پرسش اصیل »و امکان تجلی «مقام نیاز» در وقت مواجه با «بی نیاز» را فراهم میکرد. روی نیاز آوردن به درگاه بی نیاز انسان را مستعد ترک خود و انانیت می ساخت تا آنکه در مقام صدق و وفا، مستعد ورود به جمع صدیقین شود. اراده اش عین اراده حق، دستش دست حق، قولش قول حق و دوامش الی الابد گردد. لیکن، هوس «استغناء از حق» او را متوجه خود، نفس خود وامارگی آن ساخت تا آنگاه که در مقام ادعا تمامیکبر و کذب از وی متجلی شد. فرود در مقام کذب و متصف شدن به صفت نامردی او را مستعد همنشینی با مکذبین ساخت، اراده اش عین اراده شیطان وقولش قول او شد تا آنگاه که در تاریکی خودبینی از هرآنچه نسبتی با نور و نورانیت داشت محروم ماند.
«باید توجه داشت که آنچه انسان را «محروم از لطف رب» و «نامحرم» برای دیدار حقیقت کرد همین ترک «ادب بندگی» بود.
«ترک ادب» مخصوص دوره ای خاص نیست، در هر عصری و میان هر نسلی گونه های مختلف ترک ادب قابل مشاهده است لیکن، در میان همه اعصار وقرون، عصر حاضر و در تاریخ جدیدی که با «رنسانس» غربی آغاز شد، نحوه ویژه ای از این ترک ادب قابل مشاهده است که اساساً با آنچه که سایر انسانها در اعصار دیگر مرتکب میشدند متفاوت است.
در هیچ عصری بدینسان انسان خود را «بی نیاز از آسمان»، «خالق ارزش ها و احکام» و مستغنی از لطف آسمانی نپنداشته بود که انسان عصر جدید. این امر در اساس با همه آنچه ما ازگناه، جرم، جنایت و خیانت میان اقوام و ملل گذشته میشناسیم متفاوت است.
در بخش های آتی وجوه افتراق تفکر انسان مدارانه و امانیستی غربی و تفکر بنیاداندیش دینی را عرض خواهم کرد. مواجهه انسان شرقی و مسلمان با فرهنگ و تمدن غربی، مواجهه با جریانی بسیط نبود بلکه مواجهه با «تاریخ و تفکری» ویژه بود که درسیر تکوینی بالضروره در ساحات گوناگونی از فرهنگ و تمدن جلوه گر میشد وهریک از عناصر این تمدن نیز (در نسبت با آن تاریخ و تفکر ویژه اش درباره هستی) وجهی از آن رویکرد ویژه را جلوه گر می ساختند.
آنچه نگارنده برآن اصرار می ورزد و با عنوان «پرسش از غرب» بیان میکند، ناظر بر صورت مناسبات فردی و جمعی نیست چه، درهرصورت و در موضع انفعالی ساکنین سرزمین های شرقی و اسلامی هم صورت تاریخی فرهنگ و تمدن غربی را پذیرفته و درآن مستحیل شدهاند و هم ادب وفرهنگ آن را و بالاتر از آن وجوهی از هستی شناسی غرب را نیز ازطریق بسط و پذیرش علوم انسانی غربی جایگزین دریافت ها و باورهای سنتی خویش ساختهاند. این درجه از «غربزدگی» بسیط و ساده نیست که بتوان با دست کاری صورت لباس و رنگ و لعاب کوچه وبازار و وضع چند دستورالعمل وتوصیه برای «شهروندان» ازدست آن خلاص شد. به آن می ماند که بیماری تا عمق جسم بیمار رسوخ کرده باشد. در چنین شرایطی هیچ مسکن و پمادی التیام بخش نیست تا چه رسد به معالجه، زیرا تا درجه و سطح گستردگی و ژرفای بیماری درک نشود راه معالجه مسدود است و معالجه این بیماری «غربزدگی» با «پرسش از غرب» آغاز میشود.
پرسش جدی ناظر بر موارد چهارگانه زیر است:
۱-«ماهیت بیماری» و مرض وجوه افتراق آن با سلامتی و تندرستی؛
۲-«منشاء بیماری»، «نحوه رسوخ و نفوذ بیماری»، «نحوه بروز و ظهور تأثیر آن»، و میزان «خسارات و آسیبها»؛
۳-«درجه آسیب پذیری و آمادگی بیمار» برای تأثیرپذیری؛
۴-چاره جویی برای خلاصی از بیماری و کم کردن خسارات و ایجاد مصونیت.
نباید از نظر دور داشت که پس از یکصد و اندی سال مجال بسیاری از این پرسش ها ازدست رفته است و امروزه نه شرایط ما شرایط تاریخی سال های آغازین آشنایی با غرب است و نه غرب در شرایط تاریخی سال های اولیه قرن بیستم به سر میبرد.
در نقطه عطف اول (انقلاب مشروطه) «طرح پرسش» ضروری آشنایی بود و امروز پس از انقلاب اسلامی (با ۲۳سال تأخیر) ضروری گذار. در هر دو نقطه عطف، جاذبه غرب و انفعال شرق، مانع از پرسش شد. چنانکه درهر دونقطه عطف شرق ابتدا غرب را انکار کرد، سپس بدان معترض شد و بالاخره به صورت مشروط پذیرای آن گردید؛
جالب توجه آنکه در هر دونقطه عطف این عکس العمل ناشی از ملاحظه «صورت تاریخی» مناسبات بود. چنانکه متدینین ابتدا صورت مناسبات و روابط (از پوشش، خورش، بنا و…) غربی را منکر شده و آنها را در معارضه با دین و دینداری دانستند و بر حفظ صورت تاریخی مناسبات خودی اصرار ورزیدند و سپس با اعتراض بنا را بر شناسایی صوری و مقایسه روبنایی گذاشتند و بالاخره با عقب نشینی تن به پذیرش مشروط آن دادند. چنانکه خود را مختار در انتخاب فرض کردند و تمامیت غرب را به دو بخش «ظرف» و «مظروف» تقسیم نمودند و برای خلاصی ازسختی های «پرسش و مجاهده و ایجاد» فرض را بر «انتخاب ظروف» و «حذف مظروف» گذاشتند
اسماعیل شفیعی سروستانی