نجف اشرف، ط. حیدریه، ص ۱۲ و ۱۵٫
۱۷٫ احمد بن علی طبرسی، الاحتجاج، مشهد، مرتضی، ۱۴۰۳ ق، ص ۹۹٫
۱۸٫ احمد بن علی طبرسی، پیشین، ص ۱۰۸٫
۱۹٫ مولی محسن فیض کاشانی، پیشین، ص ۱۲۰٫ در تاریخ طبری، ج ۳، ص ۲۰۰ نیز شبیه همین گفتار آمده است.
۲۰٫ احمد بن علی طبرسی، پیشین، ص ۱۰۳٫
۲۱٫ همان، ص ۹۹٫
۲۲٫ همان، ص ۹۹٫
۲۳٫ همان.
۲۴٫ همان، ص ۱۰۰٫
۲۵٫ همان، ص ۱۰۰٫
۲۶٫ همان.
۲۷٫ همان، ص ۱۰۱٫
۲۸٫ همان، ص ۱۰۸٫
۲۹٫ ابن قتیبه الدینوری، الامامه والسیاسه، مصر، ط. مصطفی البابی الحلبی، ۱۹۶۹، ص ۲۸٫
۳۰٫ احمد بن علی طبرسی، پیشین، ص ۱۰۸٫
منبع سایت حوزه، مریم حکمت نیا