قرائت قرآن
خانم فاطمه طباطبایی همسر فرزند امام، حاج سید احمد آقا، میگوید: یک دفعه نجف که بودیم، آقا چشمشان ناراحت شده بود. دکتر آمد چشمشان را دید و گفت: شما چند روزی قرآن نخوانید، و استراحت کنید.
امام یک دفعه خندیدند و گفتند: ‹‹دکتر من چشمم را برای قرآن خواندن میخواهم. چه فایدهای دارد، اگر چشم داشته باشم و قرآن نخوانم؟ شما یک کاری بکنید که من قرآن بخوانم!››
خاطره جوانی
امام خمینی که در ایام جوانی به آقا روحالله شهرت داشت، گاهی برای رفع خستگی با دوستان جوانش به تفریح و بازی میرفت. یک بار یکی از همبازیهای جوانش نزد آیتالله شیخ عبدالکریم حائری که استاد امام بود، آمد و گفت: من از آقا روحالله شکایت دارم.
حاج شیخ فرمود: چه شکایتی داری؟
عرض کرد: آقا روحالله هر وقت توپ میزند، سعی دارد به صورت من بزند. به طوری که دو سه بار به دماغ من خورده است و خون دماغ شدهام.
حاج شیخ در حالی که تبسم میکرد، گفت: آقا روحالله! عزیزم! مواظب باش دوستانت اذیت نشوند و شکایت نداشته باشند.
آقا روحالله گفت: آقا من قصدی ندارم. وقتی توپ را پرت میکنم، از بس دماغ این آقا بزرگ است، توپ به آن میخورد، تقصیر من نیست!
از این گفته، حاج شیخ، حضار و همبازیهایش خندیدند.
سفر به سوریه
نوه امام، سید حسن آقا خمینی، میگوید: روزی که آقا مسیح (نوه امام و فرزند خانم مصطفوی) از جبهه برگشته و به خدمت امام رسیده بود، امام خطاب به مسیح گفتند: ‹‹تو شهید نشدی که بنیاد شهید ما را یک سفر به سوریه بفرستد؟!››
پینوشت:
* برگرفته از کتاب سیمای امام خمینی(ره)، تألیف محمدرضا اکبری