مقدس اردبیلی

پدرش در زمان جوانی، در روستای نیار در اطراف اردبیل، زمین کشاورزی کوچکی داشت و در کنار تبلیغ و ارشاد مردم، کشاورزی هم می‌کرد. یک روز، هنگام کار، وقتی برای آب دادن زمین کنار جوی آب رفت، سیبی را دید که در آب روان است و به سمت او می آید، او هم آن را برداشت و خورد. اما ناگهان پشیمان شد و در دل با خود گفت این سیب برای چه کسی بود؟ چرا آن را خوردم؟ نکند صاحبش راضی نباشد… به خاطر همین، از کنار جوی آب حرکت کرد تا باغ سیب و صاحبش را پیدا کند. بالاخره پرسان پرسان به باغ رسید و صاحب آن را که مشغول کار بود پیدا کرد. ماجرا را برای او گفت و حلالیت طلبید. صاحب باغ کمی فکر کرد و گفت حلالت نمیکنم مگر به یک شرط. جوان گفت که هر چه باشد می پذیرد. آن مرد گفت دختری دارم که کور و کر و شل است، اگر با او ازدواج کنی، تو را حلال می‌کنم. جوان که قول به پذیرش داده بود و ازطرفی هرگز لقمه ی حرام نخورده بود پذیرفت.
و
قتی برای ازدواج، به خانه ی آن مرد رفت، دخترش را دید که بسیار زیبا بود و هیچ عیبی نداشت. از مرد پرسید چرا به من دروغ گفتی؟ پدر دختر پاسخ داد این که گفتم دختر من کر است چون غیبت کسی را نشنیده است، کور است چون با دیده ی خود به نامحرمی ننگریسته است و شل است چون بدون اجازه ی پدر و مادرش هرگز از خانه بیرون نرفته است… حاصل این ازدواج فرزندی بود که ما او را با نام مقدس اردبیلی می‌شناسیم. (۱)

***

احمد، پسری بود که در قرن دهم، در خانواده ای متدین در اردبیل متولد شد. مادرش سید و پدرش روحانی بود و کودکی اش را در کنار آنها گذراند و در دوران نوجوانی به نجف اشرف رفت و علاوه بر تحصیل در آنجا، به سر و سامان دادن حوزه هم مشغول شد. تا جایی که سید حسن صدر درباره ی نقش مقدس اردبیلی در احیای دوباره ی حوزه نجف می نویسد: «در زمان مقدس اردبیلی، دوباره کوچ علمی‌به نجف آغاز شد. حوزه تقویت یافت و مردم از اطراف و دیگر شهرها و بلاد، به آنجا روی آوردند و آن شهر به صورت بزرگترین مرکز علمی درآمد.» (۲)

نزد صاحب الزمان برو!
احمد، در زهد و تقوا و ایمان و اخلاص به حدی پیش رفته بود که مردم به او لقب «مقدس» دادند. او به مدت چهل سال تمام، حتی عمل مباح هم انجام نداد و هرچه بود، واجبات بود و مستحبات؛ زیرا او افعال مباح را نیز به قصد تقرب و عبادت انجام می داد و طبعا به اعمال مستحب مبدل می‌شده است! (۳) مقدس اردبیلی پس از شهید ثانی مرجعیت و ریاست تامه ی شیعه را در نجف بر عهده داشت و به مقامی رسیده بود که هر زمان به مسئله ای بر می خورد که جوابش را نمی دانست، به حرم امیرالمومنین (علیه السلام) می رفت و جواب می‌گرفت و هر وقت هم که حضرت صاحب الامر (عج الله فرجه) در مسجد کوفه بودند، امام علی (ع) او را نزد حضرت صاحب (عج) می فرستادند. (۴) برای خواندن یکی از تشرفات او، اینجا
را بخوانید.

اوج تواضع
یک بار که یک قافله، به شهر نجف رسیده بود، یکی از زوار که مقدس اردبیلی را نمی‌شناخت و فکر کرد که فردی عادی است، به او گفت که لباسهای آنان را در قبال مالی بشوید. مقدس اردبیلی هم بدون اینکه ناراحت شود و چیزی بگوید، با خوشرویی تمام لباسها را گرفت و برد و شسته شده و تمیز برگرداند. همان لحظه که شیخ لباسها را پس می داد، یکی از کاروانیان او را شناخت و شروع به توبیخ آن مرد کرد که ای نادان! می دانی لباسها را به چه کسی دادی… و مرد هم مدام معذرت خواهی می‌کرد. اما شیخ آرام و با محبت به او گفت: حقوق برادران مؤمن بر یکدیگر بیشتر از آن است که جامه ی او را بشوید، چرا معذرت می خواهی؟! (۵)

آب می خواهم نه طلا!
در صحن مطهر نجف اشرف، چاه آبی بود که یک بار، مرحوم مقدس اردبیلی، دلو (ظرف آب کشیدن) را به داخل آن انداخت تا آب بیرون بکشد. وقتی آن دلو را بیرون کشید، دید که داخل آن پر از اشرفی و دینار است. اما او بلافاصله تمام آن اشرفیها را به داخل چاه ریخت و گفت: خدایا! احمد از تو آب می خواهد، نه طلا!» (۶)

فاتحه زیر قبه ی امام حسین (ع)
احمد بن محمد اردبیلی، مشهور به مقدس اردبیلی، بعد از عمری خدمت به جهان تشیع و نوشتن کتب و رساله های قوی در اصول و فقه و کلام و سیره ی اهل بیت (علیهم السلام)، سرانجام در ماه رجب سال ۹۹۳ قمری، چشم از جهان فرو بست. او را با تشییعی بی نظیر، در اتاقی که در ایوان طلا، جنب گلدسته ی جنوبی حرم امیرالمومنین (ع) واقع شده است، دفن نمودند.

در میان عربها مجرب است هر که در بالای سر حضرت حسین (علیه السلام) یک حمد و سوره بخواند و نثار روح مقدس اردبیلی کند، حاجتش برآورده می‌شود. (۷)
علت مقامات عالیه!

از مادر مقدس اردبیلی سؤال کردند که در تربیت فرزندت چه کردی که به اینجا رسیده است؟ گفت: من هرگز لقمه ی شبهه ناک نخوردم و قبل از شیر دادن به او، وضو می‌گرفتم و ابدا چشم به نامحرم نینداختم و در تربیت کودک وقتی او را از شیر گرفتم، کوشیدم و نظافت و طهارت او را مراعات می‌کردم و او را با بچه های خوب، می نشاندم. (۸)

پی نوشت:
۱. در کتاب سرمایه سعادت و نجات، (ص ۲۹ – ۳۱) همین حکایت را با اندک تفاوت بدون اینکه نام اردبیلی و پدرش برده شود، نقل کرده است .
۲. http://shamsa.ir/places-people/iraq/najaf-kufa/80-moghaddas/963-moghaddas-ardabili-ahmadi
۳. قصص العلماء، ص ۳۴۳ . در لآلی الاخبار، ج ۱، ص ۱۱۵ این مطلب از قصص العلماء نقل شده و در منتخب التواریخ (ص ۱۸۱) از لآلی الاخبار نقل شده است .
۴. حدائق المقربین، خاتون آبادی (م ۱۱۱۶ ق) نسخه عکسی، محفوظ در کتابخانه مرحوم آیه الله مرعشی نجفی؛ و نیز ر ک: بحار الانوار، ج ۵۲، ص ۱۷۴ – ۱۷۵ ; الانوار النعمانیه، ج ۲، ص ۳۰۳ ; کشکول بحرانی، ج ۱، ص ۱۲۷ – ۱۲۸ به نقل از بحار; روضات الجنات، ج، ص ۱۹۶ به نقل از انوار نعمانیه; لآلی الاخبار، ج ۱، ص ۱۱۴ – ۱۱۵ به نقل از انوار نعمانیه; قصص العلماء، ص ۳۴۴ – ۳۴۵ به نقل از بحار و انوار نعمانیه .
۵. حدائق المقربین، نسخه مذکور. این حکایت همچنین در روضات الجنات، ج ۱، ص ۱۹۸ و الفوائد الرضویه، ص ۲۴ و اعیان الشیعه، ج ۳، ص ۸۱ آمده است.
۶. قصص العلماء، ص ۳۴۴ . در طرائف المقال (ج ۲، ص ۴۰۰ و ۴۰۱) نیز این حکایت نقل شده است.
۷. تاریخ اردبیل و دانشمندان، ج ۱، ص ۶۱ .
۸. وفیات العلماء، ص ۷۱.
http://www.hawzah.net/fa/magazine/magart/4210/4216/27460

Check Also

ماهنامه موعود شماره 280 و 281

شماره ۲۸۰ و ۲۸۱ مجله موعود منتشر شد

با امکان دسترسی سریع دیجیتال ؛ شماره ۲۸۰ و ۲۸۱ مجله موعود منتشر شد ماهنامه …

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *