ما، در برابر یک واقعیت انکار ناپذیرى هستیم وآن این که نوع وغالب انسانها در طول زندگى خود، جدا از گناه و خطا نیستند و افراد پیراسته در میان آنها بسیار کم و انگشت شمارند. و سرانجام به این واقعیت مى رسیم که گناه از فرد وجامعه منفک وجدا نیست، خواه باب توبه بر روى بشر باز باشد ویا به روى اوبسته گردد. در چنین شرایط، تشریع توبه کمک به سعادت انسان است نه به شقاوت و بدبختى او…
از مسایل مهم در تحلیل توبه، تفسیر حکمت تشریع آن است، زیرا قرآن به مسأله ى توبه عنایت فوق العاده اى نشان داده و همه گناهکاران را به بازگشت به سوى خداوند امت از گذشته دعوت مى کند، و با نداى جهانى مىفرماید:
(قُلْ یا عِبادِىَ الَّذِینَ أَسْرَفُوا عَلى أَنْفُسِهِمْ لا تَقْنَطُوا مِنْ رَحْمَهِ اللّهِ إِنَّاللّهَ یَغْفِرُ الذُّنُوبَ جَمیعاً إِنَّهُ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحیمُ) .([۱])
«بگو اى بندگان من که در حقّ خود از حد تجاوز کرده اید، از رحمت خدا نومید نباشید، خدا همه گناهان را مى بخشد، او آمرزنده و مهربان است».
درست است که در این آیه، سخن از بخشودن همه گناهان است و سخن از توبه به میان نیامده است، ولى با توجه به مفاهیم قرآن روشن مى شود بخشوده شدن گناهان در پرتو عواملى است که عمده ى آنها توبه و ندامت است و عوامل دیگر نسبت به توبه کمتر دخالت دارند.
*توبه یک اصل کلی است
باز در آیه دیگر مى فرماید:
(…وَتُـوبُوا إِلَى اللّهِ جَمیعـاً أَیُّهَا الْمُؤْمِنُونَ لَعَلَّکُمْ تُفْلِحُونَ).([۲])
«اى افراد با ایمان همگى به سوى خدا باز گردید، به امید آن که رستگار شوید».
انگیزه ى توبه به معنى توجه به سوى خدا، منحصر به ندامت از گناه وخلاف نیست، بلکه همان طور که بعداً یادآور خواهیم شد، بازگشت انبیا و اولیا به سوى خدا و به شکل دیگر است، ولى در عین حال این آیه با یک دعوت همگانى، توبه را به صورت یک اصل کلى مطرح مى کند.
با توجه به چنین وعده و عنایت گسترده، برخى در حکمت تشریع آن دچار اشکال شده و با خود چنین اندیشیدهاند که اعلام پذیرش توبه یک نوع دعوت به معصیت و گناه است و بندگان به اعتماد این که در آینده راه توبه به روى آنها باز است، در بخشى از عمر به گناه و نافرمانى روى مى آورند.
البته اشکال یاد شده مخصوص به تشریع توبه نیست، چنین اندیشه هاى خام در هر نوع عملى که اسلام آن را مایه ى بخشودگى گناه معرفى کرده، حاکم است، چنان که مخالفان شفاعت نیز همان را دست آویز خود ساختهاند و ما چون در بحث شفاعت پیرامون راز «تشریع» و حدود تأثیر آن بحث جداگانه اى مطرح مى کنیم، اکنون فقط به تشریح علت تشریع توبه مى پردازیم، اینک بیان مطلب:
*صفات برجسته پیامبران
قرآن یکى از صفات برجسته پیامبران را، مسأله ى امید به رحمت و ترس آنان از عذاب الهى بیان مى کند و این که پیوسته آنان در درون خود، امید را با خوف ممزوج کرده و در عین ترس از دوزخ، به بهشت حق امیدوار بودند قرآن در این مورد آنان را چنین توصیف مى کند:
(…وَیَدْعُونَنا رَغَباً وَرَهَباً وَکانُوا لَنا خاشِعینَ) .([۳])
«مارا در حال امید واشتیاق به رحمت، و ترس از خشم و عذاب، با خضوع کامل مى خوانند».
شما سراسر آیات قرآن را در نظر بگیرید، پیوسته سخن از دوزخ و عذاب، با سخن از بهشت و نعمت همراه است.
این تقارن، به خاطر آن است که در قلمرو تربیت، تنها ایجاد ترس و خوف کافى نیست، بلکه در کنار آن باید رجا و امید را نیز پرورش داد وبه آنان گفت: «اگر خدا جهنم و دوزخى دارد، جنت وبهشتى نیز دارد»، تا گِرد زشتیها نروند و از آنها دورى جویند و اگر روزى آلوده شدند، از رحمت گسترده او مأیوس نشوند، و مردم در کنار خوف از عذاب الهى به رحمت او نیز امید و رجا داشته باشند.
قرآن پیامبران الهى را به عنوان منادیان امید و بیم معرفى کرده مى فرماید:
(کانَ النّاسُ أُمَّهً واحِدَهً فَبَعَثَ اللّهُ النَّبِیِّینَ مُبَشِّرینَ وَمُنْذِرینَ…) .([۴])
«مردم یک گروه بیش نبودند، سپس خدا پیامبران را در حالى که نوید و بیم دهنده بودند، برانگیخت».
*توبه عامل تشویق بر خلافکاری نیست
تا اینجا نقش امید در سازندگى یک انسان بطور اجمال روشن گشت. این مسأله بهاندازه اى واضح است که نیاز به توضیح بیش از این ندارد. آنچه مهم است، این که یادآور شویم که وعده ى پذیرش توبه تحت شرایطى، شاخه اى از ایجاد امید در دل گنهکاران است که در آینده ى خود تجدید نظر کنند، از گمراهى بازگشته، و از قانون شکنى دست بردارند، و هرگز «توبه» عامل تشویق بر خلاف کارى وقانون شکنى در زندگى دینى نیست، اینک توضیح این قسمت:
شکى نیست که هر انسانى (مقصود انسانهاى معمولى وعادى است نه اولیاى معصوم الهى) در طول زندگى به خاطر طغیان غرایز و امیال نفسانى، به یک رشته خلاف و گناه کشیده شده و سرانجام کیفرهایى در نامه اعمال او نوشته مى شود حالا اگر این انسان راه توبه را به روى خود بسته ببیند، با خود چنین مى اندیشد: اکنون که سرنوشت من جز عذاب الهى و کیفربینى، چیزى نیست پس چرا در باقیمانده عمر، از لذتهاى نفسانى و اعمال غرایز خوددارى کنم؟ من که اهل دوزخ و آتشم، چرا در آینده ى زندگى، از لذت گناه باز بمانم. بدون شک با چنین عقیده، به فکر اصلاح خود نمى افتد و به خلافکارى خود ادامه مى دهد، و پیوسته این مثل را زیر زبان زمزمه مى کند«آب که از سر گذشت، چه یک وجب، چه صد وجب. چه یک نى، چه صد نى».
ولى چنین انسانى باید به مسأله ى توبه معتقد باشد و باور کند که خداى قهّار کیفرده، سنت دیگرى را نیز در مسیر گنهکاران دارد، و آن این که اگر در باقى مانده ى زندگى تصمیم بگیرند که دیگر گرد گناه و خلاف نروند، و از قانون شکنى و خلافکارى دست بردارند، در این صورت خدا گناهان پیشین آنان را بخشیده و در این حال، سرنوشت آنها با سرنوشت صالحان و پاکان یکسان خواهد بود. در چنین حالى، دست از گناه و خلاف کشیده به صلاح و تقوا روى مى آورد.
یک چنین نور امید، در زندگى این انسان دگرگونى عظیمى ایجاد مى نماید و آهنگ زندگى او در آینده عوض شده و از مسیر پیشین، فاصله خواهد گرفت.
از این بیان روشن مى شود که توبه، نه تنها عامل تشویق به گناه نیست، بلکه عامل کاهش گناه و خلاف مى باشد و چه بسا از این طریق، هزاران فرد آلوده، در نیمه دیگر زندگى، به پاکى و پیراستگى گرویده و از حجم جرایم و گناهان کاسته مى شود.
شما اگر به قوانین حاکم بر زندان ها در جهان، نظرى بیفکنید، کسانى را مشاهده خواهید نمود که به زندانهاى ابد یا دراز مدت محکوم مى شوند، ولى در کنار این قانون، یک اصل دیگر بر عموم زندانیان حکومت مى کند و آن این که اگر بر متصدیان بى طرف زندان ندامت و پشیمانى زندانى آشکار گردد و بدانند که او از صمیم دل از گناه خود پشیمان است، در این صورت عفو او را از مقامات مسئول مى خواهند. حال، اگر چنین اصلى وجود نداشت وزندانى مى دانست که دگرگونى و ندامت و پشیمانى در سرنوشت او تأثیرى ندارد، در این صورت نه تنها در زندان، وضع خود را عوض نمى کرد، بلکه چه بسا اسباب دردسر مأموران را نیز فراهم مى آورد.
*تهدید و تشویق
از برخى از آیات استفاده مى شود که اگر تهدید به کیفر، یکى از پایه هاى اتمام حجت از جانب خدا است، نویدهاى شادى بخش نیز پایه ى دیگر آن را تشکیل مى دهد. از جمله آنجا که مى فرماید:
(رُسُلاً مُبَشِّرینَ وَمُنْذِرینَ لِئَلاّ یَکُونَ لِلنّاسِ عَلَى اللّهِ حُجَّهٌ بَعْدَالرُّسُلِ…).([۵])
«پیامبرانى نوید بخش و بیم دهنده بر انگیخت تا پس از آمدن پیامبران، مردم بر خدا حجت و دلیلى نداشته باشند».
پندار پیشین(باز کردن باب توبه نوعى ارایه چراغ سبز براى خلافکاران است) در صورتى مى تواند رنگ استدلال به خود بگیرد که توبه در هر شرایط و به هر صورت مایه ى نجات انسان باشد، در حالى که توبه براى خود شرایطى دارد که بسا قسمتى از آنها براى انسانهاى گنهکار فراهم نگردد. در این صورت چگونه مى تواند یک انسان گنهکار بدون آگاهى از امکان تحصیل شرایط، به امید توبه گناه کند وقانون ها را بشکند، چه بسا برخى از این شرایط در آینده ممکن نباشد.
یکى از این شرایط تکوینى توبه، بقاى حیات وزندگى است. و هرگز هیچ گنهکارى قطع ویقین به حیات خود ندارد. در این صورت، چگونه مى تواند با شک وتردید نسبت به حیات آینده، به امید توبه گناهى را مرتکب شود؟
آرى، گاهى برخى از مجرمان به امید توبه مرتکب گناهان مى شوند، چنین افرادى، خود را فریب مى دهند و اگر هم باب توبه به روى آنان باز نبود، دست از گناه بر نمى داشتند. ولى براى ظاهر سازى مسأله توبه و بازگشت به سوى خدا را مطرح مى کنند.
اصولاً سوء استفاده از هر اصل صحیحى امکان پذیر است، ولى این سبب نمى شودکه آن اصل تشریع نشود و ازبرنامه ى تربیتى مربیان حذف گردد.
ما، در برابر یک واقعیت انکار ناپذیرى هستیم وآن این که نوع وغالب انسانها در طول زندگى خود، جدا از گناه و خطا نیستند و افراد پیراسته در میان آنها بسیار کم و انگشت شمارند. و سرانجام به این واقعیت مى رسیم که گناه از فرد وجامعه منفک وجدا نیست، خواه باب توبه بر روى بشر باز باشد ویا به روى اوبسته گردد. در چنین شرایط، تشریع توبه کمک به سعادت انسان است نه به شقاوت و بدبختى او….
آرى اگر فرد وجامعه در صورت بسته شدن باب توبه، از گناه مصون، ویا توبه مایه ى «تَجَرّى» بود، در این صورت تشریع توبه برخلاف حکمت به حساب مى آمد، در حالى که حقیقت بر خلاف آن است. انسان با یک رشته غرایز مرزنشناسى آفریده شده و غالباً «تعقّل» و تمایلات فوقانى او مقهور غرایز و تمایلات پایین او است و این مطلب به صورت یک پدیده ى اجتناب ناپذیر درباره ى انسان محرز است. در این صورت، تشریع توبه عامل پیدایش گناه و یا فزونى آن نخواهد بود، بلکه روزنه ى امیدى براى رهایى از اسارت شهوتها ونجات از شقاوت وبدبختى است.
با این تحلیل، به یکى از رازهاى مهم تشریع توبه آگاه شدیم و بسیار مناسب است برخى از روایات را که به گونه اى به این حکمت اشاره دارند یادآور شویم:
۱. محمد بن مسلم از امام باقر (علیه السلام)سؤال مى کند: اگر کسى گناه کرده و توبه نموده، امّا باز توبه را شکسته ومرتکب گناه شده، آنگاه توبه نموده است، آیا خدا توبه چنین فردى را مى پذیرد؟
امام در پاسخ این سؤال چنین فرمودند: «هرگاه مؤمن، با طلب آمرزش و توبه به سوى خدا باز گردد خدا نیز با آمرزش به وى مى نگرد، خدا بخشاینده ومهربان است، توبه را مى پذیرد و ازبدى ها مى گذرد».
آنگاه فرمود:
«فَایّاکَ أَنْ تُقَنِّط المْؤْمِنینَ مِنْ رَحْمَهِ اللّهِ».([۶])
«مبادا افراد با ایمان را از رحمت خدا مأیوس سازى».
۲. امیرمؤمنان (علیه السلام) در کلمات قصار خود چنین مى فرماید:
«اَلْفَقیهُ کُلُّ الْفَقیهِ مَنْ لَمْ یُقَنِّطِ النّاسَ مِنْ رَحْمَهِ اللّهِ، وَلَمْ یُؤْنِسْهُمْ مِنْ رَوْحِ اللّهِ، وَلَمْ یُؤْمِنْهُمْ مِنْ مَکْرِ اللّهِ».([۷])
«انسان فهمیده و با کمال کسى است که مردم را از رحمت خدا ناامید نگرداند، و آنان را از لطف و رأفت خدا نومید نسازد و (در عین حال) از عذاب ناگهانى خدا مطمئن نگرداند».
در این حدیث، به دو عامل تربیتى ـ یعنى بیم و امید ـ توجه کامل شده است. آنان که تنها به امید تکیه مى کنند، یهودى ویا یهودى صفتانند که به امید رحمت از هیچ جنایتى خوددارى نمى کنند و آنان که تنها به بیم و خوف از غضب خدا تکیه مى کنند افراد مأیوسى خواهند بود که هرگز توبه نیز مایه ى نجات آنها نخواهد بود.
۳. «زُهَرى» از عالمان دربار اموى بود، روزى دستور مجازات و تنبیه فردى را صادر کرد، آن فرد در حین مجازات جان سپرد زهرى از این حادثه به وحشت افتاد، شهر و خانواده ى خود را ترک نموده و به غارى پناه برد، مدت نُه سال در آن جا اقامت نمود، تا آن که در ایّام حج شرفیاب محضر امام سجاد(علیه السلام) شد. امام (علیه السلام)به او فرمود:
«إنّى أخافُ مِنْ قُنُوطِکَ ما لا أَخافُ مِنْ ذَنْبِکَ».
«من از یأس و ناامیدى تو از رحمت الهى، بیش از گناهى که مرتکب شده اى ترسانم».
آنگاه فرمود:
«دیه مقتول را به وارثان او پرداخت کن و به سوى خانواده خود بازگرد و به فراگیرى برنامه هاى دینى خود بپرداز».
از سخنان امیدبخش امام (علیه السلام)نور امیدى در روان تاریک زهرى درخشید، از انزوا و خمودگى نجات یافت، و از آن پس در شمار اصحاب و یاران امام چهارم (علیه السلام) جاى گرفت([۸]).([۹])
[۱] . زمر/۵۳. [۲] . نور/۳۱. [۳] . انبیاء/۹۰. [۴] . بقره/۲۱۳. [۵] . نساء/۱۶۵. [۶] . بحارالأنوار:ج۶، ص۲۰، باب ۲۰، روایت ۷۱. [۷] . نهج البلاغه: کلمات قصار، شماره ى ۹۰. [۸] . بحار الأنوار:ج۴۶، ص۱۳۲; علامه ى مجلسى این روایت را از مناقب ابن شهر آشوب نقل کرده است. البته داستان مزبور با اندکى تفاوت در مجموعه ورام نیز نقل شده است. [۹] . منشور جاوید، ج۸، ص ۲۱۴ ـ ۲۲۰.