حضور کلیسا در رأس قدرت سیاسی به خودی خود اشکالی نداشت. اما کلیسا در دوران اقتدار خویش به جای منش عیسی (ع)، شیوه شاهان را برگزید و به جای آن که دست عطوفت بر سر مردم کشد، پای ستم بر گرده آنان فشرد.
اشاره
گویا باید رد پای تناقض را در همه جای مسیحیت دید. در اعتقادش به تثلیث و تجسم خدا در عیسای ناصری، این تناقض نمود بیشتری دارد. این تناقض را در تعامل دین مسیحی با عالم سیاست نیز میتوان یافت. این ارتباط و تعامل؛ فراز و فرود بسیاری دارد و تمام این قبض و بسطها بر اساس دین رخ داده است. هم آنان که قصر را به قیصر وانهادند؛ خود را تابع کتاب مقدس میدانستند و هم آنان که تنها به فرمانبرداری حاکمان از واتیکان خشنود میگشتند، اینگونه بودند. شاید باید هر دو گروه را راست کیش بدانیم و این دو موضع متناقض را بپذیریم؛ چرا که در عالم مسیحیت، هر امر متناقضی را سرّی از اسرار الاهی میدانند!
نظریه عهد جدید
موضوع دخالت دین در سیاست، در عهد جدید مطرح شده است. عهد جدید در قرن نخست میلادى پدید آمد، یعنى زمانى که یهودیان زیر سلطه امپراتورىِ بتپرست روم قرار داشتند. حضرت عیسى (ع) دقیقاً سه روز پیش از دستگیر و مصلوب شدن، با این پرسش فریسیان و هیرودیان (طرفداران هیرودیس پادشاه) روبه رو شد که آیا پرداخت مالیات به قیصر کارى قانونى است؟
مسیح پاسخ داد: «یکى از سکههایى را که با آن خراج مىدهید، به من نشان دهید». آنها یک دینار رومى را به او نشان دادند که بر روى آن تصویر قیصر و این نوشته حک شده بود: «امپراتور تیبریوس پسر اگوستُس خدا». عیسى (ع) پرسید: «عکس و اسم چه کسى بر روى آن است؟» پاسخ دادند: «عکس و اسم امپراتور». پس او فرمود: «آنچه را که از امپراتور است به امپراتور و آنچه را که از خداست، به خدا بدهید.»۱
این گفته مسیح، احترام ویژه وى را به حاکمیت قانونى دولتها، هرچند بتپرست باشند، نشان مىدهد و با این همه، قلمرو متمایز حاکمیت خدا را که نمىتواند مورد ادعاى دولتها باشد، نیز مشخص مىسازد. در دیگر بخشهای کتاب مقدس نیز، موضعی مشابه با این دیدگاه حضرت عیسی (ع)، از سوی دیگر نویسندگان کتاب مقدس اتخاذ شده است.
پولس که او را دومین شخصیت بزرگ در عالم مسیحی میشناسند و از نویسندگان کتاب مقدس نیز است، در نامهای خطاب به رومیان نوشته است: «هر شخص، مطیعِ قدرتهاى برتر بشود؛ زیرا که قدرتى جز از خدا نیست و آنهایى که هست، از جانب خدا مرتب شده است. حتى هر که با قدرت مقاومت نماید، مقاومت با ترتیب خدا نموده باشد و هر که مقاومت کند، حکم بر خود آورد؛ زیرا از حکام، عمل نیکو را خوفى نیست، بلکه عمل بد را. پس اگر مى خواهى که از آن قدرت ترسان نشوى، نیکویى کن که از او تحسین خواهى یافت؛ زیرا خادم خداست براى تو به نیکویى.
لیکن هر گاه بدى کنى، بترس؛ چون که شمشیر را عبث برنمىدارد، زیرا او خادم خداست و با غضب، انتقام از بدکاران مىکشد. لهذا لازم است که مطیع او شوى، نه به سبب غضب فقط، بلکه به سبب ضمیر خود نیز، زیرا که به این سبب نیز باج مىدهید؛ چون که خادم خدا و مواظب در همین امر هستند.»۲ نویسندهای مسیحی با توجه به نوشتههای پولس، دیدگاه وی را درباره حاکمیت سیاسی و وظایف رعیت در برابر حاکمان چنین گرد آورده است:
۱. هر قدرتی از خداست ۲. حاکمان سیاسی از طرف خدا دارای مقامند ۳. مقاومت در برابر آنان، مقاومت در برابر خداست؛ زیرا آنان خادمانی هستند که قدرت خدا را بین مردم جاری میکنند ۴. اطاعت از آنان بر ضمیر واجب است و بخشی از اطاعت خداست. همین دیدگاه نیز در رسالههای پطرس پژواک افکنده است.
او میگوید: «لهذا هر منصب بشرى را به خاطر خداوند اطاعت کنید: خواه پادشاه را که فوق همه است و خواه حکام را که رسولان وى هستند به جهت انتقام کشیدن از بدکاران و تحسین نیکوکاران؛ زیرا که همین است اراده خدا که به نیکوکارى خود، جهالت مردمان بىفهم را ساکت نمایید. مثل آزادگان، اما نه مثل آنانى که آزادى خود را پوشش شرارت مىسازند، بلکه چون بندگان خدا. همه مردمان را احترام کنید؛ برادران را محبت نمایید، از خدا بترسید و پادشاه را احترام نمایید.»۳
پس از دوران رنج و محنت: دوران امپراتورى مقدس
مسیحیت در طى قرن نخستِ شکلگیرى کلیسا در امپراتورى روم، در اینجا و آنجا دورهاى از رنج و محنت را تجربه کرد؛ ایذا و آزار مسیحیان هم جنبه مذهبی داشت و هم جنبه سیاسی. در دوره آغازین کلیسا، جفا از جانب یهودیان وارد میآمد. فقط در دوره نرون بود که جفای سازمان یافته از سوی حکومت روم اعمال گردید، ولی حتی این جفاها نیز محلی و موقتی بود، تا این که از سال ۲۵۰ میلادی، تحت فرمانروایی دسیوس، جفاهای عمومی و خشونتبار آغاز شد. گستردهترین و بدترین شکنجه و آزار در دوران دیوکلیتوس در آغاز قرن چهارم میلادى رخ داد.
موضوع اصلى، امتناع مسیحیان از پرستش امپراتور یا انجام آیینهاى بتپرستان بود. البته پنهانی بودن جلسات مسیحیان نیز خود اتهاماتی علیه آنان به دست میداد. شایعات؛ ایشان را به زنا با محارم، آدمخواری و دیگر کارهای غیر طبیعی متهم میساخت، امّا روزگار اندک اندک چهره مهربان خویش را نیز به مسیحیت نشان داد و دوران رنج مسیحی به پایان رسید. در سال ۳۱۱ میلادی، منشور بردباری از سوی امپراتوری روم صادر شد و اندکی بعد رویدادی مهم در تاریخ مسیحی رخ داد.
سالگرد جلوس ماکسنتیوس در بیست و هفتم اکتبر نزدیک بود و (نخستین) پنج سال حکمرانى او به پایان نزدیک مىشد. قسطنطین [که در مقابل نیروهاى ماکسنتیوس در کنار پل میلویان نزدیک رم اردو زده بود] در خواب، دستور یافت که نشان آسمانى خدا را روى سپرهاى سربازان خویش نقش کند و پس از آن به جنگ مشغول شود. وى فرمان را اطاعت کرد و با حرف X که به شکل صلیب و بالاى آن افراشته بود، مسیح را بر سپرها نقش کرد و در جنگ به پیروزی رسید. امپراتور قسطنطین به مسیحیت گروید و بدین ترتیب دوران اوج و شکوفایى مسیحیت فرا رسید و وضع کاملاً نوینى پیش آمد.
نتایج ورود قسطنطین به مسیحیت به سرعت ظاهر شد: منافع و معافیتهایى براى روحانیون در قانون رومى وارد کردند، کلیساهاى تازهاى از هزینه دولت بهرهمند شدند و به خصوص در فلسطین، قسطنطین به ساختن بناى عظیمى بر اماکن مربوط به حیات و مرگ عیسى (ع) علاقه پیدا کرد. همین قسطنطین بود که نخستین شوراى مسکونى را از اسقفان کلیساى عظیم نیقیه در سال ۳۲۵م. تشکیل داد و ریاست جلسات آن را نیز بر عهده گرفت.
وی در این جلسات خود را رسول براى همه کسانى که خارج از کلیسا هستند، معرفى کرد. او هم پادشاه بود و هم کاهن. امروزه هم در گرویدن قسطنطین به مسیحیت و هم سودمند بودن اقدام وی در پیوند دادن مسیحیت با سیاست تردید میکنند و اقدامات وی را نه از سر اعتقاد به مسیحیت، بلکه به خاطر انگیزههای سیاسی میدانند و بر این باورند که اقدام وی در داخل کردن سیاست به مسیحیت، سبب شد که مسیحیت صفا و پاکی نخستین خود را از دست بدهد.
ارل کرنز می نویسد: ” درست است که مسیحیت باعث اعتلای اخلاقیات جامعه گردید…، اما کلیسا پی برد که همکاری نزدیک با دولت، در عین حال که مزایایی دارد، دارای مضراتی نیز میباشد. حکومت در مقابل حمایت و کمک به کلیسا، خواهان حق مداخله در امور روحانی و تعلیمیبود. قسطنطین در شورای آرل در سال ۳۱۴ و شورای نیقیه در سال ۳۲۵، گستاخانه حق داوری و قضاوت در امور کلیسایی را به خود اختصاص داد، در حالی که او فقط حاکم امور دنیوی امپراتوری بود…. به نظر می رسد که نزدیکی کلیسا و دولت، بیشتر از آن که حامل برکات برای کلیسا بوده باشد، حامل نکات منفی بوده است.۴
نظریه دو شمشیر
همانطور که اشاره شد، قسطنطین خود را، هم پادشاه میدانست و هم کاهن و اخلافش نیز، هم برای خودشان حکومت دنیوی قائل بودند و هم خود را نماینده خدا در زمین میدانستند. آنان همواره بر این اعتقاد بودند که کلیسا باید تابع حکومت باشد، اما کلیسا در امپراتورى روم غربى در اروپا و به ویژه پاپ در رم، تفوق دولت در امور مربوط به کلیسا را نپذیرفت و البته تاوانش را نیز پرداخت و بارها مورد تعدی قرار گرفت.
در غرب دیدگاهی شکل گرفته بود کهاندک اندک نظر غالب در مسیحیت شد. بر اساس این دیدگاه که شاید بتوان ریشه اولیه آن را در شهر خدای آگوستین یافت، ملکوت خدا دو بازو دارد: یک بازوی روحانی به پیشوایی پاپ که مسئول روح انسان ها بود و یک بازوی دنیایی که نسبت به سلامت جسمی و رفاه انسانها مسئولیت داشت. پاپ و امپراتور میبایست یکدیگر را به طور متقابل حمایت کنند. این ایده سرانجام در دوره شارلمانی به تحقق پیوست.پاپ لئون سوم، زمانی که به دست گروهی از مخالفان تا حد مرگ مضروب شد، روم را ترک کرد و به دربار شارلمانی حاکم فرانک پناه برد. شارلمانی همراه او به روم بازگشت و طی شورایی، از پاپ اعاده حیثیت گردید.
پاپ نیز در مراسم باشکوه عشاء ربانی در روز کریسمس سال ۸۰۰ میلادی، در حالی که شارلمانی در مقابل مذبح زانو زده بود، تاجی بر سر او گذارد و او را امپراتور رومیها نامید و بدین ترتیب یک امپراتوری جهانی در کنار کلیسای جهانی پا به عرصه وجود گذارد و میراث کلاسیک روم و میراث مسیحی در یک امپراتوری مسیحی به یکدیگر پیوند خوردند. پس از این رخداد بود که نظریه دو شمشیر اندک اندک طرح شد و مستند آن، کتاب مقدس بود.
از نصوص عهد جدید که نظریهپردازان به آن استناد میکنند، آیه ۳۸ از فصل ۲۲ انجیل لوقا بود که در آن به دو شمشیر اشاره شده است. تعبیر دو شمشیر در این آیه که از آغاز سده دهم تا نیمه نخست سده دوازدهم به تدریج و با تحول علم تفسیر کتاب مقدس به دو قدرت دین و دنیا تمایز و استقلال آن دو در عین وحدت کلمه صاحبان دو شمشیر تفسیر میشد، با آغاز جدال تنصیص به یکی از آیههای مورد مناقشه نظریهپردازان موافق و مخالف کلیسا تبدیل شد.
برنار قدیس، پاپ را صاحب اصلی هر دو شمشیر دانست، اما در عین حال او بر آن بود که پاپ رهبر دنیوی نیست و نباید ولایت او به تغلب باشد، بلکه رفتار او اسوهای برای مؤمنان است. برنار قدیس، در فقرهای با اشاره به آیه یاد شده مینویسد: «پس هر دو شمشیر مادی و روحانی از آن کلیساست. یکی باید برای کلیسا کشیده شود و شمشیر دیگر به وسیله کلیسا. یکی به دست روحانی و دیگری به دست شهسوار، اما به خواست روحانی و به فرمان امپراتور.» جان اهل سالیسبوری، از پیروان برنار مینویسد : کوتاه سخن این که شهریار وکیل کلیساست. او آن بخشی از وظایف مقدس را انجام میدهد که انجام آنها به دست روحانیان شایسته به نظر نمیرسد.
حکومت خداسالار یا کلیساسالارى
گفتیم که بر اساس نظریه دو شمشیر و تفسیری که از آن شده است، شمشیر مادی نیز از آن کلیسا است، ولی پاپ رهبر دنیوی نیست، اما تقریباً به صورتى اجتنابناپذیر، با رو به افول نهادن قدرت سیاسى در اروپاى قرون میانه، رهبرى کلیسا وسوسه شد تا به قلمرو سیاست پا گذارد.
آغاز این ادعا به زمانی برمیگردد که پپن – جد شارلمانی – در سال ۷۵۶، زمینهایی را در ایتالیا به پاپها اعطا کرد و آنان بر فرمانروایان ملی ادعای حاکمیت مینمودند، اما قرون یازدهم، دوازدهم و چهاردهم، اوج این استیلاطلبی کلیسا و دخالتش در عرصه قدرت مادی است و در این میان دو شخصیت نمود بیشتری دارند که نخستینشان گریگوری هفتم است.پاپ گریگورى هفتم، نامهاى نوشت که موضوع آن استیلاى پاپ بر اقتدار دنیوى بود. عنوان این نامه در بایگانىهاى پاپى چنین است: « بر ضدّ کسانى که از روى نادانى معتقدند اسقف اعظم رم نمىتواند امپراتور را تکفیر کند». وی در این نامه درصدد آن برآمد که این حکم را در حق امپراتور هِنرى چهارم عملى سازد.
پاپ آنقدر مقتدر بود که هنری چهارم برای در امان ماندن از خشم پاپ، همراه همسر و پسر نوزادش، در زمستان سال ۱۰۷۷ از کوههای آلپ گذشت تا با پاپ دیدار کند. پس از این سفر خستهکننده، زمانی که به اقامتگاه پاپ رسید، گریگوری او را سه روز متوالی بیرون از دروازههای قصر خود، پای برهنه بر روی برفها در انتظار نگاه داشت. پس از آن او را به حضور پذیرفت و او را از حکم تکفیر خود آزاد ساخت.
دیگر پاپ مقتدر، اینوسنت سوم است. وی خود را نماینده مسیح و صاحب اقتدار برتر بر روی زمین میدانست. او معتقد بود که پادشاهان و بزرگان مملکتی، قدرت و حاکمیت خود را از او دریافت میکنند. از این رو او میتواند ایشان را تکفیر و خلع کند و یا مملکت ایشان را تحریم مذهبی نماید. او توانست با اقتدار خویش، فرمانروایان حکومتهای ملی و بزرگ انگلستان و فرانسه را تحت کنترل در آورده و فرمانروای امپراتور روم مقدس را شکست دهد. اینوسنت سوم، جنگ صلیبی چهارم را که منجر به اشغال قسطنطنیه شد، رهبری کرد.
حضور کلیسا در رأس قدرت سیاسی به خودی خود اشکالی نداشت. مقتدر بودن کلیسا میتوانست به نفع جامعه اروپا باشد، اما کلیسا در دوران اقتدار خویش به جای منش عیسی (ع)، شیوه شاهان را برگزید و به جای آن که دست عطوفت بر سر مردم کشد، پای ستم بر گرده آنان فشرد. آیا میتوان رفتار گریگوری با هنری چهارم و زن و فرزند خردسالش را عیسیپسندانه دانست؟ همین تضادهای رفتاری حاکمان کلیسا، مردم را به شورش فرا خواند و عصر جدایی در تاریخ رقم خورد.
جدایى کلیسا و دولت
کلیسا در دوره قرون وسطی، روز به روز فربهتر میشد و امکانات مالی گسترش مییافت؛ اما اخلاق و تعالیم اخلاقی عیسی(ع) از کلیسا رخت برمیبست. کلیسا به معضلی تبدیل شده بود که زندگی را برای همگان دشوار کرده بود. پاپها از قدرت خویش سوءاستفاده میکردند و کلیسا به جای آن که محل عبادت باشد، به دکّانی تبدیل شده بود. کشیشان به جای آن که الگوی اخلاق باشند، جرثومههای فساد بودند.
بازرس ویژه پاپ، در گزارشی که از وضع اخلاقی راهبان تهیه کرده بود، چنین به پاپ گزارش میدهد: بسیاری از راهبان قمار میبازند؛ لب به لعن و نفرین میآلایند؛ در قهوهخانهها میلولند؛ قداره میبندند؛ مال میاندوزند؛ زنا میکنند و چون بادهخواران عیاش زندگی میکنند. ۵این مسائل باعث شد که نهضت اصلاحطلبانه پروتستان در قرن شانزدهم میلادى در واکنش به آن شکل بگیرد.
دغدغه پروتستانهای نخستین، موضوعات بنیادىتر معنوى و آموزهاى، چون مرجعیت کتاب مقدس و راه نجات بود و آنان خواهان بازگشت به کتاب مقدس بودند، ولى در عمل، شناخت قلمرو مشروعیت دولت به یگانه جنبه اصلاحطلبىِ پروتستانى تبدیل شد.فرآیند جدایی سیاست از کلیسا و سکولاریزاسیون، در دوره رنسانس و بعد از آن عوامل متعددی داشت. بخشی از آن، دغدغه بازگشت به کتاب مقدس بود؛ کتاب مقدّسی که خود مروّج این جدایی و حامی آن بود که عباراتی از عهد جدید، در بخش آغازین این نوشته نقل شد.
علت دیگری که در پیدایش مکتب تفکیک نقش دارد، فقدان قوانین اجتماعی در مسیحیت است. در این آیین نه تنها قوانین اجتماعی نیست، بلکه مسیحیان که در ابتدا به تورات که حاوی برخی احکام اجتماعی بود عمل میکردند، تورات را نسخ کردند که خود به معنای حلال شدن ربا، شراب، گوشت خوک و … بود و تنها به حرمت زنا، خوردن حیوانات خفه شده و خون و ذبیحه بتها اکتفا کردند.
فساد دستگاه پاپی نیز در این تفکیک مؤثر بود، زیرا باعث شد که در میان ملل و امم اروپایی، احساس ملیت و قومیت ایجاد شود که همین، افتراق آنها را باعث شد. مخصوصاً دو کشور فرانسه و انگلیس توانستند به طرف استقلال گام بردارند. با استقلال فرانسه، مابین منافع آن کشور با منافع پاپ تزاحم روی داد.
در این میان طبقه کشیشان فرانسه مجبور شدند که یکی از دو طرف پادشاه و پاپ را انتخاب کنند که اغلب آنها به طرفداری پادشاه فرانسه اقدام کردند. پادشاه نیز در این تقابل، پارلمان را برای حل و فصل اختلاف خود با پاپ مأمور کرد که پارلمان نیز به نفع پادشاه رأی داد. پاپ بونیفاکوس هشتم نیز در واکنش به این اقدام، پادشاه فیلیپ را تکفیر کرد. پس فیلیپ برای آن که پاپ را مغلوب سازد، بار دیگر پارلمان را به یاری طلبید و این بار پارلمان، پاپ را مردی جانی و کافر و فاسدالاخلاق اعلام کرد و نیروهای فیلیپ نیز پاپ را با کمال ذلّت اسیر کردند.
به دنبال این جریان بود که سلسله پاپی به فرانسه منتقل شد و پاپها مطیع و تحت اراده پادشاهان فرانسه قرار گرفتند.۶این انتقال برای فرانسویان خوش بود، ولی دیگر ملتها گفتند چرا به کشور ما منتقل نشده است و همین، حس ملیگرایی را گسترش داد و کلیسای کاتولیک که ادعای فراملی داشت، رو به افول نهاد. در آن سوی اصلاحطلبان بر این باور بودند که در هر ملّت ـ دولتى، باید کلیسایى تثبیت شده وجود داشته باشد، تا جایى که در آلمان و کشورهاى حوزه اسکاندیناوى، آیین لوترى، در انگلستانْ انگلیکان (کلیساى اسقفى)، در اسکاتلندْ آیین پرسبیترى و در هلند و سوئیس کلیساى اصلاح شده (کالونیزم) بروز و ظهور یافتند.
به دنبال افزایش حس استقلالخواهی در میان ملتها، کمکم از قدرت دستگاه پاپی کاسته شد. داراییهای کلان دستگاه پاپ ملی اعلام شد؛ محاکم پاپی تعطیل شد و بدین ترتیب کلیسایی که گستره خویش را تمام دنیا میدانست و سرتاسر اروپا را ملک خویش به حساب می آورد، به سرزمین کوچک واتیکان بسنده کرد.
پی نوشت ها:
۱. متی، ۱۵:۲۲؛ مرقس ۱۲: ۱۳؛ لوقا، ۲۱:۲۰).
۲. رومیان ۱۳ : ۱-۲.
۳. رساله اول: ۲: ۱۳ – ۱۷.
۴. سرگذشت مسیحیت در طول تاریخ، ارل کرنز، مترجم آرمان رشیدی، ص ۹۹.
۵. تاریخ تمدن، ج ۵، ص ۶۲.
۶. تاریخ جامع ادیان، جان بایر ناس، ص ۶۶۴.
محمدرضا فلاح تفتی
منبع: ماهنامه فرهنگ پویا شماره ۱۰