تا مرحوم آخوند میگوید لا اِلهَ تمام موجودات فانی میشوند و تا میگوید اِلّاَ الله موجودات بقاء بالله پیدا میکنند..
«شیخ اسدالله قمشه ای» در اطفار سلوکیه بوده، نیمه شبی برای تهجّد بلند میشود احساس میکند که همه ی عالم فانی میشود، باز همه ی عالم به وجود می آید.
یک مقدار در این حالت باقی می ماند و میبیند خیلی مطلب بالاست، بعد میگوید: خوب است ببینم کدام یک از اساتید این حرف را می فهمد.
همان نیمه شب بلند میشود سری به مدارس می زند که ببیند چه کسی این مطلب دستش است و می فهمد.
به ذهنش می رسد یک سر به حجره آخوند برود (آن وقت مدرسه ی صدر چهار باغ بوده) راه می افتد میبیند در کلّ راه این فنا و بقا ادامه دارد، بعد در حجره ی آخوند می آید، میبیند تا مرحوم آخوند میگوید لا اِلهَ تمام موجودات فانی میشوند و تا میگوید اِلّاَ الله موجودات بقاء بالله پیدا میکنند، میبیند خود مرحوم آخوند است که فنا و بقا را ایجاد میکند، ایشان تازه توقع داشته ببیند آخوند می فهمد یا نمی فهمد. تازه می فهمد ذکر ایشان است که منشأ این چنین اثری شده و اذکار ایشان اذکار عجیبی بوده.
منبع: داستان هایی از یاد خدا، ص۵۴-۵۵.
افکارنیوز