قرار است اینها لایقترین فرد را برگزینند تا ولیّ عهد باشد …
تعجّبی ندارد، همه آرا به یک نفر منتهی میشود…
علی بن موسی (ع)
مأمون از این ترفند هم سودی نبرد!…
قرار است اینها لایقترین فرد را برگزینند تا ولیّ عهد باشد …
تعجّبی ندارد، همه آرا به یک نفر منتهی میشود…
علی بن موسی (ع)
مأمون از این ترفند هم سودی نبرد!
باورش سخت بود؛ امّا برای آنان که او را میشناختند و شبها و نمازهایش را دیده بودند، پر بود از شوق و شیرینی!
وقتی عبایش را به مرد شاعر داد، فرمود:
قدر آن را بدان که در این عبا هزار شب و هر شبی هزار رکعت نماز خوانده شده است.
یازده ذی القعده
یکصد و چهل و هشت هجری،
آخر صفر،
دویست و سه سال گذشته از هجرت،
آغاز و پایانی است که بوی رضا گرفته است…
تاریخ به خود میبالد از بیست سال امامت، مردی که زمین و آسمان به علم بیکرانش گواهی میدهد.
هفده سال «مدینه»
سه سال ـ به اجبار ـ در «طوس»
اگر تنها ادّعای دوستانش بود، میشد تأمّلی کرد…
امّا دشمنترین دشمن او در بارهاش میگفت:
هیچ کس را در روی زمین داناتر از رضا نمی دانم.
کارگزاران و خدمتگزاران برسر سفره نشستند؛ امّا دست به غذا نبردند.
منتظر ماندند تا او نیز بیاید.
عادتش بود که با اینان همراه شود.
لذّتی میبرد از همصحبتی و همدلی با این مردان تهیدست پر درد!
به هیچ کس ظلم نمیکرد،
سخن کسی را قطع نمینمود،
حاجتمندی را دست خالی بر نمیگرداند،
با ادب و احترام مینشست و بر میخاست،
هرگز کلام جسارتآمیزی بر زبان نمیآورد
و دل کسی را به هیچ قیمتی نمیشکست…
به گنبد طلایش که نگاه میکنی، اینها همه پیش چشمت زنده میشود.
آنان که تاب بزرگی او را نداشتند، سرزنشش میکردند :
تو کجا و این جماعت پا برهنه کجا !
میگفت:
«پروردگارمان یکی است
پدر و مادرمان نیز.
میزان برتری، عمل است و عمل و عمل»
دستی را که به سویش دراز میشد، خالی بر نمیگرداند.
امّا هرگز اجازه نمیداد گرد شرمندگی بر چهره کسی بنشیند.
او بهتر از همه میدانست که «صدقه» پنهانی معادل هفتاد حج است.
حتّی گناه اگر پنهانی باشد، به آمرزش نزدیکتر است! چه رسد به وسعت دریای مهربانی او…
وقتی «ولایتعهدی» تحمیلی باشد، تلخ است و دلآزار!
چشمهای «مدینه» خیس خیس بود از غصّه دور شدن رضا.
انگار سهم این شهر، همیشه تنها ماندن است.
وسهم اهل بیت(ع)،تبعید و زندان و شهادت…
گاه با مکری آشکار و گاه… خدا میداند رازهای پشت پرده را…
مأمون بعیدترین راه را فرمان میدهد و غریبترین را.
میداند اگر رضا را از مسیر معمول بیاورد، آن میشود که نباید بشود…
امّا شیعیان به کوتاهی و آشنایی نمیاندیشند…
عشق رضاست که راهشان میاندازد…
عجب استقبال با شکوهی میکنند از مولایشان علی بن موسی!
قلعه استوار توحید، لا اله الا الله است؛ امّا مشروط!
رضا را میشناسی؟
پسر موسی بن جعفر، پسر جعفر بن محمّد، پسر محمّد بن علی،
پسر علی بن حسین، پسر حسین بن علی، پسر علیّ بن ابی طالب، وصیّ رسول خدا(ص).
شرط توحیدی بودن، پذیرفتن ولایت اوست و بس…
میدانست که «طوس» سرای ماندگار او خواهد بود.
و عاشقانش هر جا که باشند دل و جانشان بیدار است و نگران!
فرمود: «هر که مرا زیارت کند ـ با معرفت ـ در بهشت با من است و از این جهان آمرزیده خواهد رفت.»
از مشهد که میآمد، بوی بهشت را سوغات میآورد برای همه!
یقین داشت سلامهایش به رضا بیپاسخ نمیماند.
حرف هایش را میزد.
درددلهایش را میگفت.
اشکهایش را میریخت.
و سبکبال و آرام باز میگشت، با بوی بهشت…
قصّه معرفت و محبّت را شنیدهای؟
هر چه آشناتر باشی، عشق و ادبت بیشتر میشود.
و رضا (ع) نام قائم آل محمّد را که میشنید،
برمیخاست، دست مبارکش را روی سر مینهاد،سر را فرو میآورد و بر او صمیمانه سلام میکرد.
سهیلا صلاحی اصفهانی