ولایت با فتح واو، مهر و دوستی و عشق است و با کسر و او یعنی ولایت، حاصل حکومت، سلطه و سرپرستی است. اساس دینداری بر ولایت و مهر و دوستی است به قول حافظ:
در ازل پرتو حسنت ز تجلی دم زد
عشق پیدا شد و آتش به همه عالم زد
تا مهر و عشق از سینه پر نکشد، سر فرود آوردن در آستان حضرت دوست معنا پیدا نمیکند. عاشق از روی دوستی و عشق است که حلقه خاکساری در برابر محبوب را به گوش میکند. چه او از روی مهر همه نشانه های دوست را از در و دیوار عالم مشاهده میکند.
از همین روست که عاشق از خویش تهی میشود، ترک خود میکند و محبوب را بر تخت حکمرانی ولایت وجود خود می نشاند. در واقع باطن سرسپردگی و اطاعت در محضر دوست، نه ترس و واهمه که مهر و دوستی است.
عاشق، نام و جاه و زر و سیم و جان فدای معشوق میکند.
از همین جا است که بندگی و اطاعت به رسم تاجر پیشگان و کاسبکاران عینی دون همتی است. عاشق، معشوق را محق، برتر، افضل و صاحب شأن رفیع میشناسد. در مغناطیس مهرش ذوب میشود و چون قطره ای که در دل دریا گم میشود تا با لطف دریا بماند. در مدرسه دینداری و بندگی حضرت سبحان، همه آنچه که از سوی رب العالمین صادر میشود انعکاس مهر است. باطن جلال و ابتلاء و امتحان و قهر دوست نیز جمال و مهرورزی است تا بنده ای به تمامیشایسته همنشینی با سلطان شود و از خوان وی بخورد و ببالد. نکته لطیف آنکه در مذهب دوستی و مهر که اساس دینداری است، بنده همه شایستگی دخل و تصرف را از آن دوست می داند.
وقتی امیر مومنان، حضرت علی(ع) خطاب به حضرت حق می فرماید:
«مولای یا مولای، انت المولای و انا العبد»
در واقع می توان گفت نگین ولایت و حکمرانی حضرت دوست از گنجخانه ولایت و مهر است.
مرحوم دکتر فردید در این باره می نویسد:
«یکی قرب و دوستی و یکی کشورداری و سیاست است. در صورتی حکومت صحیح خواهد بود که ولایت باطن ولایت باشد. (۱)»
آنکه لاف ولایت و مهر می زند الزاماً رسم خواجگی (بقول استاد فردید) از خود دور میکند. آنگاه که بنده ای ولایت و مهر ولی را پذیرا میشود استحقاق ورود به دایره ولایت و محرمیت مولا را مییابد. چه، بی ولایت، محرمیتی حاصل نمیشود و نوری و هدایتی از سوی مولا بر سینه و قلب بنده نمی تابد.
در آیه کریمه آمده است: الله ولی الذین آمنوا یخرجهم من الظلمات الی النور (۲)
لازمه خروج از ظلمت و رهنمون شدن به سوی نور قبول ولایت و سرپرستی تام مولا است .
و این و لایت خود بر شالوده ولایت و مهر استوار است.
همواره این دو یعنی و لایت و ولایت قرین با هم اند؛ و ثمره ها و نتیجه های بزرگ حاصل این همراهی است. نمی توان دوستی و مهر کسی را در دل داشت و فرمان دیگری را اطاعت نمود. این جدایی مقدمه فساد و تباهی است. چنانکه اگر این رابطه عکس شود نیز وجه دیگری از تباهی رخ می نماید. یعنی وقتی که باطن ولایت، و لایت شود.
در حکومت صالح ائمه دین، علیهم السلام، ولایت باطن و لایت و حکمرانی آنها بر عموم مردم است. از همین رو همه آنچه از این مجرا صادر میشود لطف و رحمت است و به سوی نور رهنمون میشود. چنانچه در آیه مبارکه آیه الکرسی آمده است: الله ولی الذین آمنوا یخرجهم من الظلمات الی النور.
ولایت مطلقه حضرت خداوندی و به تبع آن و لایت رسول الله و ائمه دین، علیهم السلام الزاماً و ضرورتاً به نور می انجامد و خلاصی از ظلمات را در پی دارد. چه، این و لایت بر باطن و لایت و مهر استوار است اما، باطن حکومت ناصالح و سلطه او بر مقدرات انسان، حکمرانی، سلطه گری، قدرت طلبی، تسخیر، زور و جور است.
به قول حافظ شیرازی:
صحبت حکام ظلمت شب یلداست- نور ز خورشید جو بو که برآید.
حکومت و سلطه بی اتکاء به ولایت عین ظلمت و تاریکی و منشأ و مبدأ تاریکی است از همین روست که امپریالیسم نتیجه نهایی و غایی نظام و حکومت در عصر حاضر شده است.
گرگ خویی امپریالیسم و سلطه جویی اش، نتیجه حتمی حکومت غربی است چه این نظام ذاتاً سلطه جو است و سلطه جویی او نیز ناشی از دوری از ولایت است.
مرحوم استاد فردید درباره امپریالیسم سخن زیبایی دارد:
«امروز امپریالیسم انسان را به عنوان ماده خام مصرف میکند و حکومت های امروز نیز همینطورند امپریالیسم امریکا امروز مردم جهان را مصرف میکند و خود سناتورها همدیگر را مصرف میکنند. اصلا همه همدیگر را مصرف میکنند، زیرا ولایت رفته و در تاریخ امروز اصرار در دشمنی با ولایت شروع شده، بشر امروز در مقابل این ولایت طلبی مخالفت میکند باطن نمی خواهد، شرق نمی خواهد و جهان سوم نیز… «ص۵۵» همان.
در تمامی حکومت ها و ایدئولوژی های ابداعی بشر (به دلیل تکیه بر «نفس اماره» تمامیت خواهی) اعم از نظام های مبتنی بر سوسیالیسم و یا کاپیتالیسم انسان چون کالایی خرید و فروش میشود، در خدمت سرمایه و قدرت درمی آید و بی آنکه شأن الهی و ضرورت بروز استعدادش لحاظ شود دست بدست میگردد. و با معیارهای کمی و اقتصادی سنجیده و طبقه بندی میشود. چنانکه حسب همین موازین ملت ها به سه دسته «توسعه یافته ها، توسعه نیافته ها و در حال توسعه» تقسیم شدهاند. ساکنان این سرزمین ها نیز همین طبقه بندی را پذیرفتهاند و برای خروج از خیل توسعه نیافته ها همه چیز خود را می دهند. سرمایه های خود را میبخشند، فرهنگ سنتی و مذهبی را در آستانه اش ذبح میکنند، انسان ها را فدا می سازند تا جملگی با معیار «توجیه اقتصادی» محک بخورند.
از همینجاست که جمله حکومت های حاکم بر سرزمین های شرقی و اسلامی نیز سر در پی توسعه اقتصادی، جسم و جان انسان ها را با بازوهای قوی «توسعه فرهنگی» از هم می درند تا شاید پذیرفته حاکمان و سازمان های سلطه جهانی و غربی شوند.
جز این است که امروز مردم پروانه وار به گرد فرهنگ و مدنیت فرنگی پرواز میکنند و از تمامی منابع و سرمایه های فرهنگی و مادی خود میگذرند؟!
مگر جز این است که کشورهای مسلمان نشین جملگی سعی میکنند برای مقبول واقع شدن در اتحادیه ها و سازمانهای بین المللی از هم پیشی بگیرند؟!
آیا جز این است که سردمداران این کشورها برای یک نگاه لطف آمیز یونسکو و صندوق بین المللی و بانک جهانی پای اوراق هر کنوانسیونی را امضاء میکنند؟!
آیا جز اینست که جملگی نسبت به غرب حب و ولایت دارند و از همین مجرا نیز ولایت و سلطه فرهنگی، اقتصادی و سیاسی اش را پذیرا میشوند؟!
و در این میان یهودیت منحرف و دنیا وی شده فاقد رویکردی معنوی و عرفانی به عالم نیز مقوم و یاری رسان به نظام سلطه و مستحکم کننده ارکان سیاسی، اقتصادی و فرهنگی آن شده است.
از مسلمانان ساکن سرزمینهای عربی نیز چندان کاری ساخته نیست. آنان نیز چون سایر اقوام و ملل غیرغربی فاقد عنصر مقابله کننده جدی با غرب و پرسش جدی از آنند. سکولاریزم (دنیاگرایی)، امانیسم(اصالت بشر)، آمپریسم(تجربه گرایی) و راسیونالیسم(مذهب اصالت عقل) باعث شده تا انسان غربی و به تبع آن غربزدگان شرقی تصویری از عالم و آدم ارائه دهند که مبدأ همه بحرانها است. همچنانکه مقابله با این غول ده سر نیز در گرو حضور و احیای آئینی است که با درهم شکستن زمان و مکان، بعنوان یک دین کامل و مبتنی بر دریافتی خالص از هستی، امکان تربیت انسانی مجاهد، دیندار و خردورز را داشته باشد.
این مجاهده تمامیت جسم و جان و ذهن و زبان مجاهد را می طلبد.
اسماعیل شفیعی سروستانی
پی نوشت:
۱- دیدار فرهی و فتوحات آخرالزمان- ص ۵۱
۲- ۲۴/۷۱