اختلافات عمیق مسیحیان در برخورد با پدیده «اسرائیل»

گزارشی از سایت مسیحیان صهیونیست
پایگاه اینترنتی مسیحیان صهیونیست، با انتشار گزارشی ضمن اعتراف به اختلافات گسترده میان مسیحیان در برخورد با پدیده اسرائیل و صهیونیسم، از سناریوی این گروه برای تقویت دولت اسرائیل خبر داد.

دقت و توجه در نحوه شکل‌گیری دولت جعلی اسرائیل، آموزنده مطالب بسیار جالبی است که نقش ائتلاف‌سازی و لابی‌های پنهان پشت پرده سیاست را بیش از پیش روشن می‌نمایاند. یکی از عوامل مؤثر در حمایت از شکل‌گیری دولت اسرائیل، حمایت دسته عظیمی از مسیحیان است. مسیحیان نیز به فرقه‌‌های مختلفی تقسیم می‌شوند. در این میان، نقش مسیحیان انجیلی، بیش از همه اهمیت دارد، چراکه توانستند با فضاسازی بر دیدگاه‌های مخالف خود، از جمله مسیحیان وابسته به کلیسای رم و پروتستان‌های نوین غلبه پیدا کنند.

هنگامی‌که شرایط حاد یهودیان آواره ساکن در اردوگاه‌های اروپا، بهره‌گیری از حادثه هولوکاست (یهودکشی هیتلر) و… سیاستمداران و قدرت‌های اروپایی و آمریکا را به حمایت از راه‌حل صهیونیسم وامی‌داشت، جوامع میسیونری پروتستان در کنار جوامع عرب خاورمیانه، از مخالفان سرسخت صهیونیسم بود. پس از چندی، کلیساهای پروتستان نوین به همراه کلیسای کاتولیک رم، خود را در ردیف مخالفان تشکیل دولت اسرائیل قرار دادند که البته علت این موضع‌گیری نیز تا حدودی مشخص بود. در آن دوره، بیشتر کلیساها به بررسی دوباره مواضع اخلاقی خود روی آورده بودند و حس عدالت‌طلبی پررنگ‌تر شده بود، از این رو، خود را جزو حامیان فلسطینی‌ها می‌دیدند.
اما از سوی دیگر، مسیحیان محافظه‌کار با محوریت صهیونیست‌های مسیحی، آشکارا در برابر این موضع‌گیری، مقاومت و از بازگشت یهودیان به سرزمین مقدس دفاع می‌کردند. این عده، بر این باورند که دولت یهود، دولتی است که همچون سرزمین‌های مادری ایتالیایی‌ها، یونانی‌ها و ترک‌ها، دارای مشروعیت قانونی بوده و یهودیان از این حق برخوردارند که خود را ملتی دارای دولت بدانند. از دیدگاه این عده از مسیحیان، این‌گونه اظهارنظرها آشکارکننده مواضع جنبش ضدصهیونیسم جدید می‌باشد که همان نسخه قدیمی آنتی‌سمیست‌های پیشین است.
با وجود این، نقش صهیونیست‌های مسیحی هیچ‌گاه کمرنگ نشده است و هم‌اکنون نیز می‌بایست در چهارچوب استراتژی از پیش تعیین شده‌ای برای تقویت اسرائیل بزرگ، انجام وظیفه کنند.
بنا بر گزارشی که به تازگی در سایت اینترنتی این گروه منتشر شده، اصولی که باید مورد تأکید و توجه این نحله عقیدتی ـ سیاسی قرار گیرد، به شرح زیر است:
۱ـ مخالفت شدید اسرائیل با رد موجودیت خود که کمترین شرط برقراری صلح میان همسایگان خود است.
۲ـ اسرائیل تحت محاصره دشمنان خود است و همه دشمنان اسرائیل تا به امروز با او در جنگ هستند و به حمایت از فعالیت‌های تروریستی خود بر ضد شهروندان اسرائیلی ادامه می‌دهند.
۳ـ اگر دشمنان داخلی و خارجی اسرائیل، در سال ۱۹۴۷ اگر نظر سازمان ملل را می‌پذیرفتند، می‌توانستند با اسرائیل از در صلح وارد شوند.
۴ـ دولت اسرائیل، تنها نظام دمکراتیک موجود در منطقه است.
۵ـ دولت اسرائیل به استاندارد بالایی از شرایط زندگی (بهداشت، اقتصاد، آموزش‌وپرورش و…) برای همه شهروندانش دست یافته است.
۶ـ دولت اسرائیل، شرافتمندانه به مسئولیت‌هایش در قبال اماکن مقدس مسلمانان و مسیحیان عمل کرده است.
۷ـ دولت اسرائیل، توانایی به نمایش درآوردن بالاترین سطح فرهنگ و ادب به همراه آزادی‌های اساسی چون آزادی بیان و… را دارد.
یهودیانی که به بررسی تاریخ یک ربع قرن که منجر به پیدایش دولت اسرائیل در سال‌های ۱۹۴۸ تا ۱۹۴۷ شد، می‌پردازند، درمی‌یابند که قوی‌ترین طرفداران بازگشت یهودیان به اسرائیل، مسیحیان انجیلی بودند. بقیه جهان مسیحیت غرب (کاتولیک‌های روم و آنچه عموما امروزه آن را «پروتستانیسم نوین» می‌نامند) هم به رغم اختلافاتی که داشتند، خود را متمایل به این موضوع نشان داده‌اند.
در آن زمان، کلیسای کاتولیک رم اعتراضات و ایرادات قوی و شدیدی به این رویه داشت، اما در پرتو تبلیغات همه‌جانبه‌ای که یهودیت با محوریت شعارهای انسان‌دوستانه در همان فاصله پس از جنگ به وجود آورد، این قدرت را نداشت که ملت‌ها را به همراه جمعیت کاتولیک به مخالفت و مقابله وا دارد.
صهیونیست‌ها دل کاتولیک‌ها و پروتستان‌های نوین را، آن هم تحت شرایط غیرعادی و تکرارناپذیری که کوتاه و مختصر بود، به دست آوردند.
پرده برداشتن از یهودکشی، موقعیت غیرقابل نجات اروپا، یهودیان آواره و تصور اینکه شمار زیادی از یهودیان رانده‌شده از فلسطین به جوامع دمکراتیک غربی راه داده شوند، در آن مقطع باعث شد کلمه «صهیونیسم» زنگ خطری را برای بیشتر مسیحیان به صدا درآورد. حتی از سال ۱۹۴۷ تا ۱۹۴۸، زمانی که شرایط حاد یهودیان اروپا، رهبران کلیسا و سیاستمداران را به حمایت از راه‌حل صهیونیسم سوق داد، مخالفت سرسختانه‌ای با آن وجود داشت. در صف مقدم این جریان، سخنگویان جوامع میسیونری پروتستان بودند که با توفیق چشمگیر حاصل‌شده در جوامع عرب خاورمیانه در این موضوع کار کرده بودند. در ایالات متحده آمریکا، این گروه با سازمان‌های یهودی ضدصهیونیسم و همچنین به طور قابل توجهی با شورای یهودیت در آمریکا، همراه شدند. بلافاصله پس از اتخاذ تصمیمات اولیه، ‌ کلیساهای پروتستان نوین، به همراه کلیسای کاتولیک رم، خود را در ردیف کسانی قرار دادند که دولت جدید اسرائیل را محکوم کرده و به باد انتقاد گرفتند و در نهایت اگر قویا و با اکثریت قاطع آرا، در برابر این دولت موضع خصمانه نشان داده و رأی به جداسازی قیمومیت فلسطین در پنج تا ده سال آینده می‌دادند امکان به وجود آمدن یک دولت یهودی در آن وجود نداشت.
زمانی که سازمان ملل متحد در نوامبر سال ۱۹۴۷ با ورود دولت اسرائیل به جامعه جهانی موافقت کرد، افکار عمومی جهانی با طرح این پرسش که چرا عدالت جانب اسرائیل را گرفته است، به آن واکنش نشان دادند. به همین دلیل ما باید بر این امر تأکید ورزیم که هیچ‌کدام از دوستان وظیفه‌شناس صهیون، تا به حال انکار نکرده‌اند که به وجود آمدن دولت اسرائیلی در چهارچوب اجرای نسبی عدالت بود؛ جریانی از روی اجبار اما هنوز هم مثل دیگر مسائل قضایی، نسبی به شمار می‌رود.
به همین ترتیب، توافق در مسئله ادامه در اختیار گرفتن حکومتی که هم‌اکنون آن را اداره می‌کند، نیز توافقی است که می‌تواند از جنبه قضایی قابل دفاع باشد، اما هیچ‌‌کدام از دوستان وظیفه‌شناس و باوجدان اسرائیلی، ادعا نکرده‌اند که به دلیل همین موضوع، هیچ‌کس در طرف دیگر قضیه از برخی بی‌عدالتی‌ها رنج نمی‌برد.
تاریخ روابط موجود بین اسرائیل و کلیساها به واسطه مسائلی که در طول مسیر آغاز جنگ برای کسب استقلال دولت اسرائیل بین سال‌های ۱۹۴۸ تا ۱۹۴۹ مطرح بود، شکل گرفته است. در آن زمان، بیشتر سخنگویان رسمی اغلب کلیساها که به بررسی دوباره حساب و کتاب‌های اخلاقی روی آورده بودند و درصدد اجرای بیشتر عدالت برآمدند، به دادخواهی از فلسطینیان عرب و تا حدودی اجرای عدالت در مورد اسرائیل، نسبت به آنچه از سال ۱۹۴۷ تا ۱۹۴۸ دیده بودند، پرداختند. درست در نقطه مقابل این قضیه، بیشتر مسیحیانی که خود را از حیث تعالیم و اعتقادات، محافظه‌کار تعریف کرده‌اند و در جایگاه خود برای دادن حق تقدم به خواسته‌ها و مطالبات اسرائیل، محکم باقی مانده‌اند. این امر به خاطر تأکید صهیونیست‌های مسیحی بر بازگشت یهودیان به مکان اولیه است، هرچند این مورد آشکارا از حیث عدالت قابل دفاع بود و درواقع، پایه‌ای محکم‌تر برای آن وجود داشت که همان امر مقدر شده کتاب مقدس بود: «مقاومت در برابر آن گناه به حساب آمده و به هر عنوان، بی‌اثر و فایده است. پشتیبانی از آن، رحمت و لطف به همراه می‌آورد. آن کس که بر شما رحمت می‌آورد، من او را رحمت خواهم آورد، آن کس که شما را لعنت کند، من او را لعنت خواهم گفت» (تورات).
در میان سخنگویان تبلیغاتی سرسخت که در جهان امروز، عقاید ضداسرائیلی خودر را ابراز می‌کند، بیشتر از همه چهره شورای جهانی کلیسا (WCC) دیده می‌شود. «WCC» پیش خود می‌اندیشد که یکی از قابل احترام‌ترین ساختارهای دنیاست. حال آنکه در حقیقت قدمت آن، دو ماه کمتر از دولت اسرائیل بوده، در آگوست ۱۹۴۸ تأسیس شده است.{mospagebreak}
در هفته‌های پیش از جنگ شش‌روزه ژوئن ۱۹۶۷، زمانی که جمال عبدالناصر، حاکم مصر، به سازماندهی جهان عرب برای جنگی در برابر اسرائیل می‌پرداخت، «WCC» ساکت ماند، اما بلافاصله پس از پیروزی اسرائیل، از خواب بیدار شد و اعلام کرد که نمی‌تواند در برابر بسط و گسترش ارضی با استفاده از نیروهای مسلح، کوتاه بیاید. از آن زمان به بعد، «WCC» و سازمان‌های مذهبی تشکیل‌دهنده آن، عموما رفتار اسرائیل را در مقابل اعراب این‌گونه ترسیم نموده‌اند: تمامی جنگ‌های بعدی توسط اسرائیل به راه‌انداخته شد که هدف آنها دستیابی به زمین‌های بیشتر، مظلوم‌نمایی و حقیر شمردن ملت‌های عرب بود. «WCC» دایما در دهه‌های ۱۹۷۰ و ۱۹۸۰، برای قرارداد رسمی آمریکا با «PLO»، تأکید ورزید و پاسخ‌های سنگین اسرائیل را در مقابل تروریسم و بی‌نظمی داخلی به باد انتقاد گرفت. این سازمان پیمان‌ها و توافقات کمپ‌دیوید سال ۱۹۷۸ را به دلیل نادیده شمردن خواسته‌های ملی فلسطینیان محکوم کرد. استدلال محکم «WCC» آن است که نافرمانی مکرر اسرائیل از قوانین بین‌المللی، ادامه برنامه اشغال اسرائیل و مصونیتی که مدتی طولانی از آن بهره گرفته، دلایل اصولی و اساسی آشوب‌های فعلی است و تهدیدی برای آرامش و امنیت مردم هر دو گروه درگیر می‌باشد. درست چند روز پیش از حمله «القاعده» به آمریکا، نمایندگان «WCC» در کنفرانس سازمان ملل متحد که درباره نژادپرستی، تبعیضات نژادی، بیگانه‌ستیزی و تعصب خویشاوندی در دوربان آفریقای جنوبی بحث می‌کردند، شرکت کردند تا از آن، برای تقبیح و انتقاد رسمی از دولت اسرائیل، به دلیل ارتکاب حساب‌شده و برنامه‌ریزی‌شده جرایم نژادپرستی، جنگی، پاکسازی قومی و نسل‌کشی، بهره گیرند. بیشترین موضع‌گیری‌های اخیر «WCC»، پیرامون موضوع اسرائیل و فلسطین، علاوه بر سابقه نقشی که «WCC» در اعمال «NGO»ها داشته و گزارش‌های آن را در wcc.coe.org می‌توان پیدا کرد، تنها توجهی کوتاه به نحوه بیان واقعی و بیانیه‌های اخیر این شورا در مورد جنگ فلسطینیان برای کسب آزادی و رفتار یهودیان که ناشی از اهداف سیاسی آنهاست، در هر جایی از دنیا، به ذهن هر کس، تبلیغات ضدیهودی را القا می‌کند که هیتلر در دهه ۱۹۳۰، آن را در دنیا اشاعه داد. دنیای انگلیسی‌زبان هم جدا و مستثنی از این امر نیست؛ این زبان از یک وظیفه متصورشده مسیحی برآمده است که نمی‌توان آن را مخالف با نظر جهانی نسبت به اسلام یافت. خیلی چیزها، از زمانی که اسرائیل و «WCC» وارد دنیا شدند، تغییر یافته است.
نخستین گزارش «WCC»، «کلیسا و آشفتگی جامعه» نام دارد؛ گزارشی از مجمع شورای جهانی کلیساها در آمستردام در سال ۱۹۴۸. در این گزارش می‌خوانیم که جهان در هم ریخته و آشفته امروزی باید به واسطه پذیرش طرح الهی، به جامعه‌ای مسئول و پاسخگو تبدیل شود.
پس از گذشت چند سال، دلها و افکار روحانیون پروتستان، بیشتر به سمت شناخت اثرات بازدارنده نظم می‌رود، در سال ۱۹۶۸ الهیات نظم‌گرا کنار گذاشته شد و الهیات آزادیخواه به جای آن آمد؛ از میان دیگر عوامل این جنبش، تمایل به سمت آشکار شدن به صورت محافل و حلقه‌های فکری و آکادمیک وجود داشت. دانشگاه‌های غرب که درگیر بحران عزت نفسی بود که در تمدن قدیمی غرب رخ داده بود، تحت محاصره جنبش‌های دانشجویی رادیکالی درآمدند که ظاهرا از جنبش ضدویتنامی‌شکل گرفته بود؛ سرانجام واحدهای درسی در تمدن غربی به سمت حواشی برنامه‌های آموزشی پیش رفت. این ماجرا همزمان بود با مجمع سالانه «WCC» در سال ۱۹۶۸. در اینجا، برنامه مبارزه با نژادپرستی، پذیرفته شد که در آن تلاشهای آموزشی، سیاسی، اجتماعی و تحریم‌های اقتصادی برای مقابله با حکومت‌های نژادپرست فراخوانده شدند و این موضوع، مطرح شد که حمایت‌های مالی و اخلاقی از گروه‌های مبارز ‌با نژادپرستی به عمل آید. این برنامه جدید، در میان رؤسای محافظه‌کار، موجبات رنجش بسیاری را فراهم آورد و دلیل آن، اقتباس آشکار از نظرات و تعالیم مارکسیست ـ لنینیست جهان سوم در مورد امپریالیسم بود.
از آنجایی که نخست مسئله بی‌نظمی و آشفتگی بشر و طرح الهی مورد توجه قرار گرفته بود، «WCC»، هدف خود، یعنی وجدان جهانی بودن را از دست نداد. پیش از آن، با تشخیص افت جایگاه کلیسا در شوراهای سیاستمداران و صاحبنظران دنیای غرب، «WCC» آگاهانه خود را به عنوان وجدان اخلاقی اکثریت دنیا معرفی کرد. هم‌اکنون «WCC»، تعالیم خود را از بیشتر نمایندگان جهانیان در سازمان ملل متحد می‌گیرد.
گروه «WCC»، منتظر تاریخ نماند، بنابراین، منتظر گرفتن حقانیت و مشروعیت نیز نمی‌ماند. همه مسائل به برقراری عدالت ختم می‌شود؛ عدالتی که در زمان کنونی به معنای آن است که هیچ‌گونه سطح‌بندی وجود نداشته و خواسته‌های دو طرف یکسان است. جای تعجب نیست که اسرائیل نمی‌خواهد این حرف‌ها را بشنود. یهودیان می‌دانند که نوسانات بسیاری در عدالت اجراشده درباره اسرائیل وجود خواهد داشت که به خاطر آن اسرائیل می‌تواند، در برابر افکار عمومی جهان، ابراز وجود کند؛ به عنوان مثال، آنچه که دولت اسرائیل برای برخورد با دشمنان داخلی و خارجی‌اش آن را نیازهای امنیتی می‌خواند. اما یهودیان نمی‌توانند بفهمند، چگونه مسیحیانی که حساسیت خود را نسبت به این ستمدیدگی و مظلومیت به نمایش می‌گذارند، این فکر را در سر می‌پرورانند که اسرائیل، حق مبهمی‌برای ماندن در مرزهایی را دارد که از پذیرش نخستین طرح تقسیم سال ۱۹۴۷، برایش به دست آمده و خود این طرح را دشمنانش مطرح کردند. بیشتر سخنگویان پروتستان نوین و کلیساهای کاتولیک رم، برخلاف برداشت یهودیان، اسرائیل را به عنوان مرکز یهودیان نمی‌پذیرند.
در بیانیه رسمی سال ۱۹۹۰ کلیسای آمریکا، می‌خوانیم: «ما در کلیسای متحد مسیح، هیچ اجماعی در مورد معنی قراردادی دولت اسرائیل نمی‌بینیم». این کلیسا در ادامه به استناد مدارک خود به دولت فلسطینی ـ اسرائیلی اشاره می‌کند. زمانی که یهودیان در جستجوی مشارکتی مثبت برای نجات اسرائیل هستند، به جای آنکه چیزی عایدشان شود، اظهارات مثبت و مشارکت به نفع طرف مقابل (فلسطین) سرازیر می‌شود:
عضو کلیسای «پرسبیتری»، به تازگی گفته است، ما به همراه فلسطینیان، مشترکا احساس مسئولیت کرده و چون آنان از عدالت محروم مانده و خواهان آن هستند با آنها همراه می‌شویم. با افزایش یهودیانی که شنونده صدای کلیساهای رسمی‌ می‌باشند، صدور ناعادلانه مجوز به اسرائیلیان برای بازگشت به مکان اولیه‌شان، ‌نیاز به تجدیدنظر دارد.
روحانیون مسیحی گمان می‌کنند که بیان دیدگاه‌هایی از این قبیل، ‌جو خوبی را فراهم می‌آورد که تا همین حد آن، برای بیشتر یهودیان لحن تهدیدآمیز علیه اسرائیل به شمار می‌رود.
آیا این امر واضح نیست که خیلی‌ها می‌گویند، علاوه بر همه شکایات از اسرائیل، نظیر تجاوزات ارضی این دولت، رفتار بی‌رحمانه در برابر جمعیت مسیحی و تمام فهرست جرایم این دولت در مقابل همسایگان و جامعه جهانی، دلیل عمیق‌تری برای این شکایت هست که از یک منبع دینی سرچشمه می‌گیرد که علیه یهودیان اروپا انجام می‌شد.
یهودیان حق دارند بپرسند، اگر این مطلب درست است که پروتستان‌ها و کاتولیک‌ها هنوز نمی‌خواهند بپذیرند که دولت یهودی، دولتی است که همچون سرزمین‌های مادری ایتالیایی‌ها، یونانی‌ها و ترک‌ها دارای حداقل مشروعیت قانونی هستند، آیا این به آن دلیل نیست که آنان نمی‌توانند بپذیرند که یهودیان از این حق برخوردارند که خود را یک ملت بنامند؟ و اگر این طور باشد، این دلیل عدم پذیرش چیست؟ آیا این همان جنبش ضدصهیونیسم نو نمی‌باشد؟ آیا احیای محتاطانه ضدیهودیت پیشین نیست؟
به هر حال جنبه دیگری نیز برای این حکایت ما وجود دارد.
طی دهه‌های ۱۹۶۰ تا ۱۹۷۰، زمانی که آشکار شد، هیأت‌های سازمان‌یافته پروتستانی به سمت جریان ضدصهیونیستی گرویده‌اند فریاد اعتراض از درون هر دسته و فرقه شنیده می‌شد و گاه، ‌ گروه‌های هم‌فکر، لابی‌هایی تشکیل می‌دادند که در داخل فرقه‌ها و نمایندگان به وجود آمده به محافل شورای جهانی کلیساها نیز کشیده می‌شد.
در این سطح، هیچ چیز تمام و کمال به پایان نرسیده بود. نیروهای ضداسرائیلی، در مراتب بالا موضع گرفته بودند، صهیونیست‌‌‌های مسیحی‌ به جانبداری از اسرائیل متهم شدند که در جهان بزرگ و بی حد و مرز طرفدار کلیسا، تلاش خود را به کار نگرفتند و سازمان‌های داوطلب ظاهر شدند تا به بیان نگرانی مسیحیان و حمایت سیاسی برای امنیت اسرائیل بپردازند؛ ایجاد پل‌هایی برای رسیدن به صلح، مجمع بین‌المللی مسیحیت بیت‌المقدس، دوستان مسیحی اسرائیل و مواردی از این قبیل.
صهیونیست‌های مسیحی می‌توانند در مورد عدالت حکومت اسرائیل کاری انجام دهند؟ کاری که در آن از طریق اشاره به واقعیت‌های قدرتمند و مشخص، مورد پشتیبانی قرار گرفته‌اند؛
۱ـ اسرائیل همیشه بایستی با رد شدید موجودیت خود، رقابت کند؛ یعنی حداقل شرط برقراری صلح بین همسایگان
۲ـ اسرائیل به وسیله همسایگان دشمن خود، تحت احاطه باقی می‌ماند. همه دشمنان رژیم صهیونیستی تا به امروز رسما با او در جنگ هستند و به حمایت از فعالیت‌های تروریستی در برابر اسرائیل و شهروندان اسرائیلی در سراسر دنیا می‌پردازند.
۳ـ اینکه همه دشمنان در خارج از دولت اسرائیل و داخل قلمرو تحت حکومت این رژیم، می‌توانستند با اسرائیل در صلح باشند. به گونه‌ای که در سال ۱۹۴۸، آنان می‌خواستند با استفاده از تصمیم مطرح‌شده در قطعنامه‌های شورای امنیت سال ۱۹۴۷ دولت اسرائیل کوچکی را مستقر کنند.
خارج از این محاسبه عدالت مرتبط با خواسته اسرائیل، صهیونیست‌های مسیحی بر این امر توافق دارند که از سال ۱۹۴۸ اسرائیل، حق زیادی برای نظارت بر سرزمین دارد؛
۱ـ او تنها سیستم دموکراتیک منطقه را در حالی پدید آورده و پشتیبانی کرده که از سوی حکومت‌های مستبد مخالف، احاطه شده است.
۲ـ دولت اسرائیل به استاندارد بالا و قابل توجهی از شرایط زندگی (بهداشت، اقتصاد، آموزش‌وپرورش و…) برای همه شهروندانش دست یافته است که شامل شهروندان عرب نیز می‌شود.
۳ـ دولت اسرائیل، ‌ شرافتمندانه به مسئولیت‌هایش در قبال اماکن مقدس مسلمان و مسیحی عمل کرده است.
۴ـ دولت اسرائیل، توانایی به نمایش درآوردن بالاترین سطح فرهنگ و ادب که به همراه توجه وظیفه‌شناسانه به تاریخچه سرزمین مقدس و آزادی‌های اساسی همچون آزادی بیان، تجمع و مسائل مذهبی می‌دازد را دارد.
این در حالی است که هنوز هم برای صهیونیست‌های مسیحی، هیچ‌کدام از این موارد، اصل مسئله به شمار نمی‌رود.
هنگامی‌که اسرائیل به دلیل رفتار خشن با فلسطینیان مورد انتقاد قرار گرفته یا وقتی که یک سیاستمدار دستش در مسائل مالی رو شده است یا زمانی که «موساد»، حقه کثیفی را به کار می‌بندد، یا نمونه‌هایی از اقدامات وحشی‌گرانه در زندان‌هایش رخ می‌دهد، صهیونیست‌های مسیحی زیر سؤال می‌روند. وقتی خبرهای بد از راه می‌رسد، صهیونیسم مسیحی، نمی‌خواهد حساب قومی فرقه‌ای را از سر گیرد تا به این ترتیب، تشخیص بدهد که کدام طرفی است.
عقیده صهیونیسم مسیحی، ایجاب می‌کند که فرای همه مسائل، دولت اسرائیل در نظر گرفته شود و انجام این کار، ‌ بنا به عقیده صهیونیست‌های مسیحی، با خواسته خداوند ناسازگار نیست.
ترجمه: سارا رمضانی
 

همچنین ببینید

پروتستانتیزم ، روشنگری و میستی‌سیزم عبرانی

شاید عنوان این نوشته در برخورد اول بسیار تعجب‌برانگیز باشد. همچنین ممکن است این سؤال مطرح شود که قرار گرفتن واژه «میستی‌سیزم (نهان‌گرائی) ...

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *