آخرین قسمت از سری مقالات "اراده معطوف به حق "از اسماعیل شفیعی سروستانی.
اشتغال به علومی چون «نجوم، ریاضیات، هندسه» و امثال اینها نیز در نسبت با همین نگرش به هستی و غایت و مقصودی که برای خلق هستی تعریف شده معنی مییابد.
جمله این علوم و فایده آنها نیز معطوف به امکانی است که برای انسان فراهم میشود تا خود را با نظام مقدس و معنادار هستی هماهنگ و سازگار سازد و با ایجاد آمادگی مجال سیر از ظاهر به باطن و نیل به مراتب عالی و متعالی را پیدا کند.
این سیر و سفر انسان را در متجلی ساختن صفات متعالی و عالی الهی در خود مدد می دهد. بهمین جهت «حساب و هندسه و موسیقی ونجوم» نیز نه تنها ارتباط تنگاتنگ میان پدیده ها و آفریده ها را با «وحدت مطلق» نشان می دهند بلکه به انسان کمک میکنند تا امکان درک و تجربه «فراسوی عالم مادی» را بدست آورد.
به عبارت دیگر، در این «نظام معرفتی»، جمله علوم خاستگاه الهی دارند.
علوم سنتی- از جهت مبتنی بودن بر طبیعت «سلسله مراتبی کیهانی» و از لحاظ در نظر گرفتن شباهتهایی که میان جهان صغیر و جهان کبیر وجود دارد و از جهت اتکای به عقل که ظواهر را میشکافد و از حس و دلیل فراتر می رود و به جوهر باطنی آنها می رسد، به اصول و مبادی متافیزیکی و جهان شناسی وابسته است.(۱)
این علم (علم مقدس) علم همسانیهای کیهانی است که روحیه نمادپذیر میبخشد تا انسانی قادر به درک واقعیت پدیده ای شود که نماد یک حقیقت است.
این علم انسان را مجهز میکند تا قوای درونی را درک کند و جوهر اشیاء را ببیند، «علم نمادهای نظام طبیعی» در آغوش کیهان شناسی سنتی رشد کرده و انسان سنتی را مدد داده تا نقشه ای را برای سیروسلوک معنوی کشف کند و کل جهان را چون شمایلی ببیند که نمایانگر قدرت و حکمت صانع است.(۲)
هیچ به تلفیق شگفت آور خط و رنگ و تصویر و طبیعت در معماری سنتی توجه کرده اید؟
هر یک از عناصر مذکور، در خود و با خود نمادهایی را جلوه گر می سازند انسان را از زمین جدا میکند و تا دوردست افلاک پیش میبرد. گوئیا که جملگی ذاکر و متذکری هستند که با لطافت بال هزاردستان و گلبرگ گل سرخ، خاکسترهای غفلت را از ساحت چشم و دل انسان می زدایند تا دل جلا یافته بیننده چون آئینه ای انوار ملکوتی و روحانی را منعکس سازد.
معمار چیره دست در این میانه، معلمی است که هندسه و حساب را در کار وارد میکند تا هماهنگی سحرآمیز عالم کبیر و عالم صغیر (انسان) را به نمایش بگذارد.
حاصل این چیره دستی ابنیه ایست که در خود خنکای عالم قدسی را به جان انسان می نشاند و همه آن عالم را در مقیاسی کوچک اما ملموس و دست یافتنی فراروی آدمی قرار می دهد.
طاقها وگنبدها، رنگ لاجوردی کاشیها، پیچ وخمهای دایره وار گچبریها و خطها جملگی طنین صدای آسمان و صافی عالم بی خودی وشاعرانه را منعکس می سازد تا مرغ جان انسان نسبت خود را با نیستان وجود و باغ ملکوت از یاد نبرد و چون سالکی از دار دنیای دنی بگذرد و مجال حضور در عالم انس و گنجخانه وحدت را بیابد.
این همه حاصل خودآگاهی انسانی است که گوش جانش نیوشای کلام قدسی شده و در رودخانه سنت و فرهنگ جان و جسم از آلودگی پیراسته شده است. ورنه بر ظاهرسازی و کپی برداری جاهلانه (چونان انسان وامانده غربزده امروزی) هیچ حادثه میمون و مقدسی مترتب نیست.
به هر روی، علم جدید، علم دنیاست که در خود و با خود شهوت بی حصر و شیطانی تصرف و قدرت را دارد. بی آنکه هیچ نسبتی با «راز هستی» و «سرخلقت» داشته باشد.
فقدان نسبت با راز هستی همه خضوع و خشیت مردان حاضر در صحن و سرای علم قدسی و سنتهای مقدس را مبدل به عصیان، طغیان، خودکامگی، تکبر و بالاخره نیست انگاری عالمان علم جدید کرده که مبتنی بر تصوری ماشین گرایانه از هستی بنای تجدد وتمدن نیست انگار غربی را برمیکشند و از روی نخوت همه مطالعات و دریافتهای عالمان علوم سنتی و صاحبان معرفت و دل آگاهی را تحویل به خرافه و جهل میکنند. شاید از همین روست که در فرهنگ و تمدن غربی و محصولات آن یعنی شهر و خانه و کوی و برزن و اتومبیل انسان متجدد، بی هدف، تمامیت خواه، قرین با آز و هوس در اقیانوسی از بیماری ها و بحرانهای فردی و اجتماعی دست و پا می زند و حریصانه منابع و سرمایه ها را مصروف زندگی مدرن اما پیچیده و چندوجهی می سازد تا شاید برای دمی احساس تنهایی، تشکیک، یأس، لاادریگری را مبدل به احساس انس و امنیت کند. هیهات که افیون و مخدر ناکارآمد و کم اثر پی درپی انسان متجدد عصر ما را وامی دارد تا دیوانه وار و مأیوس از آینده ای روشن سر در آبشخور افیون و مخدری قوی تر کند بلکه راهی برای خروج از این بن بست دهشتناک بیابد.
این «شوراب جنون» را پایانی نیست. چه، ذات این همه با سرگردانی و ندانم به کجایی عجین است. سرانجامیکه بی هیچ تردید همه سالکان کوی تجدد آنرا به تجربه خواهند نشست حتی اگر صدبار آنرا انکار کنند.
خروج از این بحران به مدد همه عوامل بحران ساز و اسباب بحران آفرین به شوخی و مزاح بیشتر شباهت دارد تا واقعیت. تا آدمی در این عالم (غربی) سیر میکند و همه لوازم آنرا لازمه بودن و تداوم حیات میشناسد روزی مقدر او همین است. اینهمه «قضای نامرضی» خداوند است که آدمی حسب غفلت و کناره گیری از تفکر اصیل آنرا روزی خویش ساخته است. چنانکه به هیچ روی نمی توان از آن بعنوان امری حتمی و سفری ناگزیر یاد کرد.
«اراده معطوف بحق» نقطه عطفی است که جان انسان را متوجه و متذکر «حقیقت» می سازد. در مقابل چندین قرن خودکامگی وعصیان، هوسی خام که از آدمی موجودی تک ساختی ساخت تا در نخوت تمام مبدل به «اراده معطوف به قدرت» شود. «این تجسم تام قدرت طلبی» همه توجه و اهتمام خویش را متوجه و معطوف به عالم ظاهر، تسخیر زمینی و دنیای فانی ساخته است. «اراده معطوف به قدرت» یعنی تکبر و خودکامگی شیطانی است که در تمامی افراد ساکن در این موقع و موقعیت عالم به درجات متجلی است و تمامیت آن درفرهنگ و تمدن غربی، تکنولوژی و سیاست و قدرت تمامیت خواه آمریکا آشکار گشته است. اینهمه انعکاس نظر وعمل یهودیتی است که تمام قد با حق و حقیقت در جدال آمده است.
ما به ازاء خارجی و کامل این اراده شیطانی، یهودیت صهیونیستی است. جریانی فاسد و مفسد که حسب لعن ابدی خداوند برخورداری خود را در «تداوم واستمرار حیات شیطانی» میشناسد واز همه امکانات برای سلطه کامل بر زمین، اغوای انسان و مبارزه با حق بهره می جوید.
هیهات که این جریان در زاد و ولدی مستمر وانتشار تمنا و آرزو از «انسان امروز» نمونه ای و رونوشتی چون خود ساخته است. میلیونها و میلیاردها مرد و زن که مقصد و مقصود یهود را امام خویش ساختهاند. «اراده هایی حقیر اما معطوف به قدرت» سلطه، دنیامداری و دنیاطلبی، کوتوله های شریر که در مسابقه برتری، ریاست و آقایی بر دیگران از هم سبقت میگیرند، آیا پیرامون خود جمع کثیری از این تمثال اراده های حقیر را نمیبینید؟
ما به ازاء خارجی تام و اتم و اکمل اراده معطوف بحق که خود محل ظهور و مجلای تام اسماء و صفات حق جل وعلا، مقدم در خلقت (خلقت نوری) اولین و آخرین مخلوق ملکی و ملکوتی از صبح ازل تا شام ابد، واسطه فیض رحمت مطلق، مربی کامل انسان از سوی رب الارباب، امین سرالله، هادی سبل، صراط مستقیم، باب الحق، امام مبین حضرت صاحب الزمان و صاحب الامر مولانا امام المهدی ارواحنا له الفدا است که از تمامی امکان برای هدایت، دستگیری، انتقال انسان از ورطه هولناک ساحت واقع بینی صرف، دوری از حقیقت و زمان زدگی، به ساحت عالی و متعالی نسبت با حقیقت هستی زمان بی مرگی و ابدی و استقرار در جوار عرش الرحمان را داراست.
«ظهور ولایت تامه» حق و امام زمان(عج) منوط به ظهور کبرای ایشان در آخرالزمانست که اینک آخرین سالهای آن را سپری میکنیم اما، نسبت یافتن بدان و انتظار حقیقی که خود یکی از شرایط این ظهور تام است در گرو «پرسش» از وضعی است که در آن به سر میبریم.
احیاء نظام معرفتی مغفول مبتنی بر «دریافت ولایی» از عالم امریست ناگزیر که بی نقد جدی مبادی علوم جدید متغدر است.
این «نظام» یا منظوم درخشان که بر مدار «ولایت» حجج الهی و امامت امام حق می چرخد. نقطه آغازینی است برای «سیر از ظاهر به باطن». سفر از ملک به ملکوت» و معنایی برای بودن، «نظامی» که جایگاه انسان و نسبت او را در میانه هستی (بحقیقت) می نمایاند.
از همین رو و با توجه به این امر مهم است که «شیعیان» ساکن در این وطن اسلامی را محق و مقدم در ترسیم این نظام معرفتی و رجعت بدان میشناسیم. چه اینان پیش و بیش از سایر اقوام در سابقه ولاحقه تاریخی، سنتهای اعتقادی فرهنگی و بالاخره نسبت وجودی و خلقیشان نسبت با این امر حق را دارا هستند.
۱- علم در اسلام- ص ۳۹
۲- همان- ص ۴۰۶