طرفی از نظر آیات قرآن و حقایق تاریخی، قطعی است که پیامبر خاتم ناخوانا و نانویسا بوده است.
اندیشمندان اسلامی آن را برای پیامبر۶ فضیلت دانستهاند (ابن عاشور، ۵/۱۳۳؛ صالحی، ۱۰/ ۲۸۵)، زیرا ناخوانا و نانویسایی پیامبر۶، وسیله ای است برای هماورد طلبی در برابر منکران، و اینکه آن حضرت جز از طریق تعلیم و تربیت الهی، چیزی فرا نگرفته و کسی در تربیت او نقشی نداشته است. مردم نیز درمییابند که کتاب پیامبر۶ اعجاز الهی است، زیرا کسی که با آنان در عدم آشنایی با خواندن و نوشتن مساوی بوده و از نوشته و کتاب کسی هم استفاده نکرده است، اکنون کتابی آورده است که سراسر عالم از آوردن مانند آن عاجزند.
ازاین رو امام رضا۷ خطاب به رأس الجالوت (عالم یهودی)، امّی بودن پیامبر۶ را دلیل وحیانیت قرآن دانسته و می فرماید: «از جمله دلایل پیامبر آن است که او شخصی یتیم، تهیدست و… هیچ کتابی نخوانده و هیچ استادی ندیده بود. با این حال کتابی آورد که حکایت پیامبران و خبر گذشتگان و آیندگان در آن آمده است.» (صدوق، التوحید، /۴۳۰
با توجه به آنچه گفته شد، اهمیت اثبات یا نفی خوانا و نویسا بودن پیامبر۶ آشکار میگردد. در این زمینه نوشته ها و گفت وگوهای فراوانی با رویکردهای مختلف ارائه شده است. در این مقاله نیز با رویکردی درون قرآنی به موضوع ناخوانا و نانویسا بودن پیامبر۶ پرداخته میشود. البته روایات تفسیری مورد توجه قرار میگیرد.
دیدگاه ها درباره ناخوانا و نانویسا بودن پیامبر
در مورد آگاهی پیامبر۶ از خواندن و نوشتن، سه نظر وجود دارد. نظر مشهور این است که پیامبر۶ پیش از بعثت و پس از آن، ناخوانا و نانویسا بوده است. خاورشناسان و مستشرقان بر این باورند که آن حضرت پیش از بعثت و پس از آن، خواندن و نوشتن می دانسته است. نظر منتخب این است که پیامبر۶ پیش از بعثت ناخوانا و نانویسا بوده، ولی پس از بعثت خوانا و نویسا شده است.
بررسی نظر مشهور
بیشتر اندیشمندان اسلامیبرای اثبات نظر خود مبنی بر اینکه پیامبر۶ به صورت مطلق خواندن و نوشتن نمی دانسته است، به آیاتی از قرآن استدلال کردهاند. در این نوشتار مهم ترین آنها مورد بررسی قرار میگیرد
۱. (الَّذِینَ یَتَّبِعُونَ الرَّسُولَ النَّبِیَّ الأمِّیَّ الَّذِی یَجِدُونَهُ مَکْتُوبًا عِنْدَهُمْ فِی التَّوْرَاهِ وَ الإنْجِیلِ … فَآمِنُوا بِاللَّهِ وَ رَسُولِهِ النَّبِیِّ الأمِّیِّ …) (اعراف/۱۵۸-۱۵۷)
«همانا آنان که از فرستاده خدا و پیامبر «امّی» پیروی میکنند، پیامبری که صفاتش را در تورات و انجیلی که نزدشان است، نوشته مییابند… پس ایمان بیاورید به خدا و فرستاده اش، آن پیامبر درس نخوانده و امّی…»
آیات یاد شده دو بار پیامبر۶ را با صفت «امّی» یاد نموده و تصریح کرده است که این صفت در تورات و انجیل نیز برای آن حضرت آمده است.
در معنای «امّی» دو دیدگاه اساسی بیان شده است که به تحلیل هر یک از آنها می پردازیم.
الف) ناخوانا و نانویسا
لغویان بر این باورند که امّی منسوب به «امّ»، به معنای کسی است که بر جبلّت اولیه و وضع تولّد خود باقی مانده و سواد خواندن و نوشتن ندارد (ابن فارس، ۱/۲۸؛ ابن منظور، ۱/۲۲۰). مفسران شیعه افزودهاند که چون کتابت تنها میان مردان رواج داشته، بی سواد را به مادرش نسبت می دادهاند (طوسی، التبیان، ۱/ ۳۱۷؛ طبرسی، ۱/ ۲۷۴). علامه طباطبایی میگوید:
«امیبه کسی گفته میشود که عطوفت مادری او را از رفتن به نزد معلم باز دارد و به تربیت مادری اش اکتفا کند.» (طباطبایی، ۱/۲۱۵)
مفسران اهل سنت نیز بر همین نظرند و یادآور شدهاند که انسان با تعلیم دیدن، از وضع تولد خود خارج میشود. (سمرقندی، ۱/ ۵۶۹؛ الجصاص، ۳/ ۵۹۳)
مفسران شیعه و سنی نیز نقل کردهاند که امّی از «امت» به معنای خلقت، به کسی گفته میشود که بر آفرینش اول خود (ناخوانا و نانویسا) باقی مانده است (طوسی، التبیان، ۱/۳۱۷؛ طبرسی، ۱/۲۷۴؛ سمرقندی، ۱/۲۲۳). معانی یاد شده همگی در این نظر شریکند که توصیف پیامبر۶ به امّی، به جهت آشنا نبودن آن حضرت با خواندن و نوشتن است. می توان گفت بیشتر اندیشوران دینی بر این باورند.
ب) امّی منسوب به امّ القری
در برابر دیدگاه مشهور برخی گفتهاند توصیف پیامبر۶ به امّی در آیه یاد شده، به معنای آن است که آن حضرت منسوب به مکه است؛ زیرا امّ القری یکی از اسامی مکه است. شیخ مفید آن را مذهب جماعتی از امامیه می داند (مفید، اوائل المقالات، /۱۳۷). در متون روایی نیز روایاتی هست که نظر یاد شده را تأیید میکند (صفار، /۲۴۵ و ۲۴۶؛ حر عاملی، ۱/۴۱۳). از میان آن روایات، به روایت صوفی و روایت مشترک علی بن حسان و علی بن اسباط بیشتر توجه شده است. در این مقاله به بررسی روایت صوفی، به دلیل مرفوعه بودن روایت علی بن حسان و نیز عدم تفاوت معنا میان آن دو اکتفا میکنیم. (صدوق، علل الشرایع، ۱/۱۲۴؛ حر عاملی، ۱/۴۱۳؛ صفار، /۲۴۵)
احمد بن محمّد از ابو عبدالله برقی، از جعفر بن محمّد صوفی نقل میکند: وی به امام جواد۷ گفت: ای پسر رسول خدا! چرا پیامبر۶ امّی نامیده شده است؟ فرمود: مردم چه میگویند؟ گفتم: فدایت شوم، مردم می پندارند که پیامبر امّی نامیده شده است، چون نمی نوشته است. حضرت فرمود: دروغ پنداشتهاند، نفرین خدا بر آنها باد! کجا این سخن صحیح است؛ با اینکه خدای والا و برین در کتاب محکم خود می فرماید: او کسی است که در میان جمعیت درس نخوانده، رسولی از خودشان برانگیخت تا آیاتش را بر آنان خوانده، تزکیه شان کند و به آنان کتاب و حکمت بیاموزد. پس چگونه می آموزد چیزی را که نیک نمی داند؟ به خدا سوگند رسول خدا به هفتادودو زبان می خواند و می نوشت. توصیف پیامبر۶ به امّی برای آن است که اهل مکه بوده و مکه مادر شهرهاست. این مطلب را خدا در قرآن یادآور شده است: «و تا ام القری [=اهل مکه] و کسانی را که گرد آن هستند، انذار کنی.»
برخی با مجهول دانستن جعفر بن محمد صوفی و مرفوعه بودن روایت علی بن حسان و علی بن اسباط، امّی بودن به معنای منسوب به ام القری را مردود دانستهاند (مکارم شیرازی، ۵/۲۴۹). ولی بر فرض اعتماد به روایت جعفر بن محمد صوفی به دلیل اینکه امام جواد۷ عقاید وی را تأیید کرده است (نمازی شاهرودی، ۲/۲۰۲)، می توان گفت آن روایت، ناخوانا و نانویسا بودن پیامبر۶ را به طور مطلق نفی نمیکند؛ زیرا بر اساس صریح قرآن (آیه ۴۸ سوره عنکبوت و نیز آیه ۱۶ سوره یونس)، پیامبر۶ تا قبل از بعثت، خواندن و نوشتن نمی دانسته است. ازاین رو باید گفت: اطلاق روایات یاد شده نسبت به قبل از بعثت، با آیات قرآن تفسیر میشود. بر این اساس، امام می خواهد بفرماید که پیامبر پس از بعثت با توجه به مسؤولیت سنگینی که بر دوش داشته، با خواندن و نوشتن آشنا شده است (البته این توجیه با دیدگاه منتخب که خواهد آمد، مطابق است، نه دیدگاه مشهور).
برخی در رد این نظر که امّی به معنای انتساب پیامبر۶ به امّ القری است، میگویند: کلمه امّی در قرآن به همه مشرکان عرب (مکّی و غیر مکّی) اطلاق شده است (طوسی، التبیان، ۲/۴۲۰؛ طبری، ۳/۲۹۰)، چنان که در سوره آل عمران آیه ۲۰ آمده: «بگو به اهل کتاب و امیین (اعراب غیر یهودی و نصرانی) آیا تسلیم خدا شدید؟» معلوم میشود در عرف آن روز و در زبان قرآن به همه اعرابی که ناخوانا و نانویسا بوده و پیرو کتاب آسمانی نبودهاند، «امیین» اطلاق میشده است. نیز کلمه امّی به عوام یهود که سواد و معلوماتی نداشته و اهل کتاب بودهاند، اطلاق شده است (سوره بقره، آیه ۷۸). بدیهی است یهودیانی که قرآن آنان را «امّی» خوانده است، اهل مکه نبوده و ساکن مدینه و اطراف آن بودهاند. دلایل دیگری نیز آورده شده که دارای اشکالند، ولی به جهت پرهیز از طولانی شدن، از نقل و نقد آنها صرف نظر میشود.
۲. (وَمَا کُنْتَ تَتْلُو مِنْ قَبْلِهِ مِنْ کِتَابٍ وَلا تَخُطُّهُ بِیَمِینِکَ إِذًا لارْتَابَ الْمُبْطِلُونَ) (عنکبوت/۴۸)
«تو هرگز پیش از این کتابی نمی خواندی و با دست خود چیزی نمی نوشتی، مبادا کسانی که در صدد (تکذیب و) ابطال سخنان تو هستند، شک و تردید کنند.»
در این آیه سه دلیل وجود دارد که پیامبر۶ با خواندن و نوشتن، آشنایی نداشته است.
۱-۲. صدر آیه بیانگر آن است که پیامبر۶ پیش از بعثت، هیچ کتابی را تلاوت نکرده است و این دلیل ناخوانا بودن آن حضرت خواهد بود. بسیاری از مفسرین نیز گفتهاند مراد از «کتاب» در آیه، مطلق نوشته است (ابن جوزی، ۶/۲۷۷؛ فخر رازی، ۲۵/۶۸؛ طبری، ۶/۸۰). علامه طباطبایی میگوید:
«تلاوت در آیه یاد شده به معنای قرائت است و قرائت می تواند از حفظ یا از روی کتاب باشد. ولی در این آیه، قرینه مقام دلالت دارد که مراد از تلاوت، قرائت از روی کتاب است.» (طباطبایی، ۱۶/۱۴۴)
۲-۲. جمله «وَلا تَخُطُّهُ بِیَمِینِکَ» چنان که بر نانویسایی پیامبر۶ دلالت دارد، نیز دلیل آن است که جمله «وَمَا کُنْتَ تَتْلُو مِنْ قَبْلِهِ مِنْ کِتَابٍ وَلا تَخُطُّهُ بِیَمِینِکَ» به معنای مطالعه نکردن هر گونه کتابی، از جمله کتاب مقدس است.
۳-۲. علت در آیه یاد شده (إِذًا لارْتَابَ الْمُبْطِلُونَ) بیانگر آن است که اگر پیامبر۶ خوانا و نویسا بود، مخالفان می توانستند بگویند آنچه محمد آورده، از مطالعه آثار پیشینیان فرا گرفته است تا در نبوت آن حضرت تشکیک کرده و مردم را گمراه سازند. ولی با توجه به اینکه پیامبر خواندن و نوشتن نمی دانست، مردم دریافتند که کتاب آن حضرت وحی الهی است و بشر عادی از آوردن مانند آن عاجز است.
۳. (قُلْ لَوْ شَاءَ اللَّهُ مَا تَلَوْتُهُ عَلَیْکُمْ وَلا أَدْرَاکُمْ بِهِ فَقَدْ لَبِثْتُ فِیکُمْ عُمُرًا مِنْ قَبْلِهِ أَفَلا تَعْقِلُونَ) (یونس/١۶)
«بگو: اگر خدا می خواست، من این آیات را بر شما نمی خواندم و (خداوند) از آن آگاهتان نمیکرد، چه اینکه مدت ها پیش از این، در میان شما زندگی نمودم (و هرگز آیه ای نیاوردم)، آیا نمی فهمید؟»
این آیه برای وحیانی بودن قرآن این گونه استدلال میکند: محمد۶ قبل از نزول قرآن با شما معاشرت داشته و شما به خوبی دریافته اید که او با خواندن و نوشتن آشنا نیست، و این دلیل است بر اینکه کتاب او وحی الهی است. طبرسی میگوید
«جمله «اَفَلا تَعقِلون» انسان را بهاندیشیدن (در ادعا و دلیل) فرا خوانده تا به وسیله آنچه مشاهده میکند (نخواندن و ننوشتن پیامبر۶)، به آنچه غایب از نظر اوست (وحیانی بودن قرآن)، آشنا شود.» (طبرسی، ۵/۱۶۷)
۴. (وَإِنْ کُنْتُمْ فِی رَیْبٍ مِمَّا نَزَّلْنَا عَلَی عَبْدِنَا فَأْتُوا بِسُورَهٍ مِنْ مِثْلِهِ وَادْعُوا شُهَدَاءَکُمْ مِنْ دُونِ اللَّهِ إِنْ کُنْتُمْ صَادِقِینَ) (بقره/٢٣)
«اگر در آنچه بر بنده خود نازل کرده ایم شکی دارید، اگر راست میگویید، یک سوره مانند آن بیاورید و یاوران خود را جز خدا [به یاری] فرا خوانید.»
بر اساس نظر بسیاری از مفسران، ضمیر «مِن مِثلِهِ» به «عَبدِنا» برمیگردد و مقصود این است که خداوند به ناخوانا و نانویسا بودن پیامبر۶ تحدی کرده است (طباطبایی، ۱/۵۸؛ فخر رازی، ۲/۱۱۸؛ ثعلبی، ۱/۱۶۸). بر این اساس، معنای آیه چنین میشود: «اگر شک دارید که آنچه بر محمد۶ نازل شده، از نزد خداست؛ پس بیاورید مانند آن را از کسی که مانند محمد ناخوانا و نانویسا باشد.»
بررسی نظر خاورشناسان
بسیاری از خاورشناسان بر این باورند که پیامبر خواندن و نوشتن می دانسته است. آنان استدلال های خود را بر سه محور آیات قرآن، وضع تجاری مکه و برخی قطعات تاریخی متمرکز کردهاند. در این مقاله تمرکز بر محور اول با ویژگی درون قرآنی است و دو محور دیگر به صورت جداگانه باید مورد بررسی قرار گیرد.
بررسی های به عمل آمده نشان می دهد که هر چند خاورشناسان معتقد به وحیانیت قرآن نیستند، ولی در مواردی به بحث های درون قرآنی پرداخته و با فرض وحیانیت قرآن، امیبودن پیامبر را مورد نقد قرار دادهاند. بحث از این جهت (یعنی علی المبنی) اهمیت بیشتری پیدا میکند.
با تفحص اجمالی می توان اهم موارد استدلال های درون قرآنی خاورشناسان را به سه دسته تقسیم کرد:
الف) خاورشناسان با روش های گوناگون به ایجاد شبهه در آیاتی که در آنها واژه «امی» به کار رفته، پرداخته و دلالت آنها را بر ناخوانایی و نانویسایی پیامبر۶ مورد سؤال قرار دادهاند
۱. برخی ادعا کردهاند که تفسیر امّی به ناخوانا و نانویسا، از زمان طبری مطرح شده و در منابع کهن تفسیری از آن خبری نیست. گلدفلد (Goldfeild) میگوید:
«عقیده قطعی به بی سوادی پیامبر۶ از زمان طبری (متوفای ۳۱۰ق) به بعد بر تفاسیر چیرگی پیدا کرده است.» (جعفریان، /۶۵)۲
این ادعا تمام نیست، زیرا مقاتل بن سلیمان (متوفای ۱۵۰ق) بیش از یک قرن و نیم پیش از طبری، در تفسیر خود ذیل کلمه «النّبی الامّی» میگوید:
«مراد از امّی کسی است که کتاب ها را نمی خواند و آنها را با دست خودش نمی نویسد.» (مقاتل بن سلیمان، ۱/۴۱۸)
عبدالرزاق صنعانی (متوفای ۲۱۱ق) نیز حدود یک قرن قبل از طبری، امّی را به همان معنا می داند. (عبدالرزاق، ۱/۵۰
۲. برخی از آنان بر این باورند که مراد از امّی و امّیون کسانی هستند که کتاب مقدس ندارند. نلدکه (Noledek) میگوید:
«امّی دلالت بر جهل خواندن و نوشتن نمیکند، بلکه فقط نشان می دهد که پیامبر۶ کتب عهد عتیق را نمیشناخت.» (نولدکه، /۱۳-۱۴)
وی ادامه می دهد:
«اشپرنگر (Aloys Sprenger) معتقد بود پیامبر خواندن و نوشتن می دانست و کتاب هایی به نام اساطیر الاولین و صحف ابراهیم درباره عقاید، ادیان و داستان های گذشتگان خوانده بود.» (همان، /۱۵؛ نیز رک: Life of Mohammad, p۹۹).
رامیار میگوید:
«از نظر خاورشناسان، کلمه «امّی» در مورد کسی به کار می رود که غیر یهودی باشد و یا به کتاب تورات اعتقادی نداشته باشد.» (رامیار، /۵۰۸)
وی تصریح میکند:
«برخی از مستشرقان کار زبان درازی را بدانجا رساندهاند که گفتهاند: پیامبر۶ تظاهر میکرد که خواندن و نوشتن نمی داند تا قرآن را معجزه بنمایاند.» (همان)
تفسیر امّی و امیّون به کسانی که کتاب مقدس ندارند صحیح نیست؛ زیرا در قرآن به جمعی از یهودیان کلمه «امیّون» اطلاق شده است، با اینکه آنان دارای کتاب آسمانی هستند (بقره/۷۸). مفسران معتقدند که «امیّون» در آیه، همان افراد بی سواد قوم یهودند. (مقاتل بن سلیمان، ۱/۵۹؛ طبری، ۱/۵۲۸)
از تقابل امیّین با اهل کتاب در آیه (وقُل لِلَّذینَ اوتوا الکِتابَ والاُمِّیِّینَ ءَاَسلَمتُم…) (آل عمران/۲۰) نیز استفاده نمیشود که امییّن تنها به معنای کسانی است که کتاب مقدس ندارند؛ زیرا اگر آیه دلالت بر انحصار نماید، هیچ گاه نباید به بی سوادان اهل کتاب، امییّن اطلاق میشد. بر این اساس فخر رازی میگوید:
«علّت توصیف مشرکین عرب به امّی، تشبیه آنان به کسانی است که ناخوانا و نانویسا بودهاند، یا آنکه ناخوانا و نانویسا، صفت عمومی آنها بوده است؛ هرچند برخی خوانا و نویسا بودهاند.» (فخر رازی، ۷/۲۲۷)
برخی از خاورشناسان در تحقیقات خود جانب انصاف را رعایت کرده و به ناخوانا و نانویسا بودن پیامبر۶ اعتراف کردهاند. دیون پورت (Davenport) میگوید:
«همه معتقدند که محمّد تحصیل نکرده و جز آنچه در میان قبیله اش رایج بوده، چیزی نیاموخته است. آنچه را امروز ادبیات می نامیم، آن روزها از آن غافل بودهاند و شاید از آن احتراز هم میکردهاند. خلاصه آنکه آموختنی های آن عصر دانستنی های کتابی نبوده است.» (دیون پورت، /۱۸)
گوستاو لوبون میگوید:
«این طور معروف میباشد که پیغمبر امّی بوده است و آن مقرون به قیاس هم هست.» (گوستاو لوبون، /۱۱۹)
ب) برخی با این ادعا که تلاوت برای قرائت کتب مقدس به کار می رود، دلالت آیه ۴۸ سوره عنکبوت (مَا کُنتَ تَتلُو مِن قَبلِهِ مِن کِتاب) بر ناخوانا و نانویسایی پیامبر۶ را انکار کردهاند. به طور مثال ویل (Gostav Weil) میگوید:
«کلمه «تتلوا» (ت-ل-و) به معنای این است که پیامبر کتب مقدس را از روی نوشته تلاوت نکرده است.» (برای اطلاع بیشتر از نظر ویل نک: Mohammad der Prophet, p. ۱۷۴ above)
برخی در تشریح این نظر گفتهاند: در قرآن کلمه تلاوت به معنای تلاوت کتاب مقدس است. چنانچه ماده قرائت به معنای تلاوت مطلق مکتوب است (خضر شایب، /۴۳). بنابراین آیه در مقام بیان این مطلب است که پیامبر۶ کتب مقدس را نخوانده است، نه اینکه پیامبر به خواندن و نوشتن آگاه نبوده است.
این ادعا ناتمام است، زیرا:
۱. ویل با عطف توجه به صدر آیه، از جمله «ولا تَخُطُّهُ بِیَمینِکَ» غفلت کرده است. این جمله به صراحت بیانگر این است که پیامبر۶ نوشتن نمی دانست. همچنین جمله یاد شده قرینه است بر اینکه مراد از تلاوت، خواندن هر مکتوبی است و اختصاص به کتاب مقدس ندارد؛ یعنی چنانچه از پیامبر هر گونه نوشتن و نوشتن هر چیزی نفی شده است، تلاوت نیز به صورت مطلق، اعم از تلاوت کتب مقدس و کتاب های دیگر، نفی شده است.
۲. از آیات قرآن به دست می آید که ماده تلاوت افزون بر استعمال برای تلاوت کتاب های مقدس، در مورد آموزه های شیاطین (واتَّبَعوا ما تَتلوا الشَّیاطینُ…)(بقره/ ۱۰۲) و سرگذشت اشخاصی مانند ذوالقرنین (سَاَتلوا عَلَیکُم مِنهُ ذِکراً)(کهف/ ۸) نیز به کار رفته است. این استعمال نیز بیانگر عدم اختصاص تلاوت به کتب مقدس است.
۳. قرآن که از کتب مقدس و از ماده قرائت است، در بسیاری از آیات با همین نام آمده است و نیز در بسیاری از آیات، برای تلاوت قرآن از ماده قرائت استفاده شده است؛ مانند (فَاِذا قَرَأتَ القُرءانَ) (نحل/۹۸)، (واِذا قُرِئَ القُرءانُ) (اعراف/۲۰۴)، (واِذا قُرِئَ عَلَیهِمُ القُرءانُ) (انشقاق/۲۱).
ج) برخی از خاورشناسان روایات ناظر به آیات را مورد توجه قرار داده و با به دست دادن احتمالات ذیل روایات تفسیری و ترجیح احتمال مورد نظر خود، ادعا کردهاند که پیامبر خواندن و نوشتن را می دانسته است. به طور مثال وات میگوید:
«پس از آنکه فرشته خدا بر پیامبر۶ نازل شد و گفت بخوان، وی در پاسخ گفت: «ما اقرأ». مسلمانان با هدف اثبات ناخوانا و نانویسا بودن پیامبر، آن جمله را خبری و منفی معنا کردهاند؛ یعنی من توانایی بر قرائت ندارم. ولی ابن هشام مطلبی را نقل میکند که در آن عبارت «ما اقرأ» به صورت استفهامی معنا شده است؛ یعنی چه چیزی را تلاوت کنم؟ و این بیانگر آگاهی پیامبر از خواندن است.» (ویلیام مونتگمری وات، /۸۵)
سخن وات از چند جهت دارای اشکال است:
۱. ابن هشام در صدد معنا کردن عبارت «ما اقرأ» به «ما ذا اقرأ» نیست، بلکه این دو عبارت در یک حدیث نقل شده است که پیامبر۶ نخست به جبرئیل میگوید: «ما اقرأ…» (من توانایی بر قرائت ندارم) و پس از آنکه جبرئیل بر وی فشاری وارد می آورد، میگوید: «ما ذا اقرأ». (ابن هشام، ۱/۱۵۵)
عبارت «ما ذا اقرأ» می تواند بیانگر دو معنا باشد: یکی آنکه پیامبر۶ ابتدا فرموده است من خواندن نمی دانم، سپس با اعجاز الهی و تصرفی که از جانب جبرئیل صورت میگیرد، آن حضرت به قرائت توانا میشود. ازاین رو برای بار دوم می پرسد: «ما ذا اقرأ»؛ چه چیزی را بخوانم؟ نیز می تواند بیانگر آن باشد که پس از اصرار جبرئیل، پیامبر از وی می خواهد که خواسته اش را بیان کند تا حضرت آن را بازگو نماید.
۲. بر اساس نقل ابن هشام، گفت وگو میان جبرئیل و پیامبر۶ در خواب صورت گرفته است (همان). بدیهی است آن حضرت در خواب چیزی را مطالعه نکرده است و بر فرض مطالعه، دلیل نمیشود که پیامبر۶ در بیداری نیز خواندن و نوشتن را می دانسته است.
بررسی دیدگاه منتخب
عدم آشنایی پیامبر۶ با خواندن و نوشتن پیش از بعثت، مورد اتفاق همه مسلمانان است و اختلاف آنان مربوط به بعد از بعثت است و اینکه آیا آن حضرت پس از بعثت مانند پیش از بعثت، خواندن و نوشتن نمی دانسته است؟
روشن شد که دیدگاه مشهور آن است که پیامبر۶ به صورت مطلق، خواندن و نوشتن نمی دانسته است (شهید ثانی، ۱۳/۳۲۹؛ نووی، ۱۶/۱۴۳). ازاین رو برخی به تخطئه قاضی ابن ولید باجی پرداخته و میگویند: «ادعای باجی مبنی بر اینکه پیامبر۶ در روز حدیبیه با دست خودش صلح نامه را نوشت، به شدت مورد انکار و تبرّی قرار گرفته است.» هر چند برخی در توجیه کلام او گفتهاند: «مراد وی کتابت بر وجه اعجاز است.» (ابن کثیر، ۳/۴۲۷؛ طوسی، المبسوط فی فقه الامامیه، ۸/۱۲۰؛ همو، التبیان، ۸/۲۱۶)
نظر مشهور را نباید تنها دیدگاه اسلامی تلقی کرد، زیرا از اندیشمندان اسلامیبرخی تصریح (فاضل هندی، ۲/۳۲۲) و برخی ادعای اجماع کردهاند (سید علی طباطبایی، ۱۳/۴۱) که پیامبر۶ پیش از بعثت، خواندن و نوشتن نمی دانسته است، ولی پس از بعثت به خواندن و نوشتن آگاه شده است. هر چند ادعای اجماع در مباحث فکری و اعتقادی اعتبار ندارد، اما بیانگر دیدگاهی قابل توجه در موضوع امّی بودن پیامبر۶ است.
حق این است که پیامبر۶ پیش از بعثت ناخوانا و نانویسا بوده است و پس از بعثت، گرچه نمی توان ثابت کرد که چیزی را نوشته است، ولی می توان ادعا کرد که آن حضرت بر خواندن و نوشتن آگاه بوده است. آیات قرآن برای اثبات این ادعا کفایت میکند، به ویژه آنکه مفاد آیات به وسیله روایات و برخی تعبیرات درباره چگونگی آگاهی پیامبر۶ به خواندن و نوشتن مورد تأیید قرار میگیرد.
۱. عبارت «من قبله» در آیه (وما کُنتَ تَتلوا مِن قَبلِهِ مِن کِتاب ولا تَخُطُّهُ…) (عنکبوت/۴۸) تنها به عدم آگاهی بر خواندن و نوشتن در پیش از بعثت نظر دارد. تخصیص عدم آگاهی به قبل از بعثت در آیات یاد شده بیانگر آن است که پیامبر۶ تنها پیش از بعثت ناخوانا و نانویسا بوده است. در غیر این صورت، باید در زبان آیه به گونه ای نفی شود که بعد از بعثت را نیز شامل گردد. به ویژه آنکه عدم آگاهی به خواندن و نوشتن پس از بعثت اگر واقعیت می داشت، نه تنها قید «من قبله» در آیه نمی آمد، بلکه قرینه ای بر عدم آگاهی مطلق در آیه آورده میشد. ازاین رو سید مرتضی میگوید:
«ظاهر آیه اقتضا میکند که گفته شود پیامبر۶ بعد از بعثت، خواندن و نوشتن را آموخته است.» (سید مرتضی، ۱/۱۰۷)
شیخ مفید نیز میگوید:
«اگر نفی آگاهی، مطلق باشد، تخصیص نفی به قبل از بعثت غیر معقول است. چنان که نفی آگاهی پیامبر۶ از شعر، (به دلیل لزوم مصونیت قرآن از اتهام خیال گرایی) به گونه ای صورت گرفته است که اختصاص به زمانی خاص ندارد و برای همیشه نفی شده است؛ (وما عَلَّمناهُ الشِّعرَ وما یَنبَغی لَهُ) (یس/۶۹).» (مفید، اوائل المقالات، /۱۳۷)
در اینجا نیز اگر نفی آگاهی پیامبر۶ از خواندن و نوشتن به صورت مطلق مورد نظر است، باید به گونه ای نفی میشد که اختصاص به زمانی خاص از آن استفاده نشود، به ویژه آنکه نفی آگاهی شعر از پیامبر از نفی آگاهی آن حضرت از خواندن و نوشتن مهم تر نیست، بلکه می توان ادعا کرد که عدم آگاهی آن حضرت از خواندن و نوشتن در جهت اثبات نبوت، از نفی شعر گفتن مهم تر است.
۲. در آیه ۱۶ سوره یونس از پیامبر۶ می خواهد تا به مردم بگوید: «اگر خدا می خواست، من این آیات را بر شما نمی خواندنم و از آن آگاهتان نمیکرد؛ زیرا مدتی پیش از این، من در میان شما زندگی کرده ام. آیا تعقل نمیکنید!؟»؛ (قُلْ لَوْ شَاءَ اللَّهُ مَا تَلَوْتُهُ عَلَیْکُمْ وَلا أَدْرَاکُمْ بِهِ فَقَدْ لَبِثْتُ فِیکُمْ عُمُرًا مِنْ قَبْلِهِ أَفَلا تَعْقِلُونَ).
به کارگیری عبارات «من قبله» و «أفلا تعقلون» در آیه یاد شده، عقلا را به قضاوت طلبیده و از آنها خواسته است تا با توجه به شرایط محیطی پیامبر۶ قبل از بعثت که تعداد مردان باسواد از هفده نفر و زنان باسواد از یک نفر تجاوز نمیکرده است (بلاذری، ۳/۵۸۰ به بعد)، دریابند که اگر قبل از بعثت پیامبر خواندن و نوشتن می دانست، به خوبی مورد شناسایی قرار میگرفت. کلمه «من قبله» در آیه یاد شده به این مهم توجه داده است و عبارت «أفلا تعقلون»، عقل انسان ها را به الزامات محیطی معطوف داشته است.
ولی پس از بعثت شرایط محیطی عوض شد و مسلمانان آرام آرام با خواندن و نوشتن آشنا شدند و آیه یاد شده با این توضیح، دلیل قانع کننده ای است به اینکه آن حضرت پس از بعثت قادر به خواندن و نوشتن بوده است. افزون بر آنکه اگر عدم آگاهی پیامبر۶ بر خواندن و نوشتن اختصاص به قبل از بعثت نداشته باشد، لازمه اش لغو بودن به کارگیری عبارت «من قبله» در آیه است و این از شأن خدای حکیم به دور است.
۳. تعلیل در آیه ۴۸ سوره عنکبوت (اِذًا لاَرتابَ المُبطِلون) و در آیه ۱۶ سوره یونس (فَقَد لَبِثتُ فیکُم عُمُرًا مِن قَبلِهِ) دلالت دارد که ناخوانا و نانویسا بودن پیامبر۶ به قبل از بعثت اختصاص دارد؛ زیرا اگر آن حضرت پیش از بعثت با خواندن و نوشتن آشنا بود، مخالفان اشکال میکردند که آنچه پیامبر۶ میگوید، از کتاب های پیشینیان است، اما آگاهی آن حضرت بعد از بعثت موجب چنین شبهه ای نمیشود و نمی توان آن تعلیل را به تمام دوران حیات آن حضرت سرایت داد.
اگر اشکال شود که به کارگیری فعل مضارع در آیه (الّذینَ یَتَّبِعُونَ الرَّسُولَ النَّبِیَّ الاُمِّیّ) (اعراف/۱۵۷) بیانگر جریان ایمان آوردن به پیامبر۶ پس از رسالت و استمرار امیبودن آن حضرت است، پاسخ آن است که آیه یاد شده در مقام اخبار از ویژگی های پیامبر خاتم است که اهل تورات و انجیل آن حضرت را با آن ویژگی ها که مهم ترین آنها امیبودن اوست، میشناختهاند.
خبر یاد شده حقیقت و مطابق واقع است، زیرا پیامبر۶ تا زمان بعثت ناخوانا و نانویسا بوده است. ولی لازمه صحت خبر یاد شده، امی ماندن پیامبر پس از بعثت نخواهد بود، به ویژه آنکه برخی از اندیشمندان اصولی بر این باورند که به کارگیری مشتق برای کسی که مبدأ اشتقاق از او مرتفع شده، به علاقه گذشته صحیح است (بحرالعلوم، ۳/۱۷۸؛ بهایی عاملی، /۳۳). برخی آن را حقیقت نیز دانستهاند (کاظمی خراسانی، ۱ و ۲/۱۲). برخی دیگر بر این باورند که توصیف یک شخص به صفتی به لحاظ حال تلبس (آخوند خراسانی، /۴۴) یا ظرف تلبس (عراقی، ۱-۲/۱۲۰) حقیقت است؛ هر چند آن حال یا ظرف تلبس گذشته یا آینده باشد. در نتیجه توصیف پیامبر به امی پس از بعثت با آنکه آن حضرت ناخوانا و نانویسا نبوده است، اشکال ندارد.
برای صحت این برداشت از آیات قرآن می توان به موارد زیر به عنوان مؤید استناد کرد:
۱. روایات خاص
افزون بر دو روایت (جعفر بن محمد صوفی و روایت مشترک علی بن حسان و علی بن اسباط)، روایات بسیاری بر توانایی خواندن و نوشتن پیامبر۶ پس از بعثت دلالت دارند. برخی مانند صفّار، بابی مستقل به آن تخصیص دادهاند (صفار، /۲۴۵). اکنون برخی از روایات را نقل میکنیم.
شیخ مفید میگوید:
«پیامبر۶ پس از بعثت نویسندگی می دانست، ولی بر اساس مصلحت ننوشت. جز یک مورد در آخر عمر که تصمیم به نوشتن گرفت. آن گاه که فرمود: دوات و قلمیبرایم بیاورید تا برای شما چیزی بنویسم تا هیچ گاه گمراه نشوید. پس عمر گفت: این مرد هذیان میگوید.»
وی میگوید:
«حمل این روایت بر نوشتن سببی به معنای طرح روایت است. مقام نیز اقتضا میکند که پیامبر قصد داشته با دست خودش بنویسد.» (مفید، اوائل المقالات، /۴۰۵)
احمد بن محمّد بن ابی نصر به نقل از برخی اصحاب امام صادق۷ میگوید: امام صادق۷ فرمود: «از چیزهایی که خداوند به پیامبر۶ منت گذاشت، این بود که آن حضرت قرائت میکرد، ولی از روی مصلحت ننوشت. (سپس امام۷ به عنوان نمونه میگوید:) ابوسفیان در یکی از باغ های مدینه متوجه نامه ای از عباس به پیامبر۶ شد. آن حضرت نامه را خواند، ولی کسی را از مفاد آن باخبر ننمود. به اصحاب دستور داد وارد مدینه شدند. آن گاه آنان را از مضمون نامه مطلع ساخت.» (صدوق، علل الشرایع، ۱/۱۲۵)
در این زمینه روایاتی نیز از هشام بن سالم، حسن بن زیاد الصیقل (همان، /۱۲۶)، عبدالرحمن بن الحجاج (حر عاملی، ۱/۴۱۳) و انس بن مالک (ابن ماجه، ۲/۸۱۳) نقل شده است که بر خوانا بودن پیامبر دلالت دارند، جز آنکه اطلاق آنها نسبت به قبل از بعثت، با آیات قرآن تقیید میشود؛ و این یکی از راه های حل تعارض میان آیات و روایات است. در غیر این صورت باید روایات مخالف ظاهر آیات را کنار گذاشت
۲. دیدگاه های مربوط به آشنایی پیامبر با خواندن و نوشتن
درباره چگونگی آشنا شدن پیامبر۶ با خواندن و نوشتن تعبیرات متفاوت است. از ظاهر عبارت شیخ مفید (مفید، اوائل المقالات، /۱۳۶) و برخی از فقیهان (فاضل هندی، ۲/۳۲۲؛ سید علی طباطبایی، ۱۳/۴۲) که به روایت جعفر بن محمد صوفی تمسک کردهاند که آن روایت، پیامبر۶ را آگاه به هفتادودو زبان دانسته است، استفاده میشود که آنان آگاهی آن حضرت را به طریق اعجاز می دانند. همچنین سید مرتضی ادعا میکند که اصحاب ما بر این دیدگاه اعتماد کردهاند که پیامبر۶ پس از بعثت، کتابت را از جبرئیل آموخته است. (سید مرتضی، ۱/۱۰۸)
علامه مجلسی نیز بر این باور است که نمی توان پذیرفت پیامبر۶ علوم اولین و آخرین را بداند و قادر به شق القمر و بالاتر از آن باشد، ولی بر نقش حروف بر صحیفه ها و الواح آگاهی نداشته باشد (مجلسی، ۱۶/۸۴ و ۱۳۴). این تعبیرات که تا حدودی ناشی از اختلاف دیدگاه است، تأیید کننده دیدگاه منتخب است
پی نوشت ها:
۱. به کارگیری صفت ناخوانا و نانویسا برای کسی که خواندن و نوشتن نمی داند نامأنوس نیست؛ زیرا افزون بر آنکه حلبی در ترجمه آیه ۷۸ سوره بقره آن را به کار میبرد، سنایی غزنوی در یکی از اشعارش پیامبر را به همان عبارت می ستاید:
اگر بودی کمال اندر نویسایی و خوانایی
چرا پس قبله کل نانویسا بود و ناخوانا
۲. این اثر مجموعه مقالاتی درباره پیامبر گرامی اسلام است که یکی از آنها، «امی در متون کهن» نوشته «نورمن کالدر» (Norman Calder) از دانشگاه منچستر است و برگردان به فارسی آن به واسطه شهلا بختیاری انجام شده است.
منابع و مآخذ:
۱. ابن الجوزی، عبدالرحمن بن علی؛ زاد المسیر، بیروت، دارالفکر، ۱۴۰۷ق.
۲. ابن حنبل، احمد؛ مسند احمد، بیروت، دار صادر، بی تا.
۳. ابن سعد، محمد؛ الطبقات الکبری، بیروت، دار صادر، ۱۴۱۰ق.
۴. ابن عاشور، محمد بن طاهر؛ التحریر والتنویر، تونس، الدار التونسیه، ۱۹۹۷م.
۵. ابن کثیر دمشقی، اسماعیل بن عمرو؛ تفسیر القرآن العظیم، بیروت، دارالمعرفه، ۱۴۰۹ق.
۶. ابن ماجه، محمد بن یزید؛ سنن ابن ماجه، بیروت، دار احیاء التراث العربی، ۱۳۹۵ق.
۷. ابن منظور، محمد بن مکرم؛ لسان العرب، قم، ادب الحوزه، ۱۴۰۵ق.
۸. ابن هشام، عبدالملک؛ السیره النبویه، مصر، مکتبه محمد علی صبیح، ۱۳۸۳ق.
۹. آخوند خراسانی، محمد کاظم؛ کفایه الاصول، قم، مؤسسه آل البیت لاحیاء التراث، ۱۴۰۹ق.
۱۰. آلوسی، سید محمود؛ روح المعانی، بیروت، دار احیاء التراث العربی، ۱۴۱۵ق.
۱۱. بحر العلوم، محمد بن محمدتقی؛ بلغه الفقیه، بی جا، منشورات مکتبه الصادق، ۱۳۶۲ش.
۱۲. بحرانی، سید هاشم؛ البرهان فی تفسیر القرآن، قم، البعثه، ۱۴۱۵ق
۱۳. بخاری، محمد بن اسماعیل؛ صحیح بخاری، بیروت، دارالفکر، ۱۴۰۱ق.
۱۴. بلاذری، احمد بن یحیی؛ فتوح البلدان، قم، منشورات الارومیه، ۱۴۰۴ق.
۱۵. بلخی، مقاتل بن سلیمان؛ تفسیر مقاتل بن سلیمان، بیروت، دارالکتب العلمیه، ۱۴۲۴ق.
۱۶. بهایی عاملی، محمد بن حسین؛ حبل المتین، قم، منشورات مکتبه بصیرتی، بی تا.
۱۷. جزری، ابن اثیر مبارک بن محمد؛ النهایه، قم، اسماعیلیان
۱۸. جصاص، احمد بن علی؛ احکام القرآن، بیروت، دارالکتب العلمیه، ۱۴۱۵ق.
۱۹. جعفریان، رسول؛ پژوهشی در سیره نبوی (مجموعه مقالات)، تهران، امیر کبیر، ۱۳۸۲ش.
۲۰. حجتی، سیدمحمد باقر؛ پژوهشی در تاریخ قرآن کریم، تهران، فرهنگ اسلامی، ۱۳۷۶ش.
۲۱. حر عاملی، محمد بن حسن؛ الفصول المهمه فی اصول الائمه:، قم، معارف اسلامی، ۱۴۱۸ق.
۲۲. خصیبی، حسین بن حمدان؛ الهدایه الکبری، بیروت، البلاغ، ۱۴۱۱ق.
۲۳. دیون پارت، جان؛ عذر تقصیر به پیشگاه محمد و قرآن، ترجمه: غلامرضا سعیدی، تهران، اقبال، ۱۳۳۴ش.
۲۴. رازی، ابوالفتوح؛ روض الجنان و روح الجنان، مشهد، آستان قدس رضوی، ۱۳۷۵ش.
۲۵. رامیار، محمود؛ تاریخ قرآن، تهران، امیر کبیر، ۱۳۴۶ش.
۲۶. زبیدی، محمد بن محمد؛ تاج العروس، بیروت، دارالفکر، ۱۴۱۴ق.
۲۷. سبحانی، جعفر؛ فروغ ابدیّت، قم، دفتر تبلیغات اسلامی، ۱۳۷۷ش.
۲۸. سمرقندی، نصر بن محمد؛ بحرالعلوم، بیروت، دارالفکر، بی تا.
۲۹. سید قطب؛ فی ظلال القرآن، قاهره، دارالشروق، ۱۴۰۰ق.
۳۰. شایب، خضر؛ هل کان محمد۶ اُمّیّاً، دمشق، دار قتیبه، ۱۴۲۳ق.
۳۱. شهید ثانی، زین الدین بن علی؛ مسالک الافهام الی تنقیح شرایع الاسلام، قم، معارف اسلامی، ۱۴۱۶ق.
۳۲. صالحی، محمد بن یوسف؛ سبل الهدی، بیروت، دارالکتب العلمیه، ۱۴۱۴ق.
۳۳. صدوق، محمد بن علی؛ التوحید، قم، جامعه مدرسین، ۱۳۶۳ش.
۳۴. ــــــــــــــــــ؛ علل الشرایع، نجف، مکتبه الحیدری، ۱۳۸۵ق.
۳۵. صفار، محمد بن الحسن؛ بصائر الدرجات، قم، مکتبه النجفی، ۱۴۰۴ق.
۳۶. صنعانی، عبدالرزاق؛ تفسیر عبدالرزاق، ریاض، مکتبه الرشد، ۱۴۱۰ق.
۳۷. طباطبایی، سید علی؛ ریاض المسائل، قم، النشر الاسلامی، ۱۴۱۲ق.
۳۸. طباطبایی، سید محمد حسین؛ المیزان، بیروت، مؤسسه اعلمی، ۱۳۹۳ق.
۳۹. طبرسی، فضل بن حسن؛ مجمع البیان، بیروت، مؤسسه اعلمی، ۱۴۱۵ق.
۴۰. طبری، محمد بن جریر؛ جامع البیان، بیروت، دارالفکر، ۱۴۱۵ق.
۴۱. طوسی، محمد بن حسن؛ التبیان فی تفسیر القرآن، بیروت، دار احیاء التراث العربی، بی تا.
۴۲. ـــــــــــــــــــ؛ المبسوط فی فقه الامامیه، تهران، المکتبه المرتضویه، ۱۳۸۷ق.
۴۳. عاملی، سید محمد جواد؛ مفتاح الکرامه، قم، مؤسسه نشر اسلامی، ۱۴۱۹ق.
۴۴. عراقی، ضیاءالدین؛ نهایه الافکار، قم، مؤسسه نشر اسلامی، ۱۴۰۵ق.
۴۵. علم الهدی، سید مرتضی؛ رسائل المرتضی، قم، دارالقرآن، ۱۴۰۵ق.
۴۶. عینی، محمود بن احمد؛ عمده القاری، بیروت، دار احیاء التراث العربی، بی تا.
۴۷. فاضل هندی، محمدبن حسن؛ کشف اللثام عن قواعد الاحکام، قم، مکتبه النجفی، ۱۴۰۵ق.
۴۸. فخر رازی، محمد بن عمر؛ التفسیر الکبیر، قم، دفتر تبلیغات اسلامی، ۱۴۱۳ق.
۴۹. فیروز آبادی، محمد بن یعقوب؛ بصائر ذوی التمییز، بیروت، المکتبه العلمیه، ۱۴۱۶ق.
۵۰. کاظمی خراسانی، محمد علی؛ فوائد الاصول، قم، انتشارات جامعه مدرسین، ۱۴۰۴ق.
۵۱. گوستاو لوبون، تاریخ تمدن اسلام و عرب، ترجمه: فخر، تهران، افراسیاب، ۱۳۸۰ش.
۵۲. مطهری، مرتضی؛ مجموعه آثار، تهران، صدرا، ۱۳۷۷ش
۵۳. مفید، محمد بن محمد بن نعمان؛ الاختصاص، بیروت، دارالمفید، ۱۴۱۴ق.
۵۴. ـــــــــــــــــــــــــ؛ اوائل المقالات، بیروت، دارالمفید، ۱۴۱۴ق.
۵۵. مکارم شیرازی، ناصر؛ الامثل، قم، مدرسه امام علی بن ابیطالب۷، ۱۴۲۱ق.
۵۶. مونتگمری وات، ویلیام؛ محمد فی مکه، ترجمه: عبدالرحمن الشیخ حسن، قاهره، الهیئه المصریه العامه، ۲۰۰۲م.
۵۷. نمازی شاهرودی، علی؛ مستدرکات علم رجال الحدیث، تهران، شفق، ۱۴۱۲ق
۵۸. نولدکه، تئودور؛ تاریخ القرآن، ترجمه و کوشش: جورج تامر، بی جا، دارالنشر، ۲۰۰۰م.
۵۹. نووی؛ المجموع فی شرح المهذب، بیروت، دارالفکر، بی تا.
نویسنده مطلب : یوسفی مقدم، محمد صادق – استادیار پژوهشگاه علوم و فرهنگ اسلامی