افعالی که انسان در ارتباط با خدای متعال انجام می دهد و نیز حالاتی که در همین رابطه در روان انسان پدید آید از معرفتی که نسبت به خدای متعال دارد حاصل خواهد شد، یعنی، بدنبال خدا شناسی، حالات و توجّهات و کیفیات نفسانی خاصّی در انسان پدید می آید که به مقتضای این حالات مخصوص و توجّهاتی که نسبت به صفات الهی مییابد در چارچوب شرائط خاصّ خارجی، افعالی را انجام خواهد داد.
انعکاس های روانی و رفتاری معرفت
افعالی که انسان در ارتباط با خدای متعال انجام می دهد و نیز حالاتی که در همین رابطه در روان انسان پدید آید از معرفتی که نسبت به خدای متعال دارد حاصل خواهد شد، یعنی، بدنبال خدا شناسی، حالات و توجّهات و کیفیات نفسانی خاصّی در انسان پدید می آید که به مقتضای این حالات مخصوص و توجّهاتی که نسبت به صفات الهی مییابد در چارچوب شرائط خاصّ خارجی، افعالی را انجام خواهد داد.
معرفتی را که افراد نسبت به خداوند تحصیل میکنند از جهت عمق و وسعت مفاهیم در سطوحی بسیار متفاوت است و به اصطلاح، عرض عریضی دارد، تا آن جا که تقریباً می توان گفت: مراتب معرفت الله در انسان میل به بی نهایت دارد. فی المثل، معرفتی که عموم مردم درباره خدا پیدا میکنند در حدّ یک شناخت اجمالی از موجودی است که جهان از او بوجود آمده به این معنی که اگر او نمیبود یا بود و نمی خواست جهان بوجود نمی آمد؛ ولی، فوق این مرتبه اجمالی، مراتب بسیار زیاد و متفاوتی وجود دارند که می توانند در تغییر حالات و رفتار و شکل دهی به آن ها تأثیر چشم گیر و نقش مهمّی داشته باشند، تا می رسد به آن معرفتی که خدای تعالی نسبت به ذات خویش دارد و برای هیچ انسانی و هیچ موجود دیگری غیر از خود خداوند، داشتن چنین معرفتی، مقدور و میسّر نیست.
معرفتی که انسان نسبت به خدای متعال پیدا میکند، به تناسب عمق و کمال خود معرفت و مقدار توجّهی که انسان نسبت به معرفت خویش پیدا میکند و مفهومیکه از اسماء و صفات الهی در ذهن وی ایجاد میکند حالات خاصّی در انسان بوجود می آورد که بلحاظ مقدّماتش اختیاری است و می تواند مورد امر و نهی اخلاقی قرار گیرد و دارای ارزش اخلاقی باشد. و این حالات نیز بنوبه خود منشأ رفتارهای ویژه ای در انسان خواهند شد.
آیات و روایات نیز احیاناً در مواردی تأثیر معرفت در ایجاد این حالات را مورد توجّه قرار دادهاند چنان که خداوند می فرماید: « إِنَّمَا یَخْشَى اللَّهَ مِنْ عِبَادِهِ الْعُلَماء»[۱] (تنها از میان بندگان خدا این علماء (و خدا شناسان) هستند که از او خشیت دارند). علماء بلحاظ عالم بودنشان این گونهاند؛ یعنی، این علم و معرفت آنها است که حالت و کیفیت نفسانی خشیت الهی را در روانشان ایجاد میکند و چنانکه در روایتی از حضرت رضا ـ علیه السلام ـ آمده: «آن کس که به خدا داناتر باشد او از وی ترسان تر خواهد بود».[۲] حضرت امیر ـ علیه السلام ـ در روایتی می فرمایند: «داناترین مردم نسبت به خویش آن کس است که از پروردگارش بیشتر می ترسد»[۳] بلحاظ آن که هر کس خود را بشناسد خدای خود را میشناسد و از وی می ترسد. در هر حال این گونه آیات و روایات نیز بیانگر رابطه وثیقی میان معرفت از یک سو، و حالات نفسانی از سوی دیگر، است که ما در این جا مورد توجّه قرار داده ایم.
در همین جا توجّه به این نکته نیز لازم است که تأثیر معرفت در پیدایش حالات نامبرده بصورت علّت تامّه نیست؛ چرا که، ممکن است معرفت بمعنی تصدیق ذهن و درک یقینی و قطعی عقل بدون احتمال خلاف وجود داشته باشد؛ یعنی، تأثیر آن منوط و مربوط میشود به وجود شرائط دیگر در کنار وجود علم و معرفت و بنابر این، تأثیر معرفت در حدّ تأثیر جزء العله خواهد بود.
این حالات قلبی که بطور کلّی به احساس و عواطف و گاهی اسم های دیگری معروفند، به قلب، از آن جهت که مرکز احساسات و عواطف است، نسبت داده میشوند.
قلب عبارت است از همان روح انسان از آن جهت که دارای قوّه شناخت حصولی و حضوری و دارای احساسات و عواطف خاصّ است. گاهی وجود یک معرفت و ادراک، قلب را چنان بر می انگیزد که حالتی متناسب با آن معرفت پیدا میکند؛ ولی، گاهی هم چنین آمادگی وجود ندارد و زمینه روانی انسان طوری است که با وجود همان علم و معرفت، آن حالت و آن احساس خاصّ را پیدا نمیکند. در چنین وضعی آن قلب را «قسی» و این انحرافی را که در آن بوجود آمده «قساوت» می نامند چنانکه انحراف در بُعد شناختی قلب را «زیغ» گویند. قساوت قلب موجب میشود تا در مورد مقتضی، حالات خوف و خشیت و اشتیاق و نظائر آن ها را در دل انسان حاصل نشود. این حقیقت را هر کسی می تواند هم در درون خود تجربه کند و هم روی اشخاص مختلف دیگر. یک انسان با دقّت در روان خود ملاحظه میکند یک بار وقتی چیزی را فهمید یا توجّه بمعنائی پیدا کرد بدنبالش احساس و تأثر خاصّی پیدا میکند؛ ولی، بار دیگر که همان معرفت و توجّه را یافته است، آن احساس و تأثّر خاصّ را در خود نمییابد. و یا واعظی را در نظر میگیریم که عدّه ای را بیک نحو موعظه میکند امّا عکس العمل وعظ وی در همه افراد یکسان نیست یکی در حدّی متأثّر میشود که غش میکند و آن دیگری نه تنها متأثر نمیشود؛ بلکه، از تأثّر و غش کردن فرد اول تعجب میکند. این یک مفهوم است و آن دو انسان نیز از این مفهوم درک مساوی دارند؛ ولی، تأثّر و عکس العمل قلبی در آندو متفاوت است.
دیدگاه قرآن در تأثیر معرفت
قرآن کریم در این رابطه دو گروه از انسان ها را در آیات زیادی مطرح می سازد که با هم کاملاً متفاوتند: یک گروه، آنان که دلهایشان تحت تأثیر ادراکات و معارفی که پیدا میکنند قرار گرفته و در نتیجه، خوف و خشیت و حالاتی نظیر آن ها در دلشان و تغییر و تحوّل مثبت در رفتارشان پدید می آید و گروه دیگر کسانی که سنگدلند، تحت تأثیر چیزی قرار نمیگیرند و درباره آنها تعبیر قساوت را بکار میبریم.
در این باره آیات فراوان است و ما در این جا برای نمونه اشاره میکنیم به آیات:
«وَلَقَدْ أَرْسَلْنَآ إِلَى أُمَمٍ مِّن قَبْلِکَ فَأَخَذْنَاهُم بِالْبَأْسَآءِ وَالضَّرَّآءِ لَعَلَّهُمْ یَتَضَرَّعُونَ فَلَوْلَآ إِذْ جَآءَهُم بَأْسُنَا تَضَرَّعُوا وَلَکِن قَسَتْ قُلُوبُهُمْ وَزَیَّنَ لَهُمُ الشَّیْطَانُ مَا کَانُوا یَعْمَلُونَ»[۴](و محققاً (پیامبرانی را) فرستادیم به سوی امّت های پیش از تو پس آنان را به بلا و مصیبت گرفتارشان ساختیم باشد که تضرّع کنند پس چرا هنگامیکه بلای ما بسوی شان آمد تضرّع نکردند (برای این که) دل هاشان سخت شد و شیطان آن چه را میکردند در نظر ایشان زینت داد).
و آیه «ثُمَّ قَسَتْ قُلُوبُکُم مِّن بَعْدِ ذَالِکَ فَهِىَ کَالْحِجَارَهِ أَوْ أَشَدُّ قَسْوَهً وَ إِنَّ مِنَ الْحِجَارَهِ لَمَا یَتَفَجَّرُ مِنْهُ الْأَنْهَارُ وَ إِنَّ مِنْهَا لَمَا یَشَّقَّقُ فَیَخْرُجُ مِنْهُ الْمَآءُ وَ إِنَّ مِنْهَا لَمَا یَهْبِطُ مِنْ خَشْیَهِ اللَّهِ وَ مَا اللَّهُ بِغَافِلٍ عَمَّا تَعْمَلُونَ»[۵](سپس دلهاتان بعد از آن قساوت یافت پس هماهنگ سنگ یا سخت تر گردید (چرا که) بعضی از پاره سنگ ها از شکاف آن ها نهرها جاری شود و برخی از آن ها شکافته شود پس آب از آن جاری گردد و بعضی از آن ها از خشیت خداوند فرو افتد و خداوند از آن چه انجام دهید غافل نیست).
چنانکه «منْ خَشِىَ الرَّحْمَانَ بِالْغَیْبِ وَ جَآءَ بِقَلْبٍ مُّنِیبٍ »[۶] (آن کس که در نهان از رحمان خشیت کند و دل توبه و انابه کننده ای آورد).
(آیات فوق و بسیاری دیگر از آیات بیانگر این حقیقت هستند که دل های مردمان دو گونهاند: گاه نرمند و تحت تأثیر حقائق و معارف حقّه قرار میگیرند و حالات مناسب و ارزشمندی پیدا میکنند که نهایتاً تغییر رفتار انسان را از بدیها و پلیدیها بسوی خوبیها ایجاب میکند، و گاه سختند و ذرّه ای لینت و نرمش و انعطاف در آنها نیست و تحت تأثیر حقائق و معارف و حتی معجزات قرار نمیگیرند و در نتیجه به هیچ وجه دست از کارهای زشت و ناپسند خویش بر نمی دارند.)
ما وقتی در حالات خود مطالعه میکنیم میبینیم در حالات مختلفی و تحت تأثیر بعضی از عوامل مثل احساس محرومیت و غم و اندوهی که برای انسان حاصل میشود دل بی اختیار شکستگی پیدا میکند، که بخاطر رابطه میان روح و بدن، بدنبال آن حالت عصبی خاصّی در انسان و بعد هم ترشّحات چشم و جریان اشک ظاهر میشود. این فطرت و ساختمان قلب است که خدا این طور قرارش داده است تا تحت تأثیر چنین عواملی این گونه حالات را پیدا کند و فی نفسه نمی توان گفت خوب یا بد است؛ بلکه، باید دید عامل این دلشکستگی چیست. اگر دلبستگی به امور پست مادی دنیوی، عامل آن باشد نامطلوب است مثل آن که بچّه بخاطر از دست دادن اسباب بازی خود گریه اش میگیرد که در نظر افراد بزرگتر ناپسند می آید. اما اگر به خاطر محرومیّت از چیزهایی باشد که بر اساس مکتب و بینش دینی و اسلامی ارزشمندند، آن هم ارزشمند خواهد بود. مثل احساس محرومیت از امور معنوی، سعادت ابدی، یا از هدایت و برکات وجود پیامبر و ائمه ـ سلام الله علیهم اجمعین ـ . یا حتی عدم موفقیت در انجام یک کار خیر هر چند بخاطر عدم توانائی باشد و عقاب و مؤاخذه ای هم نداشته باشد.
در کنار احساس محرومیت که در بالا گفتیم عامل دلشکستگی است، گاهی نیز شوق باعث شکستن دل و جریان اشک میشود وقتی که نعمت غیر مترقّبه ای که مورد علاقه انسان است و در حالی که باور نمیکرد دفعتاً، برای او تحقّق یابد در این صورت نیز این امکان هست که آن چنان متأثر گردد که حالت گریه برای وی حاصل شود که این نوع را گریه شوق گویند در برابر گریه غم و اندوه. این نوع گریه و دلشکستگی نیز همانند نوع قبل چنان که گفتیم: امری است فطری و طبیعی و خدا دل انسان را طوری آفریده که در چنین حالاتی این گونه متأثّر شود. پس نمی توان به خوبی یا بدی آن قضاوت کرد مگر با توجه به عاملی که سبب این حالت شوق شده است.
قرآن در بعضی از آیات از این نوع گریه شوق نیز که تحت تأثیر عوامل ارزشمند مکتبی حاصل شود تعابیر ستایش آمیز دارد چنان که در یک مورد می فرماید:
«لَتَجِدَنَّ أَشَدَّ النَّاسِ عَدَاوَهً لِّلَّذِینَ ءَامَنُوا الْیَهُودَ وَالَّذِینَ أَشْرَکُوا وَلَتَجِدَنَّ أَقْرَبَهُم مَّوَدَّهً لِّلَّذِینَ ءَامَنُوا الَّذِینَ قَالُوا إِنَّا نَصَارَى ذَالِکَ بِأَنَّ مِنْهُمْ قِسِّیسِینَ وَرُهْبَانًا وَأَنَّهُمْ لَا یَسْتَکْبِرُونَ وَإِذَا سَمِعُوا مَآ أُنزِلَ إِلَى الرَّسُولِ تَرَى أَعْیُنَهُمْ تَفِیضُ مِنَ الدَّمْعِ مِمَّا عَرَفُوا مِنَ الْحَقِّ یَقُولُونَ رَبَّنَآ ءَامَنَّا فَاکْتُبْنَا مَعَ الشَّاهِدِینَ؛ [۷] و تو مییابی نزدیک ترینشان را از نظر دوستی به مؤمنان آن کسانی که گفتند: مائیم نصاری، (و) آن به علّت این است که بعضی از آنان دانشمند و پارسا هستند و استکبار نمی ورزند و هنگامیکه شنیدند آن چه را که بر رسول خدا نازل شده است میبینی که اشک از چشمهاشان جاری میشود به علّت آن چه را که از حق شناختند، میگویند پروردگار (ما) ایمان آوردیم پس (نام) ما در زمره شاهدان ثبت فرما».
آنان که مردم خدا پرست و دل نرمیبودند از شنیدن آیات خدا که بر پیامبر و فرستاده ی وی نازل میشد آن چنان ذوق زده میشدند که گریه شان میگرفت و اشک از چشمان شان جاری میشد و خداوند ایشان را در برابر این حالت شان به تعابیر مختلف که در این آیات و بعد از آن آمده است ستایش میکند. پس این گونه گریه شوق که در برابر دریافت امور معنوی است از دیدگاه قرآن امری است مطلوب.
بنابر این، ارزش گریه ها و خنده ها تحت تأثیر عوامل شوق و اندوه و شادی و غم کاملاً، بستگی به ارزش عامل نفسی و خارجی آن ها دارد، اگر آن ها دارای ارزش مثبت باشند این ها هم ارزشمند خواهد بود و اگر دارای ارزش منفی باشند این ها نیز بی ارزشند.
البته به یک معنا می توان گفت: با قطع نظر از عوامل نیز خود این حالات در واقع دارای بار مثبتند و آن دلی که تحت تأثیر هر عاملی، شکستگی پیدا میکند نسبت به دلی که دارای قساوت و خالی از نرمی و انعطاف است از یک نوع ارزش برخوردار خواهد بود هر چند که شکستگی آن معلول دلبستگی به دنیا باشد؛ چرا که، نشان می دهد که دل حساس است و مایه های احساسی و عاطفی در آن نمرده. و به عبارتی دیگر می توان دل ها را بر سه دسته تقسیم کرد که بترتیب عبارتند از: ۱) دلهائی که قسّی و فاقد احساس و عاطفهاند که کاملاً بی ارزش و مذموم خواهند بود. ۲)دل هائی که نرم و عاطفی و حساس هستند که نسبت به دل های نوع اول از ارزش برخوردارند و به نوبه خود به دو دسته تقسیم میشوند: ۱) دلهائی که در برابر عوامل مادّی و دلبستگی های دنیوی حسّاسیت دارند و شکستگی پیدا میکنند که این یک جنبه منفی است. ۲) دلهائی که اساساً در برابر جنبه های معنوی و ارزش های والا و الهی حساسند و شکست ناپذیر، که از بالاترین ارزش برخوردار خواهند بود.
(بنابر این، تأثیر علم و معرفت در ایجاد حالات مناسب در دل و رفتار مناسب در اعضاء بصورت تأثیر علّت تامّه نیست؛ بلکه، شرائط و زمینه های دیگری، آن چنان که به تفصیل توضیح داده شد، نیز لازم است. پس شرط کافی نیست؛ بلکه، شرط لازم است که بدون آن نیز پیدایش حالات مثبت روحی و اصلاح اعمال و رفتار میسّر نخواهد بود و تأثر آن در دلهای آماده قطعی و مشهود است). مثلاً انسان اگر عظمت و غنای الهی را درک کند و دریابد که او در ذات خویش همه کمالات را دارد و فاقد هیچ کمالی نیست و درمقابل، هر موجود دیگری جز او در ذات خود فاقد همه کمالات است و هیچ چیز از خودش ندارد چنین تصویری که بهاندازه وسعت ذهنی و ظرفیت وجودی خویش از عظمت الهی دارد، یک حالت خاصّ روانی در انسان بوجود می آورد به نام «اخبات» در توضیح این سخن لازمست به کیفیت درک عظمت الهی و آثاری را که بر آن بار میشود بیشتر توجه کنیم.
«اخبات»
اکنون، اگر انسان، باندازه ظرفیت ذهنی خود عظمت خدا را درک کند و به این معنائی که درک میکند توجّه داشته باشد و بویژه، اگر بوسیله این تفکّرات، درک فطری در انسان بیدار شود و علم حضوری در وی صیقلی بخورد و عظمت الهی برایش جلوه کند، در این صورت حالت خاصّی برای انسان حاصل خواهد شد که احتمالاً، واژه «اخبات» در آیات و روایات بیانگر آن خواهد بود.
اگر ما بتوانیم عظمت الهی را درک کنیم که عظمتی ملیاردها برابر عظمت آدمیان و موجودات نیز در برابر آن همانند قطره ای است در مقابل اقیانوس بیکران، به تناسب مقدار توجّه و معرفتمان حالت خضوع و تواضعی را در نفس خود احساس میکنیم که هر قدر معرفت ما کاملتر باشد این احساس در ما زنده تر و عمیق تر خواهد بود. پس اگر میشنویم امیر المؤمنین علی ـ علیه السلام ـ یا سایر معصومین ـ صلوات الله علیهم اجمعین ـ به هنگام عبادت خدا حالاتی برایشان پیش می آمد که برای ما قابل تصوّر نیست: حالاتی مثل لرزش بدن، پریدن رنگ از صورت و حالات دیگری از این قبیل؛ شنیدن آن نباید باعث تعجّب و ناباوری ما شود. این ها حالات ویژه ای است که در مقابل درک عمیق عظمت به انسان دست می دهد و اگر چه اصولاً توجّهی به نعمت ها و یا عذاب های الهی هم نداشته باشد و اصلاً فکر نکند که خداوند با او چگونه عمل خواهد کرد. همان درک عظمت کافی است که این حالات و از آن جمله حالت خضوع را در نفس انسان ایجاد و بدنبالش میل به پرستش و رفتار متواضعانه را در روان وی فعّال و اعمال و رفتار عبادی را رکوع کردن و در سجده بخاک افتادن در برابر خداوند بزرگ در اعضاء وی ظاهر سازد. این یک میل طبیعی است در انسان که احتمالاً در ریشه و اساس به میل به پرستش که از امیال فطری اصیل انسان است بر میگردد. آری انسان فطرتاً مایل است در برابر یک عظمت بی نهایت خضوع کند و وقتی درک میکند وجود خودش هم از آن او است که مالک همه هستی ها است دلش می خواهد این مملوکیت و عبودیت خودش را به شکلی اظهار کند و ما آن اموری را که نمایانگر این حالت خضوع روحی و مملوکیت انسان است، عبادت می نامیم.
بنابراین، در اثر وجود معرفت است که چنین احساس و میل و اعمالی در انسان پیدا میشود: احساس تواضع و کوچکی خویش، میل به اعمال ناشی از این احساس و یک سری اعمال و رفتار که عبادت نام دارند. بهر حال چنین میلی در برابر درک عظمت در انسان وجود دارد، خواه به میل پرستش برگردد و یا میل پرستش خدا یک میل ذاتی مستقل از آن باشد، و چنان که قبلاً گفتیم «اخبات» نام دارد.
محبّت
آن چه در بالا گفتیم: در این زمینه بودکه شناخت عظمت الهی حالت «اخبات» را در دل بوجود می آورد. اکنون میگوئیم: ممکن است معرفت به موضوع دیگری باشد و به تناسب خود نیز حالت دیگری در دل پدید آورد. مثل این که توجه انسان به این جهت باشد که خدا دارای همه صفات کمالیه و منشأ همه جمالها و خوبی ها است و هر چیز دوست داشتنی در او هست.
اگر شخصی به این معنی توجّه پیدا کند در دل وی محبّت پیدا میشود. محبّت، در حقیقت، حالتی است که در دل یک موجود ذی شعور، نسبت به چیزی که؛ وجود او ملایمتی و با تمایلات و خواسته های او تناسبی داشته باشد، پدید می آید. می توان گفت: یک جاذبه ادراکی است همانند جاذبه های غیر ادراکی؛ یعنی، همان طور که در موجودات مادّی فاقد شعور مثل آهن و آهنربا نیروی جذب و انجذاب وجود دارد آهنربا آهن را جذب میکند، با این ویژگی که جذب و انجذاب میان آن دو، طبیعی و بی شعور است، در بین موجودات ذی شعور هم یک جذب و انجذاب آگاهانه و یک نیروی کشش شعوری و روشن وجود دارد، دل به یک طرف کشیده میشود موجودی دل را به سوی خود جذب میکند که این اسمش «محبّت» است.
ملاک این جذب و انجذاب، ملایمتی است که آن موجود با محبّت دارد و محبت انسان به چیزی تعلّق میگیرد که ملایمت کمال آنرا با وجود خودش دریافته است.
محبّت مراتبی دارد: محبّت های ظاهری و مراتب معمولی در اثر این پیدا میشودکه آن جهتی محسوس و مرئی و صورت ظاهری محبوب بنحوی است که شخص محبّ وقتی آن را درک میکند همان ظاهر محسوس را متناسب با خواسته و ملائم با تمایلات و مطبوع طبع خویش مییابند و مورد توجّه و پسند و موضع تمرکز حواسّ وی قرار میگیرد. و بلحاظ این ملایمت است که میگویند: آن شیء دارای جمال است و بواسطه جمالش جاذبه ای دارد که دل را متوجّه خودش میکند و کششی دارد که حواسّ و عواطف انسان را بسوی خود جلب میکند.
اما محبّت، مراتب دیگری فوق مراتب معمولی نامبرده دارد؛ چرا، که نوع دیگری از کمالهای نامحسوس و غیر قابل رؤیت وجود دارند که وقتی انسان آن ها را از طرق ادراکی متناسب با خودش درک میکند آنها نیز مورد توجّه و پسند وی قرار میگیرند و توجّهات انسان روی آنها تمرکز مییابد و در دل خود نسبت به آنها احساس محبّت میکند. فی المثل، کسانی که دارای بعضی از صفات بلند روحی هستند نظیر: شجاعت، سخاوت، گذشت، ایثار درجات بالای علمی و دیگری صفاتی که انسان آنها را می پسندد و فطرتاً نوعی کشش و علاقه یا آشنائی و یگانگی با آنها در دل خویش مییابد، انجذاب قلبی نسبت به کسی که دارای این صفات است پیدا میکند و دلش به طرف او کشیده میشود، با این که این صفات، محسوس و مرئی نیستند. بنابر این، این هم یک نوع محبّت است نسبت به یک جمال معنوی نامحسوس؛ ولی مورد درک انسان.
پس منظور از جمال در اینجا همان صفت دل پسندی است که انسان با درک آن انبساط خاطر پیدا میکند، خوشحال و خرسند میشود. طبیعی است هر جمال و زیبائی باید با آن کسی که آن را درک میکند با خواسته ها و تمایلاتش، ملایمت داشته باشد و موجبات خرسندی، خوشوقتی و خوشحالی وی را فراهم آورد و روشن است که این یک امر نسبی خواهد بود؛ زیرا، این حقیقت، کاملاً، امکان پذیر است که چیزی را شخصی بپسندد و زیبا ببیند و همان را شخص دیگری نپسندد و در نظرش نازیبا و نامطبوع جلوه کند. فی المثل، در جهان طبیعت، رنگهائی وجود دارد که در نظر بعضی افراد، زیبا و خوش منظر و در نظر بعضی دیگر نازیبا و ناخوشایند است و حتّی بعضی حیوانات به آن جذب میشوند و بعضی از آن می رمند. از شنیدن یک نغمه یا آهنگ، منهای جنبه های معنوی و ارزشی آن، یک نفر لذّت میبرد و کاملاً جذب آن میشود و دیگری ناراحت میشود و بیزاری می جوید.
آن چه که در بالا درباره دیدنی ها و شنیدنی های موجود در طبیعت گفتیم؛ دقیقاً، نسبت به امور معنوی و نامحسوس نیز صادق است. در جهات معنوی هم چیزهائی است که انسانها می پسندند و ممکن است موجود دیگری اصلاً آن را درک نکند و یا آن را نپسندد. و نهایتاً به این نتیجه می رسیم که (در هر حال موجود مجذوب و محبوب باید نسبت به آن کسی که دلش را متوجّه و جذب خویش کرده است تناسب داشته و مورد پسند او باشد خواه دیگران هم آن را بپسندند یا نپسندند).
منابع [۱] . فاطر، ۲۸.
[۲] . مَن کانَ بِاللهِ اَعرِف کانَ مِنَ اللهِ اَخوَف. بحار الانوار، ج۷۰، ص ۳۹۳، ح۶۴.
[۳] . اکثر الناس معرفهً لِنفسِه أخوفُهُم لِرَبِّهِ.
[۴] . انعام، ۴۳ و ۴۲.
[۵] . بقره، ۷۴.
[۶] . ق، ۳۳.
[۷] . مائده، ۸۳ و ۸۲.
افعالی که انسان در ارتباط با خدای متعال انجام می دهد و نیز حالاتی که در همین رابطه در روان انسان پدید آید از معرفتی که نسبت به خدای متعال دارد حاصل خواهد شد، یعنی، بدنبال خدا شناسی، حالات و توجّهات و کیفیات نفسانی خاصّی در انسان پدید می آید که به مقتضای این حالات مخصوص و توجّهاتی که نسبت به صفات الهی مییابد در چارچوب شرائط خاصّ خارجی، افعالی را انجام خواهد داد.
معرفتی را که افراد نسبت به خداوند تحصیل میکنند از جهت عمق و وسعت مفاهیم در سطوحی بسیار متفاوت است و به اصطلاح، عرض عریضی دارد، تا آن جا که تقریباً می توان گفت: مراتب معرفت الله در انسان میل به بی نهایت دارد. فی المثل، معرفتی که عموم مردم درباره خدا پیدا میکنند در حدّ یک شناخت اجمالی از موجودی است که جهان از او بوجود آمده به این معنی که اگر او نمیبود یا بود و نمی خواست جهان بوجود نمی آمد؛ ولی، فوق این مرتبه اجمالی، مراتب بسیار زیاد و متفاوتی وجود دارند که می توانند در تغییر حالات و رفتار و شکل دهی به آن ها تأثیر چشم گیر و نقش مهمّی داشته باشند، تا می رسد به آن معرفتی که خدای تعالی نسبت به ذات خویش دارد و برای هیچ انسانی و هیچ موجود دیگری غیر از خود خداوند، داشتن چنین معرفتی، مقدور و میسّر نیست.
معرفتی که انسان نسبت به خدای متعال پیدا میکند، به تناسب عمق و کمال خود معرفت و مقدار توجّهی که انسان نسبت به معرفت خویش پیدا میکند و مفهومیکه از اسماء و صفات الهی در ذهن وی ایجاد میکند حالات خاصّی در انسان بوجود می آورد که بلحاظ مقدّماتش اختیاری است و می تواند مورد امر و نهی اخلاقی قرار گیرد و دارای ارزش اخلاقی باشد. و این حالات نیز بنوبه خود منشأ رفتارهای ویژه ای در انسان خواهند شد.
آیات و روایات نیز احیاناً در مواردی تأثیر معرفت در ایجاد این حالات را مورد توجّه قرار دادهاند چنان که خداوند می فرماید: « إِنَّمَا یَخْشَى اللَّهَ مِنْ عِبَادِهِ الْعُلَماء»[۱] (تنها از میان بندگان خدا این علماء (و خدا شناسان) هستند که از او خشیت دارند). علماء بلحاظ عالم بودنشان این گونهاند؛ یعنی، این علم و معرفت آنها است که حالت و کیفیت نفسانی خشیت الهی را در روانشان ایجاد میکند و چنانکه در روایتی از حضرت رضا ـ علیه السلام ـ آمده: «آن کس که به خدا داناتر باشد او از وی ترسان تر خواهد بود».[۲] حضرت امیر ـ علیه السلام ـ در روایتی می فرمایند: «داناترین مردم نسبت به خویش آن کس است که از پروردگارش بیشتر می ترسد»[۳] بلحاظ آن که هر کس خود را بشناسد خدای خود را میشناسد و از وی می ترسد. در هر حال این گونه آیات و روایات نیز بیانگر رابطه وثیقی میان معرفت از یک سو، و حالات نفسانی از سوی دیگر، است که ما در این جا مورد توجّه قرار داده ایم.
در همین جا توجّه به این نکته نیز لازم است که تأثیر معرفت در پیدایش حالات نامبرده بصورت علّت تامّه نیست؛ چرا که، ممکن است معرفت بمعنی تصدیق ذهن و درک یقینی و قطعی عقل بدون احتمال خلاف وجود داشته باشد؛ یعنی، تأثیر آن منوط و مربوط میشود به وجود شرائط دیگر در کنار وجود علم و معرفت و بنابر این، تأثیر معرفت در حدّ تأثیر جزء العله خواهد بود.
این حالات قلبی که بطور کلّی به احساس و عواطف و گاهی اسم های دیگری معروفند، به قلب، از آن جهت که مرکز احساسات و عواطف است، نسبت داده میشوند.
قلب عبارت است از همان روح انسان از آن جهت که دارای قوّه شناخت حصولی و حضوری و دارای احساسات و عواطف خاصّ است. گاهی وجود یک معرفت و ادراک، قلب را چنان بر می انگیزد که حالتی متناسب با آن معرفت پیدا میکند؛ ولی، گاهی هم چنین آمادگی وجود ندارد و زمینه روانی انسان طوری است که با وجود همان علم و معرفت، آن حالت و آن احساس خاصّ را پیدا نمیکند. در چنین وضعی آن قلب را «قسی» و این انحرافی را که در آن بوجود آمده «قساوت» می نامند چنانکه انحراف در بُعد شناختی قلب را «زیغ» گویند. قساوت قلب موجب میشود تا در مورد مقتضی، حالات خوف و خشیت و اشتیاق و نظائر آن ها را در دل انسان حاصل نشود. این حقیقت را هر کسی می تواند هم در درون خود تجربه کند و هم روی اشخاص مختلف دیگر. یک انسان با دقّت در روان خود ملاحظه میکند یک بار وقتی چیزی را فهمید یا توجّه بمعنائی پیدا کرد بدنبالش احساس و تأثر خاصّی پیدا میکند؛ ولی، بار دیگر که همان معرفت و توجّه را یافته است، آن احساس و تأثّر خاصّ را در خود نمییابد. و یا واعظی را در نظر میگیریم که عدّه ای را بیک نحو موعظه میکند امّا عکس العمل وعظ وی در همه افراد یکسان نیست یکی در حدّی متأثّر میشود که غش میکند و آن دیگری نه تنها متأثر نمیشود؛ بلکه، از تأثّر و غش کردن فرد اول تعجب میکند. این یک مفهوم است و آن دو انسان نیز از این مفهوم درک مساوی دارند؛ ولی، تأثّر و عکس العمل قلبی در آندو متفاوت است.
دیدگاه قرآن در تأثیر معرفت
قرآن کریم در این رابطه دو گروه از انسان ها را در آیات زیادی مطرح می سازد که با هم کاملاً متفاوتند: یک گروه، آنان که دلهایشان تحت تأثیر ادراکات و معارفی که پیدا میکنند قرار گرفته و در نتیجه، خوف و خشیت و حالاتی نظیر آن ها در دلشان و تغییر و تحوّل مثبت در رفتارشان پدید می آید و گروه دیگر کسانی که سنگدلند، تحت تأثیر چیزی قرار نمیگیرند و درباره آنها تعبیر قساوت را بکار میبریم.
در این باره آیات فراوان است و ما در این جا برای نمونه اشاره میکنیم به آیات:
«وَلَقَدْ أَرْسَلْنَآ إِلَى أُمَمٍ مِّن قَبْلِکَ فَأَخَذْنَاهُم بِالْبَأْسَآءِ وَالضَّرَّآءِ لَعَلَّهُمْ یَتَضَرَّعُونَ فَلَوْلَآ إِذْ جَآءَهُم بَأْسُنَا تَضَرَّعُوا وَلَکِن قَسَتْ قُلُوبُهُمْ وَزَیَّنَ لَهُمُ الشَّیْطَانُ مَا کَانُوا یَعْمَلُونَ»[۴](و محققاً (پیامبرانی را) فرستادیم به سوی امّت های پیش از تو پس آنان را به بلا و مصیبت گرفتارشان ساختیم باشد که تضرّع کنند پس چرا هنگامیکه بلای ما بسوی شان آمد تضرّع نکردند (برای این که) دل هاشان سخت شد و شیطان آن چه را میکردند در نظر ایشان زینت داد).
و آیه «ثُمَّ قَسَتْ قُلُوبُکُم مِّن بَعْدِ ذَالِکَ فَهِىَ کَالْحِجَارَهِ أَوْ أَشَدُّ قَسْوَهً وَ إِنَّ مِنَ الْحِجَارَهِ لَمَا یَتَفَجَّرُ مِنْهُ الْأَنْهَارُ وَ إِنَّ مِنْهَا لَمَا یَشَّقَّقُ فَیَخْرُجُ مِنْهُ الْمَآءُ وَ إِنَّ مِنْهَا لَمَا یَهْبِطُ مِنْ خَشْیَهِ اللَّهِ وَ مَا اللَّهُ بِغَافِلٍ عَمَّا تَعْمَلُونَ»[۵](سپس دلهاتان بعد از آن قساوت یافت پس هماهنگ سنگ یا سخت تر گردید (چرا که) بعضی از پاره سنگ ها از شکاف آن ها نهرها جاری شود و برخی از آن ها شکافته شود پس آب از آن جاری گردد و بعضی از آن ها از خشیت خداوند فرو افتد و خداوند از آن چه انجام دهید غافل نیست).
چنانکه «منْ خَشِىَ الرَّحْمَانَ بِالْغَیْبِ وَ جَآءَ بِقَلْبٍ مُّنِیبٍ »[۶] (آن کس که در نهان از رحمان خشیت کند و دل توبه و انابه کننده ای آورد).
(آیات فوق و بسیاری دیگر از آیات بیانگر این حقیقت هستند که دل های مردمان دو گونهاند: گاه نرمند و تحت تأثیر حقائق و معارف حقّه قرار میگیرند و حالات مناسب و ارزشمندی پیدا میکنند که نهایتاً تغییر رفتار انسان را از بدیها و پلیدیها بسوی خوبیها ایجاب میکند، و گاه سختند و ذرّه ای لینت و نرمش و انعطاف در آنها نیست و تحت تأثیر حقائق و معارف و حتی معجزات قرار نمیگیرند و در نتیجه به هیچ وجه دست از کارهای زشت و ناپسند خویش بر نمی دارند.)
ما وقتی در حالات خود مطالعه میکنیم میبینیم در حالات مختلفی و تحت تأثیر بعضی از عوامل مثل احساس محرومیت و غم و اندوهی که برای انسان حاصل میشود دل بی اختیار شکستگی پیدا میکند، که بخاطر رابطه میان روح و بدن، بدنبال آن حالت عصبی خاصّی در انسان و بعد هم ترشّحات چشم و جریان اشک ظاهر میشود. این فطرت و ساختمان قلب است که خدا این طور قرارش داده است تا تحت تأثیر چنین عواملی این گونه حالات را پیدا کند و فی نفسه نمی توان گفت خوب یا بد است؛ بلکه، باید دید عامل این دلشکستگی چیست. اگر دلبستگی به امور پست مادی دنیوی، عامل آن باشد نامطلوب است مثل آن که بچّه بخاطر از دست دادن اسباب بازی خود گریه اش میگیرد که در نظر افراد بزرگتر ناپسند می آید. اما اگر به خاطر محرومیّت از چیزهایی باشد که بر اساس مکتب و بینش دینی و اسلامی ارزشمندند، آن هم ارزشمند خواهد بود. مثل احساس محرومیت از امور معنوی، سعادت ابدی، یا از هدایت و برکات وجود پیامبر و ائمه ـ سلام الله علیهم اجمعین ـ . یا حتی عدم موفقیت در انجام یک کار خیر هر چند بخاطر عدم توانائی باشد و عقاب و مؤاخذه ای هم نداشته باشد.
در کنار احساس محرومیت که در بالا گفتیم عامل دلشکستگی است، گاهی نیز شوق باعث شکستن دل و جریان اشک میشود وقتی که نعمت غیر مترقّبه ای که مورد علاقه انسان است و در حالی که باور نمیکرد دفعتاً، برای او تحقّق یابد در این صورت نیز این امکان هست که آن چنان متأثر گردد که حالت گریه برای وی حاصل شود که این نوع را گریه شوق گویند در برابر گریه غم و اندوه. این نوع گریه و دلشکستگی نیز همانند نوع قبل چنان که گفتیم: امری است فطری و طبیعی و خدا دل انسان را طوری آفریده که در چنین حالاتی این گونه متأثّر شود. پس نمی توان به خوبی یا بدی آن قضاوت کرد مگر با توجه به عاملی که سبب این حالت شوق شده است.
قرآن در بعضی از آیات از این نوع گریه شوق نیز که تحت تأثیر عوامل ارزشمند مکتبی حاصل شود تعابیر ستایش آمیز دارد چنان که در یک مورد می فرماید:
«لَتَجِدَنَّ أَشَدَّ النَّاسِ عَدَاوَهً لِّلَّذِینَ ءَامَنُوا الْیَهُودَ وَالَّذِینَ أَشْرَکُوا وَلَتَجِدَنَّ أَقْرَبَهُم مَّوَدَّهً لِّلَّذِینَ ءَامَنُوا الَّذِینَ قَالُوا إِنَّا نَصَارَى ذَالِکَ بِأَنَّ مِنْهُمْ قِسِّیسِینَ وَرُهْبَانًا وَأَنَّهُمْ لَا یَسْتَکْبِرُونَ وَإِذَا سَمِعُوا مَآ أُنزِلَ إِلَى الرَّسُولِ تَرَى أَعْیُنَهُمْ تَفِیضُ مِنَ الدَّمْعِ مِمَّا عَرَفُوا مِنَ الْحَقِّ یَقُولُونَ رَبَّنَآ ءَامَنَّا فَاکْتُبْنَا مَعَ الشَّاهِدِینَ؛ [۷] و تو مییابی نزدیک ترینشان را از نظر دوستی به مؤمنان آن کسانی که گفتند: مائیم نصاری، (و) آن به علّت این است که بعضی از آنان دانشمند و پارسا هستند و استکبار نمی ورزند و هنگامیکه شنیدند آن چه را که بر رسول خدا نازل شده است میبینی که اشک از چشمهاشان جاری میشود به علّت آن چه را که از حق شناختند، میگویند پروردگار (ما) ایمان آوردیم پس (نام) ما در زمره شاهدان ثبت فرما».
آنان که مردم خدا پرست و دل نرمیبودند از شنیدن آیات خدا که بر پیامبر و فرستاده ی وی نازل میشد آن چنان ذوق زده میشدند که گریه شان میگرفت و اشک از چشمان شان جاری میشد و خداوند ایشان را در برابر این حالت شان به تعابیر مختلف که در این آیات و بعد از آن آمده است ستایش میکند. پس این گونه گریه شوق که در برابر دریافت امور معنوی است از دیدگاه قرآن امری است مطلوب.
بنابر این، ارزش گریه ها و خنده ها تحت تأثیر عوامل شوق و اندوه و شادی و غم کاملاً، بستگی به ارزش عامل نفسی و خارجی آن ها دارد، اگر آن ها دارای ارزش مثبت باشند این ها هم ارزشمند خواهد بود و اگر دارای ارزش منفی باشند این ها نیز بی ارزشند.
البته به یک معنا می توان گفت: با قطع نظر از عوامل نیز خود این حالات در واقع دارای بار مثبتند و آن دلی که تحت تأثیر هر عاملی، شکستگی پیدا میکند نسبت به دلی که دارای قساوت و خالی از نرمی و انعطاف است از یک نوع ارزش برخوردار خواهد بود هر چند که شکستگی آن معلول دلبستگی به دنیا باشد؛ چرا که، نشان می دهد که دل حساس است و مایه های احساسی و عاطفی در آن نمرده. و به عبارتی دیگر می توان دل ها را بر سه دسته تقسیم کرد که بترتیب عبارتند از: ۱) دلهائی که قسّی و فاقد احساس و عاطفهاند که کاملاً بی ارزش و مذموم خواهند بود. ۲)دل هائی که نرم و عاطفی و حساس هستند که نسبت به دل های نوع اول از ارزش برخوردارند و به نوبه خود به دو دسته تقسیم میشوند: ۱) دلهائی که در برابر عوامل مادّی و دلبستگی های دنیوی حسّاسیت دارند و شکستگی پیدا میکنند که این یک جنبه منفی است. ۲) دلهائی که اساساً در برابر جنبه های معنوی و ارزش های والا و الهی حساسند و شکست ناپذیر، که از بالاترین ارزش برخوردار خواهند بود.
(بنابر این، تأثیر علم و معرفت در ایجاد حالات مناسب در دل و رفتار مناسب در اعضاء بصورت تأثیر علّت تامّه نیست؛ بلکه، شرائط و زمینه های دیگری، آن چنان که به تفصیل توضیح داده شد، نیز لازم است. پس شرط کافی نیست؛ بلکه، شرط لازم است که بدون آن نیز پیدایش حالات مثبت روحی و اصلاح اعمال و رفتار میسّر نخواهد بود و تأثر آن در دلهای آماده قطعی و مشهود است). مثلاً انسان اگر عظمت و غنای الهی را درک کند و دریابد که او در ذات خویش همه کمالات را دارد و فاقد هیچ کمالی نیست و درمقابل، هر موجود دیگری جز او در ذات خود فاقد همه کمالات است و هیچ چیز از خودش ندارد چنین تصویری که بهاندازه وسعت ذهنی و ظرفیت وجودی خویش از عظمت الهی دارد، یک حالت خاصّ روانی در انسان بوجود می آورد به نام «اخبات» در توضیح این سخن لازمست به کیفیت درک عظمت الهی و آثاری را که بر آن بار میشود بیشتر توجه کنیم.
«اخبات»
اکنون، اگر انسان، باندازه ظرفیت ذهنی خود عظمت خدا را درک کند و به این معنائی که درک میکند توجّه داشته باشد و بویژه، اگر بوسیله این تفکّرات، درک فطری در انسان بیدار شود و علم حضوری در وی صیقلی بخورد و عظمت الهی برایش جلوه کند، در این صورت حالت خاصّی برای انسان حاصل خواهد شد که احتمالاً، واژه «اخبات» در آیات و روایات بیانگر آن خواهد بود.
اگر ما بتوانیم عظمت الهی را درک کنیم که عظمتی ملیاردها برابر عظمت آدمیان و موجودات نیز در برابر آن همانند قطره ای است در مقابل اقیانوس بیکران، به تناسب مقدار توجّه و معرفتمان حالت خضوع و تواضعی را در نفس خود احساس میکنیم که هر قدر معرفت ما کاملتر باشد این احساس در ما زنده تر و عمیق تر خواهد بود. پس اگر میشنویم امیر المؤمنین علی ـ علیه السلام ـ یا سایر معصومین ـ صلوات الله علیهم اجمعین ـ به هنگام عبادت خدا حالاتی برایشان پیش می آمد که برای ما قابل تصوّر نیست: حالاتی مثل لرزش بدن، پریدن رنگ از صورت و حالات دیگری از این قبیل؛ شنیدن آن نباید باعث تعجّب و ناباوری ما شود. این ها حالات ویژه ای است که در مقابل درک عمیق عظمت به انسان دست می دهد و اگر چه اصولاً توجّهی به نعمت ها و یا عذاب های الهی هم نداشته باشد و اصلاً فکر نکند که خداوند با او چگونه عمل خواهد کرد. همان درک عظمت کافی است که این حالات و از آن جمله حالت خضوع را در نفس انسان ایجاد و بدنبالش میل به پرستش و رفتار متواضعانه را در روان وی فعّال و اعمال و رفتار عبادی را رکوع کردن و در سجده بخاک افتادن در برابر خداوند بزرگ در اعضاء وی ظاهر سازد. این یک میل طبیعی است در انسان که احتمالاً در ریشه و اساس به میل به پرستش که از امیال فطری اصیل انسان است بر میگردد. آری انسان فطرتاً مایل است در برابر یک عظمت بی نهایت خضوع کند و وقتی درک میکند وجود خودش هم از آن او است که مالک همه هستی ها است دلش می خواهد این مملوکیت و عبودیت خودش را به شکلی اظهار کند و ما آن اموری را که نمایانگر این حالت خضوع روحی و مملوکیت انسان است، عبادت می نامیم.
بنابراین، در اثر وجود معرفت است که چنین احساس و میل و اعمالی در انسان پیدا میشود: احساس تواضع و کوچکی خویش، میل به اعمال ناشی از این احساس و یک سری اعمال و رفتار که عبادت نام دارند. بهر حال چنین میلی در برابر درک عظمت در انسان وجود دارد، خواه به میل پرستش برگردد و یا میل پرستش خدا یک میل ذاتی مستقل از آن باشد، و چنان که قبلاً گفتیم «اخبات» نام دارد.
محبّت
آن چه در بالا گفتیم: در این زمینه بودکه شناخت عظمت الهی حالت «اخبات» را در دل بوجود می آورد. اکنون میگوئیم: ممکن است معرفت به موضوع دیگری باشد و به تناسب خود نیز حالت دیگری در دل پدید آورد. مثل این که توجه انسان به این جهت باشد که خدا دارای همه صفات کمالیه و منشأ همه جمالها و خوبی ها است و هر چیز دوست داشتنی در او هست.
اگر شخصی به این معنی توجّه پیدا کند در دل وی محبّت پیدا میشود. محبّت، در حقیقت، حالتی است که در دل یک موجود ذی شعور، نسبت به چیزی که؛ وجود او ملایمتی و با تمایلات و خواسته های او تناسبی داشته باشد، پدید می آید. می توان گفت: یک جاذبه ادراکی است همانند جاذبه های غیر ادراکی؛ یعنی، همان طور که در موجودات مادّی فاقد شعور مثل آهن و آهنربا نیروی جذب و انجذاب وجود دارد آهنربا آهن را جذب میکند، با این ویژگی که جذب و انجذاب میان آن دو، طبیعی و بی شعور است، در بین موجودات ذی شعور هم یک جذب و انجذاب آگاهانه و یک نیروی کشش شعوری و روشن وجود دارد، دل به یک طرف کشیده میشود موجودی دل را به سوی خود جذب میکند که این اسمش «محبّت» است.
ملاک این جذب و انجذاب، ملایمتی است که آن موجود با محبّت دارد و محبت انسان به چیزی تعلّق میگیرد که ملایمت کمال آنرا با وجود خودش دریافته است.
محبّت مراتبی دارد: محبّت های ظاهری و مراتب معمولی در اثر این پیدا میشودکه آن جهتی محسوس و مرئی و صورت ظاهری محبوب بنحوی است که شخص محبّ وقتی آن را درک میکند همان ظاهر محسوس را متناسب با خواسته و ملائم با تمایلات و مطبوع طبع خویش مییابند و مورد توجّه و پسند و موضع تمرکز حواسّ وی قرار میگیرد. و بلحاظ این ملایمت است که میگویند: آن شیء دارای جمال است و بواسطه جمالش جاذبه ای دارد که دل را متوجّه خودش میکند و کششی دارد که حواسّ و عواطف انسان را بسوی خود جلب میکند.
اما محبّت، مراتب دیگری فوق مراتب معمولی نامبرده دارد؛ چرا، که نوع دیگری از کمالهای نامحسوس و غیر قابل رؤیت وجود دارند که وقتی انسان آن ها را از طرق ادراکی متناسب با خودش درک میکند آنها نیز مورد توجّه و پسند وی قرار میگیرند و توجّهات انسان روی آنها تمرکز مییابد و در دل خود نسبت به آنها احساس محبّت میکند. فی المثل، کسانی که دارای بعضی از صفات بلند روحی هستند نظیر: شجاعت، سخاوت، گذشت، ایثار درجات بالای علمی و دیگری صفاتی که انسان آنها را می پسندد و فطرتاً نوعی کشش و علاقه یا آشنائی و یگانگی با آنها در دل خویش مییابد، انجذاب قلبی نسبت به کسی که دارای این صفات است پیدا میکند و دلش به طرف او کشیده میشود، با این که این صفات، محسوس و مرئی نیستند. بنابر این، این هم یک نوع محبّت است نسبت به یک جمال معنوی نامحسوس؛ ولی مورد درک انسان.
پس منظور از جمال در اینجا همان صفت دل پسندی است که انسان با درک آن انبساط خاطر پیدا میکند، خوشحال و خرسند میشود. طبیعی است هر جمال و زیبائی باید با آن کسی که آن را درک میکند با خواسته ها و تمایلاتش، ملایمت داشته باشد و موجبات خرسندی، خوشوقتی و خوشحالی وی را فراهم آورد و روشن است که این یک امر نسبی خواهد بود؛ زیرا، این حقیقت، کاملاً، امکان پذیر است که چیزی را شخصی بپسندد و زیبا ببیند و همان را شخص دیگری نپسندد و در نظرش نازیبا و نامطبوع جلوه کند. فی المثل، در جهان طبیعت، رنگهائی وجود دارد که در نظر بعضی افراد، زیبا و خوش منظر و در نظر بعضی دیگر نازیبا و ناخوشایند است و حتّی بعضی حیوانات به آن جذب میشوند و بعضی از آن می رمند. از شنیدن یک نغمه یا آهنگ، منهای جنبه های معنوی و ارزشی آن، یک نفر لذّت میبرد و کاملاً جذب آن میشود و دیگری ناراحت میشود و بیزاری می جوید.
آن چه که در بالا درباره دیدنی ها و شنیدنی های موجود در طبیعت گفتیم؛ دقیقاً، نسبت به امور معنوی و نامحسوس نیز صادق است. در جهات معنوی هم چیزهائی است که انسانها می پسندند و ممکن است موجود دیگری اصلاً آن را درک نکند و یا آن را نپسندد. و نهایتاً به این نتیجه می رسیم که (در هر حال موجود مجذوب و محبوب باید نسبت به آن کسی که دلش را متوجّه و جذب خویش کرده است تناسب داشته و مورد پسند او باشد خواه دیگران هم آن را بپسندند یا نپسندند).
منابع [۱] . فاطر، ۲۸.
[۲] . مَن کانَ بِاللهِ اَعرِف کانَ مِنَ اللهِ اَخوَف. بحار الانوار، ج۷۰، ص ۳۹۳، ح۶۴.
[۳] . اکثر الناس معرفهً لِنفسِه أخوفُهُم لِرَبِّهِ.
[۴] . انعام، ۴۳ و ۴۲.
[۵] . بقره، ۷۴.
[۶] . ق، ۳۳.
[۷] . مائده، ۸۳ و ۸۲.