پایان جهان در اساطیر-۱

قسمت اول
مهدى رضائى


  •  اشاره :

    در باورهاى اسطوره‌‌اى، جهان به عنوان یک مخلوق که ساخته و پرداخته دست خدایان است؛ آغازى دارد و انجامى. آغاز جهان، آفرینش آن است که در اساطیر مختلف به شیوه‌‌هایى گوناگون شکل مى‌‌گیرد. حوادث پایانى جهان مرگ این دنیاست، و جهان مانند هر مخلوق دیگر، پس از چند صباحى حیات، ویران خواهد شد. اما در پس آن ویرانى شروعى دیگر نهفته است که چرخه حیات به صورت مطلوب‌‌تر دوباره به حرکت درخواهد آمد، همانند انسان که روزى به‌‌وجود آمده و روزى مى‌‌میرد و پس از مرگ دوباره زندگى خواهد کرد.
    آنچه در پى خواهد آمد نگاهى است اجمالى به باور اساطیرى اقوام و ملل مختلف جهان درباره پایان جهان.
 
    اساطیر پایان جهان یا رستاخیز در بین بسیارى از اقوام و ملتها رایج است. این اساطیر مى‌‌توانسته است به دو صورت: اول به قیاس با آفرینش و آغاز جهان و دوم – که صبغه‌‌اى فلسفى دارد – براساس وضعیت جامعه انسانى به‌‌وجود آمده باشد. در نوع اول چون انسان براى جهان آغازى قائل است که طى آن جهان به دست خدایان به‌‌وجود مى‌‌آید، به ناچار پایانى نیز خواهد داشت؛ زیرا براى اذهان بشرى تصور ابدیت و ازلیت مشکل بوده است به همین جهت جهان را محصور بین دو حادثه آفرینش و قیامت تصور مى‌‌کرده‌‌اند. این دیدگاه به نوبه خود از عوامل طبیعى و تجربه روزمره انسان پدید مى‌‌آید؛ زیرا همه چیز در اطراف انسان در حال کون و فساد و ایجاد و تباهى است. طبیعى است که این عادات ذهنى که بر پایه مشاهده طبیعت استوار است، براى انسانها به صورت قانون درآید که بتوان آن را به همه چیز تعمیم داد. در این میان، آنچه که از حوادث جارى این جهان، پایه اصلى قیاس براى تصور آغاز و انجامى براى جهان شده است، خود انسان، زندگى، خلقت، مرگ و جهان پس از مرگ است؛ یعنى انسان با قیاس از زندگى خویش که از دو طرف محدود به آغاز و انجام است براى جهان نیز این الگوى پیدایش و مرگ را جارى و سارى دانسته است.

    دیدگاه دوم که باعث اعتقاد به پایانى براى جهان شده است؛ ناشى از توجیه و بیان فلسفه جامعه انسانى است. انسان تا زمانى که در این جهان زندگى مى‌‌کند پیوسته در کنار خوشیها، گرفتار مرارتها و تلخیهاى زندگى است. همیشه در کنار خوبیها، بدیها را مى‌‌بیند که گاه غالب و گاه مغلوبند. ظلم، قدرت، ثروت، شهوت، شهرت، آنچنان در زندگى اجتماعى انسان ریشه دوانیده است که زندگى را بر اکثریت مردم سخت و مشکل کرده است، گذشته از آن که بقیه نیز مشکلات خویش را دارند. بنابراین، چنین وضعیتى هرگز نمى‌‌توانسته است انسانها را قانع کند و چون این ناهماهنگیهاى جامعه، از نظر انسانها به هیچ عنوان قابل اصلاح نبوده است، دست به خلق و تصور جهانى آرمانى زده‌‌اند؛ دنیایى که در آن همه خیر مطلق است و شر را در آن راهى نیست. چون این مدینه فاضله در این جهان و با این مردمان قابل تصور نیست، پنداشته‌‌اند که به ناچار روزى فرا مى‌‌رسد که خدا یا خدایان دست به کار مى‌‌شوند و این نظم موجود را که در واقع بى‌‌نظمى است، بر هم مى‌‌زنند و طرحى نو درمى‌‌اندازند. در آن هنگام است که دو جهان شکل مى‌‌گیرد: یکى براى نیکان و دیگرى براى بدان و هر دو ابدى‌‌اند.

    اساطیر پایان جهان، در بین برخى از ملل مانند هندوها و یونانیها واقعاً پایانى براى جهان است. پایانى که در طى آن همه چیز، چه نیک و چه بد، از بین مى‌‌رود و بار دیگر که خدا قصد آفرینش جدیدى کند همه چیز را دوباره از نو مى‌‌آفریند. اما در باورهاى دیگر اقوام مانند زرتشتیان، پایان جهان در واقع مرگى عمومى است که انسانها، بعد از آن به جاودانگى مى‌‌رسند. در واقع بنا بر این عقیده، آن حادثه، پایان عمر جهان نیست؛ بلکه تحولى عظیم در جهت بهبودى و عدالت‌‌گسترى است.

    پایان جهان با حادثه‌‌اى ماوراء طبیعى صورت نخواهد گرفت بلکه همین عوامل طبیعى مانند باد، باران، زلزله و آتش هستند که در آن زمان رخ مى‌‌دهند و جهان را به ویرانى مى‌‌کشند. این حوادث در هر منطقه جغرافیایى که اسطوره پایان جهان دارند، با همان عواملى رخ مى‌‌دهد که براى مردمان آنجا آشناست؛ مثلاً در سرزمین پر بارانى مانند هند، بارانهاى طولانى است که سرانجام همه را در خود فرو خواهد برد و به عمر جهان خاتمه خواهد داد و یا در اساطیر اسکاندیناوى، زمستانى پیوسته و طولانى در پایان جهان رخ خواهد داد و پرواضح است که در آن منطقه، زمستان و سرماى طولانى مدت، بیشتر ایام سال را دربر مى‌‌گیرد.

    در ادامه، اساطیر مربوط به پایان جهان را به تفکیک ملتها و اقوام بیان مى‌‌کنیم و اگر به ادیان آسمانى و دیدگاه آنان در این باره اشاره شود، قصد اسطوره پنداشتن آنها نیست بلکه صرفاً جهت آگاهى و اطلاع بیشتر ذکر مى‌‌شوند.
 
 الف) اساطیر یونان

    یونانیان عمر حیات انسان را به پنج نسل تقسیم کرده‌‌اند. آنها معتقدند که نسل آخر که ما در آن زندگى مى‌‌کنیم، نسل آهن است. در این دوره، مردمان در پلیدى و زشتى زندگى مى‌‌کنند. طبیعت آنها نیز به سمت پستى و بدى گرایش دارد و در طى نسلهاى متمادى بدتر نیز مى‌‌شوند و هر نسلى پلیدتر از نسل قبلى است. در آن هنگام که انسانها از ارتکاب بدى، ناراحت نشوند و یا در پیشگاه بینوایان احساس شرم نکنند، »زئوس« که امیدى در اصلاح آنان نمى‌‌بیند، مردمان را از بین خواهد برد۱.

    رواقیون فرقه‌‌اى با گرایشهاى فلسفى و عرفانى بوده‌‌اند که در یونان کهن مى‌‌زیسته‌‌اند. بن‌‌مایه‌‌هاى اصلى عقاید آنان، همان اساطیر یونان کهن است با قدرى چاشنى نجوم و دیگر علوم جدید آن زمان. آنها درباره پایان جهان دیدگاهى مبتنى بر علم هیأت آن روزگار داشتند. آنها مى‌‌گفتند: هرگاه سیارات در دوره ثابتى از زمان به همان جایگاه پیشین خود و طول و عرضى که در آغاز داشتند، برسند؛ آتش‌‌سوزى پدید مى‌‌آید و هر آنچه را که وجود دارد، نابود مى‌‌کند. سپس کیهان درست با همان نظم و ترتیبى که پیش از آن داشته است، بار دیگر از نو برقرار مى‌‌شود؛ ستارگان دوباره در مدارهاى خود مى‌‌گردند و هر یک گردش خود را بى‌‌هیچ تغییرى در همان مدت زمان پیشین، انجام مى‌‌دهد. »بالبوس« به عنوان سخنگوى این مکتب مى‌‌گوید: »فلاسفه مکتب ما بر این باورند که تمامى جهان در آتش خواهد سوخت و این حادثه در آخرالزمان روى مى‌‌دهد. سپس از این آتش الهى، جهان جدیدى زاده مى‌‌شود و از نو با شکوه و جلال پدیدار مى‌‌گردد«. زمان میان یک آتش‌‌سوزى و آتش‌‌سوزى بعدى؛ یعنى طول عمر کیهان را حرکت سیارات و ستارگان تعیین مى‌‌کرد و آن را سال بزرگ مى‌‌نامیدند. آنها معتقد بودند آتش‌‌سوزى زمانى صورت مى‌‌گیرد که خورشید و ماه و این پنج ستاره۲، دوره خود را تمام کنند و به همان وضعیت سابق خود، که در آغاز جهان داشته‌‌اند، باز گردند. عده‌‌اى طول این سال را ۱۰۸۰۰، برخى ۲۴۸۴ و عده‌‌اى طول آن را ۶۴۸۰۰۰۰ سال برآورد کرده‌‌اند۳.
 
 ب) اساطیر اسکاندیناوى

    اساطیر اسکاندیناوى در بسیارى از داستانها و بن‌‌مایه‌‌هاى خویش، فوق‌‌العاده به اساطیر زرتشتى نزدیک است. در اساطیر زرتشتى در پایان جهان، به یک گرگ عظیم‌‌الجثه و یک مار غول‌‌پیکر برمى‌‌خوریم که در دوران »اورشیدر« و »هوشیدر ماه« از بین مى‌‌روند که این دو موجود عجیب در اساطیر اسکاندیناوى نیز ایفاى نقش مى‌‌کنند. در باورهاى مردمان اسکاندیناوى یک غول یا ضد خدا به نام »لوکى« وجود دارد که در آغاز جهان، توسط خدایان به بند کشیده شده است و در پایان جهان بندها را مى‌‌درد و به نبرد با خدایان برمى‌‌خیزد و یادآور ضحاک ایرانى است که توسط فریدون در دماوند به بند کشیده شده است و در پایان جهان آزاد مى‌‌شود و باعث ویرانى بخشى از آفرینش و برهم زدن نظم جهان مى‌‌گردد. در اساطیر زرتشتى در پایان عمر جهان، هر خدا با ضد خویش به نبرد برمى‌‌خیزد و آن را نابود مى‌‌کند، شبیه این حادثه را مى‌‌توان در اساطیر اسکاندیناوى سراغ گرفت، با این تفاوت که در عقاید اسکاندیناویها همیشه خدایان پیروز نیستند؛ مثلاً »فریا« به نبرد »سورت« مى‌‌رود که چون خوب مسلح نیست از ابر بر خاک مى‌‌افتد؛ »تور« با »یورمون گاند«، مار غول‌‌پیکر جهانى، نبرد مى‌‌کند که زهر مار او را از پاى در مى‌‌آورد و »اودین«، خداى بزرگ، طعمه گرگ »فنریر« مى‌‌شود. در اساطیر هر دو ملت سخن از زمستانهاى طولانى در میان است که به خاطر طولانى بودن آن زمستانها، عده بى‌‌شمارى از مردمان هلاک مى‌‌شوند. در این هنگام است که قهرمانانى که به عنوان یاریگر خدایان براى چنین روزى نگهدارى شده‌‌اند به یارى خدایان مى‌‌آیند. براساس اساطیر ایرانى، »ور« که ساخته جمشید است، در گرد آمده‌‌اند تا پس از این زمستانهاى طولانى به روى زمین آیند و دوباره جهان را از مردمان پر سازند تا در نبرد نهایى، یاور خدا، اهورا مزدا، و دیگر ایزدان باشند. در اساطیر اسکاندیناوى نیز، جنگجویان زبده، که توسط »اودین« انتخاب شده‌‌اند در تالارى بزرگ گردهم آمده‌‌اند تا در نبرد نهایى یاریگر او باشند.

    اساطیر اسکاندیناوى به خاطر این که در قرن دهم میلادى؛ یعنى هنگامى که مسیحیت در آن منطقه رواج یافته بود، مکتوب و منظوم شده‌‌اند از تأثیر این دین برکنار نمانده‌‌اند؛ مثلاً قبل از حوادث پایانى جهان، سخن از وحشتى است که در باورهاى مسیحى با آمدن ضد مسیح یا دجال شکل مى‌‌گیرد. خورشید به تیرگى مى‌‌گراید؛ ستارگان داغ از آسمان فرو مى‌‌افتند و آتش تا به آسمان زبانه مى‌‌کشد. نمونه‌‌هاى همه این حوادث را در روایات مسیحى مى‌‌توان یافت.

    واقعه پایان جهان در باور اسکاندیناویها، »رگناروک« (سرنوشت خدایان) نام دارد. در حوادثى که در پایان جهان رخ خواهد داد، خدایان از بین خواهند رفت و روزگار نهایى این جهان با نشانه‌‌هایى هولناک آغاز و زمستانى سخت حادث خواهد شد که »فیم بول‌‌وتر«؛ به معنى »زمستانى هیولایى«، نامیده مى‌‌شود سه زمستان پى در پى که هیچ تابستانى در بین آنها نخواهد بود. کشمکش، سراسر جهان را فرا خواهد گرفت، حتى درون خانه‌‌ها. ماه و خورشید در آسمان با هم مسابقه خواهند داد، در حالى که گرگها، آنها را دنبال مى‌‌کنند تا بخورند. یکى از گرگها خورشید را قورت خواهد داد که باعث مصیبت انسانها خواهد شد. گرگى دیگر ماه را مى‌‌گیرد و مانع از حرکت او مى‌‌شود. ستارگان از آسمان بر زمین فرو خواهند افتاد. سراسر زمین و کوهها چنان به لرزه درخواهند آمد که درختان از زمین کنده خواهند شد. بر اثر این لرزشها، زنجیرها از هم مى‌‌درند و گرگ »فنریر« آزاد مى‌‌شود. مار جهانى، »یورمون گاند« با حالتى هجومى از اعماق دریا بالا مى‌‌آید و امواجى عظیم پدید مى‌‌آورد که کشتى »ناگل فار«4 را به این طرف و آن‌‌طرف پرتاب مى‌‌کند. این کشتى حامل غولى به نام »هرایم« است که معلوم نیست چه کسى است. »لوکى« که از بند رها شده است سکاندار آن کشتى است. گرگ »فنریر« دهان را چنان باز کرده که آرواره بالایش بر آسمانها و آرواره پائینش بر زمین است. »همیدال«، یکى از خدایان، در شیپور خود مى‌‌دمد تا خدایان را به شوراى جنگ فرا خواند. این شیپور و دمیده شدن در آن گویا از عناصرى است که از باورهاى مسیحى وارد اعتقادات این مردم شده است. زیرا در مکاشفه یوحنا، از دمیده شدن در شیپور سخن به میان آمده است. خدایان مسلح مى‌‌شوند، اما دیر شده است. »فریا«، الهه عشق، با »سورت« نبرد مى‌‌کند، اما به خوبى مسلح نیست و از ابر بر زمین مى‌‌افتد. »تور« سعى مى‌‌کند »یورمون‌‌گاند« را از بین ببرد، اما مغلوب زهر هیولا مى‌‌شود و جان مى‌‌سپارد. »فنریر«، »ادوین« را قورت مى‌‌دهد. »ویدار« فرزند »اودین«، انتقام مرگ پدرش را باز مى‌‌ستاند؛ او پاى خویش را بر آرواره این گرگ مى‌‌نهد و او را دو شقه مى‌‌کند. »گارم« که یک سگ شکارى هیولا مانند است و »تایر« که از دیوان است، یکدیگر را مى‌‌کشند. »لوکى« و »همیدال« که از دشمنان قدیمى همدیگرند، یکدیگر را مى‌‌کشند. سپس »سورت« بر سراسر زمین آتش مى‌‌پراکند و همه جا را مى‌‌سوزاند. »رگناروک« در واقع پایان کار خدایان کهن است اما پایان کار جهان نیست. اگر کسى پرهیزکار بوده باشد، در فضایى شادى‌‌بخش خواهد زیست. زندگى آنها مى‌‌تواند در تالارى به نام »بریمیر« و یا تالار زرین دیگر به نام »سندرى« ادامه یابد. در برابر این جهان نیکى و خوشى، محلى ناخوشایند به نام »ناستروند« به معنى »سواحل جسد« قرار دارد که درهایش به سمت شمال باز مى‌‌شود. منفور بودن شمال نیز از عناصر مشترک با اساطیر ایرانى است؛ چون در اساطیر ایرانى، شمال جایگاه دیوان است که خود به محل نخستین زندگى ایرانیان مربوط است که شمال آن را یخبندانهاى سیبرى فرا گرفته بوده است و در اساطیر اسکاندیناوى نیز شمال منفور است؛ زیرا جایگاه سرماى بیشتر و زمستان طولانى‌‌تر است. این تالار از مارهاى درهم بافته‌‌اى ساخته شده که زهرشان ساختمان را آلوده کرده است. کسانى که در این محل مأوا مى‌‌گزینند، سوگندشکنان و قاتلان ددمنش‌‌اند. اما نوعى تجدید حیات دیگر نیز وجود دارد که در ادبیات رؤیاگونه زیر بیان شده است:

 او شاهد برآمدن زمینى دوم است
 از دل دریا بار دیگر سبز
 آبشاران فرو مى‌‌ریزند و عقابان بر فراز آنها به پرواز درمى‌‌آیند
 و در آبهاى جارى کوهستان، ماهى شکار مى‌‌کنند.
 ایس‌‌ها (خدایان) بار دیگر در آیداوول۵ دیدار مى‌‌کنند
 و از مار جهانى نیرومند سخن مى‌‌گویند
 و به یاد مى‌‌آورند داوریهاى نیرومند را
 و رازهاى کهن خود، خدایان بزرگ را [باز مى‌‌گویند].
    پس از طى این دوره، عصرى طلایى فرا خواهد رسید. فرزندان خدایان کهن، میراث خود را باز خواهند یافت و انسان که با تغذیه از ژاله صبحگاهى از آن آتش‌‌سوزى فراگیر پایانى، نجات یافته است؛ نسل جدیدى بر زمین به‌‌وجود خواهد آورد۶. این حوادث، در اشعارى که براى نمونه از مجموعه »شعر ادایى« انتخاب شده است چنین بیان مى‌‌شود:
 خورشید به تیرگى مى‌‌گراید و زمین در دریا غرق مى‌‌شود
 و ستارگان داغ از آسمان فرو مى‌‌افتند
 و آتش تا به آسمان زبانه مى‌‌کشد
 آنگاه ملکوتى نو و زمینى نو
 با زیبایى شگفت‌‌انگیز، دوباره متجلى مى‌‌شود
 و خانه‌‌ها سقفى از طلا مى‌‌یابند
 و کشتزارها میوه‌‌هاى رسیده مى‌‌دهند
 و شادى ابدى بر همه جا سایه مى‌‌گسترد
    در آن هنگام فرمانروایى فردى فرا مى‌‌رسد که از اودین نیرومندتر است و اهریمن نیز نمى‌‌تواند بر او چیره شود:
 که بزرگتر از همه است…
 و من جرأت نمى‌‌کنم نامش را بر زبان آورم
 و اندک هستند کسانى که مى‌‌توانند وراى زمان
 پس از شکست اودین را ببینند۷.
 
 ج) اساطیر هند

    در باورهاى هندوها، دو نوع قیامت وجود دارد: یکى قیامت بزرگ که پایان واقعى عمر عالم است و دیگر قیامتى است که جهل انسانها را به خاطر فساد و تباهى اخلاق فرا مى‌‌گیرد. هندوها عمر جهان را به ادوارى تقسیم مى‌‌کنند. هر دوره را یک »مهایوگا« مى‌‌نامند که شامل چندین یوگاست. هر یوگا شامل یک دوره از نسل حیات بشرى است و مى‌‌توان هر یوگا را برابر یکى از ادوار یونانى؛ مانند نسل زرین، سیمین، آهن و… قرار داد. این دورانها یا یوگاها را براساس وضعیت اخلاقى جامعه بشرى دسته‌‌بندى کرده‌‌اند. عصر ما که در اساطیر یونان عصر آهن است از نظر هندوها »کالى یوگا« نام دارد. در پایان این یوگا که پایان یک مهایوگا نیز مى‌‌باشد، »ویشنو«، خداى بزرگ در دهمین و آخرین تجلى خود، به نام »کالکى« ظاهر خواهد شد۸. »در این دوره، زندگى اجتماعى و معنوى به نازل‌‌ترین حد، سقوط مى‌‌کند و موجبات زوال نهایى را فراهم مى‌‌سازد. در این عصر مردمان کوته‌‌بین داراى قدرت هستند و از قدرت خویش، نهایت استفاده را مى‌‌کنند. فرمانروایان رعایاى خویش را مى‌‌کشند و مردمان همسایگان خویش را. هیچ چیز معنوى را ارزشى نیست، حتى برهمنان را یاراى خاموش کردن آتش هوسهاى مردمان نیست و آنان به راه خود مى‌‌روند. مردمان جویاى زر و زورند و ارزشهاى واقعى را بهایى نیست… دزدان و غارتگران، قوانین فرمانروایى را وضع مى‌‌کنند و خود فرمانروا مى‌‌شوند. سرانجام تمدن و شهروندى نیز از میان مى‌‌رود و مردمان به زندگى حیوانى روى مى‌‌آورند. جز پوست درختان، جامه‌‌اى نمى‌‌پوشند. از میوه‌‌هاى جنگلى تغذیه مى‌‌کنند و همه چیز در معرض نابودى قرار مى‌‌گیرد. در این مرحله از انحطاط، »ویشنو« سوار بر اسبى سفید و به هیأت انسان بر زمین نمایان مى‌‌شود. سراسر جهان را سواره و با شمشیرى رخشان و آخته در مى‌‌نوردد و بدى را نابود مى‌‌کند و با نابود کردن جهان، آفرینشى دیگربار آغاز مى‌‌شود تا در مهایوگاى آتى، بار دیگر فضیلتها، ارزش یابند۹«. ویشنو در این تجلى از موبدى به نام »ویشنو یاشاس« (Visnu Yasas) متولد خواهد شد، همانگونه که در تجلیات قبلى خویش به صورت برخى از قهرمانان و بودا متولد شده است. مدتى پس از ظهور کالکى، خشم شیوا (خداى مرگ و نابودى) به اوج خواهد رسید و جهان و هر چه در آن است به قعر نابودى فرا خواهد رفت. البته اینگونه ویرانى مربوط به قیامت بزرگ است که در پایان هر هزار مهایوگا اتفاق مى‌‌افتد. در آن زمان است که نابودى واقعى جهان رخ مى‌‌دهد. در پایان این عصر بزرگ هزار مهایوگایى »شیوا« ویرانگر عالم است. هر چند او را تجلى ویشنو به حساب آورده‌‌اند، اما او از خدایان کهن و متعلق به عصر آریائیان هند است. او بر مجموعه عالم، شبى را حاکم مى‌‌گرداند که از نظر زمانى، معادل یک روز از عمر جهان است. نخست از پرتو خورشید آغاز مى‌‌کند و براى مدت صد سال چنان آن را شدت مى‌‌بخشد و گرمایى تا بدان اندازه سوزان ایجاد مى‌‌کند که تمامى آبهاى سطح زمین بخار مى‌‌گردد. به روایتى دیگر که در مهابهاراتا آمده است، »افق برافروخته و آتشین خواهد شد. هفت یا دوازده خورشید در آسمان پدیدار خواهند شد و دریاها را خشک خواهند کرد. زمین خواهد سوخت و آتش »سام وارتاکا« (Sam Vartaka) همه عالم را از بین خواهد برد۱۰«. به واسطه تابش صد ساله خورشید، هر سه جهان؛ یعنى آسمان، زمین و جهان زیرین، خشک مى‌‌شوند و مى‌‌سوزند. قحطى عالم را پر مى‌‌کند و با پایان یافتن صدمین سال، هیچ موجود زنده‌‌اى برجا نمى‌‌ماند. پس از این گرماى سخت،   »شیوا – رودرا« ابرهایى توفانزا و مرگبار مى‌‌فرستد. این ابرها که با رعد و برق هراسناک همراهند، بر فراز زمین به حرکت درمى‌‌آیند و خورشید را مى‌‌پوشانند و جهان را در تاریکى فرو مى‌‌برند. رگبارى از بارانهایى سیل‌‌آسا براى مدت صد سال شب و روز باریدن مى‌‌گیرد تا این‌‌که همه چیز در اعماق آبهاى به‌‌وجود آمده از این سیل ویرانگر، محو مى‌‌شود. به‌‌جز این دریاى ویرانگر، تنها پروردگار اعظم، ویشنو، است که همچنان حیات دارد. زمانى که همه عالم و خدایان دیگر نابود شدند، تخمى طلایى و بزرگ پدیدار مى‌‌شود که بذر تمامى اشکال حیات را در خود دارد. پس از آن که هر سه جهان در اعماق آب فرو رفتند، ویشنو بادى خشک مى‌‌فرستد. این باد براى صد سال وزیدن مى‌‌گیرد و ابرهاى توفانى را مى‌‌پراکند. بقیه سالهایى که، از این هزار مهایوگا – که شب عمر جهان است – باقى مى‌‌ماند، ویشنو به خواب مى‌‌رود و جهانى نیز همراه با او آرام مى‌‌گیرد۱۱.

    اسطوره هندى درباره پایان جهان، هر دو دلیلى را که براى بوجود آمدن اساطیر پایان جهان، ذکر کردیم در خود دارد: آن که »قیامت بزرگ« است و در پایان هزار مهایوگا رخ مى‌‌دهد، در برابر داستان آفرینش پدید آمده است و دیگرى که »قیامت کوچک« است و پایان عمر یک مهایوگاست، توجیه و تفسیرى فلسفى براى پاسخ به ایرادات و نابسامانیهاى اجتماعى مى‌‌باشد که در طى آن به خاطر وضعیت غیر قابل بهبود اجتماع، خداوند تصمیم به نابودى نوع بشر مى‌‌گیرد. آنچه که در این دو نوع قیامت قابل توجه است، بر خلاف اساطیر دیگر ملل متمدن؛ مانند ایرانیان و عبریان، پایان جهان در اساطیر هند به قصد نابودى صورت مى‌‌گیرد و زندگى دیگرى براى مردمان فعلى در پس آن ویرانى متصور نیست؛ زیرا در آفرینش بعدى همه چیز از نو شکل مى‌‌گیرد، بدون حضور موجودات قبل؛ در حالى که قیامت در اساطیر ایرانى و دیگر ادیان یک تحول عظیم به قصد اصلاح جهان و جامعه انسانى است نه نابودى کامل مردمان و جهان.
 

 د) اساطیر بومیان آمریکا
    از بین اقوام بومى ساکن آمریکاى جنوبى دو قوم »مایا« و »آزتک«، براى دنیا پایانى قائل‌‌اند. آزتکها تقویمى دارند که براساس آن در روزهاى مشخصى عمر هر یک از ادوار قبلى جهان به پایان رسیده است. هر یک از دنیاهاى قبلى داراى خورشیدى مشخص بوده‌‌اند که در پایان آن دوره، آن خورشید نیز نابود شده است. به نظر آنان، علت ویرانیهاى پیشین، اختلاف بین دو ایزد مهم این قوم؛ یعنى »کتسال کوآتل« و »تسکاتلیپوکا« بوده است. هر کدام از آن دو، اقدام به آفرینشى مى‌‌کند و دیگرى آن را ویران مى‌‌سازد. آنها تاریخ حدوث ویرانیهاى قبلى را چنین مشخص کرده‌‌اند: »ببر – ۴«، »باد – ۴«،   »باران – ۴« و »آب – ۴« و دنیاى ما، دنیاى پنجمین خورشید است که روزى به نام »زلزله – ۴« ویران خواهد شد۱۲.

    آزتکها در پایان هر دوره پنجاه و دو ساله، انتظار وقوع این حادثه هولناک را داشته‌‌اند. در پایان هر دوره پنجاه و دو ساله، مراسم بیدار ماندن اضطراب آلودى برپا مى‌‌کرده و آتشى مى‌‌افروخته‌‌اند. آنها معتقد بودند که اگر برپایى این آتش جدید با موفقیت همراه نشود، ستارگانى هیولایى به نام »تسى تسى میمه« کنترل جهان را به دست مى‌‌گیرند۱۳.

    مایاها نیز به چهار دوره براى جهان اعتقاد داشتند و فکر مى‌‌کردند سه دوره قبلى با حادثه‌‌اى به پایان رسیده‌‌اند. به نظر آنان در دوران اول، فقط کوتوله‌‌ها مى‌‌زیستند. آنها فکر مى‌‌کردند که این کوتوله‌‌ها شهرهاى بزرگى را که آثار آنان برجاى مانده است، ساخته بوده‌‌اند. زمان آنها در تاریکى بود؛ زیرا هنوز خورشید خلق نشده بود. هنگامى که خورشید تابیدن گرفت، همه آنها به سنگ تبدیل شدند و دنیاى آنان با طغیان آب ویران شد. در دومین دنیا، مجرمان و متخلفان مى‌‌زیستند که باز طغیان آب آن را ویران کرد. در دنیاى سوم تنها مایاها مى‌‌زیستند که نژاد قبلى این قوم بوده‌‌اند و با آب ویران شده است. چهارمین دنیا، عصرى است که همه انسانها در آن زیست مى‌‌کنند که باز با طغیانى دیگر ویران خواهد شد۱۴. مایاها در پایان هر سال ۳۶۵ روزه، انتظار این ویرانى ر


ماهنامه موعود  شماره ۳۸

 پى‌‌نوشتها :
 1 .   همیلتون، ادیت (۱۳۷۶)، سیرى در اساطیر یونان و روم، ترجمه عبدالحسین شریفیان، تهران: انتشارات اساطیر، ص۹۱.
 2 .   منظور از پنج ستاره، زمین، عطارد، زهره، زحل و مشترى مى‌‌باشد.
 3 .   اولانسى، دیوید (۱۳۸۰)، پژوهشى نو در میتراپرستى، ترجمه مریم امینى، تهران: نشر چشمه، ص۱۱۵.
 4 .   »ناگل فار« به معنى »ناخن – کشتى« است و اعتقاد بر این بود از ناخنهاى گرفته شده مردگان ساخته مى‌‌شود.
 5 .   »آیداوول« به معنى »دشت همیشه سبز« است یعنى جایى که »اودین«، »ویلى« و »و« پس از ساخت نخستین جهان در آنجا گرد هم نشسته‌‌اند.
 6 .   پیج، ر.ى (۱۳۷۷)، اسطوره‌‌هاى اسکاندیناوى، ترجمه عباس مخبر. تهران: نشر مرکز، تلخیص از صفحات ۸۴ تا ۸۹ .
 7 .   همیلتون، ادیت، پیشین؛ ص۴۳۳.
 8 .   تجلیهاى دیگر ویشنو به صورت برهما، مانو، بودا و… بوده است.
 9 .   ایونس، ورونیکا (۱۳۷۳)، اساطیر هند، ترجمه باجلان فرخى، تهران: انتشارات اساطیر، ص۱۲۵.
 10.   الیاده، میرچا (۱۳۶۲)، چشم‌‌اندازهاى اسطوره، ترجمه جلال ستارى، تهران: انتشارات توس، ص۶۸ .
 11.   روزنبرگ، دونا (۱۳۷۵)، اسطوره‌‌هاى خاور دور، ترجمه مجتبى عبداللَّه‌‌نژاد، مشهد: انتشارات ترانه، ص۱۹.
 12.   کندرى، مهران (۱۳۷۲)، دین و اسطوره در آمریکاى وسطا (پیش از کلمب)، تهران: مؤسسه مطالعات و تحقیقات فرهنگى (پژوهشگاه)، ص۱۵۰.
 13.   توب. کارل (۱۳۷۵)، اسطوره‌‌هاى آزتکى و مایایى، ترجمه عباس مخبر، تهران: نشر مرکز، ص۱۹.
 14.   کندرى، مهران، پیشین؛ ص۲۴۳ .
 

همچنین ببینید

ویژه نامه آخرالزمان

component/k2/item/28006-%D9%88%DB%8C%DA%98%D9%87-%D9%86%D8%A7%D9%85%D9%87-%D8%A2%D8%AE%D8%B1%D8%A7%D9%84%D8%B2%D9%85%D8%A7%D9%86.html ...

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *