اراده معطوف به حق(۳):عطش تجدد و مدرنیته

واقعه غربزدگی سه ساحت عمومی زندگی ما را درنوردید؛
«ساحت نظری و هستی شناسی مسلمین» با مبادی و مبانی ویژه اش اساس و بنیاد حیات آنان را تشکیل می داد، پس از آن «ساحت ادب و فرهنگ» بود که چون روحی به همه مناسبات و معاملات آنان در عرصه تاریخ جهت می داد و امکان تفکیک و تشخیص مبدأ ومقصد و مسیر مسلمین را از سایر اقوام ممکن می نمود (بویژه قوم غربی که پس از رنسانس توسط متفکران و فلاسفه، بنیادی نو برای بودن در عرصه خاک در انداخته بودند). جماعتی می پنداشتند با این رویه یعنی تقلید از صورتهای زندگی و مدنیت بشر غربی، در آینده به تمامی «غربی» خواهند شد اما دیری نپایید که از غرب رانده و در شرق مانده، تنها «غربزدگی» منفعل را از آن خود کردند

جماعتی دیگر در هوای تطهیر و طهارت این فرهنگ و تمدن بیگانه پنداشتند با اخذ مدنیت و صورتهای زندگی غربی، امکان سیر در «عالم دینی و شرقی» را برای خود محفوظ خواهند داشت اما، تا به خود آمدند با عقب نشینی های تدریجی دریافتند جز صورتی کم رنگ و البته سکولاریزه و دنیایی شده از مذهب و دین برایشان باقی نمانده است. از اینرو آنان نیز در میانه دو صورت غربی و دینی، در منزل «غربزدگی» فرود آمدند. «حراست از مبادی و مبانی» و تسری آن در میان همه ساحتها و از جمله حیات فرهنگی و مدنی کار مردان مرد و بزرگان اهل نظر بود اما حکایت کاروانی که از منزل شرق بیرون آمده بود تا در طی طریق خود را با غرب و تاریخ آن شریک سازد؛ حکایت دیگری بود. ماجرایی که تنها «تجدد» را به ارمغان آورد.
تردیدی هم نیست که در میانه غوغا و شتاب و غلبه نفس اماره، اولین جماعتی که مفعول می مانند «اهل نظر»ند و اولین موضوعی هم که رها می‌شود «نظر» است.
نقطه عطف دوم از سیر و سفر بزرگ مردم این سرزمین «واقعه شریف انقلاب اسلامی» بود. این واقعه، حسب تکیه گاهش به امامت مردی عاری از شائبه های غربزدگی وجوانانی انقلابی¤، زنگ پایان تاریخ الحاد و نفاق را به صدا درآوردند.
آنچه که این دو نقطه عطف (انقلاب مشروطه و انقلاب اسلامی) را از هم جدا می‌کرد جایگاه و شرایط تاریخی غرب بود با بروز و ظهور تمام قد تکنولوژی در قرون نوزده و بیست. در واقع، واقعه انقلاب اسلامی مقارن با سالهای «پایانی تاریخ غرب» بود، در حالی که در صدر مشروطیت اگر چه بسیاری ازمردان اندیشمند و فرهیخته غربی صدای ریزش برج و باروی این تاریخ عصیان و خودکامگی را می‌شنیدند و در آثار خود اعلام می‌کردند(۱)، لیکن مشرق زمینیان و از جمله ایرانیان طالب تجدد، گوش مستعد شنیدن این صدا را نداشتند و آینده خویش را با صورت تمدن غربی تصویر می‌کردند.
اما جای بسی تأسف است که علی رغم آشکار بودن این واقعه و فراهم بودن شرایط، دیگر بار «پرسش از غرب» مورد غفلت واقع شد به طوری که پس از سالهای بحرانی انقلاب و جنگ بار دیگر میل و عطش «تجدد» و «مدرنیته» با رنگ و لعابی از فرهنگ مسلمانی و شرقی به جان جماعتی افتاد که در نقش مدبر و معلم عنان همه امور را در اختیار داشتند
اسماعیل شفیعی سروستانی

‍‍‍‍یی نوشت:
¤ انقلاب به معنی حقیقی کلمه یعنی تجدیدنظر در مبادی و مبانی و چشم دوختن به تاریخ جدیدی که به نام خدا و دین آغاز می‌شد و اساس فرهنگ و تمدن غربی را دگرگون می‌کرد.
۱- نویسندگان و فرهیختگانی چون گوته، هایدگر، کی یر که گورد، آلدوس هایکسلی و دیگران دهها سال قبل از این صدای زنگ فروپاشی غرب را شنیده‌اند و در آثار خود از آن خبر داده‌اند.

همچنین ببینید

غدیر

غدیر یک ضرورت راستین

بر اساس جهان بینی توحیدی و مکتبی ، غدیر ، یک ضرورت منطقی و عقلی …

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *