آنگاه که آدمی، در پی پرسه زدن خودبنیادانه در عرصه زمین، در اوج ندامت و انفعال و خضوع، چونان هبوط کرده از عرش الرّحمن بر فرش الشّیطان، قصد حج میکند، امید میورزد در این مسیر، دیگر بار مجالی و روزنهای برای فرارفتن بیابد؛ دیگر بار دری گشوده بیند و آغوشی را که او را پذیرا شود و در جمع محرمان حرم بار دهد.
بقلم استاد اسماعیل شفیعی سروستانی
ذی حجّه، در میان ماههای قمری، ماه شگفتی است. آخرین ماه سال که خداوند حکیم، دو عید بزرگ قربان و غدیر را و برگزاری یکی از مهمترین سنّتها و عبادتهای پایهای؛ یعنی حج را در آن قرار داده است. شاید در زمره تکالیف پنجگانه اسلام، عملی کاملتر و جامعتر از «حج» نباشد. حاصل جمع سایر عبادتها و دربرگیرنده آنها که عین حال حامل و حاوی رموز و اشارههای فراوان است. بیشک، جز خداوند متعال و حضرات معصومان (ع)، دیّارالبشری واقف بر همه اشارهها و تأویلهای مندرج در اعمال حج نیست.
درباره استقرار حج، به عنوان یکی از ارکان بنا و خیمه اسلام همین کافی است که امام محمّد باقر (ع) فرمودند:
«بَنی الاسلامُ علی خَمسَهِ اشیاءٍ، علی الصلوهِ و الزَّکاهِ و الحجِّ و الصَّومِ و الوِلایه (۱)؛
اسلام بر پنج پایه استوار گشته است: نماز، زکات، حج، روزه و ولایت.»
گویی به نحوی پایههای اسلام و از جمله قطب خیمه آن، یعنی «ولایت»، به تمامی در آخرین ماه از سال، متجمّع و متجلّی میشود تا «دین کامل» در «کمال عمل» مسلمانان نمایان شده و از پس آن، در عرصه تاریخ جاری شود و به سان رودی زلال، نموّ و نشاط را به ساحات مختلف حیات فرهنگی و تمدّنی فرزندان آدمی هدیه کند.
«حج»، مجرا و مسیر جریان یافتنی همه قوا و توان تکالیف و اعمال فردی و جمعی وضع شده در گستره تاریخ است. خداوند حکیم، در آخرین سال از حضور و حیات، در آخرین ماه از آن سال و در آخرین سفر حجّ نبیّ مکرّم اسلام، در میان عموم حاضران و ناظران حجگزار، در نقطه عطف تاریخی «غدیر»، اعلام نمود:
«الْیَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دینَکُمْ وَ أَتْمَمْتُ عَلَیْکُمْ نِعْمَتی وَ رَضیتُ لَکُمُ الْإِسْلامَ دینا (۲)؛
امروز دین شما را کامل کردم، نعمت خود را بر شما تمام نمودم و اسلام را به عنوان آئین (استوار و پایدار) شما برگزیدم.»
کشف همه نسبت و ارتباط میان دو عید مسلسل «قربان و غدیر» مشکل مینماید؛ گرچه پوشیده نیست که از خداوند حکیم، جز عمل حکیمانه سر نمیزند و جزء و کلّ امور عالم و جعل همه ایّام و اعمال در لفافهای از حکمت و علم لمیزلی پیچیده است.
آنگاه که آدمی، در پی پرسه زدن خودبنیادانه در عرصه زمین، در اوج ندامت و انفعال و خضوع، چونان هبوط کرده از عرش الرّحمن بر فرش الشّیطان، قصد حج میکند، امید میورزد در این مسیر، دیگر بار مجالی و روزنهای برای فرارفتن بیابد؛ دیگر بار دری گشوده بیند و آغوشی را که او را پذیرا شود و در جمع محرمان حرم بار دهد.
«حج» را «قصد»، «فلاح» و البته «تکرار قصد» معنا کردهاند.
غریبِ افتاده در غریبستان زمین، در تمنّای باریافتن به سرزمین انس و الفت و در هوای پیوند دیگر بار، همه لباسهای «تعلّق» را که سراسر ملوّن و ملوّث است، از جسم و جان دور میسازد تا آراسته به بیرنگی و پیراسته از تعلّقها، پای بر جادهای گذارد که او را به آستان حضرت دوست، رهنمون میشود.
طالب خدا، به قصد خدا جامه از جسم و جان میکَند و تهی از بیگانگی و به قصد محرمی، راهی میشود تا مجال حضور در حرم و جمع محرمان بیابد. از اینجا، «حاجی» میشود؛ خداوند قصد او میکند و در جام او شراب پی در پی میریزد تا در سیرابی تمام، شاهد جمال حضرت حق شود.
بزرگان اهل معرفت (۳)، حج را «تکرار قصد» معنا کردهاند و نه خود قصد.
چنانکه در وقت هبوط و دورافتادن از وطن مألوف، آدمی، غرقه تجلّیات نفس خویش شده و پی در پی جلوات شیطان را به تجربه نشسته تا به ژرف دوری و بیگانگی از حضرت حق پی میبرد، در وقت صعود از نردبان حج و در گذار از مراتب و مراحلش، آنچنان خداوند «قصد» او میکند که هر لحظه جلوهای از محبوب لمیزلی را به تماشا مینشیند.
از لطف حضرت کریم است که حاجی و قصد کننده خود را مینوازد و بر سفره کرامت از انواع اطعمه و اشربه روحانی، او را میچشاند. از این روست که حضرت حق، با انواع جلوات در حج، بر حاجی جلوه مینماید. این جلوهگری بر طلب و تقاضایش میافزاید و هماره و تا به انتهای سفر، دمادم و پی در پی، قصد خود را تکرار میکند تا شاید به سیرابی تمام برسد: «انّا لله و إنّا إلیه راجِعون».
تا پیش از آن، زهرآب نفس و سقایت شیطان، مانع از تجربه و درک طعم شراب «قربِ حق» بود؛ امّا سیر در جاده حج – بسته به استحقاق و استعداد حجگزار- و طعم گوارای جامهای پی در پی، بر طلب و تمنّایش میافزاید تا هر دم، اعلام کند:
بیا ساقی آن میکه حال آورد- کرامت فزاید کمال آورد
به من ده که بس بی دل افتادهام- وز این هر دو بی حاصل افتادهام
جامه تهی کردن از غیر دوست، حاجی را از جمله پلیدیها پیراسته میسازد تا مزیّن به صفات رحمانی شود، از این روست که به حقیقت، فرمودند: «فَلا رَفَثَ وَ لا فُسُوقَ وَ لا جِدالَ فِی الحَج(۴)؛ در حج، همبستری و گناه و جدال نیست.»
تا حاجی از جمله نشانهها و تمایلات شهوانی و حیوانی پیراسته نشود، آراسته به کمالات آسمانی و رحمانی نمیشود. به نسبت این پیراستگی است که قصد کننده حق، فرا کشیده میشود و از خوان گسترده توشه برمیگیرد؛ تا آنجا که، حاجی، متوجّه، متذکّر و شاهد عالیترین جلوه از تجلّیات حق، یعنی «حضرت بقیّه الله الأعظم» شده و ایشان را مییابد.
زائر قصد کننده، میبایست از جمله تعلّقات و پلیدیها دور شود که از مسیر حج و در مسیر حج، شاهد جمال حق و ناظر کاملترین جلوه آن، یعنی حضرت «ولیّ الله الأعظم» شود تا به حقیقت حرم راه یابد و از غم ایّام خلاص شود.
اتّصال و نسبت میان «قربان و غدیر»، (عید ولایت و امامت) شگفتانگیز و شیرین است. گویا به زبان اشارت اعلام شده است که کسی مجال و توفیق بارافکندن بر کرانه غدیر مییابد که به حقیقت، مجال و توفیق طیّ مراحل حج را تا به قربانگاه مِنی حاصل کرده باشد.
گذار از این مراتب و دیدار و تجربه قربانگاه مِنی است که حاجی را مستعد و مستحقّ تجربه غدیر و از آن پس، حضور در عرصه تاریخ میسازد. در واقع، سفر پرفراز و نشیب حجاز، در یک سو، دفتر تاریخ «بودن و زیستن» پیشینیان و در دیگر سو، نقشه کلّی برای بودن و زیستن امروزیان در عرصه تاریخ را فراروی حاجی میگشاید تا او، به تمامی، معنی و مفهوم «إنّا لله و إنّا الیه راجعون» و بازگشت تمام به سوی حضرت حق و مقام قرب را درک کند.
حاجی، پیش از جاری شدن دوباره برکرانه غدیر، متذکّر میشود که بی «عهد غدیر و عهد ولایت»، نمی تواند مدّعی درک عبارت متعالی «اکمال دین و اتمام نعمت»، چنانکه پیامبر رحمت (ص) از زبان وحی فرمود، شود.
حج را «فلاح»، به معنای «رسیدن به رستگاری» نیز بیان کردهاند. فرمودند: «سُمِّیَ الحَجُّ فَلاحاً». فلاح، رُستن، نموّ، پوست ترکاندن و رسیدن به مقام ثمرگی است. خروج از خامی و تجربه کمال. آنکه بی قصد حضرت حق، بی گزاردن حج، غرقه رنگ و تعلّق و اعتبار در زمین، مشی میکند، دانه جانش در تاریکی مغاک نفس، مجال نموّ و بالندگی نمییابد. در سفر حج، جلوه خورشید حقیقت قدسی، باعث پوست ترکاندن دانه مستعدّ میشود تا در رستن و بالندگی، شاهد رسیدن به مقام ثمرگیاش شود.
نزد اهل معرفت، طیّ مراتب کمالی (توحیدی)، تنها از مسیر و به اذن ولیّ الله الأعظم، واسط رزق، حضرت سبیل الله و باب الله اتّفاق میافتد. از اینرو، زائر به شرط این تجربه و درک و دیدار، به فلاح و ثمرگی رسیده و شایستگی دریافت عنوان «حاجی» مییابد.
تهی کردن جسم و جان از جامه های پیشین و پوشیدن جامه بیرنگی، نشانه واگذاردن همه نشانههای «عهد پیشین» و غیرممدوح است. عهدی که همگان. در مراتب مختلف، خود را بدان متعهّد ساخته و لاجرم از «عهد حقیقی» دور افتاده بودند. رها کردن مجموعه معاملات و مناسبات فردی و جمعی که با «عهد ولایت و امامت» در نسبت نبوده و موجب دوری و نامحرمیگشته است.
طالب محرمی و متقاضی فلاح، با این رویکرد به خود و به آنچه در جهان پیرامونش میگذرد، پای بر صحن «مسجدالحرام» میگذارد. رو بهروی «رکن حَجَرالأسود» میایستد و طواف را شروع میکند. این عمل، در خود و با خود، نشان گسست عهد پیشین و طلب انعقاد عهد گسسته با حضرت حق را دارد.
«حجرالأسود»، نشانه دست راست خدا و نشانهای برای تجدید بیعت طالب محرمی و قرب الی الله است. رسول خدا (ص) فرمود:
«الحَجَرُ َ هُوَ یَمِینُ اللَّهِ فِی أَرْضِهِ یُبَایِعُ بِهَا خَلْقَه (۵)؛
سنگ حجر دست راست خداوند است که مردم به وسیله آن با خدا بیعت میکنند.»
به فرموده صادق آل محمّد (ع)، این سنّت از آغاز تاریخ برای بشر نهاده شده است.
«فَلَمَّا نَظَرَ آدَمُ مِنَ الصَّفَا وَ قَدْ وُضِعَ الْحَجَرُ فِی الرُّکْنِ کَبَّرَ اللَّهَ وَ هَلَّلَهُ وَ مَجَّدَهُ فَلِذَلِکَ جَرَتِ السُّنَّه؛ (۶)
چون آدم (ع) [واسپس هبوط و در عین ندامت و انفعال و طلب بازگشت] به حجر الأسود در رکن نظر کرد، خدا را تکبیر، تهلیل و تمجید نمود، از اینرو [این عمل] سنّت شد.»
«حجر الأسود» را «سنگ میثاق» نیز نامیدهاند. امام محمّد باقر (ع) فرمودند:
«الْحَجَرُ کَالْمِیثَاقِ وَ اسْتِلَامُهُ کَالْبَیْعَهِ وَ کَانَ إِذَا اسْتَلَمَهُ قَالَ اللَّهُمَّ أَمَانَتِی أَدَّیْتُهَا وَ مِیثَاقِی تَعَاهَدْتُهُ لِیَشْهَدَ لِی عِنْدَکَ بِالْبَلَاغ؛ (۷)
حجر الأسود مانند پیمان است و دست کشیدن بر آن، مانند بیعت است.» آن حضرت، گاه دست بر آن میکشید و میفرمود: «خدایا! این امانت من است که ادا کردم و پیمان من که بستم، تا نزد تو برای من گواهی دهد که رساندم.»
جمله ابتلائات عارض شده بر حیات فرهنگی و تمدّنی مردم و بحرانهای کمرشکن، نتیجه این گسست عهد حقیقی و تکلیف شده با خداوند و حجّت حقِّ منصوب از سوی ایشان است؛ زیرا، تجربه دوری و نامحرمی، الزاماً با خود تجربه گرفتار آمدن در دامگه ابلیس، باعث و بانی همه شرور و پلیدی را پنهان دارد.
خودبنیادی عارض شده بر حیات و قلب انسان، عین ابتلاء به دامگه نفس امّاره شیطانی است؛ آنگاه که دست از دست خدا و امین خدا و امان الأرض خارج شود، دستی مترصّد و در کمین، آن را میرباید تا در مهلکهای وحشتناک به نابودی کشاندش.
این سخن بلند و جاودان حضرت صاحب الزّمان، ارواحنا له الفداء، است که خطاب به شیخ مفید (ره) مرقوم فرمودند: «اگر شیعیان ما که خداوند توفیق طاعتشان دهاد، به عهدی که با ما داشتند وفا میکردند، همانا فیض دیدار ما را از دست نمیدادند.»
در واقع، امام اعلام میدارند که، جمله دوری، جمله ابتلائات حاصل از دوری و بحرانهای کمرشکنی که عارض بر حیات مردم است، حاصل ناگزیر گسست عهد با آن امام و از دست دادن فیض دیدار است.
طالب محرمی، وقتی از روی اعتقاد و عزم جزم، همه لباسها و نشانههای عهدهای مذموم را از جسم و جان دور میسازد، با تجدید عهد با امام مبین طواف خود را آغاز میکند تا شاید در جمع محرمان حرم وارد شود. همه سخن در اینباره، در حدیثی از امام صادق (ع) جای گرفته است. وقتی از ایشان درباره محلّ استقرار حجرالأسود در رکن و طواف و استلام (لمس حجر) سؤال شد، فرمودند: «فَافْهَمِ الْجَوَابَ وَ فَرِّغْ قَلْبَکَ وَ أَصْغِ سَمْعَکَ أُخْبِرْکَ إِنْ شَاءَ اللَّهُ… (۸)؛
جواب را دریاب، قلب خود را فارغ کن و گوش خود را شنوا، ان شاء الله تو را آگاه میسازم.»
خداوند تبارک و تعالی «حجر الأسود» را که گوهری نورانی است، از بهشت برای آدم خارج کرد و سپس آن را در محلّ «رکن» قرار داد تا میثاقی برای بنی آدم باشد؛ زیرا خداوند از صُلب بنی آدم، فرزندان آنها را برگرفت و از آنها در همین مکان عهد و میثاقی ستاند و این همان مکانی است که میبینی، در همین مکان، فرشتهای بر صاحب الأمر (عج) نازل میشود و این فرشته، یعنی جبرئیل، اوّلین کسی است که با او (ع) بیعت میکند. قائم (ع) پشت خویش را به این مکان تکیه میدهد و «رکن»، حجّتی بر او میشود. هر کس با ایشان بیعت کرد، به عهد و پیمان خویش در عالم معنا با خدا وفا کرده است و «حجرالأسود» شاهد بود و قیامت به آن شهادت خواهد داد. امّا داستان بوسیدن و استلام به خاطر تجدید عهد بندگان با خدا و تجدید بیعت با آنان است تا هر سال بندگان، این عهد خویش را تجدید کنند و امانتی را که خدا به آنها داده، به او بازگردانند.
طالب محرمی، «حجر» و «رکن» را شاهد تجدید عهد خودش و بازگشتش به اردوگاه اهل حق میگیرد و با بلند کردن دست راست بیعت مینماید.
این در ابتدا و اوّلین مرحله از سیر و سلوک بر جاده حج است. زائر خانه خدا، راهی دراز را تا تجربه مشعر و عرفات و حضور در سرزمین مِنی در پیش دارد.
در دو وادی «مشعر» و «عرفات»، با پشت سرگذاردن شب و روزی مملوّ از شعور و آگاهی، درباره آنچه که با او و در گرداگرد او میگذرد، مهیّا میشود تا با همه قدرت، جمله نشانههای جبت و طاغوت اوّلین و آخرین را هدف «تیر تبرّی و انکار» قرار داده و همه نفرت و رویگردانی خود را درباره آنها و مصادیقشان اعلام کند.
«شب شعور و روز معرفت»، روز و شبی آکنده از آگاهی، در زیر آسمان خداوند است که او را متذّکر جایگاه و مقام امام حیّ و حجّت مبین و ضرورت معرفت یافتن درباره ایشان و تجدید عهد با ایشان میسازد.
در میانه «روز عرفه»، قرائت «دعای عرفه»، قرائت نامه معرفت درباره حجّت خداست که گسست عهد با ایشان، مسلمانان را مستعد و مستحقّ نامحرم خوانده شدن ساخته است و به دلیل همین نامحرمی، آنان دیگر اذن نداشتند که از او نواخت و نوازش بخواهند و اجابت تمنّاهاشان را در دل زنده نگه دارند.
با تجربه «عرفات» و از مسیر «دعای عرفه»، طالب به چنان درجهای از شعور درباره ولیّ زمان خودش میرسد که استعداد مییابد در قربانگاه حضور یافته و در سرزمین آرزوها (مِنی) دست بر آسمان بلند کرده و از رزّاق کریم و صاحب نعمت تمام، برآورده شدن، تمام حاجاتش را مطالبه کند.
سرزمین مِنی، سرزمین آزروهاست و در خود و با خودش امید استجابت درخواستها را دارد. در همین جا و به دلیل نسبتی که با حقیقت هستی و ولیّ الله الأعظم (ع) مییابد، می تواند امیدوار باشد درخواستش بی پاسخ نمیماند.
از آنجا که واسطه رزق جمیع آفریدهها و ولیّ نعمت آنها، ولیّ خداست و به همین دلیل هیچ دعایی به آسمان و هیچ رزقی بیواسطه ایشان به زمین نمیرسد، در صحرای مِنی، حاجی با نوعی معرفت و آگاهی، شناسای امام و ولیّ نعمتش شده و میتواند از او، آنچه را که در دل دارد، بخواهد. از آن پس، آشنای حرم و اهل حرم، دیگر بار به صحن «مسجدالحرام» میآید، به طواف مشغول میشود و با به پایان رساندن اعمال، مکّه را ترک میکند تا در زمین جاری شود؛ امّا به ناگهان در آینه سنّت رسول خدا (ص) و آخرین سفر تاریخی ایشان درمییابد که میبایست در کنار «غدیر»، دست بیعت دهد و برای یاری امامش اعلام آمادگی کند.
آنکه حج را به تمامیبه جا نیاورده باشد، نمیتواند بر کرانه غدیر حضور بیابد. چه بسیارند کسانی که بهرغم تحمّل رنج سفر «حجاز»، استحقاق درک غدیر و «تجدید عهد امامت و ولایت» را نیافتند و به عکس، هستند کسانی که بهرغم نداشتن استطاعت سفر حجاز، به دلیل جلب و جذب معرفت تمام، در زمره اهالی غدیر و اهل ولایت و امامت شناخته شدهاند.
این، از مشعر و عرفات گذشتگانند که مستعدِّ درک پیام غدیر میشوند و استحقاق تجربه عید غدیر را مییابند. عید غدیر، وقت تجدید عهد با حجّت خداست. شاید از همین روست که حاجی و واردشونده به غدیر میتواند خطاب به حضرت ولیّ الله اعظم (ع) اعلام کند:
«…أَنِّی مُؤْمِنٌ بِکُمْ وَ بِمَا آمَنْتُمْ بِهِ کَافِرٌ بِعَدُوِّکُمْ وَ بِمَا کَفَرْتُمْ بِهِ مُسْتَبْصِرٌ بِشَأْنِکُمْ وَ بِضَلَالَهِ مَنْ خَالَفَکُم…؛
من، خدا و شما را گواه میگیرم که به شما و به آنچه شما ایمان آوردید، باور دارم. نسبت به دشمنانتان و آنچه شما به آن کفر ورزیدید، کافرم. بینایم به مقام شما و به گمراهی آنکه با شما مخالفت کرد، دوستدار شما و دوستان شمایم. خشمناک نسبت به دشمنان شما و دشمن آنانم.»
«…سِلْمٌ لِمَنْ سَالَمَکُمْ وَ حَرْبٌ لِمَنْ حَارَبَکُمْ مُحَقِّقٌ لِمَا حَقَّقْتُمْ مُبْطِلٌ لِمَا أَبْطَلْتُمْ مُطِیعٌ لَکُمْ عَارِفٌ بِحَقِّکُم… (۹)؛ در صلحم با هر که با شما در صلح است و در جنگم با هر که با شما جنگید، حق میدانم آنکه را شما حق دانستید و باطل میدانم آنچه را شما باطل دانستید. به فرمان شما و عارف به حقّتان هستم…»
قرائت این عبارات، در خود و با خود، بار عهدی سترگ را پنهان دارد که معمولاً دربارهاش غفلت میشود. آنکه این ادعیه و زیارات را بخواند و بفهمد، برخودش میلرزد و از هیبت این اقرار و اعتراف و عهدی که بر دوش خود حمل میکند، خواب و خوراک از یادش میرود.
هیهات! به کرّات و در مناسبتهای مختلف، این ادعیه و زیارات را میخوانیم؛ امّا بودن و ماندن در عهدهای مذموم و پیشین را پذیرا گشته و خود را فدایشان میسازیم و احساس باری هم بر دوش نمیکنیم؛ امّا در عین حال، ناگزیر، تبعات این انعقاد عهد و گسست پی در پی را با خود داریم.
جمله عهود، همراه خود، تعهّد و تکلیفی میآورند؛ به همان سان که به قول حضرت امیرالمؤمنین (ع)، خداوند از هر عالمی عهد گرفته است تا در برابر ظلم ظالمان و ستم رفته بر مستضعفان ساکت ننشیند. آنکه نیز در فراز به فراز این ادعیه و زیارات و در طیّ مراتب و مراحل عبادتها و سنّتهایی سترگ، همچون حج، واقف به اشارات، شؤون، مقامات، مدارج، حقوق و حدود اعلام شده خداوند متعال درباره حجج الهی و به ویژه حضرت ولیّ الله الأعظم، ارواحنا له الفداء، میشود، تعهّد و تکلیفی مییابد که ناگزیر باید از عهده آن برآید؛ وگرنه، در اثر کاهلی، سستی و بر زمین گذاشتن تعهّدات، ناگزیر در سه ساحت دنیوی، برزخی و قیامتی تاوان آنهمه بد عهدی و بیتعهّدی را خواهد داد.
مگر جز این است که زائر در برابر مقام هر یک از حضرات معصومان (ع)، اقرار آورده و اعلام میکند:
«مُقِرٌّ بِفَضْلِکُمْ مُحْتَمِلٌ لِعِلْمِکُمْ مُحْتَجِبٌ بِذِمَّتِکُمْ مُعْتَرِفٌ بِکُم…ْ عَامِلٌ بِأَمْرِک…َ مُتَقَرِّبٌ بِکُمْ إِلَیْهِ وَ مُقَدِّمُکُمْ أَمَامَ طَلِبَتِی وَ حَوَائِجِی وَ إِرَادَتِی فِی کُلِّ أَحْوَالِی وَ أُمُورِی…؛ معترفم به فضل و برتری شما [نسبت به همه خلق عالم]؛ تحمّل کننده دانش شمایم؛ پرده نشین پیمان و حرمت شما هستم؛ به شما معترفم؛ به بازگشتتان مؤمنم؛ رجعتتان را تصدیق دارم؛ چشم به راه فرمان شمایم؛ در انتظار حکومت شما به سر میبرم؛ گیرنده گفته شما هستم؛ عمل کننده به فرمان شما هستم… به سوی خداوند به سبب شما تقرّب میجویم و مقدّم میدارم شما را در پیش روی خواستههایم، حاجاتم و ارادتم در همه احوال و امور…»
جرئت میخواهد مردی در روز «غدیر»، خطاب به ولیّ خدا اعلام کند: «مُقَدِّمُکُمْ أَمَامَ طَلِبَتِی» و بعد هم به صراحت اعلام کند:
«وَقَلْبِی لَکُمْ مسِلْمٌ وَ رَأْیِی لَکُمْ تَبَعٌ وَ نُصْرَتِی لَکُمْ مُعَدَّه؛ دلم تسلیم شماست، رأیم تابع شماست و نصرت و یاریام برای شما مهیّاست… آمادگی و توان من برای یاری شماآماده است تا آنکه خداوند دینش را به وسیله شما زنده کند.»
امام رضا (ع) در کلام رفیعی فرمودند: «هرکه درباره امام، دغلی کند روز قیامت با دهان کج محشور میشود.»
مگر جز این بود که جماعت کوفیان طیّ نامهها و پیغامها اعلام کردند: یا حسین! «وَ نُصْرَتِی لَکُمْ مُعَدَّه» و امام، در پاسخ با همه توان و خاندان به سویشان روانه شد؛ امّا به ناگهان، به جای نصرت کوفیان با شمشیر آخته آنان روبهرو گردید.
کوفیان، درباره «آل الله»، دغل کردند. به همین دلیل است که عرض کردم، به حقیقت آنکه از مسیر حج و سرزمین منی گذشته، میتواند در کرانه «غدیر» اعلام عهد و پیمان با ولیّ خدا کند.
از این رهگذر شاید بتوان به یکی از دلایل طولانی شدن غیبت حضرت ولیّ الله الأعظم (ع) پی برد:
مسلمانان، حج به جا نیاوردهاند؛ از سرزمین مِنی نگذشتهاند و بر کناره «برکه غدیر» عهد استوار نساختهاند. آنان چگونه میتوانند دیدار حجت حیّ خداوند را چشم داشته باشند؟! درباره امام، دغل میکنیم. ایشان را میخوانیم؛ امّا در عهد با خود، نفس خود و دیگرانی همچون خود ماندهایم.
کاش بتوانیم صمیمانه در صبح غدیر اعلام کنیم:
«إِنِّی أُجَدِّدُ فِی صَبِیحَهِ یَوْمِی هَذَا وَ مَا عِشْتُ مِنْ أَیَّامِی عَهْداً وَ عَقْداً وَ بَیْعَهً لَهُ فِی عُنُقِی لَا أَحُولُ عَنْهَا وَ لَا أَزُول أبَداً»
ان شاء الله.
اسماعیل شفیعی سروستانی- شب عید سعید غدیر ۱۴۳۴هـ .ق.- اول آبان ۱۳۹۲ هـ. ش.
پی نوشت:
۱. روضه المتّقین، ج ۳، ص ۲۲۵
۲. سوره مائده: ۳
۳. سیّد حیدر آملی و محی الدّین عربی
۴. سوره بقره: ۱۹۷
۵. شیخ صدوق، علل الشرائع، نشر کتابفروشی داوری، ج۲، ص: ۴۲۷
۶. فروع کافی، ج ۴، ص ۱۸۴، روایت ۴
۷. مستدرک الوسایل، ج ۹، ص ۳۸۱
۸. شرح اصول کافی، کتاب عقل و جهل، روایت ۱۴
۹. فرازهایی از زیارت جامعه کبیره.