هر روز صبح تقریبا با هم از خانه بیرون می زدند. سلامی میکردند و منتظر می شدند تا آسانسور باز شود و چهار طبقه را پایین روند. دم در دستی به هم می دادند و خداحافظی میکردند و هر یک سوار ماشینی میشدند و مسیرها جدا می شد.
***
از یکی از واحدهای آپارتمان دزدی شد، یکی از همسایه ها گفته بود دو سه تا جنس شبیه وسایل خانه ی دزدیده شده را در خانه یکی از همسایه ها دیده است. حال هر روز صبح دم در آسانسور، با نگاهی غضب آلود نگاهش میکرد. تمامی رفتارهایش شبیه آدمهایی بود که دستشان کج است. دست چپش کمی می لرزید، صبح ها توی آسانسور مدام این پا و آن پا میشد انگار می خواهد فرار کند. ماشینی که هر روز دنبالش می آمد خیلی مشکوک بود. معلوم نبود هر روز کجا می رود.
***
دزد پیدا شد و اموال دزدیده شده به خانه همسایه برگشت. دوباره مثل هر روز دم آسانسور دست می دادند. لرزش دستان مرد طبیعی بود، این پا و آن پا شدنش هم عادی بود، ماشین هم دیگر مشکوک نبود!
مریم محبی