نگرشى بر دوران غیبت صغرى و نقش نواب خاص-۳

على غفارزاده

علل‏محفوظ ماندن مکتب تشیع ازاثرات منفى غیبت

پس از شهادت امام‏حسین، علیه السلام، درسرزمین‏کربلا، امامان بعد از او همیشه نسبت‏به خلفاى حاکم با تقیه رفتار مى‏نمودند و از آن تاریخ به بعد، به شیعیان فرصت داده نشد به طور آزاد به ترویج و تبلیغ مبانى عقیدتى و فکرى خویش، در سطح گسترده بپردازند. البته، رفتار همراه با تقیه ائمه معصومین،علیهم‏السلام، به‏این معنى‏نبود که حقانیت‏حکومت و خلافت امویان و عباسیان را پذیرفته باشند، بلکه‏ازهر فرصت‏مناسبى‏براى بیان عدم صلاحیت‏حکومت آنها استفاده مى‏نمودند.

در طول تاریخ حکومت امویان و عباسیان، تا زمان غیبت صغرى، هیچ خلیفه و حاکمى پیدا نشد که از شیعیان جانبدارى نموده و عرصه فعالیت را براى آنان باز بگذارد. امویان که دشمن سرسخت آل على،علیه‏السلام، بودند در دشمنى با آنان از هیچ تلاشى مضایقه نکردند. عباسیان هم، در ابتدا به عنوان خانواده اهل‏بیت،علیهم‏السلام، به خاطر رسیدن به پیروزى در برابر امویان، بر سر کار آمدند، ولیکن بعد از اندک زمانى همان خط مشى امویان را تعقیب کردند.

آنها بعد از پیدا شدن فرقه‏هاى کلامى گاهى طرفدار معتزله و زمانى طرفدار اهل حدیث و حنابله بودند و اگر شیعیان را در حال ضعف مى‏دیدند، نسبت‏به آنها بى‏اعتنایى مى‏کردند، و اگر قدرت آنها رو به فزونى مى‏گذاشت و خطرى احساس مى‏کردند، براى تضعیف و نابودى آنها اقدام مى‏نمودند.

على‏رغم چنین‏شرایط خاص زمانى، مکتب تشیع با رهبرى ستارگان درخشان امت، خود را از بحرانهاى ناگوار و خصمانه نجات داد و با تمام مبانى، بدون کمترین انحرافى، خود را حفظ کرد. اینکه بقاى مکتب تشیع در طول تاریخ، با وجود مخالفتها و دشمنیهاى‏سرسختانه‏صاحبان‏قدرت و حکومت، وابسته به چه علل و عواملى است، نیازمند بحثى ریشه‏دار و تخصصى است تا اینکه به طور کامل واضح و روشن گردد; لیکن بحث ما به یک مقطع زمانى خاص یعنى دوران غیبت صغرى اختصاص دارد.

با وجود اینکه، در زمانهاى قبل، امام معصوم در میان مردم حضور داشت و به‏طور مستقیم جامعه و شیعیان را رهبرى مى‏نمود، دشمنان باایجاد تفرقه و فرقه‏سازى در میان امت فرصت فعالیت‏به آنها نمى‏دادند، ولى حالا که شیعیان در غیبت صغرى، بحران و شرایط سخت‏ترى که همان عدم حضور مستقیم امام، علیه‏السلام، در میان آنان است، رو به رو شده‏اند، چگونه مى‏توانند خود را حفظ کنند. و هیچ آبى از آب تکان نخورد؟

درست است‏شیعیان در اوایل غیبت، به فرقه‏هاى مختلفى انشعاب یافتند و بعضى‏ها منحرف گشتند; همان طورى که اشاره خواهد رفت، ولى بعد از اندک مدتى همه جبران گردید و همه فرقه‏ها منحل شد.

چه عواملى باعث گردید که مکتب تشیع و شیعیان از اثرات منفى غیبت جان سالم به در برند و پراکنده و متلاشى نگردند و تا این زمان با کاملترین مبانى عقیدتى، فکرى و احکام و فروع فقهى پا برجا بمانند و در اوج قدرت و عظمت در افق تاریخ بدرخشند؟

به نظر مى‏رسد که عوامل و علل مختلفى در این مساله نقش داشته است، که ما در اینجا به سه عامل از آنها اشاره خواهیم کرد و چون، عامل سوم، محور و اساس تحقیق ما را تشکیل مى‏دهد، به طور مفصل به آن خواهیم پرداخت.

۱. آمادگى افکار عمومى

اولین نقش را در خنثى سازى آثار منفى‏غیبت، پیامبراکرم،صلى‏الله علیه وآله، و ائمه معصومین،علیهم‏السلام، ایفا نموده و زمینه را براى غیبت آماده و مهیا کرده‏اند. این بزرگواران از دو طریق به این آماده سازى پرداخته‏اند:

الف)زمینه‏سازى‏وآمادگى افکارعمومى‏ازطریق‏پیشگویى

ازهمان‏اوایل رشد و گسترش اسلام شخص رسول اکرم، صلى‏الله‏علیه وآله، و به پیروى از ایشان ائمه بارها مساله غیبت را یادآورى مى‏کردند و این‏وضع تا زمان امام‏حسن‏عسکرى، علیه‏السلام، ادامه یافت، و این خود، به نوعى تفکر شیعه را براى پذیرش غیبت آماده ساخت. احادیث، درباره این موضوع، در حد تواتر است، ولیکن برخى از آنها را به عنوان نمونه نقل مى‏کنیم:

پیامبر اکرم،صلى‏الله علیه وآله، فرمود:

«على بن ابى‏طالب امام امت من، و جانشین بعد از من است، مهدى منتظر، که خداوند به دست او زمین را از عدل و داد پر مى‏کند بعد از اینکه از ظلم و ستم پر شده باشد، از نسل اوست; به حق آن کسى که مرا به پیامبرى مبعوث کرد، ثابت قدمان در ولایت آن حضرت در زمان غیبتش، از یاقوت سرخ کمیابتر هستند. جابر برخاست و عرض کرد: یا رسول الله! مگر قائم از فرزندانت غایب مى‏شود؟ فرمود: «آرى، به خدا سوگند براى اینکه خداوند افراد با ایمان را خالص گرداند و کافران را تدریجا نابود سازد» (۱) اى جابر، این تقدیرى از تقدیرات خداوند، و سرى از اسرار اوست که از بندگان پوشیده است. مبادا در امر خدا شک و تردید کنى که چنین شکى کفر است.» (۲)

امیرمؤمنان على، علیه‏السلام، مى‏فرماید:

«بار خدایا! همواره باید حجتى در روى زمین باشد که بندگانت را به سوى دین تو رهنمون شود و تعالیم تو را به آنها بیاموزد تا حجت تو باطل نگردد و بندگانت پس از هدایت تو، گمراه نشوند. حجت تو یا ظاهر و آشکار خواهد بود که اطاعت نخواهد شد و یا از دغ‏یده‏ها غایب خواهد بود که انتظارش را خواهند کشید. اگر چه جسم او از ترس مخفى باشد، علم و آدابش در قلوب مؤمنان ثابت و استوار خواهد بود و به آنها عمل خواهند کرد.» (۳)

امام‏حسین، علیه‏السلام، مى‏فرماید:

«قائم هذه الامه هو التاسع من ولدى، و هو صاحب الغیبه، و هو الذى یقسم میراثه و هو حى‏»

قائم این امت، نهمین فرزند من است. او صاحب غیبت است، و او کسى است که در حال حیاتش میراث او را تقسیم مى‏کنند. (۴)

امام کاظم،علیه‏السلام، مى‏فرماید:

«براى صاحب امر، بناچار غیبتى است که بیشتر معتقدان به او، از اعتقاد خود باز گردند. آن امتحان بزرگى است که خداوند بندگان خود را با آن آزموده است. اگر پدران شما صحیح تر از این، راهى مى‏یافتند، از آن پیروى مى‏کردند.» (۵)

باید توجه داشت که پیشوایان دین، با بیان این گونه روایات درباره غیبت، نظرشان این بود که هرگونه شک و تردید را از دل شیعیان برطرف سازند و آنان را براى غیبت طولانى امام خود، آماده نمایند تا با غیبت انس بگیرند و عادت کنند; و با وظایف خود در دوران غیبت آشنا شوند و از روى دلایل قطعى، به وجود غیبت امام خود ایمان راسخ و استوار پیدا کنند.

ب ) ایجاد آمادگى و زمینه سازى عملى

شرایط بحرانى که ائمه،علیهم السلام، در زمان عباسیان، با آن روبرو شدند، ایشان را واداشت، تا ابزار جدیدى را براى ارتباط با اعضا جامعه‏خود، جستجوکنند.مآخذ شیعه امامیه، حاکى از آن است که امام ششم حضرت صادق، علیه‏السلام، نخستین امامى است که نظام زیر زمینى ارتباطات را در جامعه به کار گرفت. (۶)

هدف اصلى وکالت [در اوایل ]جمع آورى خمس، زکات و انواع دیگر خیرات و مبرات براى امامان از ناحیه شیعیان بود. گرچه امکان دارد اهداف دیگرى در آن زمان در برداشته باشد، لیکن مآخذ بندرت آنها را ثبت کرده‏اند. امام صادق، علیه‏السلام، آنچنان‏هوشیارانه‏فعالیتهاى‏سازمان را هدایت مى‏کرد که عباسیان به هیچ عنوان‏قادر نبودند از وجود آن آگاهى یابند. آن حضرت، از روى تقیه، از پیروانش مى‏خواست تا وظایفى را نسبت‏به سازمان انجام دهند، بى‏آنکه بدانند در واقع کارگزاران او هستند. (۷) {mospagebreak}

شیخ طوسى روایت‏مى‏کند: «نصر بن قابوس لخمى بیست‏سال وظیفه وکالت او را انجام داد، بدون آنکه بداند واقعا به عنوان وکیل حضرت منصوب است‏». (۸)

خلفاى‏عباسى، از سال ۱۹۷ ق. به بعد، از زمان مامون، سیاست و روش جدیدى را براى نظارت و مراقبت‏بیشتر و دقیقتر امامان اتخاذ نمودند، و آن عبارت از اقامت اجبارى آنها در پایتخت‏بود. این سیاست‏برامام رضا، امام جواد، امام هادى و امام حسن عسکرى،علیهم‏السلام، تحمیل شد. لذا آنها جهت ارتباط با پیروان خودمجبورشدندبه‏گسترش سازمان کالت‏بپردازند; تا در هر شرایطى بتوانند اهداف الهى خود را که هدایت و راهنمایى مردم باشد پیگیرى کنند. به مرور زمان ائمه،علیهم‏السلام، به علت عدم امکان تماس مستقیم با پیروانشان، مسؤولیت‏بیشترى را به وکلا واگذار کردند.

کامل سلیمان در این زمینه مى‏نویسد:

«این نکته ناگفته نماند که بعد از امام هشتم، دیگرامامان معصوم، براى همگان ظاهر نمى‏شدند. بلکه براى خواص شیعه، آن هم در موارد خاص ظاهر مى‏شدند، حتى پاسخ سؤالات و رفع نیازمندیهاى آنها را غالبا از پشت پرده انجام مى‏دادند، تا شیعیان را براى غیبت ولى عصر آموزش دهند و آماده کنند. در پرتو همین تجربه و تمرین بود که غیبت امام براى شیعیان گران نبود، در صورتى که براى دیگران سخت و دشوار بود; زیرا آنها از چنین دوران تمرین، بى‏بهره بودند.» (۹)

هر چه دوران غیبت صغرى نزدیکتر مى‏شد، استتار ائمه بیشتر مى‏گردید; و لذا مى‏بینیم در زمان امام هادى و امام حسن عسکرى،علیهماالسلام، این مساله محسوستر و ملموستر است. مسعودى مى‏نویسد:

روایت‏شده که امام هادى، علیه‏السلام، غیر از عده کمى از یاران خود از نظر اغلب شیعیان غایب بود، موقعى که امر امامت‏به امام حسن عسکرى،علیه‏السلام، واگذار شد، آن حضرت با خواص شیعیان خود و غیر آنان از پشت پرده صحبت مى‏کرد. علت این که آن حضرت و پدر بزرگوارش این عمل را انجام مى‏دادند، این بود که مقدمه غایب شدن امام زمان را فراهم کرده باشند تا گروه شیعیان با این موضوع مانوس شوند و منکر غایب شدن امام نشوند و مردم به پنهان بودن امام عادت کنند.» (۱۰)

بنابراین، پیشوایان دین با استتار و پنهان زیستى و با به کارگیرى نظام وکالت‏به طور عملى و عینى، خواص و عموم شیعیان را جهت پذیرش غیبت صغرى آماده و مهیا ساختند.

۲. بیدارى و هشیارى شیعیان

دومین نقش را جهت‏خنثى‏سازى آثار منفى غیبت و حفظ مکتب تشیع، خود شیعیان ایفا نمودند. این گروه، چون ربیت‏یافته مکتب اهل‏بیت عصمت و طهارت‏اند، لذا آموزشها و راهنماییهاى آن بزرگواران موجب گردیده، یک‏نوع‏خصایص‏وویژگیهایى در وجود آنها متبلور گردد که از دیگران متمایز شوند.

شیعیان‏وشاگردان‏واقعى‏این مکتب، از روشن‏بینى، بصیرت و آگاهى ویژه‏اى برخوردارند و لذا در طول تاریخ عادت داشته و دارند که همیشه به معیار عمل کنند، نه به تلقین‏ها، اینان اهل‏استدلال و منطق‏اند نه تقلید کورکورانه، و محک امتحان و آزمایش یکى از روشهاى اینها در زندگى است. به طور خلاصه مى‏توان گفت که نحوه ساختار تفکر شیعى، مبتنى بر یک تفکرمنطقى است.

بعد از شهادت امام حسن عسکرى، علیه‏السلام، که یک موقعیت‏بحرانى ویژه، به خاطر عدم حضور مستقیم و فقدان امام معصوم،علیه‏السلام، به وجود آمده بود و از طرف دیگر اهل حدیث و حنابله که دشمنان سرسخت‏شیعه به حساب مى‏آمدند، در اوج قدرت بوده و حتى گاهى در مقابل حکومت‏نیزدست‏به اقداماتى مى‏زدند – چه برسد به شیعیان – و طرفداران مکتب تشیع را ملحد و کافر قلمداد مى‏نمودند، شیعیان، از همین ابزار و روش عقلایى و منطقى بهره‏جسته و توانستند در مرحله اول، جانشین واقعى امام حسن عسکرى،علیه السلام، را که حضرت حجه‏بن الحسن المهدى، علیه‏السلام، بود، تشخیص داده و در مرحله دوم، مدعیان دروغین نیابت را، از مدعیان راستین تمییز دهند و خط ولایت و امامت را دنبال نمایند.

در آن دوران، فریبنده‏ترین و گمراه کننده‏ترین‏جریان، ادعاى‏جعفر، برادر امام حسن عسکرى، علیه‏السلام، براى جانشینى آن حضرت و مدعیان دروغین نیابت‏بود. علاوه بر دشمنان خارجى که سعى و تلاش در متلاشى کردن شیعیان داشتند. ولى اینها دشمنان داخلى بودند که تاثیر آنها در منحرف کردن اذهان عمومى بیشتر و مبارزه با آنها مشکل‏تر است. تاریخ نشان داده است کسانى که با اسم اسلام‏به‏مخالفت‏با اسلام پرداخته‏اند، از موفقیت‏بیشترى برخوردار بوده و توانستند عده‏اى از عموم مردم را فریب بدهند.

لذا شخصى چون «جعفر کذاب‏» که پسر امام هادى و برادر امام حسن عسکرى،علیهم‏السلام، بود، ادعاى جانشینى برادر خود را مى‏کند، و همچنین کسانى که مدتى را با اصحاب امام هادى یا امام حسن عسکرى و یا امام مهدى،علیهم السلام، بوده‏اند و بعدا به خاطر تبعیت از هواى نفس و دنیاطلبى و شهرت طلبى، مدعى دروغین نیابت امام زمان شدند و تشخیص نیات پلید آنان و مبارزه با آنها بمراتب سخت‏تر از دشمنان خارجى و شمشیر به‏دست‏بود; ولى به حول قوه الهى شیعیان بیدار و هوشیار، بخوبى این مرحله را پشت‏سر گذاشته و همه آنها را با همان روش منطقى رسوا کردند و شک و تردید ایجاد شده توسط آنان را از قلوب مردم زدودند.

وقتى که زندگانى نواب خاص را مطالعه‏مى‏کنیم، شواهد زیادى درباره این مطلب مى‏یابیم. لیکن مقام، گنجایش‏ذکرتفصیلى‏مواردومصادیق این موضوع را ندارد و لذا ما به دو مورد اکتفا مى‏کنیم و برخى موارد دیگررادرشرح‏حال نایبان خاص امام زمان،علیه‏السلام، گزارش خواهیم کرد.

۲-۱. «حلاج‏» که یکى از مدعیان دروغین نیابت‏بود و با حیل مختلف، مردم‏رافریب‏مى‏داد، چون‏مى‏خواست که در میان شیعیان از مقبولیت‏بالاترى برخوردار باشد، به «ابوسهل اسماعیل‏بن على نوبختى‏» که از رهبران شیعه در آن زمان به شمار مى‏رفت و از نفوذ فوق‏العاده‏اى در میان آنها بهره‏مند بود، نامه‏اى نوشت و به او پیغام داد که من وکیل حضرت صاحب‏الزمان هستم و از طرف امام غایب مامورم که به تو نامه بنویسم که هرگونه نصرت و یارى خواسته‏باشى براى تو آشکار سازم تا مطمئن شوى و در نیابت من تردید نکنى!

ابوسهل هم به وى پیغام داد که من در مقابل آن همه معجزات و کرامات که از تو به ظهور رسیده، فقط موضوع‏مختصرى‏راپیشنهادمى‏کنم، و آن این است که: من گرفتار محبت کنیزکان هستم و به ایشان عشق مى‏ورزم و عده‏اى از آنان را در تملک; دارم و قادر به چیدن میوه‏اى از بستان وصل ایشان نیستم و اگر هر جمعه موى خویش را به خضاب رنگین نسازم، پیرى من آشکار مى‏گردد و کنیزکان از من دور مى‏شوند و از این جهت‏سخت در زحمت مى‏باشم. اگر کارى کنى که از رنج‏خضاب رها شوم و موى سفید من سیاه گردد، دست اطاعت‏به سمت تو دراز مى‏کنم و با تو هم عقیده مى‏شوم و از مبلغین مذهب تو شده و اموالم را در راه تو صرف مى‏نمایم. وقتى حلاج به اشتباه خود پى برد که با چه کسى مکاتبه کرده است، از او منصرف شد و جوابى به او نداد.

ابوسهل بعد از آن، در هر محفلى به عنوان مسخره این داستان را نقل مى‏کرد و اسرار او را فاش مى‏نمود و این قصه باعث نفرت عموم مردم از او گردید. (۱۱) {mospagebreak}

۲-۲. «ابو الحسن على بن سنان موصلى‏» از پدرش روایت مى‏کند که :«هنگامى که امام حسن عسکرى،علیه‏السلام، وفات یافت، جماعتى از قم و جبل، با اموال زیادى که مرسوم بود، آمدند و از رحلت آن حضرت اطلاع نداشتند; وقتى به سامرا رسیدند، جویاى حال امام حسن عسکرى،علیه‏السلام، شدند. به آنها گفته شد که: حضرت وفات کرده است. پرسیدند: وارث او کیست؟ گفتند: وارث او جعفر، پسر امام هادى، علیه‏السلام، است (یعنى، جعفر کذاب). پرسیدند: او کجاست؟ گفتند: او اکنون براى تفریح، سوار قایقى شده و در دجله به میگسارى مشغول و جمعى از خوانندگان و نوازندگان براى‏اوخوانندگى‏ونوازندگى‏مى‏کنند.

وقتى که آنها، این حرفها را شنیدند، با خود گفتند: این اعمال اوصاف امام نیست. بعضى از آنها گفتند: این اموال را برگردانده و به صاحبانش مسترد مى‏داریم. ولى «ابوالعباس احمدبن جعفر حمیرى قمى‏» گفت: نه ! صبر مى‏کنیم تا این مرد برگردد و کاملا درباره او تحقیق مى‏کنیم.

وقتى جعفر برگشت‏به وى سلام نموده و گفتند: سرور ما! ما مردمى از اهل قم هستیم و جماعتى از شیعه و غیر شیعه نیز با ما هست، اموالى را براى امام حسن‏عسکرى، علیه‏السلام، آورده‏ایم. جعفر پرسید: آن اموال اکنون کجاست؟ گفتند: نزدماست. گفت: آنها را پیش من بیاورید. گفتند: این اموال داستانى دارد. گفت: آن داستان چیست؟ گفتند: این اموال از شیعیان جمع شده و هر دو یا سه دینارى از آن یک نفر است، که اینها را جمع‏کرده و در کیسه‏اى گذاشته و سرآن کیسه‏را مهر و موم نموده‏اند. و رسم‏چنین بوده که ما هر وقت مالى را خدمت امام حسن عسکرى، علیه‏السلام، مى‏آوردیم مقدار اموال را به‏طور معین بیان مى‏کرد و سپس هر اندازه آن، مال چه کسى بود، نام مى‏برد و نقش سکه‏ها را هم بیان مى‏فرمود. جعفر گفت: شما دروغ مى‏گویید و چیزى را (علم غیب) به برادرم، نسبت مى‏دهید که در وى نبود. وقتى آنها سخنان جعفر را شنیدند، به یکدیگر نظر افکندند، باز جعفر گفت: اموال را به من تحویل بدهید. آنها گفتند: ما اجیر و وکیل صاحبان این اموال هستیم و آن را جز با نشانه‏هایى که به وسیله آن امام را مى‏شناسیم، به کسى تسلیم نمى‏کنیم. اگر تو امام هستى، آن نشانه‏ها را بیان کن والا ما آن را به صاحبانش برمى‏گردانیم تا هر گونه صلاح دیدند عمل کنند. جعفر نزد خلیفه رفت و از آنها شکایت کرد، وقتى خلیفه آنها را احضار کرد; گفت: اموالى را که با خود آورده‏اید به جعفر بدهید. آنها گفتند: ما مردمى هستیم که اجیر و وکیل صاحبان این اموال هستیم، و صاحبان آن هم، به ما دستور داده‏اند فقط به کسى بدهید که با نشانه و دلیل استحقاق خود را در اخذ آن، ثابت نماید; چنانکه با امام حسن عسکرى، علیه‏السلام، نیز به همین گونه رفتار مى‏کردیم.

خلیفه پرسید: علامتى که در امام حسن عسکرى،علیه‏السلام، بود، چیست؟ آنهاگفتند: امام دینارها و صاحبان آن و نوع و مقدار اموال را (قبل از تسلیم) بیان مى‏داشت، وقتى این نشانه‏ها را مى‏گفت، ما هم اموال را به وى تسلیم مى‏نمودیم. بارها به حضورش مى‏رسیدیم و همین علامت و دلیل را از او مشاهده مى‏کردیم. اکنون آن حضرت رحلت فرموده، اگر این مرد جانشین اوست، مانند برادرش علائم و نشانه‏هاى این اموال را بگوید تا به او تسلیم نماییم; و گرنه به صاحبانش برمى‏گردانیم. هنگامى که جعفر این را شنید، به خلیفه گفت: اینها مردمى دروغگو هستند و بر برادرم دروغ مى‏بندند و آنچه آنها درباره او معتقدند، علم غیب است (که جز خدا نمى‏داند) خلیفه گفت: اینها فرستادگان مردم هستند و ماعلى الرسول الا البلاغ.

جعفر از حرف خلیفه مات و مبهوت ماند و جوابى نداد. سپس آنها از خلیفه خواستند کسى را همراه آنها بفرستد که تا بیرون شهر آنها را بدرقه کند، خلیفه هم راهنمایى همراه آنان فرستاد که تا بیرون شهر آنها را مشایعت کند; هنگامى که از شهر دور شدند، ناگاه جوان زیبایى را دیدند که به نظر خدمتکار و خادم مى‏رسید، جوان زیبا صدا زد: اى فلانى پسر فلانى و فلانى پسر فلانى! دعوت مولاى خودتان را بپذیرید. آنها پرسیدند: آقا و مولاى ما توهستى؟ گفت: خیر! من خادم مولاى شما هستم، با من بیایید تا به خدمت او برویم.

آنها هم با او رفتند تا وارد خانه امام حسن عسکرى،علیه‏السلام، شدند. دیدند فرزند آن حضرت، قائم، علیه‏السلام، مانند پاره ماه، در حالى که لباس منبرى پوشیده، روى تختى نشسته است.آنهابه وى سلام کردند و او هم جواب داد. سپس فرمود: تمام اموالى که آورده‏اید، فلان مقدار است. سپس مشخصات آورندگان ومقدار اموالى را که همراه آنان بود، بیان کرد.

آنگاه اوصاف لباسها و توشه‏ها و چهارپایانى که داشتیم، بیان فرمود. در برابر امام،علیه‏السلام، به سجده افتاده و شکر خدا کردیم و زمین جلو روى امام را بوسه زدیم. سپس سؤالاتى که داشتیم، نمودیم و اموالى را که آورده بودیم تسلیم کردیم و حضرت به ما دستور داد: بعد از این اموال را به سامرا نیاورید و فرمود: شخصى (وکیلى) براى شما در بغداد تعیین مى‏کنم که اموال را به او بدهید و گرفتاریهاى خود و نامه‏ها را به او داد. و به وسیله او با من تماس گرفته و مشکلات خود را برطرف نمایید. آنگاه هیات قمى‏ها از خدمت امام، علیه‏السلام، مرخص شدند و بیرون رفتند. (۱۲)

 

پى‏نوشتها

۱. سوره آل عمران(۳)، آیه ۱۴۱.

۲. الحرالعاملى، محمدبن الحسن، اثباه‏الهداه، ج ۶، ص ۳۹، ح ۱۰۷.

۳. الصدوق، محمدبن على‏بن الحسین، کمال‏الدین و تمام‏النعمه، ج ۱، ص ۳۰۲ حدیث ۱۱.

۴. سلیمان، کامل، یوم‏الخلاص، ص ۱۵۰، به نقل از: الیزدى الحائرى، على، الزام‏الناصب فى اثبات‏الحجه‏الغائب، ص ۶۷.

۵. همان، ص ۱۵۶، به نقل از: الصافى الگلپایگانى، لطف‏الله، منتخب‏الاثر فى‏الامام الثانى عشر، ص ۲۰۵.

۶. تاریخ سیاسى غیبت امام دوازدهم، علیه‏السلام، ص ۱۳۴، به نقل از:

javed ilA. Op.cit.Indr lsam ,(1939)212

۷. همان، ص ۱۳۵.

۸. الطوسى، محمدبن الحسین، الغیبه، ص ۳۴۷.

۹. سلیمان، کامل، همان، ترجمه على‏اکبر مهدى‏پور، ج ۱، ص ۲۶۶.

۱۰.المسعودى، على‏بن الحسین، اثباه‏الوصیه لعلى‏بن ابى‏طالب، ص ۲۳۱.

۱۱. الطوسى، محمدبن الحسن، همان.

۱۲. الصدوق، محمدبن‏على‏بن‏الحسین، همان، ج ۲، ص ۴۷۶، ح ۲۷.(این حدیث‏با استفاده ازکتاب‏«مهدى‏موعود»ترجمه‏شده است).

ماهنامه موعود ـ شماره۷

همچنین ببینید

بحران حیرت در دوره غیبت

واژه حیرت به معنای سرگردانی از ریشه «ح‌ی‌ر» است. از این ریشه، در «قرآن کریم» تنها واژه «حیران» و در «آیه 71 سوره انعام» آمده است.1 در روایات، ...

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *