به جــز از علی کـه نـازد، فقــرای بینـوا را

همه شب به دوش دارد، غم بینوا  و درویش
به جــز از علی کـه نـازد،  فقــرای بینـوا را
بنگــر ز آه مظلــوم ، که چسـان به لـرزه آید
که بـه لـــرزه آرد آری ، غــم بینــوا  سمارا
بــه جهـان نیـامده کس،  چو علی و کس نیاید
چه کسی زده به دنیا، چو علی که پشت پا را
بشنو ز درد پنهـان، که علی به چـاه می‌گفت
کنـد او نکوهش این سان همه خلق بی وفـا را
به جهـان پـر تلاطم،  چه بود نشـان تشـویش
چـو علـی گـرفتـه بـاشـد،  سر مسنـد قضا را
متحیّــرم ز شاهی، که عزیز دو جهان است
به دعــا و سوز پنهـان، که بخواند او خدا را
من فـرشی زبـونی، چه بگویم از تـو عـرشی
مگسی چگونه توصیف، بنماید آن را همـا را
همــه شــب بــر آستـانــش،  کنم التماس شاید
که ز فیــض بیکــرانش،  کنــدالتفـات ما را
عـلی ای فـــدای چشمـت، به وفـای توست چشـمم
چو وفای دوست باشد چه غمی دگر « رضا» را

رضا قاسم زاده

همچنین ببینید

شعر و ادب

...

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *