بسیار پیش آمده است که تنگناهای دینداری در زندگی امروز را از عمق جان حس کرده ایم. زندگی امروز سرشار از مضاهر فن آوارانه ای است که ریشه در علم جدید دارند: از رسانه های جدید گرفته تا تکنولوژی حمل و نقل، تغذیه، آموزش و پرورش و غیره. عادت هم کرده ایم که در مورد سطحی ترین این مظاهر قضاوت کنیم اما از ریشه ها، یعنی همان بنیادهایی که علم متجدد بر اساس آن سامان گرفته است غفلت ورزیم. وا اسفا از آن روز که این غفلت با آماده خوری محصولات علمی دیگران و سرگرم شدن به دعواهای کاذب سیاسی دوچندان هم شده باشد.
آنچه در پی خواهید خواند مطلبی است که از سوی یکی از برادران "جمع ما" به رشته تحریر درآمده و باید آن را تذکری برای جوانان امروز، نسبت به "اهمیت علم متجدد" و "غیبت خدا" در آن در نظر گرفت. بی تردید این تذکر دعوت بهاندیشیدن است و نه رد و قبول سطحی یا افراطی علم متجدد.
ان شاءالله در فرصتهای آتی این بحث را پی خواهیم گرفت.
آنچه امروزه بعنوان سیانس science(یا علم متجدد) شناخته میشود همانطور که کراراً شنیده ایم بدون وجود طب ابن سینا، ریاضیات عمر خیام و نور شناسی ابن هیثم، یا امکان تحقق نمییافت و یا از رسیدن به مرتبه ای که امروزه دست یافته است، عاجز بود.
اما سئوال اساسی اینجاست که آیا رابطه بین این دو علم (علوم اسلامی و علوم جدید و غربی) فقط پیوستگی و امتداد است؟!
علوم اسلامیبر معرفتی مبتنی بر وحدانیت، یکتایی و حکمت و مشیت خداوندی استوار است که هیچ امری جز به اختیار و اراده او امکان تحقق نمییابد و این در حالی است که علم غربی، جهان طبیعی را واقعیتی جدا از خداوند یا مراتب عالی تر وجود می داند و در خوشبینانه ترین حالت، خداوند را چونان سازنده ای می داند که پدیده ای را خلق کرده و آن پدیده اینک مستقل از او، به کار خود ادامه می دهد. استاد شهید مطهری در کتاب علل گرایش به مادیگری این موضوع را اینچنین بیان می نماید:" فلاماریون از اگوست کنت که پایه گذار پوزیتیویسم است و باصطلاح "اصاله العلمی" است مطلبی نقل میکند که دور نمای خوبی است برای نشان دادن اینکه تصویری که دانشمندانی مانند اگوست کنت در محیط کلیسایی آن روز از خدا داشتهاند چگونه تصویری بوده است؟ فلاموریون میگوید: اگوست کنت گفته است: "علم، پدرف طبیعت کائنات را از شغل خود منفصل و او را به محل انزوا سوق داد و در حالی که از خدمات موقت او اظهار قدردانی کرد او را تا سرحد عظمتش هدایت نمود." مجموع گفته اگوست کنت نشان می دهد که خدا در نظر اویعنی چیزی مانند جزئی از جهان و عاملی در عرض سایر عوامل جهان, ولی عاملی مجهول و مرموز. از طرف دیگر پدیده های جهان نیز بر دو قسم است: معلوم و مجهول. هر پدیده مجهولی را باید به آن عامل مرموز و مجهول نسبت داد که تبعاً هر چه پدیده ها در اثر علم، مکشوف و معلوم میگردند از حوزه تاثیر آن عامل مجهول کاسته میشود. این طرز تفکر، تفکر او تنها نبوده است، تفکر محیط عصر و زمان او بوده است. "
این نگرش فلسفی خاصی است که علم جدید بدان مبتلا است. بطوری که عوامل جهان مادی (یعنی فضا، زمان، ماده، حرکت و انرژی) واقعیتهایی مستقل از مراتب عالی تر وجودند و موضوعاتی قابل تحویل به مناسبات و معادلات ریاضی و کمّی و مطلقاً در وجه ریاضی آن و از طرفی جنبه های کمّیت ناپذیر وجود مادی بی ربط جلوه میکنند و خارج از موضوع تلقی میشوند. مضافاً که بنا بر این نگرش، مفدرفک (subject) یا "ذهن" که این جهان مادی را مطالعه میکند همانا شعور فردی بشر است که چیزی جز قدرت استدلال نیست و ربطی به وحی و عقل کلی ندارد.
لذا فلسفه و نگرشی که علم جدید بر اساس آن شکل گرفت، چیزی جز "کمّی کردن" طبیعت نبود. بطوری که به همان تعبیری که خود گالیله گفته بود، "کمّی کردن طبیعت" یعنی آن جنبه ها یی از طبیعت که کیفی است بعنوان جنبه های ثانوی و غیر مهم تلقی شود و وظیفه علم همان مطالعه "کیفیات اولی" است که همچون وزن و طول و سرعت از نظر ریاضی قابل تعریف، تجزیه و تحلیل است؛ به عکسف کیفیاتی همچون رنگ یا شکل که کیفیات محض است و نمی توان آنها را به طرق ریاضی مطالعه نمود. و از این زمان به بعد بود که دیگر از نقطه نظر علمی، نه جهان آئینه صفات حق تلقی میشد و نه هستی کتاب حاوی حکمت خداوند و نه پدیده ها بعنوان آیات خداوند.
در موضعی دیگر از کتاب "علل گرایش به مادیگری"، استاد مطهری در بیان این مطلب می نویسند:" پس عمده این است که به اصطلاح مقام الوهیت را تشخیص دهیم و جا و مقام و پفست خدایی را بشناسیم. آیا جای خدا در هستی و مقام الوهیت در عالم وجود این است که او را در ردیف یکی از موجودات عالم و جزئی از عالم بدانیم….نتیجه این طرز تفکر این است که خدا را در میان مجهولات خود جستجو کنیم. تبعا هر چه بر معلومات ما افزوده میگردد و از مجهولات ما کاسته میشود منطقه خداشناسی ما محدود تر میشود تا جایی که اگر فرض کنیم جمیع مجهولات بشر یک روز حل شود دیگر جایی برای خدا و خداشناسی باقی نمی ماند. طبق این طرز تفکر تنها برخی موجودات جهان آیت و حکایت و آینه وجود خداوند میباشند و آنها همان موجوداتی هستند که علل آنها مجهول است. اما موجودات شناخته شده از نظر اسباب و علل از قلمرو آیت و معرف بودن ذات پروردگار خارج اند.
در اینجا باید تعبیر قرآن را ذکر کنیم که می فرماید:"ما قدروا الله حق قدره"خدا را آنچنان که شایسته و ممکن است تصور نکرده و اندازه گیری نکردهاند. الفبای خداشناسی این است که او خدای همه عالم است و با همه اشیاء نسبت متساوی دارد. همه اشیاء بدون استثناء مظهر قدرت و علم و حکمت و اراده و مشیت اویند و آیت و حکایت کمال و جمال و جلال او میباشند."
در میان همه علوم، علوم زیستی در مقابل تعریف کمی علم طبیعت و مطالعه ریاضی پدیده ها، کمتر از سایر علوم تحت تاثیر قرار گرفتهاند و به اصطلاح دیرتر از بقیه علوم انقلاب نیوتنی را از سرگذراندند, ولی با این حال، در قرن ۱۹ میلادی، "نظریه تکامل" که چارلز داروین و عده ای دیگر آن را مبنای علوم زیستی قراردادهاند و بیشتر منشأ و مبنای فلسفی داشت تا علمی، مسئله ساز ترین نظریه علمی از نقطه نظر دین گشت.
اصل اساسی این نظریه اینست که اشکال عالی تر حیات در طی مدتی بسیار طولانی از تطور و تکامل اشکال پست تر حیات پدید آمده و بالیده است و دست خالق مطلق در پیدایش "انواع" گوناگون و تحول تاریخی در کار نبوده است. این تطور و تکامل هم هیچ قصد و غایتی ندارد، بلکه صرفا از رهگذر تنازع میان "انواع" مختلف و "بقای انسب" عمل میکند.در واقع همین نظریه تکامل بود که آگاهی مستمر از خداوند را بعنوان خالق کل که در قرآن به تعبیر "حیّ" و "محیی" آمده است, به فراموشی سپرد. در نظر استاد شهید مطهری :"از جمله مسائلی که به نظر من تاثیر زیادی در گرایشهای مادی داشته است، توهم تضاد میان اصل "خلقت و آفرینش" از یک طرف و اصل"ترانسفورمیسم"یعنی"اصل تکامل"، خصوصا "تکامل جانداران" از طرف دیگر است. و بعبارتی دیگر توهم اینکه "آفرینش" مساوی است با "آنی و دفعی الوجود" بودن اشیاء و " تکامل" مساوی است با "خالق نداشتن اشیاء". آنچنان که از تاریخ بر می آید در مغرب زمین به خصوص این اندیشه وجود داشته است که لازمه اینکه جهان بوسیله خداوند بوجود آمده باشد این است که همه اشیاء همواره ثابت و یکنواخت بوده باشند، تغییری در کائنات خصوصا در اصول کائنات یعنی "انواع" رخ ندهد. پس تکامل، خصوصا تکامل ذاتی- یعنی تکاملی که مستلزم این باشد که ماهیت یک شی تغییر کند و نوعیت آن عوض شود – غیر ممکن است. از طرف دیگر میبینیم که هر اندازه علوم سیرتکاملی انجام می دهند و توسعه مییابند مسئله اینکه اشیاء و بالاخص جانداران یک قوس صعودی و تکاملی را طی میکنند، بیشتر ثابت و مبرهن میگردند. نتیجه این دو مقدمه اینست که علوم- بالاخص علوم زیستی _ درجهت ضد خداشناسی گام برمی دارند."
مبانی فلسفی علم جدید و در رأس آنها نظریه تکامل باعث ظهور اندیشه ای گردید که همانا قول به قابلیت تحویل یا فروکاهش علمی همه چیز بود. مثلا کمال مطلوب فیزیکدانان قرن ۱۷ آن بود که بتوانند همه واقعیات مادی را بر اساس حرکت اتمها توضیح بدهند. فکر فروکاستن یا تحویل گرایی (reductionism) را که ذاتی علم جدید است, می توان به معنای تحویل روح (spirit) به ذهن یا روان مقید (psyche)، روان مقید به فعالیت زیستی، زندگی به ماده بی جان و سر انجام تحویل ماده بی جان به ذرات محظا و کاملا کمییا انرژی بی پایانی دانست که می توان حرکات آن را بصورت کمی درآورد و سنجید. امروزه یکی از مهمترین ویژگیهای دنیای جدید، همین تحویل گرایی علمی است که به مذهب "اصالت علم"(scientisme) موسوم شده است. و این همان علمی است که شهید دکتر شریعتی در کتاب "ویژگیهای قرون جدید" از آن به غرور شدید علمی و "مکتب سیانتیسم" تعبیر می نماید:"سیانس(science) به معنی علم و مکتب آن، که اصالت علم (scientisme) میباشد، بدین معنی که تنها علم است که اصالت دارد. سیانس به معنای علم کلی نیست(هرگونه معرفتی را علم میگوئیم:علم دین، علم ماوراءالطبیعی، علم موسیقی، علم ادبیات و غیره) سیانس به معنای علوم دقیقه منطقی مبتنی بر مشاهده و تجربه بر روی واقعیت طبیعی است، یا مجموعه داناییهایی که بوسیله منطق عقلی از طریق تجربه، مشاهده و مقایسه بر روی عالم واقعی و عینی بدست آمده است. بنابراین فیزیک و شیمی، هیئت و جامعه شناسی سیانس میباشند. اما فلسفه که قابل تجزیه و مقایسه نیست، سیانس نمیباشد، همچنین شناخت مذهب سیانس نمیباشد، زیرا بر واقعیتی عینی مبتنی نیست….سیانتیسم در قرن۱۸ و ۱۹ به حد اعلای غرور خودش می رسد. بصورتی که هر چیز را به جز سیانس می خواهد بکوبد و از بین ببرد و برای همین است که در قرون ۱۸ و ۱۹ مشاهده میشود که باشدت به فلسفه و مذهب و حتی ادبیات حمله میشود، زیرا در قلمرو سیانس نیستند." {mospagebreak}
در جایی دیگر از همان کتاب دکتر شریعتی اصول "مکتب سیانتیسم" را اینگونه بیان میکند:
"1- تمام عقاید و افکار باید از قوانین و تحلیلهای علمی سرچشمه بگیرد.
۲- مذهب، خدا، روح و بسیاری از معنویات حقیقت ندارد، چون در دایره علم نمیگنجد.
۳- بسیاری از غرایز و رسوم (اخلاقی، قومی، ملی، روابط اجتماعی)خرافه است زیرا علم برای آنها تحلیلی نمییابد.
۴- نسبت به هر چه موروثی و دیرین است باید نفرت داشت و به آنچه نو است باید مشتاق بود(نو پذیری اصولاً یکی از خصوصیات یا کاراکترهای روح سیانتیسم است.)
۵- انطباق متد تجزیه و تحلیل منطقی(آنالیز) بر همه مفاهیم. آنالیز متد تجزیه و تحلیل است که سلسله علت و معلول را در نظر میگیرد و این تجزیه و تحلیلی علّی و منطقی و عقلی است."
در پایان این مقال ذکر این نکته ضروری می نماید که آنچه پیش از این آمد صرفا متوجه "روایت متجددانه از علم" بود و نه مطلق "علم" . علم تجربی فی حد ذاته نه تنها انسان را بازیچه جهان مادی نمی نماید، بلکه می توان آن را بعنوان یکی از مراتب معرفت پذبرفت، مرتبه ای که جا بر مراتب عالی تر خود تنگ ننماید. حاصل کلام اینکه امروزه این مذهب اصالت علم یا سیانتیسم (در اشکال پیدا و پنهان آن) است که "علم جدید" را به یک ایدئولوژی کامل و طریقه ای برای نگریستن به عالم و آدم تبدیل کرده است. مذهب اصالت علم تنها برای شناختی ارزش و احترام قائل است که مبتنی بر علم به روایت متجددانه باشد و از همین رهگذر است که نه تنها آنچه را از طریق وحی حاصل آمده است و در معیارهای این جهان مادی نمیگنجد و از ظرفیت علم و تجربه بیرون است, به دور می ریزد و در باور خود نمیگنجاند و لذا شأن دین را تا حد یک عده اصول اخلاقی کاملا ذهنی و موضوعاتی متعلق به وجدان شخصی تنزل می دهد؛ بلکه از جهان طبیعی و اجتماعی نیز شناختی معرَف و مصلح شده بدست می دهد.
این مذهب اصالت علم و نه مطلقف علم است که واقعیت معنوی یا به تعبیر مکرر قرآن مجید جنبه "رازآلودگی" طبیعت را مغفول گذارده و این فکر اساسی اسلامی را که عالم و پدیده های طبیعت آئینه حضرت حق و مظاهر اسماء و صفات اند را منهدم کرده است با تزلزل مبانی تجدد و ظهور اندیشه های "پفست مدرن" ارباب علم چونان "کاهنانی"انگاشته میشوند که تنها برای مسائل محضا علمیکه برای هر آنچه که فراتر از دسترسی علم نیز هست، پاسخهای نهایی و قطعی دارد.
بر ماست که بعنوان جانشینان خداوند بر کره ارض و در مقام خلیفه اللهی، نه مسحور قدرت علم و تکنولوژی جدید شویم و نه از چالش فعال با آن شانه خالی کنیم. بلکه از درک تمام عیار عالم مدرن و ثمرات آن ره توشه ای برای ساختن آینده خود، آنهم بدست خود، فراهم آوریم.
جلال فهیم پور