راز دشمنی ۱

e3636f4a7083bb0efc3d9653dded56f2 - راز دشمنی 1

طیّ قرون گذشته و هم‌اکنون، غرب موضع خصمانه و کین‌توزانه‌ی خود را علیه اسلام و مسلمانان حفظ کرده‌ است و در موقعیت‌های بسیاری رویارو با آن‌ها ایستاده و شمشیر کشیده است. شرح این رویارویی صدها جلد کتاب می‌شود. ما، ناگزیر از این پرسش‌ هستیم که:
چرا غرب این همه علیه اسلام و مسلمانان و به ویژه جهان تشیع در جنگ و جدال است؟ و چرا موضع خصمانه را ترک نمی‌کند؟

این موضوع برای جوانان می‌تواند قابل مطالعه باشد. چرا که گاهی اوقات برای آن‌ها این سؤال پیش می‌آید که چرا با آمریکا، یهود و اسراییل سازگار نمی‌شویم و مدام در فعالیت‌ها، موضع‌گیری‌ها، سخنرانی‌ها و نوشته‌های خودمان از خصومت آن‌ها یاد می‌کنیم؟ آیا بهتر نیست که با آن‌ها کنار بیاییم و سازگار بشویم؟
سؤال اساسی دراین‌جاست که اگر ما با آن‌ها کنار بیاییم و در برابر آن‌ها موضع‌گیری نداشته باشیم، این باعث می‌شود که آن‌ها تخفیف بدهند و با ما کنار بیایند؟ آیا آن‌ها با این عملکرد، از ستیزشان دست بر می‌دارند؟ به ما امتیاز می‌دهند؟ آیا سازگاری، تأثیری در تخفیف رفتار آن‌ها درباره‌ی ما دارد؟ در این جا می‌خواهیم به این سؤال‌ها پاسخ بدهیم.
اطلاع دارید که این کینه ورزی و دشمنی در مرحله‌ی اوّل، متوجه جهان اسلام و خاورمیانه اسلامی است، و به صورت خاص متوجه جهان شیعه. عملکرد دراز مدت غرب استکباری این موضوع را ثابت کرده است.
رویارویی غرب با شرق بیش از دو هزار سال قدمت دارد و کین‌‌جویی علیه اسلام و مسلمانان سابقه‌ای یک هزار و دویست ساله. قصد، بررسی و کشف راز و مجموعه‌ی علل این دشمنی است. به ویژه، می‌خواهیم با بررسی و کند و کاو، ببینیم چرا دشمنی آن‌ها متوجه جهان شیعی است؟
باید بدانیم که؛ اگر آن‌ها در مورد جهان سوم و دنیای اسلام تخفیف بدهند، امکان ندارد در مورد جهان تشیع تخفیف بدهند. و اگر برای مسلمانان ساکن در عربستان و کویت و امارات و حتی سوریه تخفیف بدهند درباره‌ی عراق که اکثریت جمعیت آن‌ها شیعه است، تخفیف نمی‌دهند و اگر در مورد عراق تخفیف قایل بشوند یقیناً برای ایران هیچ تخفیفی قایل نمی‌شوند.
و این مسئله دلایلی دارد و این دلایل را در چند مورد دسته بندی کرده‌ام؛ که خدمتتان عرض می‌کنم.


اوّل: تعارض بنیادین شرق و غرب

نباید از نظر دور داشت که گفت‌وگو از شرق و غرب و بیان تفاوت‌های میان این دو منطقه، عمری دراز دارد. این تفاوت و تمایز بیش از آن که مربوط به موقعیت جغرافیایی و اقلیمی‌باشد، ناظر بر تفاوت فرهنگی است. عموم کسانی که از قدیم الایام از شرق و غرب یاد کرده‌اند متذکر تمایز جدی فرهنگی و نگرش عمومی ساکنان شرق و غرب درباره‌ی هستی بوده‌اند. از همین جا موضوع «مسئله‌ی شرق» مطرح شده است.
«فیثاغورث» در خاطراتش که مربوط به قرن ششم قبل از میلاد است و از قدیمی‌ترین متون باقی‌مانده از یونان قدیم به شمار می‌آید، ضمن نقل مشاهدات خود در ایام اسارت یا سفر به شرق می‌گوید که با زرتشت درباره‌ی مسایل مختلفی گفت‌وگو کرده اما آن دو به دیدگاهی مشترک نرسیده‌اند.
در پایان زرتشت در خطاب به فیثاغورث می‌گوید:
«من به تجارب قرون گذشته مراجعه می‌کنم، تو به آموزش باختر مشغول باش. من تعلیم خاور را قبول دارم، ما را آیندگان محاکمه خواهند کرد.»
در سیاحت‌نامه‌ی فیثاغورث که در سال ۱۳۶۳ در ایران چاپ شده و در «کتاب مطالعات اسلامی در غرب» اثر «جناب آقای دکتر الویری» از این موضوع سخن به میان آمده است.
حتی ارسطو نیز به تفاوت فکر و فرهنگ شرقی و غربی توجه داشته و در تلاش برای کشف عامل اصلی این اختلاف، شرایط اقلیمی و آب و هوایی شرق و غرب را عامل این تفاوت ذکر کرده است. وی آفتاب درخشان و هوای گرم شرق را موجب رشد و توسعه‌ی این تمدن دانسته و آن را باعث بروز تفاوت هویت و مبانی دو تمدن شرقی و غربی، ذکر کرده است. در دوران جدید نیز میان اندیشمندان غربی این موضوع مورد بحث بوده.
«بارتولد»، مورخ و شرق‌شناس روسی، به نقل از «وینکلر»، تمام اشکال تمدن قدیم بابلی را پیشرفت یک فکر می‌شمرد. فکری که اساس جهان‌بینی شرق را تشکیل می‌داد. او پس از توضیح درباره‌ی این جهان‌بینی می‌نویسد:
«اختلاف اساسی بین معرفت‌الرّوح اروپایی‌ها از زمان یونانی ها و معرفت‌الرّوح ملل شرقی ـ با نظریه‌ی جهان‌بینی یاد شده ارتباط دارد.»
نویسنده‌ی کتاب «مطالعات اسلامی در غرب»، عبارت خواندنی نویسنده‌ی کتاب «یونانیان و بربرها» را نقل می‌کند و می‌نویسد:
«می‌خواهم ثابت کنم که علت اساسی دشمنی عمیق و انکار‌ناپذیر یونان نسبت به حریف شرقی خویش، که تاریخ هم نخواسته است با قضاوت‌های بی‌طرفانه‌ی خود لکه‌ی آن را از دامن پاک کند. ناسازگاری ریشه‌دار میان دو جهان‌بینی و دوگونه‌ی مختلف تفکر در آن‌ها بوده است. یعنی اختلاف‌های آشتی‌ناپذیر درباره‌ی رفتار آدمی و مأموریتی که در جهان دارد و کمال مطلوب کلی وی در زندگی».
نویسنده‌ای دیگر ضمن تحلیلی مبسوط و مستند در زمینه‌ی وجوه افتراق جوهر تجربه‌ی معنوی آسیا با تفکر غربی، از جمله در پی اثبات این امر برآمده که:
«تفکر فلسفی اصولاً غربی است و تفکر آسیایی در اصل عرفانی است.»
«داریوش شایگان» در کتاب «آسیا در برابر غرب»، طیّ چهار فصل وجوه مختلف این تمایز را بیان کرده است.
یکی از مستشرقین به نام «رادیارد کیپلینگ» گفته است:
شرق شرق است و غرب، غرب و این دو هیچ‌گاه به هم نخواهند رسید.
سند این گفته در صفحه‌ی ۲۷ کتاب «مطالعات اسلامی در غرب» به نقل از «البستانی، ۱۹۹۷، جلد ۱۲، ص۱۲» آمده است.
برای آن که در همین مجال کوتاه پرده از آگاهی غرب از وجوه تمایز فرهنگی‌اش با شرق برداشته باشیم نمونه‌هایی از بروز این آگاهی در متون فرهنگی را ذکر می‌کنم. آثار فرهنگی و ادبی با زبان شاعرانه و استعاری از بسیاری مباحث پرده برمی‌دارند.
منظومه‌ی «ایلیاد و اودیسه»، اثر معروف، حماسی و شاعرانه‌ی یونانی است که «هومر» آن را در حدود نه قرن پیش از میلاد سروده است. در ماجرای لشکرکشی به تروا، «ایلیاد» نماینده‌ی انسان غربی است که در بیان جناب دکتر الویری در هیجان‌انگیزترین بخش این منظومه، بر «هکتور»، نماینده‌ی انسان آسیایی و شرقی هجوم می‌آورد تا با کین‌جویی تمام بر او پیروز شود.
سیاحت‌نامه‌ی منسوب به فیثاغورث مربوط به قرن ششم قبل از میلاد مستقیماً به شرق و معرفی احوال و آداب و آیین ایرانیان می‌پردازد.
«هرودوت»، مورخ مشهور نیز که حدود چهار قرن قبل از میلاد می‌زیست اطلاعات فراوانی درباره‌ی شرق ارائه می‌کند.
«گزنفون»، شاگرد «سقراط»، مؤلف کتاب «کورش‌نامه» بیش از همه‌ی آثار تاریخی درباره‌ی اخلاق و آداب شرقی‌ها و به طور مشخص ایرانی‌ها سخن دارد. و در جای جای این اثر گزنفون از مردان زیبا و بلندقد و شجاع و تیرانداز ایرانی یاد می‌کند و آن‌ها را می‌ستاید.
نباید فراموش کرد که اساساً مسیحیت نیز دینی شرقی است که به غرب رفت. در حالی که هیچ‌گاه غرب تام و تمام مسیحیت را نپذیرفت و در آن مستحیل نشد. چنان که از قرن سوم پس از میلاد، مسیحیت با آموزه‌های شرک‌آلود غربی ممزوج شد و با پذیرش التقاط و انحراف بدل به مذهبی غربی شد.
میزان آگاهی غرب از تعارض بنیادین فرهنگی‌اش با شرق و اسلام با میزان آگاهی مسلمانان از غرب برابری نمی‌کند. به همین علت بوده که در طیّ دویست سال گذشته، مسلمانان مداوم در مقابل غرب امتیاز داده و کوتاه آمده‌اند و با اما و اگر و شاید روزگار گذرانده و از خواسته‌هایشان عقب‌نشینی کرده‌اند، چون آن‌ها با این دیدگاه و امید وارد میدان شده‌اند که غرب را رام کنند زیرا، از میزان تعارض خود با دنیای غرب بی‌خبر بودند. به همان سان که نمی‌دانستند این تعارض بنیادین است و صوری نیست.
اگر تعارض صوری بود امکان داشت آن را با گفت‌وگو و انجام ملاقات‌های فرهنگی برطرف کرد اما وقتی تعارض بنیادین باشد هیچ راه حل ساده و صوری برای آن نیست. این گونه تعارضات بسیار جدی تر از آن است که با یک گفت‌وگوی ساده برطرف شود.
مسلمانان از میزان فاصله و جدایی خود با غرب کمتر آگاهی دارند تا غرب از میزان خصومت خود با آنان. چون آن‌ها وجوه مختلف جدایی و تمایز را شناسایی کرده‌اند. اما، مسلمانان نکرده‌اند.
وجود مراکز علمی و مطالعاتی و مراکز متعدد شرق‌شناسی در غرب، خاورشناسانی که به شرق آمدند و اطلاعات فراوانی که جمع‌آوری کرده و با خود بردند و وجود مراکز مطالعات استراتژیک درباره‌ی اسلام کافی بوده که غرب بداند چقدر با اسلام و دنیای اسلام فاصله دارد.
تنها در دانشگاه واشنگتن DC بیش از ۱۳۰ رشته‌ی شرق شناسی و اسلام شناسی وجود دارد و این مسئله جای تأمل دارد که فقط در یک دانشگاه غربی ۱۳۰ رشته مربوط به شرق و اسلام هست، در حالی که در شرق، حتی یک مرکز غرب شناسی جدی وجود ندارد.
حال بپردازیم به تعارض بنیادین میان غرب و اسلام.
اوّلین موضوعی که تعارض بین غرب و شرق را نشان می‌دهد مربوط به نوع تفکر می‌شود.
نگرش و توجه انسان شرقی به عالم متکی به تفکر قلبی است که با نوع نگرش فیزیکی و حتی متافیزیکی غرب به هستی متفاوت است. این تفکر مراتب مختلفی دارد که به صورت کامل و خالص در تفکر دینی اسلام ظهور پیدا می‌کند. یعنی آن حد از کمال و خلوص که در تفکر اسلامی وجود دارد و در مکاتب و فرهنگ‌های دیگر وجود ندارد مثلاً در فرهنگ ژاپنی و چینی.
قبلاً اشاره کردم که در عبارتی کوتاه؛ لب و لباب کتب آسمانی و وحی الهی، شرق است. و شرق و غرب پیش از آن که مفهومی جغرافیایی باشند، مفهومی فرهنگی‌اند. این مفهوم در ناحیه‌ای از شرق جغرافیایی متجلی شده و صورت شرق به خود گرفته است. شاید بتوان گفت منطقه‌ای جغرافیایی است که به نحوی دریافت ماورایی و آسمانی در آن جا ظاهر و بارز گشته است. و این الفاظ تنها سمبل هستند و نمادی برای یک حقیقت که اینک مستور و پوشیده توسط فرهنگ غربی شده‌اند.
تفکر قلبی، شرق را از غرب مجزا می‌کند این مسئله خود وجه مهم این تمایز و جدایی است.
نقطه‌ی مقابل تفکر قلبی، تفکر مکانیکی و کمّی قرار می‌گیرد. تمام توجه و نگاه انسان کمّی‌نگر غربی به عالم محسوس و فیزیکی است. عالم و آدم را از آن منظر می‌بیند. تعریفی که از مقام انسان در میان هستی ارائه می‌دهد، تعریفی که از خلقت و هستی و ماموریت انسان در هستی دارد، همگی بر اساس این تفکر کمّی و مکانیکی است.
تفکر موضوع ساده‌ای نیست. باعث کشف پاسخ سوالات اساسی است. سوالاتی از این دست که «از کجا آمده‌ام؟ آمدنم برای چه بود؟ به کجا می‌روم آخر؟ ننمایی وطنم»؟
در جغرافیای فکر و باور- یا به عبارت امروزی جهان بینی- است که قومی، از انسان، عالم و مقصد نهایی تعریف می‌دهد و حتی نحوه‌ی رفتن را هم بیان می‌کند.
شرق اسلامی‌به دلیل آن که برای عالم فیزیکی، که رویه‌ی هستی است قایل به یک عالم ویژه‌ی متافیزیکی و ماورایی است؛ از تفکر کمّی نگر و فیزیکی غربی جدا می‌شود. این وجه، یکی از جنبه‌های مهم تعارض بین جهان غرب و شرق است. و غرب کاملاً به این مسئله آگاهی دارد و می‌داند تفکری که در شرق رواج دارد تفکر قلبی و بینادگرا است درحالی که خود به این نوع تفکر اعتقادی ندارد و دیدش مادی است، که آن هم در گستره‌ی جهان محسوسات و تجربه‌گرایی منحصر است.
به همین دلیل است که مکتب «پوزیتیویسم» ـ تجربه گرایی ـ یک مکتب ساری و جاری در غرب است؛ مخصوصاً در انگلستان. یعنی تجربه گرایی اساس تفکر و نگرش انگلیسی است.
در پوزیتیوسیم، تنها هر چه که در دایره‌ی محسوسات و تجربه وارد شده باشد قابل بررسی، قبول و مطالعه است.
از مجرای همین مطلب، وجه دیگر تفکر جاری در شرق اسلامی خود را می‌نماید و آن این که؛ در میان مسلمانان تکیه گاه و حجّت، عقل هدایت است؛ اما در غرب تکیه گاه، عقل ابزاری یا همان عقل معاش است.
در شرق اسلامی، عقل کمّی و عقل معاش، در مرتبه‌ی دانی‌ترین و پست‌ترین مرتبه‌ی عقل است.
در این میان نوعی مشترکات لفظی وجود دارد و این اشتراک لفظی ما را به اشتباه می‌اندازد. تعریف غرب از «عقل» مترادف واژه‌ی راسیونال، rasional، است و با معنی و مفهوم عقل در شرق اسلامی‌یکی نیست. اوج عقل و خرد و خردورزی در غرب، به عقل ابزاری و جزیی می‌رسد. عقلی که کارکرد آن، در عالم مادی و محسوس است. در صورتی که در شرق، به خصوص شرق اسلامی آن عقل کمّی و معاش پایین‌ترین مرتبه‌ی عقل است.که هیچ‌گاه بی‌نیاز از عقل هدایت نیست.
در غرب عقل معاش مجزا و مستقل فرض شده و تکیه گاهی به عقل هدایت ندارد، هیچ هدایت‌گر آسمانی، عقل معاش غربی را هدایت نمی‌کند در مقابل، در شرق اسلامی. عقل معاش با تکیه بر هدایت وحیانی، حق را از باطل تشخیص می‌دهد. در حالی که حق و باطل در گستره‌ی فکری و فرهنگی غرب جایی ندارد، بلکه خواسته‌ی نفسانی و این جهانی انسان اصل است. خواسته‌ای این‌چنین نیز در جغرافیای محسوسات محصور می‌شود و در ظاهر عقل ابزاری هم برای رتق و فتق امور دنیوی کافی است.
غرب از این مسایل آگاهی دارد. و می‌داند که مراتب عالی دریافت‌های فکری در شرق اسلامی جاری است همان که بر اساس وحی عمل می‌کند در حالی که خودش درگیر با عقل ابزاری است.
نمی‌توان از این نکته غافل شد که در فرهنگ غربی «فردگرایی» به صورت بارز نمودار است. انسان غربی و همه‌ی ساحت‌های حیات او متأثر از جهانی مادی و خاکی است. به عبارت دیگر، در همه‌ی حوزه‌های فرهنگ غربی، عنصر «این جهانی» غلبه دارد. برخلاف حوزه‌های فرهنگی شرق که عنصر «آن جهانی» غلبه دارد و این جهان خاکی تحت‌الشعاع «آن جهان» سرمدی و باقی قرار دارد.
در شرق، انسان برای «آن جهان» زندگی می‌کند و به عبارت ما «دنیا را مزرعه‌ی آخرت می‌شناسد» و در حد و ضرورت به آن چشم می‌دوزد و هماره در هوای رهایی و پرواز به آن ساحت ماورائی روزگار می‌گذراند. در حالی که؛ نوشیدن و بلعیدن جرعه‌های زندگی حسی و مادی و عشق و دلبستگی زایدالوصف به دنیا، از نشانه‌های انسان غربی است. از همین روست که انسان آمیخته شده با فرهنگ شرقی، ‌در فرهنگی معنوی سیر می‌کند و هیچ گاه از جهان و زندگی «هدفی» مستقل و نهایی ارائه نمی‌کند. و از همین روست که جهان، در پی تربیت‌یافتگان فرهنگ غربی، به دلیل تمامیت‌خواهی، بحرانی فراگیر را عارض بر حیات انسان ساخته‌اند. هیچ کس از این بحران فراگیر راه خلاصی ندارد. چنان‌که غرب هم برای رهایی از این بحران مفری و راه خلاصی ندارد.
نکته‌ی دیگری که به تعارض بین غرب و شرق اسلامی مربوط می‌شود، توجه انسان شرقی به عالم غیبی است. در حالی که انسان غربی تعلق خاطری به غیب ندارد. «پوزیتیویسم» یا تجربه گرایی، به عنوان یک اصل به انسان غربی یاد داده است که هر چه با ابزار محسوس و تجربی، قابل بررسی و پذیرش است، آن را باید پذیرفت و هر چه که با ابزار تجربه ثابت نشد، رد بشود و از آن‌جایی که عوالم غیبی و موجودات ساکن در عوالم غیبی و مجردات اساساً به تجربه‌ی حواس در نمی‌آیند مورد انکار قرار می‌گیرند. لذا غیب عالم و عالم غیبی که مورد توجه و تذکر انسان شرقی و خصوصاً شرق اسلامی است، مورد غفلت قرار گرفته و این مسئله، لطمات زیادی به دنیای غرب وارد کرده است و بحران‌هایی را ایجاد کرده و تعادل میان هستی را بر هم زده است.
اما در شرق اسلامی، جهان هستی را رها نمی‌دانند. در آن‌جا هر چیزی ظاهری دارد و باطنی. برای هر چیزی که در عالم ظاهر دیده می‌شود، باطنی هست در عالم دیگر. هرامری در عالم مُلکی وجهی در عالم ملکوتی دارد. هر عملی در عالم مُلکی تاثیری در عالم ملکوتی دارد. آن کس که بی‌توجه به ملکوت هستی عمل می‌کند. باعث بحران می‌شود؛ نه این که عمل اورها شود و هیچ تاثیری نگذارد بلکه، هر عملی که انجام می‌دهد در آن عالم نقش خود را ایفا می‌کند. پس این اعمال، در هم ریختگی در همه‌ی عوالم را باعث می‌شوند. به همین دلیل هر چه در عالم مُلکی دیده می‌شود در عامل غیبی هم ریشه‌ای، بنیادی و اصلی دارد، هیچ چیزی، هیچ شی‌ای در عالم مُلکی بی‌جان و بی‌روح نیست. برای خود نشانی قدسی دارند و به عبارت زیباتر و عارفانه، همه چیز اسمی دارد و مسمّایی، همه چیز درمیانه‌ی عالمی‌که ما در آن زندگی می‌کنیم نمودی در عالم غیبی دارد. همه آیه‌ای هستند و نشانه‌ای که از حقیقت خبر می‌دهند. همه چیز در این عالم اسم الله است و نگرشی از این جنس، نگرش شرقی را ویژه و خالص کرده است.
غرب از لحاظ فکری در دوران خردسالی زندگی می‌کند، هنوز عقلش به جایی نرسیده. سروصدا و زرق و برق ماشین و تکنیک او را فریب داده است. با همه چیز بازی می‌کند و این بازی نتیجه‌ای جز ایجاد بحران نداشته.
وجه سوم این تقابل، تفکر وِلایت مداری ویژه‌ی انسان شرقی مسلمان است.
انسان غربی جز ولایت تکنیک و تکنولوژی را نمی‌پذیرد. یعنی جز تکنیک و تکنولوژی بر او حکم‌رانی نمی‌کند. اما در تفکر شرق اسلامی ولایت مداری به صورت‌های مختلف جاری است و یکی از وجوه مهم تفکر شرقی شناخته می‌شود. انسان شرقی بی‌ولی نمی‌رود. و این انسان نسبت به آن ولی، ولایت دارد. وَلایت یعنی مهر و عشق. وِلایت یعنی سرپرستی.
مقدمه‌ی قبول آن سرپرستی، مهر ورزی و عاشق شدن است. مهرورزی و عشق بازی جزو لاینفکّ حیات انسان شرقی است. او بی‌عشق زندگی نمی‌کند. همه چیز در نظر او «طفیل هستی عشق‌اند». جانش سرشته با عشق است. بی این حب به هستی نگاه نمی‌کند. لذا وِلایت مداری بنیاد انسان شرقی است. همین وِلایت مداری او را به سمت قبول وِلایت می‌برد.
یعنی قبول وِلایت انسان کامل به اتکای وجود وَلایت مداری و عشق‌ورزی است. همان گونه که در احادیث منقول از امام ششم علیه السلام آمده:
«الَیس الدّین اِلاّ الحُبّ» «آیا دین غیر از حب است؟»
عشق‌ورزی در این وادی موج می‌زند و این قبول وِلایت- که همراه با عشق و محبت بی‌انتهاست- به دلیل اشرف بودن و برتر بودن «وَلی» است. به دلیل داشتن توانایی‌ها و خصایل و و خصایصی است که :ولی» را از سایر انسان‌ها و سایر مخلوقات متمایز می‌کند و به دلیل همین امتیازات است که سایر آفریده‌ها او را ارج می‌نهند و به او عشق می‌ورزند.
در غرب موضوع وَلایت و عشق معنا ندارند. عشق در آن‌جا کشته شده و هوس جایگزین عشق شده است. عشق و Love برای او در واقع ترجمه‌ی هوس است، در حقیقت برگشت هواجس نفسانی است نه انعکاس تمنیات و‌طلب روحانی.
عشق از بستر روح بر می‌خیزد و هوس از بستر امارگی نفس؛ و چون از بستر نفس اماره برمی‌خیزد دغدغه آفرین است و چون ریشه در امارگی دارد، به بحران می‌انجامد. تیرگی و کدورت و بحران نتیجه‌ی این هوس است.
اما در وادی شرق، عشق و محبت از روح برمی‌خیزد و چون روح متکی به عالم پاک نورانی است. سیاهی به بار نمی‌آورد. بلکه کدورت را می‌زداید. در حالی که در غرب تفکر وِلایت مدار را برمی‌دارد و در مقابل آن مکتبی که اصالت را به فرد می‌دهد می‌گذارد و جز ولایت تکنیک و تکنولوژی را برنمی‌تابد.
این تکنیک و تکنولوژی است که حکم خود را چون حاکمی‌بر انسان غربی تحمیل می‌کند و او را بنده‌ی خود می‌سازد. از این رو هر روز وضع آدمی تحت ارقام و آمار کمّی تغییر می‌کند و بالا و پایین می‌رود.
این چهار وجهی که توضیح داده شد وجوهی از تعارض غرب و شرق را به خوبی شناسایی و نشان می‌دهد.
این مباحث شاید در مرحله‌ی فکری و فرهنگی باشند اما بعد در مرحله‌ی عمل خودشان را بروز می‌دهند. به عبارت دیگر در مناسبات سیاسی، اجتماعی و فرهنگی غرب، می‌توان این مبانی فکری و فلسفی را مشاهده کرد. اساساً مناسبات اجتماعی و سیاسی آن‌ها بر این مبانی استوار است.
اصالتی که در شرق اسلامی‌برای عالم غیب و قیامت قایلند سبب شده که شرق اسلامی در مقابل مکتبی قرار بگیرد که اصالت را به «حال» و «زمان حال» داده است.
انسان غربی «بی‌تاریخ» و «بی‌آینده» زندگی می‌کند. او آینده‌ای را برای خود متصور نیست. چون برای واسپس حیات در عرصه‌ی زمین، عالم روحانی قایل نیست. برای او پایان زندگی، یعنی پایان بودن. او اتصالی با آن عالم معنوی پیدا نمی‌کند و به گذشته نیز تعلق خاطری ندارد. زیرا براساس اصل «ترقی» یا «پروگره» یا همان پیشرفت و توسعه‌ی کمّی، همه چیز در پیش روی اوست و همه‌ی دریافت پیشینیان را حاصل جهل و خرافه می‌داند: مگر آنچه که با ابزار تجربه و حس اثبات گردد. بنابراین، ماضی و گذشته را محصول جهل و خرافه می‌داند و آینده‌ای هم برای او وجود ندارد چون نامعلوم، تاریک و مبهم است. لذا اصالت را به زمان حال می‌دهد. شاید نمونه‌ی واقعی این مسئله را در ژورنالیسم و اخلاق ژورنالیستی و روزنامه‌نگاری بتوان دید همان که در عالم ارتباطات و در علوم جدید، تدریس می‌شود. در آن‌جا هم اصالت را به زمان حال می‌دهند.
غرب درباره‌ی این موارد مطالعات عمیق داشته و به تفاوت‌های بنیادی بین خود و شرق اسلامی‌کاملاً آگاه است.
زمانی فهرست پژوهش‌های مرکز شرق شناسی ژاپن را مطالعه می‌کردم، یکی از موضوعاتی که آن‌ها مورد مطالعه قرار داده بودند «بررسی لهجه‌ی مردم لارستان فارس» بود.
در حالی که دانش آموزان ایرانی نمی‌دانند «لارستان» کجاست و در کدام منطقه قرار دارد، آن‌ها لهجه‌ی مردم لارستان را مورد بررسی قرار داده بودند.
این مسئله نشان می‌دهد که جغرافیای مطالعات و پژوهش‌های آن‌ها چقدر وسیع و گسترده است. همه‌ی لایه‌های مختلف مباحث شرق را در نوردیده‌اند.
رفت و آمدهایی که از دویست، سیصد سال پیش به جهان شرق صورت گرفته، مستشرقین، سیاست‌مداران و کسانی مثل «مسترهمفر» انگلیسی که آمدند و فرقه‌ها و مسلک‌هایی چون وهابیت را درست کردند و آثار بی‌شماری که درباره‌ی شرق نوشته شده، نشان دهنده‌ی مطالعات گسترده و عمیقی است که غربی‌ها بر روی شرق اسلامی انجام داده‌اند.
باید دید غرب از این آگاهی چه طرفی می‌بندد؟
۱ـ غرب با گذار از «قرون وسطی» و تجدید نظر در آموزه‌های دینی به تاریخ و عصر جدید گام نهاد و طیّ فرایندی طولانی تأثیرات آموزه‌های مسیحی را از لایه‌های مختلف فرهنگ و زندگی انسان غربی سترد. بنابراین، بازگشت و احیای سنت‌ها و آموزه‌های دینی به منزله‌ی زلزله‌ای است که تمامیت تاریخ و فرهنگ و تمدن غربی را به چالش فرا می‌خواند. راز تأکید دایمی‌بر تاریکی قرون وسطی و بر حذر داشتن مردم از بازنگری آن دوران به همین امر برمی‌گردد. به ترسی که غرب از رویکرد بنیادگرایانه دارد.
۲ـ نکته‌ی دوم متوجه شرق اسلامی است. این آگاهی نظریه‌سازان و سیاست‌پردازان غربی را که همواره درصدد بسط سلطه‌ی بر شرق اسلامی‌اند مدد می‌دهد تا ضمن بسط آموزه‌های سکولاریستی و لیبرالیستی در میان نسل جوان شرقی و مسلمان، امکان تضعیف مبانی فکر و اعتقادی بنیادگرایانه‌ی اسلامی را فراهم آورند تا از این طریق پایه‌های حضور غرب در شرق، هر زمان مستحکم‌تر شود.
غرض اصلی از سکولاریزه کردن شرق اسلامی و فرهنگ آن همین است. این وظیفه را عموم رسانه‌ها، علماء علم الاجتماع، روشنفکران سکولار، اساتید دانشگاهی غربی و غرب‌زده و بالاخره هنرمندنمایان و سایرین عهده‌دارند. چنان که طیّ دویست ساله‌ی اخیر فراماسونری وظیفه‌ی اصلی سکولاریزه کردن فرهنگ و مذهب شرقی را عهده‌دار بوده است.
ایجاد واهمه از سنت و سنت‌گرایی، زیبا و مهم و حیاتی جلوه دادن مدرنیته و مدرنیزاسیون و اجتناب‌ناپذیر جلوه دادن مدرنیته (بدون مذهب و اخلاق) برای استمرار حیات و بالاخره جدایی میان نسل‌های پیشین و جدید در زمره‌ی مهم‌ترین برنامه‌های فرهنگی غرب علیه شرق اسلامی و مسلمانان است. همان که با عنوان «هجوم فرهنگی» قابل شناسایی است.

همچنین ببینید

استاد اسماعیل شفیعی سروستانی

پرسش ذاتی وجود آدمیست؛

پرسش ذاتی وجود آدمیست؛ وآدمی پرسشگری است که همواره از منشا هستی و نسبت میان …

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *