ناسپاسی، دانسته یا ندانسته

05f9955a5bea9a29918bc3bac2d0648e - ناسپاسی، دانسته یا ندانسته

سخن سردبیر: اسماعیل شفیعی سروستانی
علّت بیشتر کدورتها، دلخوریها، قهر و آشتیها و بالأخره دعواها که میان ما پیدا میشود و دانسته و ندانسته روزها، هفته ها و گاه سالها، ذهن و زبان ما را به خود مشغول می‌کند، دروغ و غیبت و افترا را دامن می زند، میدان تک تازی شیطان و از بین رفتن بسیاری از حقوق و حقایق را سبب می‌شود، در دو جمله خلاصه می‌شود:

۱ـ یا ما درباره ی حقوق دیگران در مناسباتمان بی اطّلاعیم؛
۲ـ یا اینکه یکی از دو طرف چیزی بیشتر از حقّش، می خواهد و در نتیجه به نحوی در حقّ دیگران دست اندازی می‌کند. نتیجه ی بی اطّلاعی از حقوق و تعادل در روابط هم، به دومی می انجامد.

دست اندازی به حقّ دیگران، از اینجا دل مشغولی و دلخوری آغاز می‌شود، گلایه، شکایت، روی ترش کردن، ترک رابطه و غیبت.

از همین جا میدان برای فرصت طلبان، آنها که می خواهند از آب گل آلود ماهی بگیرند و برای شیطان باز می‌شود تا هر چه می خواهد بر سر انسان بیاورد.

در این اوضاع و احوال، هر چه نسبت دو طرف دورتر باشد، مرافعه و دعوا و سر و صدایش بیشتر می‌شود. کار به یقه گیری، کلانتری و قاضی و بیمارستان و حتّی قتل و گورستان می انجامد و هر چه نسبت و رابطه نزدیکتر باشد، با سر و صدای کمتر، قهر، جدایی، دلخوری و پا در میانی دیگران خود را نشان می دهد.

در گذشته پا در میانی ریش سفیدها و بزرگترها باعث می‌شد تا مرافعه و دعوا زودتر دست و پایش جمع شود. به نسبت ازدیاد جمعیت، پیچیده شدن روابط و گسترده شدن هزاران نوع رابطه و حرفه در میان مردم بر میزان دعوا و درگیری ها هم افزوده شده است.

این همه مقدّمه چینی برای این بود که بگویم: بی اطّلاعی از حقوق خود و دیگران و خدایی ناکرده زیاده خواهی چه آثار و نتایجی دارد.

از همین جا مصداق سخنم را می آورم. همه ی ما، در هر موقعیّتی و ماجرایی، به خاطر آن خط کش و میزان فطری که خداوند در جانمان گذاشته است، می دانیم و می فهمیم که داریم چیزی از دیگری را به سمت خود می‌کشیم؛ امّا… بگذریم.

چون بیشتر گفت وگوی من با تو، در خانه و میان خانواده است. ضمن آنکه زمینه ی همه ی ماجراهای بعدی هم در آینده، از همین خانه و خانواده شکل می‌گیرد.

تقریباً عموم پدر و مادرها از رابطه ی یکسو و چیزی که از آن به عنوان حق ناشناسی فرزندان یاد می‌کنند، گلایه دارند. از اینکه بر و بچّه ها پدر و مادر را در خدمت خودشان می‌گیرند، همه چیز را به سوی خود می‌کشند، بهره می‌برند؛ با تصوّر غلطی که از رابطه ی خانوادگی دارند، عهده دار کمترین مسئولیت و ادای حدّاقل حقوق در این رابطه هم، نمی‌شوند.

در تعریف آنها از خانواده، مادر خدمتکاری است که همزمان وظیفه ی رختشویی، آشپزی، حفاظت از خانه و پرستاری بیمار را داراست و پدر، مأمور خرید، مسئول خدمات فنی، راننده ی اختصاصی، گاهی محافظ شخصی و البتّه محکوم به کار دائمی‌برای تدارک هزینه ی خانواده است؛ ولی فرزندان تا آخرین سال و آخرین روز حضور در خانه مهمان هستند، بهره می‌برند بی آنکه هیچ مسئولیّتی و تعهّدی را پذیرا شوند؛ حتّی اگر آنها به هر دلیل برای مدّت چهل سال یا بیشتر رحل اقامت در خانه افکنده باشند. تعداد فرزندان که تا چهل و پنجاه سالگی در خانه مانده‌اند، کم نیست؛ مانند دخترانی که به هر دلیل به خانه ی شوهر نرفته‌اند یا به هر دلیل، دیگر بار به خانه و نزد پدر و مادر برگشته‌اند.

این همه در حالی است که هر یک از این آقازاده ها و خانمزاده ها در شرایط دیگر، ناگزیر به انجام وظایفی می‌شوند که معمولاً از روی بی توجّهی در خانه از انجام آنها، سر باز می زنند. من برای تو فرضها و موقعیّتهای دیگر را مثال میزنم.

هیچ به موقعیّتهای مختفلی که ممکن است ما قرار بگیریم و نوع وظیفه و روابطمان در آن موقعیّتها، اندیشیده ای برای تو نمونه هایی را ذکر می‌کنم، اوّل در موقعیّت یک مسافر و مهمان یک هتل:

۱. فرض اوّل: مهمان شدن در یک هتل است. فکر می‌کنم وظایف مسافر و رابطه ی متقابل او با کارکنان هتل را می‌شناسی.

مسافر اتاقی را برای مدّتی معیّن در اختیار می‌گیرد و برای هر گونه خدماتی که دریافت می‌کند با حفظ همه ی شرایط تعریف شده در هتل، هزینه ها را می پردازد.
علاوه بر آن مسافر، در هر وضعی با پرداخت انعام اضافی از عموم خدمتکاران (نظافتچی، دربان، تلفنچی، مسئول میز و دیگران) تشکّر می‌کند. حقّ هیچ گونه پرسش از مناسبات درونی هتل را ندارد، در وقت خروج، کلید اتاق را تحویل می دهد و در ساعت مقرّر با حفظ همه ی شئون، هتل را ترک می‌کند.

اگر بنا بود که پسر یا دختر جوانی در طیّ مدّت ده سال عموم خدماتی را که در خانه دریافت می‌کند، در یک هتل دریافت می‌کرد، چه مبلغی باید هزینه می‌کرد؟ آیا او اجازه ی دخل و تصرّف در هر یک از وسایل یا ورود بی رخصت به هر یک از قسمتهای هتل را داشت؟ و آیا می توانست به رویه ی یک طلبکار با روی ترش و گاه همراه با بدخُلقی و دعوا با هر یک از کارکنان هتل روبه رو شود؟ کمی هم به هزینه های خدمات دریافتی توجّه کنیم.

من معتقدم اعداد، حرفهای زیادی برای گفتن دارند. جوانان حقوق بگیری را سراغ دارم که در وقت خرید نان یا پرداخت یک قبض تلفن خانه هزینه اش را از پدر یا مادر می‌گیرند.

۲. موقعیّت دوم، زندگی در یک پانسیون است. خانه ای که معمولاً در شهرهای بزرگ به تعدادی خانم یا آقا را خدمات می دهد و در قبالش مبلغی را دریافت می‌کند.
همیشه این گونه خانه ها شرایط ویژه ای را برای پذیرش مهمان دارند. کنترل رفت و آمدها جدّیتر است و محدودیّتها بیشتر. حتّی وقتهای رفت و آمد، روز یا شب هم محدودیّت مخصوص به خود را دارد. معمولاً در این خانه ها دیدار از دوستان و خویشان هم در لابی یا همان سالن ورودی انجام می‌شود. دریافت اتاق خصوصی یک تخته هم هزینه ی مخصوص خود را دارد.

احساس تنهایی و غریبه بودن و دلتنگی و محدودیّت امکانات و روابط کلیشه ای و … در این گونه مکانها هر مهمان و مسافری را می آزارد.
در هر یک از این دو مکان، یعنی هتل و پانسیون، مهمان بیمار که نیازمند خوراک ویژه، مراقبت ویژه و دارو و درمان می‌شود، حسابی جدا پیدا می‌کند.
من از روش و کلام «قرآن» آموخته ام که برای متوجّه کردن و متذکّر ساختن افراد، اوّل از نعمتها و بهره مندیها بگویم. این روش باعث می‌شود تا افراد قبل از آنکه احساس کنند طلبکارند، متوجّه شوند که چه خدماتی را دریافت کرده و امّا در برابرش شاکر و سپاسگزار نبوده‌اند؛ همان که افراد را متوجّه می سازد که حق ندارند، مغرور شده و طلبکارانه عمل کنند.

۳. فرض سوم را بسیاری از دانشجویان می‌شناسند و از کمّ و کیف آن اطّلاع دارند، خانه ی مشترک دانشجویی.

من در جوانی آن را تجربه کرده ام. در شهر «کرمان»، با چند نفر از دانشجویان، آن هم برای پایین آوردن هزینه های اجاره بهای خانه همراه شدیم و خانه ای اشتراکی گرفتیم و مدّتی در آن سکونت کردیم. معمولاً این نوع زندگی عمرش کوتاه است. یکی دو ترم بیشتر دوام نمی آورد. اختلافات فرهنگی و خانوادگی و خوی و خصلتها که بروز می‌کند، به زودی رابطه ها را از هم می‌گسلد و زندگی مشترک تمام می‌شود.

خورد و خوراکها معمولاً ساده است. یادم می آید وقتی نزد دکتری از درد معده شکایت کردم، گفت: ورم معده ـ که مقدّمه ی زخم معده است ـ بیماری زندگی دانشجویی است؛ وقتی که دانشجویان انواع طبخ غذا با تخم مرغ را می آموزند.

در این خانه ها پرستاری برای مراقبت از بیمار، آشپزی برای طبخ غذا، و مستخدمی‌برای شستن لباسهای کثیف وجود ندارد. در این خانه ها هر روز یک نفر به عنوان شهردار وظیفه ی خرید مایحتاج بقیه دوستان و شستن ظروف را عهده دار میشود؛ در حالی که طیّ مدّت ۲۰ سال اقامت در خانه و جمع خانواده، به ندرت پسری عهده دار آن می‌شود. پسران زیادی را شاهد بوده ام که به خاطر جابه جا شدن پیراهن و جورابشان عربده کشیده‌اند یا به خاطر اتوی پیراهنشان، داد و فریاد به راه‌انداخته‌اند. جز این، دانشجویان وظیفه ی پرداخت همه ی مخارج و حق الزّحمه ها را هم دارند. از این رو همگی و با مراقبت و نوعی خسیسی از تلفن استفاده می‌کنند یا آنکه با گرفتن فهرست مکالمات از اداره ی مخابرات هزینه ها را میان هم تقسیم می‌کنند.

من از این گونه زندگی استقبال می‌کنم. در دوران جوانی، جوانان را روی پا می آورد، می سازد و کم توقّع می‌کند.

۴. فرض چهارم: زندگی در خوابگاه دانشجویی است. امتیازی که به سختی فراهم می‌شود. اتاقی مشترک که تعدادی دانشجو را موقّتاً در خود جای می دهد. در دانشگاههای غیر دولتی تمامی هزینه ها را دانشجو خودش می پردازد و در بیشتر مواقع، این خانواده ی دانشجوست که پرداخت هزینه را متقبّل می‌شود.
شاید تنها در این مواقع و موارد است که جوانان متوجّه همه ی امتیاز و امکانی می‌شوند که در خانه و میان خانواده بی هیچ زحمتی در اختیار دارند.
از نظر من، مهمترین این امتیازها امنیّت است.
شاید بپرسید، مگر در سایر موارد امنیّت نیست؟
می‌گویم تا امنیّت را چه تعریف کنی و گستره ی آن را تا کجا بدانی؟
امنیّت جان، مال، حیثیّت، اطّلاعات و …

هیچ گاه امکان مقایسه ی جانفشانی صمیمانه ی پدر و مادر و همراهی آنان در قبال فرزندِ بیمار یا گرفتار آمده در معلولیت و حتّی حبس، با همراهی برادران، پسرعموها، دوستان، همسایه ها، بقّال سر کوچه و رهگذری نا آشنا را داشته ای؟ آیا همراهی همه ی آنها یکسان است؟ و میزان پایمردیشان؟

بی شک جواب منفی است. هر چه نسبت دورتر می‌شود از میزان ایستادگی، هزینه کردن، مراقبت و پرستاری و مدّت و درازای آن کم و کمتر می‌شود. کدام یک از آشنایان دور و نزدیک حاضر به فروش خانه ی خود و هزینه کردن آن برای نجات آن زندانی یا بیمارند؟ کدام یک حاضر به دادن کلیه ی خود هستند؟ کدام یک حاضر به مراقبت صمیمانه از یک معلول برای مدّت سی سالند؟ جواب این سؤالها لازم نیست؛ همگی با خودت. تنها می خواهم بگویم ما غرق در ثروتها و نعمتها هستیم، در حالی که از آن همه، غافلیم و درباره شان بی اعتنا.

 عادت کرده ایم، همه عادت کرده ایم به گذران اوقات شادی و تفریح با اغیار و تقسیم رنجها و غصّه ها با خانواده ی خود؛
 عادت کرده ایم، به شنیدن سخت ترین سخنان از اغیار و بی تابی در برابر پرسش پدر و مادر وقتی که از ما درباره ی آنچه که می‌کنیم، می پرسند یا درباره ی آنچه که نمی‌کنیم؛
 عادت کرده ایم به راز دل گفتن با اغیار در حالی که از کنار آنان هیچ امنیّتی برای ما حاصل نمی آید و پنهان داشتن معمولی ترین موضوعات روزمره از کسانی که در وقت ضرورت، از تمامی هستیشان برای ما می‌گذرند؛
 عادت کرده ایم به بهره برداری صرف و دریغ ورزیدن از کمترین داشته ها درباره ی وابستگان.

در جایی برایت نوشتم:
آنکه تو را در مالش شریک نمی‌کند، در جانت شریک نکن!
امروزه روز، روبه رو با فرزندانی هستیم که به رغم آنکه ما آنان را در جان شریک می‌کنیم، امّا آنان ما را در گفت وگویی ساده شریک نمی‌کنند. تا چه رسد به مال یا … ! بگذریم.

اینها را در خاطر داشته باش زیرا به تو کمک می‌کند تا بدانی در برابر همه ی اشخاص و همه ی اطرافیان برای تو و بر تو حقّی است که فرو گذاشتنش تو را مواجه با خساراتی بزرگ می‌کند و تبعاتی طاقت فرسا در دو جهان. بی اطّلاعی از این حقوق و ضایع شدن آنهاست که بر ما لباس ظالم می پوشاند.

ظلمی‌که حقّ ضایع کردن و چشم پوشی نمودن از آن را حتّی خدا هم به خود نمی دهد؛ زیرا او پاک و منزّه از هر گونه ظلم است و ضایع کردن حقوق، شایسته ی مقام خداوندگاری اش نیست. اگر همه ی آنچه را که نوشتم دوباره مرور کنی، درمی‌یابی که بسیاری از آنچه را که ما حقّ خود می دانیم، حقّ ما نیست. در مقابل چه بسا که در دریایی از ظلم دست و پا می زنیم و خود را طلبکار هم می‌شناسیم و صاحب حق. تنها نسبت خونی داشتن با اطرافیان و منسوب شدن به نام و عنوان برادری، خواهری، فرزندی و … کافی نیست ما ناگزیر باید حقیقت این عناوین را هم در خود جمع کنیم تا آن نسبت معنی پیدا کند.

هر اسمی‌با خود و در خود مسمّایی دارد. اگر این مسمّا و این نسبت در این اسم ظاهر نشود، به هیچ دردی نمی خورد. همان بهتر که آن اسم را از خود برداریم.
هر اسم، عنوان و شأنی، حقّی و وظیفه ای را بر دوش ما حمل می‌کند، اگر بدانیم و تاب به جا آوردنش را داشته باشیم.
هر اسم، ظرفیّت مخصوص خود را دارد و هر اسمی وظیفه ای و تکلیفی بر دوش ما می‌گذارد.

هر کدام از ما در یک زمان، چندین و چند اسم و شأن داریم. ممکن است در یک زمان، پسر، برادر، عمو، دایی یا دختر، خواهر، عمّه، خاله و جز اینها باشیم. می توانی روی کاغذ همه شئونی را که کسب کرده ای برای خودت قطار کنی.

هر کدام از اینها برای ما حقّی و برای دیگران نیز حقّی را ایجاد می‌کند که اگر این حقوق را ادا نکنیم، سنگینی اش بر دوش ما می ماند.
تنها داشتن این عناوین، ما را صاحب آن شأن و حامل آن مسمّا نمی‌کند!

اجازه بده که بیش از این پیش نروم. همین جا و همینها بس است؛ برای آنکه گوش تیز و روان سالمی داشته باشد و برای آنکه نیوشای کلام حق باشد.
هیچ می دانستی در حالی که فرزندان نمی توانند به‌اندازه ی لفظ و صوت «اُف» با پدر و مادرشان بر خورد کنند، پدران حقّ دخل و تصرّف بی اجازه در اموال فرزندان را دارند؟ این حق را خالق عالم به آنها داده، تو هم روزی، وقتی پدر یا مادر شدی از این حق برخوردار می‌شوی. هم چنان که آن حق یعنی «اُف» گفتن را خالق هستی از تو سلب کرده، چنان که از پدر و مادر تو هم در برابر والدینشان سلب کرده بود.

همچنین ببینید

حفظ دستاوردهای حج

آداب فردی برای حفظ دستاوردهای حج

حدیثی از امام صادق علیه السلام روابت شده است که فرمودند : پیامبر در سفرها …

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *