ماجرای شعوانه

شعوانه، زنى بود که در بصره زندگى مى کرد و در لاابالى گرى و رقاصى و فاحشه گرى، بسیار معروف بود و هیچ خانه و مجلس ‍ فسادى نبود که شعوانه در آن نباشد. روزى شعوانه، با کنیزان خود از کوچه اى عبور مى کردند که ناگهان صداى گریه و ناله ای را از داخل خانه ای شنیدند. در خانه باز بود و افرادی هم هر از گاه داخل می رفتند.
یکى از کنیزان، داخل خانه رفت تا ببیند جریان چیست و خبرى بیاورد؛ اما مدتی گذشت و خبری از کنیز نشد.

شعوانه، کنیز دیگرى را داخل فرستاد، اما باز هم خبرى نشد. تعجب کرد و با خود گفت که در بصره خبرهایی است و ما بی خبریم؟! احتمالا در اینجا سرّى باشد، زیرا این وضعیت، عادی نیست!

تصمیم گرفت خودش داخل شود و از ماجرا سر در بیاورد. وقتی وارد خانه شد، دید مرد صالحى بر منبر رفته است و مردم زیادى دور آن نشسته‌اند و گریه می‌کنند.
درست در همان لحظه ای که شعوانه داخل شد، واعظ در حال تفسیر این آیه بود: «اذا راتهم من مکان بعید سمعوا لها تغیظا و زفیرا» (آتشى که چون از مکانى دور به چشمشان رسد، غلیان و صفیر هول انگیز آنرا بشنوند) (۱) و می‌گفت: جهنم در روز قیامت وقتى که گنه کاران و عاصیان را ببیند به غرش در می آید، عاصیان و گنه کاران از صداى غرش آتش جهنم به لرزش می افتند و وقتى هم معصیت کاران را وارد آتش کنند، در آن مکانهاى تنگ و تاریک که زنجیرهاى آتشین هم در گردنشان است، به یکدیگر بسته شده‌اند.

و در ادامه این آیه را تفسیر کرد که: «اذا القوا منها مکانا ضیقا مقرنین دعوا هنا لک ثبورا» (و چون دست بسته به تنگناى آن در افتند در آنجا آرزوى هلاکت کنند) (۲) فریاد واویلاى آنها بلند است. مالک دوزخ گوید: ها؟! چه زود صداى فریادتان بلند شد؟! حال کجایش را دیده اید؟! که چه فریادها و دردهاى شدیدترى هم دارید، براى آنها چه خواهید کرد؟!

شعوانه که این حرفها را شنید، به شدت منقلب شد. به خودش و کارهایی که در گذشته انجام داده بود فکر کرد، به اینکه مرگش و آخرتش چگونه خواهد بود و چه بر سرش خواهد آمد… از تصور عاقبت خود به گریه افتاد و همانجا در میان مردم، با صدای بلند از واعظ پرسید: ای شیخ! اگر کسی گناهان بسیار داشته باشد، چه کند؟ آیا خداوند او را خواهد بخشید؟

شیخ گفت: خداوند ارحم الرحمین است. قطعا اگر توبه ی واقعی کنى، از سر تقصیراتت مى گذرد؛ حتی اگر گناهانت به‌اندازه ی شعوانه باشد!

شعوانه که این حرف را شنید، گریه اش شدیدتر شد. به حال خودش افسوس خورد که از بس گناه کرده است، مثلی شده برای گناهکاری. همانجا، از ته دل توبه کرد و قسم خورد که هرگز به گذشته ی زشت خود باز نگردد. بعد از آن، شعوانه تمام ثروتش را که از راه حرام جمع کرده بود، در راه خدا بخشید و همه ی کنیزان و غلامانش را آزاد کرد. شهر را ترک کرد و به بیابانی رفت تا باقی عمرش را عبادت کند.

بعد از مدتها که از توبه ی شعوانه گذشت، روزی تصمیم گرفت برای استحمام، به شهر برود و حمام کند. وقتی در حمام، خودش را در آینه دید، آهی کشید و با خود گفت: اى شعوانه! این بدن توست، آه که در دنیا چنین زار و نزار شده اى، نمى دانم در آخرت احوال تو چگونه خواهد بود، و سپس به گریه افتاد.

بعد از آن توبه ی واقعی، شعوانه در راه حقیقت آنقدر پیش رفت که مردم او را برای مجالسشان دعوت می‌کردند و او هم سخنرانی می‌کرد و چنان حالی به مجلس می‌بخشید که تمام افراد را به گریه می انداخت. و سرانجام هم در همان حال از دنیا رفت…

پی نوشت:
۱. آیه ۱۲ سوره فرقان.
۲. آیه ۱۳ سوره فرقان.

منبع:
کتاب خزینه الجواهر مرحوم آقا شیخ على اکبر نهاوند، به نقل ازقصص التوابین یا داستان توبه کنندگان، علی میرخلف زاده، بخش چهل داستان، داستان یازدهم، به نقل از http://www.ghadeer.org/site/qasas/lib/tavab/tavvab03.htm#link31

بازنویسی این مطلب : وبسایت مستور

همچنین ببینید

نشست 157

از صهیونیسم یهودی تا نظم نوین جهانی

نشست ۱۵۷ فرهنگ مهدوی با عنوان «از صهیونیسم یهودی تا نظم نوین جهانی» با مشارکت …

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *