در دو روز خلق کرد و هدایت کرد یا بهتر بگویم، زیباروی من، جمیل من که چنین آوارگی داده، الف قامت الست است که خود معرَف میکند دو لام و هـ را از برای خود، که الف قامت من لا زمان و لا مکان است و نامش هوست.(وحده لا اله الا هو)
دلبر من نازکانه میبرد دل، اگر بخواهد که می زند زخمه بر دل تا تو به نوا درآیی، آن نوایی که بهترین آهنگ برای فرشتگان است، آنگاه که یار من بخواهد فرشتگان سرمست کند بر دل عاشق میزند تا عاشق به صدا درآید و ناله کند که این ناله، فرشتگان را سرمست کند، به سماع درآیند تا کار راست کنند، مویه های غریبانه دلشدگان که شنیده که برای ملکوتیان همه خوش آهنگی است و اشک غریبانهاش باده بزم آنان.
نازنین من، دوست من، الله، که با الفش خودنمایی کرد با لام اولش دنیایم گرفت، با لام دومش مرا گرفت تا که خود را، در های، هو، نشان دهد که بگوید نظرم با توست. من چه کنم آنگاه که رحمان خوانمش، طپش قلب خویش بینم، تنفس خویش بینم، رحیم که خوانمش طمانینه دل بینم، غفار که خوانم شادم، قهار بخوانم از چشم نازکیاش پریشانم، به منان صدایش زنم لطفش به منت پذیرم، امان خوانمش احساس امنیت دارم، امینش که گویم راز دلم را امانت دار است، ستار که فریادش زنم عیوبم را پرده کشد، یار من این چنین است.
سلامش خوانم در سلامتم، مومنش که خوانم ایمنم، مهیمنش فریاد کنم شاهد صادق است بر سوز دلم. اولش خوانم اول شیدایی، فراق را همه پیدایی، آخر که فریادش زنم باز نهایت اشتیاق من، ظاهرش بخوانم لطفش عیان است، باطن بخوانمش کرمش صادقانه است و در من می جوشد، از ظاهر پیدا و در باطن غوغا.
اعلی که خوانمش به هیچی خود می رسم، کبیرش خوانم چقدر صغیرم و آنگه منان که گوید منت نهاده، این صغیر را در نظر آورده، حبیبش خوانم یا محبوب، دلم آرام گیرد که جز او یار بی ریایی نیست، آنگاه است که از درونم فریاد برآورد، بیا که زخم ها را خریدارم و اشکها را مشتریم، گویمش چه میدهی؟ لطیفانه گوید چه میخواهی و من حقیرانه و شرمسار گویم آنچه تو خواهی.
آری، الله یار است بی ریا، دلداری است زیبا، دلربایی است جمیل، رفیقی است شفیق، دوستی است بی نیاز از دوستی من، فیاضی است ز بهر فیض رساندن و من در مقابل این همه کرامت خجل، سر به زیر دارم و او مهربانانه، سرم بلند کند، غم مخور که من غیاثم، که من رئوفم، آنگه که از سر شرمندگی اشکی به گونه نشیند با سر انگشت ارحم الراحمینی پاک کند که من ستارم، که من واهبم دردی که بر دلم نشیند میداند، مهربانانه بگوید: ادعونی، گویم که شرمم آید، گوید که بگو که صدای تو خوش آهنگی است برای ملائک تا ملائک بدانند حکمت مرا در خلقت آدم و از نوایت به رقص درآیند و تکریم و تعظیم بر دل دوستان. اگر در خاک، کعبه قبله شماست، در آسمان، نزد ملائک دل دوستان کعبه فرشتگان است و فرشتگان هر گاه که نماز گذارند به سوی دل دوستان گذارند که این دلها طینتشان در بیت المعمور است و بیت العتیق و ملائک بدان سو سجده کنند. الف قامت من الله که لا اله الا الله الفش برده دل و دینم.
به هر سو بنگرم در صدای وزش باد صدایش آید بگوش، در زمزمه جویبار لطفش هویدا و در سبزی برگ درختان نشاطش پیدا که الله زیباست و پر نشاط، بسیط است و لطیف، آنگاه به جای به نماز ایستادن، میدود عاشق به هر سوی. که به هر سو بنگرد، کوه و در و دشت، نشان از قامت زیبای او بیند، که الله همه لطف است و دوستی است که در وفا کسی به او نرسد و در صفا بی بدیل و مرگ بر آنان و حقارت بر آنان که چنین صفایی نمیبینند.
هیچ خواندهای صمیمانه، الفش پنهان، پرده مکان برداشت، پرده زمان انداخت. نظر کرد و هدایت، می دانی از چه میسوزم. آخر ای بیچاره قرب نشین بودیم، پیاله کش بودیم، مستانه بودیم در هوای خوش الست، در ازل به ناز گذاشت خود را، چهره پنهان کرد در پس دو پرده لا و مرا ندا کرد لن ترانی و این حسرت در من همیشه میجوشد که این لن ترانی از سر ناز گفت، نه از تشری که به موسی آمد، برای دلبردن بود که این عشق را به سرحد جنون بکشاند، بسوزاند به آتش هجران مبتلا کند که اگر مست الستی، سوختن ندانی، که اگر غرابه کش میخانهای خماری نداری.
آری به یکباره چهره پنهان کرد به فراق مبتلا کرد و هر دم به نوایی در تن اشتیاق افزود وای از آن روز که علی پیدا شد همه در او دیدیم، دویدیم و در کربلا یافتیمش و باز خود را در سامرا در سرداب پنهان کرد و باز مشتاقانه منتظریم که شمهای در این خاک پرده بردارد تا به شکل اباصالحش ببینیم، در پیش قدمش سجده کنیم، لا اله الا الله را تاویل کند و دست مهر او از آستین برآید، با خنده نمکین اباصالح جان بخشد به دل فسرده زخم خورده از هجران. آری الف قامت من خود را در پس دو پرده پنهان کرد و در هو نشست زین روست که مجسم شد هو یا علی شد، بیهوده نیست که عاشقان یا هو زنند. یا هو که زدی دو لا گفتی به من و تن، لا به من و لا به تن. آنگاه قدش از پس پرده پیدا شود به دلربایی نشیند، به ناز نشیند، به مستی کشاند فارغ از هستی، از بندها رستن.
زیبای من، مهربان من، که هر دم ندا دهد من دوستم، تو نادوست نباش. من محب توام تو محب من باش. آنگاه که محبوبت شدم زلف به کناری زنم، گوش چشمی نشان دهم که تا ابد مست بیفتی، فارغ از آنچه هستی. مست که شدی چشم دگر نشان دهم دل ببرم، عقل از سرت ببرم و آنگه به گل خندهای از لبانت طراوت ریزم. آنگاه است که از دو لبم صدای ارجعی بشنوی. ارجعی به برم، به آغوشم تا درمان کنم زخم های سالیان هجران که من جبران کنم.
درد دهم، درمان کنم. من خریدار اشک توام. من خریدار تنهایی توام، من شیفته شیدایی توام که من دوست همیشه تو بودم و هستم. این ندا که بگوش آید، وای که ندای حسرت از دل و جانم به شکل آتش، به احساس پشیمانی بسوزاند که چرا غیر تو دوستی گرفتم که حسبنا الله و نعم الحبیب و نعم الرفیق و آنگاه است که دگر اشک چشم نخشکد و دریا سازیم و با اشک از خاک تنت گل سازیم و او با دستش از این گفل، آدم دیگر سازد نفخت دیگر کند، حیاتی دیگر دهد و باز در بهشت درآیی، خلد برین که دگر شیطان را بدانجا راهی نیست، آری.
دگر به جای اینکه بشنویم ربک الذی خلق از علق، بشنوی ربک الذی خلق از عشق و آنگاه تن خاکی بر خاک، عروجت آغاز شود تا سدره المنتهی، در بر دوست، که دگر نه تن داری نه پوست و هر چه بینی اوست. آری لطفف الله است که کریم است که کرامت نه تنها به دادن دنیاست، نه عطا کردن بهشت که کریم از آن روست که هر چه دارد بریزد به پای دوست، به حریر محبت بپوشاند، تکیه زند بر پشتیهایی از نور رحمت و بنوشد از رحیق عزت و سلسبیل رحمت و زمزم کرامت, لولو و مرجان میدانی چیست؟ آنگاه که الف دیدی با دو لام، من و تن, نهی کردی، در مقابل این دو، لولو و مرجانت دهد لولو حکمت، مرجان عزت، و آنگه دو لام نصیبت شود, لا مکان و لا زمان و تو همیشه پایندهای. الف قامت من لام اول حی است و لام دوم قیوم از حیات به بقا رسی، چون به بقا رسیدی در بر او باقی در کنار ساقی که علی است .
گویدم بس کن که عشق در کلام نگنجد، با کلام این قرب از خود مگیر، راز دلربایی ما فاش نکن. هر که رخ ما بخواهد در محمد ببیند و آل محمد.
با درود بر محمد و آل او که زیبایی معشوقند و دلربایی او و ما عاشق به اینان از دولت عشق و با درود بر بیبی دو عالم، لطف رحمت حق، لطافت زیبایی حق، زهرای اطهر و علی مرتضی همه کرامت او و درود بر اولیای حق که محبینند و حق نیز محب آنان.
والسلام