آنارشیسم و نهضت ضد جهانی سازی -۱

نویسنده: باربارا اپستین
مترجم: مهدی علیزاده

شمار کثیری از مبارزان تندرو و جوان امروزه، بالاخص آنان که در کانون نهضتهای ضد اشتراکی و ضد جهانی سازی قرار دارند خود را آنارشیست یا آشوبگرا می نامند اما بهتر است دیدگاه فلسفی، عقلانی حاکم بر این محافل را نوعی حس آشوبگرا توصیف کنیم تا آنکه آن را آشوب گرایی فی نفسه بدانیم. بر خلاف تند روان مارکسیستی دهه ۶۰، که نوشته های لنین و مائو را می‌بلعیدند، غور و تعمق در آثار بایکونین از سوی مبارزان آنارشیست امروز غیر محتمل می نماید. برای مبارزان تند رو و جوان معاصر، آنارشیسم به معنای ساختاری نظام یافته و نا متمرکز است که بر اساس گروههای وابسته که برای منظور خاص با یکدیگر همکاری می‌کنند و تصمیم گیری بر مبنای اتفاق آرا شکل می‌گیرد.

علاوه بر این آنارشیسم مفاهیم دیگری چون مساوات طلبی، مخالفت با مقامات، سوء ظن نسبت به قدرت به ویژه قدرت حکومتی و اعتقاد به زندگی بر اساس اندیشه های فردی را نیز در بر می‌گیرد. مبارزان جوان و تند رویی که خود را آنارشیست تلقی می‌کنند، احتمالاً نه تنها مخالف با مؤسسات صنفی هستند که با سرمایه داری نیز در تضادند، بلکه بسیاری از آنان خیال جامعه ای را در سر می پرورانند که بر اساس اجتماعاتی کوچک و برابر تشکیل می‌شود، با این وجود برای جمعی دیگر مساله جامعه ی فردا هنوز به صورت مساله ای حل نشده باقی است. برای این افراد آنارشیسم عمدتاً به عنوان ساختاری تشکیلاتی و اعتقاد به مساوات طلبی حائز اهمیت می‌باشد.در واقع آنارشیسم شکلی از سیاست است که به جای اینکه بر نوعی استراتژی استوار باشد بر حول محور حقیقت نمایی می چرخد و سیاستی است که به طور قطع آنی می‌باشد.

در پیشینه ی آنارشیسم و مارکسیسم ضدیتهایی علیه یکدیگر به چشم می خورد. باکونین که نوشته اش مربوط به اواخر قرن ۱۹ می‌باشد، چنین استدلال می نمود که طبقه کارگر نمی تواند از قدرت حکومت برای نجات خود استفاده کند پس چاره ای جز پایان بخشیدن به حکومت وجود ندارد. بعدها آشوبگران به ‹‹ تبلیغات عمل ›› روی آوردند که برای بر انگیختن شورش عمومی اغلب به اعمالی نظیر قتل عام و آدمکشی دست می زدند.

در آغاز قرن بیستم، سندیکالیستهای آشوبگرا بر این باور بودند که در نتیجه گسترش منطق جنگ طبقاتی، اتحادیه های کارگری مبارز شکل انقلابی به خود خواهند گرفت. مارکس و لنین خاطر نشان کرده بودند که ایجاد سوسیالیسم به تحول بنیادین حکومت نیازمند است. با این حال آنارشیست ها، مارکسیستها را به دلیل گرایششان برای استفاده از حکومت به عنوان ابزاری در جهت رسیدن به دیگر اهداف مورد انتقاد قرار دادند. آنارشیست ها به حکومت به عنوان یک وسیله نگاه نمی‌کردند بلکه آن را ابزار ظلم می دیدند. تجربه استالین دلیل موجهی بر این انتقاد بود.

ذهنیت آنارشیستی مبارزان امروز ارتباط نسبتاً کمی‌با مباحث نظری میان آنارشیسم و مارکسیسم که بخش اعظم آن مربوط به اواخر قرن ۱۹ است دارد و بیشتر مرتبط با دیدگاه ضد قدرت و مساوات طلب می‌باشد. نسخه هایی از آنارشیسم وجود دارند که عمیقاً فرد گرایانه و مغایر با سوسیالیسم هستند. اما حاکم بر مجامع مبارزان تندرو نمی‌باشند، مجامعی که با سوسیالیسم آزادیخواه تحت حمایت چامسکی و زین مجه اشتراک بیشتری در مقایسه با نوشته های بایکونین یا کرابنکین دارند. مبارزان امروز از جریانی از سیاستهای کاملاً اخلاقی و پرمعنا بهره می‌برند.

همپوشی قابل توجهی میان این آشوب طلبی معاصر و سوسیالسیم دموکرات وجود دارد که بخشی از آن بدین دلیل است که هر دوی این جریانات تحت تاثیر بنیاد ستیزی فرهنگی دهه ۶۰ شکل گرفتند. سوسیالیست ها و آنارشیست های معاصر به انتقاد از جامعه طبقاتی پرداختند و اعتقاد به مساوات طلبی از اصول هردوی آنان گشت اما پیشینه تعارض میان این دو جهان بینی توجه به نکات مشترک میان این دو را برای آنان غیر ممکن ساخته است. خصومت مطلق آنارشیسم با حکومت و گرایش آن برای پذیرش نقطه نظر خلوص اخلاقی، فواید آن را به عنوان پایگاهی برای نهضتی گسترده به منظور ایجاد یک تحول اجتماعی مساوات طلب محدود می سازد. حقیقت گویی در مقابل قدرت بخشی از سیاست های افراطی است یا بهتراست باشد اما جایگزینی برای استراتژی یا طرح و برنامه ریزی نمی‌باشد.

مسائلی وجود دارند که مارکسیستها می توانستند از مبارزان ضد جهانی سازی بیاموزند، آشوب طلبی این معاصران ایدئولوژی و تصورات را در هم می آمیزد و دیدگاه اساساً اخلاقی آن را از طریق اعمالی مشهور می سازد که سعی در آشکار نمودن قدرت دارند در حالی که آن را تضعیف می‌کنند. از لحاظ تاریخی آنارشیسم اغلب جلوه ای غیر اخلاقی از چپ ارائه داده است. امروزه آنارشیسم مبارزان جوان را به خود جذب می‌کند.در حالیکه سوسیالیسم مارکسیستی نمی تواند و یا حداقل با آن تعداد نمی تواند. آنچه در ادامه می آید تلاشی است در جهت دستیابی به دلایل گرایش جوانان به آنارشیسم.

در اواخر قرن نوزدهم و اوال قرن بیستم، آنارشیسم موضع افراطی و آشتی ناپذیر جنبش کارگری ایالات متحده را تثبت نمود و چیزی شبیه به آنچه که کمونیستها پس از انقلاب بولشویک بجای گذاشتند، بر جای نهاد. اگرچه تشکیلات آنارشیستی وجود داشتند که از آن میان می توان به اتحادیه صنعتی جهان به عنوان مهمترین مورد اشاره کرد. با این وجود سازمان، نقطه قوتی برای نهضت آنارشیسم به آن شکلی که بعدها برای نهضت کمونیسم بود، محسوب نمی‌شد. هویت آنارشیستی به عضویت در هیچ سازمانی به آن شکل که در سالهای بعد برای هویت کمونیستی لازم بود ارتباط نمی‌یافت. علی رغم چنین تفاوتهایی آنارشیسم موقعیتی مشابه به موقعیت کمونیسم در سالهای بعد، در میان چپ اکثریت به دست آورد. سازمان پیشتازان نهضت کارگری قرن ۱۹، که اولین سازمان بزرگ کارگری ملی محسوب می‌شود، در ارتباط با مبارزه جویی های طبقه کارگری تضعیف شد. این سازمان علاوه بر اتحادیه های کارگری، انجمن های اصلاح طلب را نیز در بر گرفت، رهبری سازمان گاهاً از مبارزه جویی ها و سرسختی های اتحادیه کارگری که احتمالاً تهدیدی برای برنامه اصلاحات بود، ممانعت به عمل می آورد. در کنار این فعالیتها یک نهضت کارگری آنارشیستی کوچک نوعی مبارزه جویی اصولی را که مغایر با موضع سازمان بود تقویت نمود. کاهش حمایت سازمان از مبارزه ی اتحادیه های کارگری، آن را در مقابل رقیبی چون اتحادیه کارگری آمریکا آسیب پذیر ساخت و عضویتش را در اتحادیه های کارگری محدود ساخت.

در بخش پایانی قرن ۱۹، رکود پی در پی اقتصاد که منجر به یاُس در میان مردم شده بود گرایشات ضد سرمایه داری گسترده ای را در میان کارگران آمریکایی به وجود آورد. در سالهای تکوین ( ای. اف. ال) در برخورداری از این حس افراطی شریک بود اما در سالهای آغازین قرن بیستم، رفاه فزاینده این امکان را برای کارگران ماهر به وجود آورد که حداقل بتوانند ثبات بیشتری بیابند. ای. اف. ال موضع قبلی خود را نسبت به افراط گرایی کنار گذاشت و اعلام نمود که تنها به مسائل حقوق کارگران و شرایط محیط کار آنان می پردازد و با موضوعات گسترده تری که به حمایت از قدرت سرمایه می پردازد ارتباط می‌یابد محافظه کاری ای. اف. ال، توجه آن به سازماندهی کارگران بومی و ماهر و عدم تمایل آن برای سازمان بخشیدن به کارگران غیر ماهر یا مهاجر، زمینه را برای یک جنبش کارگری افراطی تر فراهم ساخت.

جایگزین افراطی ای. اف. ال در آغاز از فدراسیون غربی معدن چیان و دیگر تشکیلات کارگری که در مبارزات آشتی ناپذیر شرکت می‌کردند و پذیرای دیدگاه های آنارشیستی و سوسیالیستی بودند ظهور کرد. اتحادیه صنعت جهان که در نتیجه چنین تشکیلاتی شکل گرفت دیدگاهی صریحاً آنارکوشیندیکائیست اتخاذ نمود، کارگران سیاهپوست، خارجی و غیر ماهر را که در ای اف ال نادیده گرفته شده بودند سازمان داد و به حمایت از اتحادیه های کارگری تندرو و سرسخت پرداخت. سوسالیسم به روش مشابهی چون نهضت کارگری از هم پاشید و عده ای از طرفداران آن به اتحادیه صنعتی جهان روی آوردند و تعدادی به اتحادیه کارگری آمریکا متمایل شدند. حزب سوسیالیست متشکل بود از یک جناح چپ که به حمایت از اتحادیه صنعتی جهان و نگرش ستیزه جویانه اش به جنگ طبقاتی می پرداخت و یک جناح راست که حامی ای. اف. ال و متمایل به سیاستهای انتخاباتی بود. مفهوم اندک انقلاب در اتحادیه صنعتی جهان که هر نوع انتخاباتی را در عرصه سیاسی مطرود می دانست باعث شد که بسیاری از سوسیالیستهایی که در ابتدا به حمایت از آن می پرداختند به مرور زمان از آن فاصله بگیرند.

اتحادیه صنعتی جهان یک سلسله مبارزات بی نظیر، اغلب موفق و سازمان دهنده ای را هدایت کرد ولی این اتحادیه چندان نپائید. بخشی از ضعف آن به دلیل نارضایتی اعضای اتحادیه نسبت به امضا نمودن پیمان نامه هایی بود مبنی بر این دید که هر نوع موافقتی با سرمایه نوعی همکاری طبقاتی به شمار می رود و بخشی دیگر به آسیب پذیری طرفداران مهاجر و اغلب غیر انگلیسی زبان این اتحادیه شکنجه کارفرمایان و سرکوبگرایهای حکومت ارتباط می‌یافت. در نهات به جای انقلاب، اتحادیه صنعتی جهان، انقلاب بولشویک به وقوع پیوست که حمایت پرشور از آن به ویژه از سوی طرفداران مهاجرش که زمانی نیروی آنارشیسم به شمار می رفتند چپ را تحت تاُثیر قرار داد.علاوه بر این انقلاب بولشویک منجر به شکافی در حزب سوسیالیسم و در نتیجه سقوط آن شد و به پیروزی حزب کمونیسم منتهی گشت.

در سال های دهه ۲۰، ۳۰ و ۴۰ مارکسیسم جایگزین آنارشیسم گشت و به اصلی ترین تفکر چپی بدل شد. نهضت کمونیسم قادر بود تا ساختارهای تشکیلاتی نیرومندی به وجود آورد و بیشتر از اتحادیه صنعتی جهان و دیگر گروههای آنارشیستی توانست در برابر حملات گروهی و تلاشهای سرکوبگرانه مقاومت کند. آسیب پذیری آنارشیسم در مقابل حملات و توانای بیشتر حزب کمونیسم در ایستادگی در برابر آنها در قضیه نیکولاسکو و ونزتی که دو آنارشیست به نا حق محکوم شده به سرقت مالی و آدمکشی در سال ۱۹۲۰ بودند، به وضوح نشان داده می‌شود. رهبری مبارزه ی دفاعی ساکو ونزلتی به اصرار آنارشیست برجسته کارلو ترسکا تا جایی گسترش یافت که کمونیستها، سوسیالیستها و لیبرالها را نیز در بر گرفت.

تا زمان اعدام ساکو و ونزتی که در سال ۱۹۲۷ صورت گرفت، آنارشیسم از اعتباری که در میان چپها به عنوان یک گرایش اصلی داشت ساقط شد که بخشی از این اعتبار، به دلیل جاذبه لوشویسم بود ولی بخش دگر به حذب مهاجران در ایالت متحده ارتباط پیدا می‌کرد. تا اواخر دهه ۲۰، اکثریت مهاجرانی که احتمالاً زمانی از هواداران آنارشیسم بودند به کمونیسم، سوسیالیسم و لیبرالیسم روی آوردند. دو تن از مهمترین رهبران حزب کمونیسم به نامهای الیزابت گورلی فلین و ویلیام فاوستر قبل از اینکه کمونیست شوند، آنارکوسیندیکائیست بودند. پیشینه ی سیاسی این دو، مظهری است از خط سیری گسترده تر از تاریخ چپ آمریکا. افول آنارشیسم برای حزب کمونیسم و بازماندگان سوسیالیسم که می توانستند از دیدگاه ضد قدرتی و نقد اخلاقی آن سود ببرند نا میمون بود. در دهه های ۴۰ و ۵۰ اگر چه در ظاهر امر چیزی معلوم نبود، ولی آنارشیسم با اتحاد با صلح طلبی به عنوان منبعی برای نقد مبارزه جویی های هر دو طرف جنگ سرد، شروع به پدیدار شدن نمود. جناح آنارشیست و صلح طلب نهضت صلح در مقایسه با جناح طرفدار کار انتخاباتی در اقلیت قرار داشت ولی در مجموع نقش مهمی در نهضت ایفا کرد. در جایی که جناح متداول تر نهضت صلح، جنگ و جنگ طلبی را در تمام شرایط به غیر از موقعیتهای اضطراری مطرود دانسته بود جناح آنارشیست و صلح طلب آن را به طور اصولی رد کرده بود. حزب کمونیسم در جنگ جهانی دوم از متفقین ضد فاشیست حمایت کرد در حالیکه بسیاری از آنارشیست ها و سوسیالیست ها حاظر به انجام چنین کاری نشدند. به علاوه جناح آنارشیست / صلح طلب به نافرمانی مدنی که شامل خطرات شخصی می‌شد دست زدند در حالی که بسیاری از مردم که در جناح متداول تر نهضت به سر می‌بردند تمایلی به تن دادن به این خطرات نداشتند.

در حقیقت در میان نهضت های سالهای دهه ۶۰، پذیرش آنارشیسم بیشتر از پذیرشی بود که در میان نهضت های دهه ۳۰ وجود داشته است. در سالهای دهه ۳۰، کمونیست ها، اعضای اتحادیه های کارگری تند رو و دیگران خواستار اقدامی دولتی به نفع کارگران و مستمندان شدند و در اعمال سیاست نوین به پیروزی دست یافتند در موقعیتی که چپیها خواستار تغییر در جهت گیری های دولت شدند آنارشیسم جایگاه زیادی نداشت.

اما نهضتهای دهه ۶۰ توسط جریانات فکریی هدایت می‌شدند که با کل اخلاق سیاست و همچنن نگرش خصمانه نسبت به قدرت و به ویژه قدرت حکومتی سازگاری بیشتری داشتند. تعداد نسبتاً کمی از مبارزان دهه ۶۰، خود را آنارشیست یا در واقع امر چیز دیگری می نامیدند. بسیاری از مبارزان به ویژه در سالهای اولیه دهه ۶۰، تمامی ایدئولوژی ها و برچسبهای سیاسی را رد کردند با این وجود مبارزان زیادی به سوی نوعی شیوه سیاسی که اشتراکات بسیاری با آنارشیسم داشت کشیده شدند. پاسخ بسیاری از آنان نسبت به این سوال که به کدامیک از راه و روشهای چپی احساس نزدیکی بیشتری می‌کنند، آنارشیسم بود.

مبارزان حقوق مدنی در جنوب به مغایرت میان ارزشهای دموکراتیک و سیاستهای قدرتمندان اشاره داشت. این نهضت موفق به گرفتن حق رای برای سیاهپوستان شد و بنابراین جنوب را متحول ساخت که این تحول عمدتاً از طریق استفاده از عمل مستقیم غیر خشونت آمیز صورت گرفت، ایدئولوژی آنارشیست ها عاملی در ظهور نهضت حقوق مدنی نبود ولی اعتقادات بسیاری از مسیحیان که در شکل گیری این نهضت موثر بود، از نظر نگرش اساساً اخلاقی اش نسبت به سیاست و تمرکز بر روی عمل مستقیم به عنوان یک تاکتیک با آنارشیست ها هماهنگی داشت. نسلی از مبارزان جوان در شمال با الهام از نهضت حقوق مدنی بر آن شدند تا اسلوب این نهضت را اتخاذ کنند ولی غیر مذهبی تر از آن بودند که بتوان آنان را مسیحی فرض کرد. به علاوه بسیاری از آنان یهودی بودند. همزمان با ظهور جنبش دانشجویی در شمال، جهت گیری مسیحی سیاهپوستان جنوب نیز به صورت سیاسی با اساس اخلاقی و شیوه ای مبتنی بر اخلاقیات درآمد.

چپ نو در آغاز، همانند نهضت حقوق مدنی به تفاوت میان حرف و عمل صاحبان قدرت به ویژه مغایرت میان آزادی طلبی ظاهری حزب دموکرات از یک سو و تعقیب جنگ سرد از سوی دیگر می پرداخت. جنگ ویتنام آنچه را که زمانی نقد نسبتاً ملایم لیبرالیسم به شمار می رفت به رادیکالیسم خشم آلودی مبدل ساخت که اکنون به دولت لیبرال به چشم دشمن می نگریست. تا اواخر دهه ۶۰، اعتراض سیاسی با رادیکالسیم فرهنگی در هم آمیخت که این در آمیختگی بر اساس انتقاد از قدرت و قدرتمندان صورت گرفت. آنارشیسم به همراه دیگر ایدئولوژی های افراط گرا در این نهضت به جریان افتاد و بیشترین تائید را در میان فمینیست های افراط گرا، نهضت کمون و احتمالاً نهضت مقاومت زیرزمینی و یا هر جای دیگری در حوادث فرعی و خشن نهضت ضد جنگ بر جای نهاد.

در سالهای پایانی دهه ۶۰، جوی انتظار گونه و حبسی حاکی از نزدیک شدن لحظه به لحظه پیروزی، نهضت را فرا گرفت که این حس با گرایش به یکسان دانستن رادیکالیسم با مبارزه جویی، بالا بردن سریع استانداردهای مبارزه جویی و تمایل به یکی دانستن مبارزه جویی و رادیکالیسم با خشونت و یا حداقل تهدیدهای استفاده از خشونت ارتباط می‌یافت. در اواخر دهه ۶۰ و اوایل دهه ۷۰، خشم نسبت به جنگ و فرهنگ به وجود آورنده ی آن و پندارهای لجام گسیخته ای که در مورد انقلاب درونی وجود داشت نهضت را تحت نفوذ قرار داد. این پندارها از آن کسانی بود که تخیلات خود را نقطه نظرات واقع بینانه ای می دانستند از آنچه نهضت می‌بایست با تلاش کافی به انجام می رساند در حقیقت مبارزان نهضت دست به خشونت نمی زدند ولی چیزی شبیه به جنون به آنان دست می داد. در اثر وحشت عمومی‌که به دلیل جنگ ویتنام ایجاد شده بود، موجی از پندارهای خشونت بار نهضت را فرا گرفت که در نتیجه بسیاری از مردم را از کارهای سیاسی مرعوب ساخت، هنگامی‌که جنگ ویتنام به پایان رسید، نهضت رادیکال مربوط به اواخر دهه ۶۰ و اوایل دهه ۷۰ نیز فرو پاشید که این فرو پاشی کم و بیش با پایان اعزام به خدمت و خروج نسل زایشگر از دانشگاه ها مقارن شد به دنبال این جریانات رکود اقتصادی نسبتاً شدیدی رخ داد که این مساله برای جوانانی که در نهضت شرکت کرده بودند به منزله هشداری بود مبنی بر این که اینک وقت آن فرا رسیده که حرکت خود را از سر گیرند و یا حداقل راه های مطمئن تری برای امرار معاش بیابند.

نسل دانش آموزانی که به دنباله روی پرداختند کمتر و محافظه کارتر بود و از انگیزه مشترکی برخوردار نبود.

نکته : آنارشیسم جهانی سازی آشوب مبارزه مارکسیسم انقلاب سرمایه داری

منبع: باشگاه‌اندیشه

Check Also

لوشاتو

لوکاشنکو: به پریگوژین گفتم که نیروهای واگنر مثل حشره له خواهند شد

رئیس جمهور بلاروس تأکید کرد که به رئیس واگنر در مورد نابودی اعضای گروه هشدار …

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *