بحث ارتباط دین و تربیت، سابقه دیرینه و کهن دارد، تا آنجا که در اوضاع مطلوب، تقابل دین و تربیت کمتر احساس شده است. پس از خیزش انسان به سوی علم، غرور او در عصر روشنگری، (۳) کشف قدرت ذهنی و اندیشه منطقی خویش و دستاوردهای علمی ناشی از آن، به تدریج انسان جانب دین و آموزه های دینی را رها کرد و بحث ارتباط بین دین و علم و به تبع آن، ارتباط دین و تربیت، مخدوش و در حاشیه گذاشته شد. سیر تحول جوامع و تفکر انسانی براین امر، صحه میگذارد.
بدون پیش داوری، نیاز انسان به دین همچنان پابرجاست، دین در تغییر مدوام دوران های تمدن بشر، تکیه گاهی تزلزل ناپذیر برای انسان فراهم کرده است و موجب زنده نگه داشتن ارزش های فرهنگی و انسانی و اخلاقی میشود. البته این نیاز در دیدگاه های گوناگون انسان دستخوش تعبیرها و تفسیرهای متفاوتی قرار گرفته است که به طور مشخص، در دیدگاه های مدرنیسم (۴) و پست مدرنیسم (۵) به آن پرداخته شده است.
دیدگاه مدرنیته و به ویژه پست مدرنیته، همچنان که در قلمروهایی مانند هنر، فلسفه، سیاست و ادبیات، مسائل و مباحث تازه ای برانگیخته است. در عرصه تعلیم و تربیت نیز پرسش ها و نگرش هایی نو به میان آورده است. با توجه به اینکهاندیشه های تربیتی در هر عصر، غالباً متاثر از اندیشه ها و جریان های فکری و فلسفی آن عصر است، شناخت مبانی فلسفی پست مدرنیسم و ویژگی های آن از منظر تربیت دینی ضروری به نظر می رسد.
پست مدرنیست ها نظام آموزش و پرورش کنونی را عامل انتقال فرهنگ مسلط، یعنی فرهنگ ممتاز یا فرهنگ نخبگی می دانند. روشن است که بسیاری از نگاه های پست مدرن به دنیا و واقعیات آن همچون تعلیم و تربیت، مربوط به دنیایی است که بستر و زمینه آن را پدید آورده و از آن برخاسته بود. از مهم ترین مزایای آشنایی با تعلیم و تربیت پست مدرن، ایجاد امکان نگرش انتقادی ژرف تر به پیامدهای تعلیم و تربیت مدرن و نیز به تغییراتی است که آموزش و پرورش امروز و مدارس ما بدان نیازمندند. در این زمینه اصطلاحاتی نظیر آموزش و پرورش آرای گوناگون، یا آموزش و پرورش مرزی را به کار میبرند؛ به علاوه پست مدرنیست ها چون دسترسی به حقیقت مطلق و شناخت عینی را ناممکن می دانند، به برنامه ها و روش های آموزش کنونی نیز انتقاد دارند. آشنایی با تعلیم و تربیت از نگاه پست مدرنیست ها و نقدهایی که آنان بر تعلیم و تربیت کنونی وارد می سازند، به علت فراگیری این دیدگاه حائز اهمیت است. قبل از پرداختن به این
موضوع، سیر تحول جوامع بشری مورد توجه است تا با نقد و نظر این دیدگاه ها، دلالت های آنان را در تربیت دینی بیان دارد.
چهار رکن اصلی که در واقع بسترهای تاریخی – اجتماعی پیدایش و تکامل مدرنیته به شمار می روند عبارت اند از:
۱. رنسانس (نوزایی) از قرن چهاردهم میلادی؛
۲. رفورماسیون (جنبش اصلاح دینی) در قرن شانزدهم میلادی؛
۳. روشنگری از اواخر قرن هفده تا اوایل قرن هجده میلادی؛
۴. انقلاب صنعتی از نیمه دوم قرن هیجده تا نیمه اول قرن نوزده میلادی (نوذری، ۱۳۸۵، ص۶).
دستاوردهای مدرنیته در حوزه های اجتماعی، سیاسی، اقتصادی و فرهنگی قابل مشاهده است. اوج این دستاوردها را که از گذشته های دور شروع شدهاند، می توان از قرن هیجدهم به بعد دانست. از بارزترین ویژگی های مدرنیته که از رنسانس به بعد شروع شد و در عصر روشنگری به اوج خود رسید، نگرش به انسان به منزله موجودی اجتماعی یا یک «هستی اجتماعی» است.
گر چه در مورد دوره بندی تاریخی مدرنیته، اختلاف نظر وجود دارد، در مورد مشخصه های اصلی مدرنیته این اختلاف کمتر است. به باور بسیاری اندیشمندان، مدرنیته به معنای پیروی خود انسان بر باورهای سنتی (اسطوره ای، دینی، اخلاقی، فلسفی)، رشد اندیشه های علمی و خودباوری، و افزون شدن اعتبار دیدگاه فلسفه نقادانه است که با سازمان یابی تازه تولید و تجارت، شکل گیری قوانین مبادله کالا، و سلطه تدریجی جامعه مدنی بر دولت همراه است. به این اعتبار، مدرنیته مجموعه ای است فرهنگی، سیاسی، اقتصادی، اجتماعی و فلسفی که از حدود سده پانزدهم، زمان پیدایش نجوم جدید، اختراع چاپ و کشف آمریکا تا به امروز یا تا چند دهه پیش ادامه یافته است. انقلاب صنعتی که از جمله عوامل تکامل مدرنیته است، انگیزه سود را محور قرارداد که لرزش آن در سراسر جامعه احساس شد، و لایه های سنتی را درنوردید، و ما شاهد تولد اصالت فرد بودیم (روث، ۱۳۸۳، ترجمه جمشیدیان، ص۷۲)، تا آنجا که مبلغ و میزان سود حاصله نیز سنجه ای برای میزان استحقاق موهبت الهی تلقی شد، و ثروت، نشان موفقیت دانسته شد.
مدرنیته برخلاف پست مدرنیته، نهضتی منسجم و یکدست به شمار می آید. آموزه های اصلی این نهضت و حرکت فکری عبارت اند از: قطعی انگاری عقل انسان همچون یگانه و
برترین سوژه دانش، آزادسازی فرد از هر محدودیتی که آزادی و برتری هویتش را تهدید کند، مخالفت با سنت و کلیسا به منزله دشمنان اصلی آزادی و فرایند آزادسازی، ناسیونالیسم و تمرکز بخشی به قدرت اقتصادی به مثابه اصول قانونمند همزیستی انسان ها، اعتماد نامحدود به علم، توسعه اقتصادی و فنی و صنعت گرایی، افزون بر اینها، رواج لیبرالیسم، فردگرایی، سکولاریسم، خودفرمانی و پیشرفت گرایی نیز جزء ویژگی هایی است که بسیاری از صاحب نظران، در وصف مدرنیسم به آن توجه دارند (آهنچیان، ۱۳۸۲، ص۲۳)، از ویژگی های مدرنیته می توان به موارد مشخص ذیل اشاره کرد:
ویژگی های مدرنیته
۱. انسان مداری یا امانیسم
از ویژگی های مدرنیته، سست شدن پایه های حاکمیت سنت، حجیت عقل و توجه به معیار عقل و تجربه انسانی به منزله ملاک معتبر برای شناخت حقیقت است. بنابراین ویژگی، انسان در مرکز هستی قرار گرفت، به گونه ای که صحت و سقم پدیده ها را با قدرت عقلانی خود تعیین میکند. مدرنیته، جهت گیری در مقابل نگرش قرون وسطایی به انسان، جهان و خداست و امید و آرزو بستن به امکان بازسازی انسان و جهان بر بنیاد عقل و قوه شناسایی انسان، و همچنین جا به جایی محور هستی از خدا به انسان. در برابر این جمله کتاب مقدس که: «خدا انسان را به صورت خود آفرید»، فویر باخ آن سخن معروف را گفت که: «انسان خدا را به صورت خود آفرید»، یعنی خدا چیزی جز صورت آرمانی انسان از انسان نیست. این نگاه، نهایت دید مدرن به انسان است.
منظور از انسان گرایی، «ایمان به انسان» است. از این ایمان می توان به ایمان به «علم» و «قدرت» انسان تعبیرکرد. به عبارت دیگر، انسان گرایی عبارت است از باور داشتن به اینکه اگر از دست «علم انسان» کاری بر نیاید، قطعا از دست هیچ کس و هیچ چیز دیگر هم کاری برنخواهد آمد؛ و اگر از محدوده «قدرت انسان» کاری بیرون رفت، در محدوده
هیچ کس و هیچ چیز نیز نخواهد بود. این باور در متون دوران مدرن، در قالب این ایده تجلی میکند که انسان حاکم بر سرنوشت خویش است و اسیر موجود دیگر نیست. به همین دلیل است که در متون مدرنیته، چیزی به نام شیطان وجود ندارد یا اگر وجود دارد، توان سیطره و تفوق بر آدمی ندارد.
یکی از بحث هایی که در میان فلاسفه اخلاق دوران مدرن شایع است، شکاف میان «معرفت اخلاقی» و «عمل اخلاقی» است و اینکه چگونه می توان این شکاف را پر کرد. در متون دینی قدیم، این شکاف را فریب خوردگی انسان ها پر میکرد و باور این بود که انسان به این جهت به حکم معرفت های اخلاقی عمل نمیکند، که دستخوش فریب شیطان، دنیا، هوی و نفس است. اما چنین باوری دیگر در فلسفه اخلاق مدرن وجود ندارد. انسان مدرن نمیگوید به این جهت به حکم معرفت های اخلاقی عمل نمیشود که انسان فریب خورده است؛ چرا که انسان مدرن به علم و قدرت بشر ایمان و التزام می ورزد و هر اندازه مدرن تر شود، بیشتر التزام می ورزد. اما در جهان نگری دینی، انسان دائم باید دست استمداد به درگاه خدا دراز کند و همواره از فریب شیطان برحذر باشد و دغدغه موجودات دیگر هم داشته باشد و فرشتگان به او کمک رسانی کنند (مددپور، ۱۳۷۳، ص۳۹). در اندیشه مدرن، رابطه انسان، جهان و خدا دگرگون شده است؛ زیرا بر اساس تفکر سنتی، خداوند حاکم مطلق و انسان، فرع دانسته میشود، اما در دید مدرن، منشأ هستی و خالق آن، از حاکمیت مطلق بر انسان و جهان به زیر آورده میشود با اصالت دادن به انسان، چیرگی وی بر طبیعت، محور قرار میگیرد. سودمندی این نظریه آن چنان برای بشر محرز جلوه میکرد که حتی خداوند نیز از چنین دیدگاهی مستثنی نبود.
۲. عقلانیت و عقل گرایی
در این دوران، عقل انسان ملاک واقعیت قرار گرفت. بنابراین ویژگی، واقعیت چیزی تلقی نمیشود چز آنچه عقل آن را میشناسد و مییابد. در نتیجه با آغاز مدرنیسم، دوره
حاکمیت هستی شناسی پایان مییابد و جای خود را به معرفت شناسی می دهد؛ از این رو قطعی انگاری عقل انسان، به مثابه یگانه و برترین سوژه دانش، محور قرار میگیرد.
۳. سکولاریسم
طبق این ویژگی، بر پایه دیدگاه امانیتسی و عقل باوری، دین و گزاره های دینی از قلمرو زندگی اجتماعی خارج میشود و در محدوده زندگی فردی قرار میگیرد، از این رو دین در تعیین سرنوشت جامعه مدرن مداخله ندارد و تنها می تواند نقشی عاطفی، آن هم در حیطه فردی برای انسان دوران مدرن ایفا کند.
۴. نگاه جهان شمول و غیر فرهنگی
بنابراین ویژگی در تربیت مدرن، برمبنای فرهنگ عقلانی (فرهنگی که حاصل خردورزی است) این فرهنگ چیزی جز یافته ها و برآیندهای به دست آمده از تفکر منطقی و تحقیقات علمی نیست و فرهنگ، از منظر علم تعبیر میشود؛ در نتیجه، تعلیم و تربیت فقط رسالت حفظ و انتقال این نوع میراث فرهنگی (فرهنگ عقلانی) را دارد و در برابر دستاوردهای گوناگون فرهنگی، سکوت و گاه آن را نفی میکند. طبیعی است که چنین فرهنگ واحدی جهان شمول دانسته شود؛ چرا که تنها ملاک و معیار آن، وابستگی به خرد انسان است.
۵. اصالت علم و روش های علمی
در عالم اندیشه، رشد جهان بینی عقلانی و عقل باوری فلسفی و ارائه الگوی جهان مکانیکی نیوتنی، امکان شناسایی علمی را برای انسان مطلق میکرد، و انقلاب تکنولوژیک نشان داد که انسان با ارداده و قوه شناسایی خود میدان عظیمیبرای تصرف در طبیعت دارد. این منظر، جهان به منزله ماشینی بزرگ تعریف شد که برای انجام کار
خداوند ساخته شده است (روث، ۱۳۸۳، ترجمه جمشیدیان، ص۷۸). طبیعت به مثابه ماده خامی است که با آن می توان جهانی مناسب با انسان و نیازهای او ساخت. تبلور چنین اندیشه ای، همین جهان تکنولوژیک است که ما در آن زندگی میکنیم؛ شهرهای مدرن با همه آنچه در اختیار انسان است، و همه ابزارها و امکانات و تکنولوژی دست ساخته بشر، پس میان انسان و طبیعت در یک قرون و یا حدود دو قرن گذشته، شکافی بسیار بزرگ ایجاد شده است. در گذشته، محیط های شهری نیز هنوز بسیار سطحی بودهاند و انسان و طبیعت در آن همزیست بودند؛ اما امروزه این محیط ها یکسره انسان ساختهاند. آرمان شهر مدرن در انسان اروپایی، انرژی عظیمی آزاد کرد؛ زیرا گمان می رفت با پیشرفت بی کران در غلبه بر طبیعت و تاریخ، سرانجام بشر بر هر گونه کمبود و رنج نیز چیره خواهد شد (گنجی، ۱۳۷۰، ص۶-۸).
۶. اصالت دادن به علم تجربی و رویکرد ابزارگرا
مدرنیسم با اصالت دادن به علم تجربی، آن را از شناخت های دیگر برتر می داند و در امور گوناگون زندگی بر آن تکیه میکند. پس از رنسانس هنگامیکهاندیشه اروپایی در پی گریز از ساختارها و سخت گیری های حکمت مدرسی برآمد، شکل گیری دو الگوی برجسته در اندیشه فلسفی، یعنی عقل گرایی و تجربه گرایی آغاز شد. بدین ترتیب عقل گرایان و تجربه گرایان، با جدیت در صدد ارائه ویژگی های جای گزین برای ویژگی های ارسطویی فلسفه قرون وسطی برآمدند و فهم ارسطو از استدلال و معرفت و علم را مورد انتقاد قرار دادند. تجربه گرایان با تأکید بر نقش تجربه حسی در شناخت معرفت، به سیطره کامل علم تجربی بر اندیشه غربی کمک کردند؛ به همین دلیل، پیشینه همه علوم، از فیزیک و زیست شناسی تا روان شناسی و اقتصاد را نمی توان بدون توجه به تاثیر اندیشه تجربه گرایی بر پیشرفت این علوم بررسی کرد.
در نتیجه، مدرنیسم در معرفت شناسی، رویکردی غایت گرا و ابزارگرا در پیش گرفت و
آن را با ملاک بیرونی، یعنی خرد ارزیابی کرد. به همین دلیل، فراهم ساختن قدرت و سود برای زندگی دنیوی انسان را ملاک معرفت قرار داد. برهمین اساس، بازگشت منبع، موضوع و هدف شناخت به جهان محسوس و دنیوی و به دیگر سخن، واقعیت این جهانی است. برای متفکران عصر روشنگری، این شبکه عظیم فضا، دیگر به معنای شکوه و عظمت پروردگار محسوب نمیشد، بلکه بیانگر وجود و ابعاد عالمیبود که می توانست تحت سطره و سلطه بشر قرار گیرد (نوذری، ۱۳۸۵، ص۲۸۹).
تجربی بودن و اصالت تجربه، به این معناست که در تفکر مدرن هر چیز را می توان در معرض آزمون قرار داد و در برابر آن موضع نقادانه گرفت. انسان مدرن هیچ چیز را فوق آزمون نمی داند و این بدان معناست که انسان مدرن هیچ چیز را بی چون و چرا نمی داند. بنابراین می توان گفت که او هیچ چیز را مقدس قلمداد نمیکند؛ چرا که یکی از ویژگی های امر قدسی این است که چون و چرا ناپذیر است؛ در حالی که در ادیان و مذاهب، امور بسیاری وجود دارند که آزمون نشدنی و تجربه ناپذیر هستند و باید بدون چون و چرا آنها را پذیرفت.
۷. فردگرایی
ویژگی دیگر مدرنیته، فردگرا بودن این گونه جهان نگری است. معنا و نتیجه فردگرایی این است که در نهایت، به دست آمدن حقوق فرد مهم است. در واقع، سنجه انسان مدرن برای رد یا قبول نظام های حقوقی گوناگون (اعم از سیاسی، اقتصادی، قضایی، جزایی، خانواده، بین المللی و غیره) موفقیت یا عدم موفقیتی است که این نظام ها در تحصیل حقوق فرد دارند و در نتیجه، هویتی فوق هویت فردی نمی تواند محل داوری قرار گیرد. هویت هایی مثل قوم، قبیله، نظام، ملت و غیره، همگی باید به حقوق فرد ارجاع و تحویل شوند. به همین اعتبار است که جهان مدرن به ادیان و مذاهبی که به هویت های جمعی قابل هستند و برای حفظ هویت های جمعی تلاش میکنند، اقبال کمتری نشان
می دهد؛ و از ادیانی که فرد را محل توجه خود قرار می دهند بیشتر استقبال میکند. راز این نکته را می توان در ویژگی فردگرایی جهان نگری مدرن دانست.
۸. مادی گرایی
مادی گرایی، جهان نگری مدرنیسم است. التبه مراد از «مادی»، معنای دقیق فلسفی آن نیست، بلکه به معنای تغافل از ساحت های متعدد وجودی انسان است که مورد تاکید انسان سنتی بود. امروزه تنها «ساحت جسم» و بدن و «ساحت ذهن» محل تاکید است. در متون جدید چیزی به نام «نفس» و «روح» به چشم نمی آید، در حالی که در نوشتارهای دینی، آنچه تمام طبع ما مربوط به آن است « نفس» و از آن بالاتر «روح» است. جهان نگری مدرن در زمینه نیازها و خواست های آدمی، نیازهای روحانی را به نیازهای سایکولوژیک تحلیل و تحول میکند. نیازهایی که مربوط به نفس هستند، به نیازهایی که مربوط به احساسات و عواطف هستند تحویل شدهاند، که از این ویژگی با تعبیر «مادیت» یاد میشود. بنابراین مراد از مادیت، مادیت انسان شناختی است نه مادیت جهان شناختی. در واقع، مدرنیسم در مورد ساحت های وجود آدمی، جهان نگری مادی دارد. گرایش بسیار به برآوردن لذت های دنیوی، انسان را در جنبه های مادی متمرکز می سازد و از شناخت جنبه های دیگر وجودی اش باز می دارد. بدین ترتیب، این نگرش، شناخت ناقص، بسیار جزیی و دروغین از انسان به دست می دهد.
پیامد پافشاری بر این شناخت دروغین، افزون بر پیدایش خودبینی، پدیدار شدن خودفراموشی است. در حقیقت، انسان غربی برای برآوردن هر چه بیشتر لذت های مادی، با تکیه بر علم تجربی، به شناخت جهان طبیعت و مهار آن روی می آورد و بدین گونه خود را فراموش میکند؛ از این رو، باید این فرهنگ را فرهنگ جهان آگاهی و خودفراموشی دانست. انسان در این فرهنگ هر چه بیشتر به جهان آگاه میشود، بیشتر خویشتن را از یاد میبرد و راز اصلی سقوط انسانیت در غرب نیز همین نکته است. به طور کلی، اندیشه
مدرنیسم در پی وحدت بود و تلاش کرد تا به جای اقتدار دین، از اقتدار علم دفاع کند. این رویکرد در جوانب گوناگون زندگی انسان، از جمله تربیت تاثیرگذار بوده است.
۹. تعریف رستگاری انسان در سعادت دنیوی
در اندیشه مدرنیسم، انسان هنگامی رستگار است که از رفاه هرچه بیشتر در این جهان برخوردار باشد. این رویکرد لذت گرا بر همه بخش های مدرنیسم حاکم است. این ویژگی مدرنیسم، در رویکرد لیبرالیستی آن ریشه دارد؛ زیرا لیبرالیسم در عرصه سعادت بشری کاملا فردگرا و لذت جو و در پی فراهم آوردن رفاه فردی است. از نظر جان لاک که از پیشوایان لیبرالیسم به شمار می رود، سعادت به معنای تام کلمه عبارت است از حداکثر لذتی که به دست آوردن آن از ما ساخته باشد.
۱۰. تأکید بر فردگرایی و اصالت انسان
مدرنیسم، ذهن یا حیثیت درونی انسان را در استقلال و آزادگی کامل وی تعیین کننده می داند. کانت در پاسخ به این پرسش که: «روشنگری چیست؟» میگوید: «برداشتن قیومت از انسان، تکیه مطلق بر داوری های خود انسان و به رسمیت شناختن وجود اوست…» در بستر مدرنیسم، لیبرالیسم پدیدار شد و برحقوق فردی انسان ها و رعایت بی چون و چرای آنها پافشاری ورزید. همه گونه های لیبرالیسم در این ویژگی مشترک هستند که با فشارهایی مقابله میکنند که قدرتی بیرونی (با هر خاستگاه و غایتی) برای خنثی کردن تعینات فردی به کار میبرد. تیلر، فیلسوف نامدار معاصر، هنگام بحث از پیامدهای برحسته مدرنیته، فردگرایی افراطی را یکی از ضعف های مدرنیته میشمارد، و آن را عاملی می داند که به احساس بی معنا بودن زندگی و کم رنگ شدن افق ها و حدود اخلاقی می انجامد. در دیدگاه او، تمرکز بر فرد که در دموکراسی بسیار برجسته است، کم
شدن توجه فرد به دیگران و پدید آمدن خودبینی را در پی خواهد آورد. باید دانست فردگرایی، گونه های بی شمار دارد که در جای خود باید به آن پرداخت، به طور کلی مدرنیسم با چنین ویژگی هایی، پیامدهای فراوان داشت که به برخی از آنها اشاره میشود:
پیامدهای منفی مدرنیسم
مدرنیسم برای انسان دستاوردهای علمی و صنعتی بسیار داشت، که جای بحث و بررسی آن نیست و اکنون فقط به برخی از پیامدهای منفی آن اشاره میشود:
۱. تزلزل فکری در عرصهاندیشه و فلسفه
با پیدایش مدرنیسم، سیل اندیشه ها و ایسم های گوناگون به فلسفه و ایده های بشر هجوم آورد. بدین گونه، هر مکتب در دوره ای تاثیرگذار بود، ولی می توانست به منزله مکتبی ثابت و چیره بر اندیشه بشر حکومت کند. به طور کلی، جهان پیشرفته را می توان جهان تازگی، گوناگونی و تعارض اندیشه ها و مکتب های فلسفی دانست. در این میان، فلسفه غرب در یافتن ملاکی معتبر و معقول برای ارزیابی درستی یا نادرستی اندیشه ها ناکام مانده است.
۲. ترویج اندیشه های مادی گرا
اندیشه های فلسفی، منبع تغذیه فکر جامعه ها هستند. اگر جامعه، اندیشه فلسفی یکپارچه نداشته باشد، کمبود فکری بزرگی پدید خواهد آمد. البته توده مردم و آنان که از داشتن تخصصی بی بهرهاند، جذب اندیشه ای خواهند شد که با تمایل آنها سازگارتر باشد و از محسوسات دم بزند. به همین دلیل در دوران مدرنیته، اندیشه های مادی گرا در شکل های گوناگون پدید آمده و گاهی در جنبه های گوناگون، شهرت فراوان به دست آوردهاند.
۳. تزلزل باورها
تزلزل اندیشه ها، مرز باورهای سنتی و دینی جامعه را درمی نوردد؛ پس شگفت نیست که در جهان مدرن، اندیشه ها و مکتب های شک گرایی بی شمار پدید آیند و گاه به انکار پایه ای ترین اصول اخلاقی بشر حکم دهند. در این دوران، سست شدن باورهای دینی و گرایش شدید به بی دینی، الحاد و انکار امور مقدس و مسائل دینی، ابتدا گریبان دانشمندان غرب را گرفت و پس از آن، در میان مردم گسترش یافت. گفتنی است نبود پایه های ثابت فلسفی و عقلی در اندیشه انسان غربی، همواره به چشم می خورد و اندیشه فلسفی غرب همچون کشتی کوچکی در میان امواج خروشان، از سویی به سوی دیگر می رود.
۴. بردگی فکری و خودباختگی
پرنمودترین پیامد مدرنیسم، پیشرفت صنعتی و افزایش استانداردهای زندگی بود. به همین دلیل، کشورهای غیر صنعتی، بدون توجه به تفاوت عرصه های گوناگون مدرنیسم، به سرعت در برابر اندیشه های مدرنیته تسلیم شدند. این شیفتگی کورکورانه و بی اندیشه به گونه ای بود که حتی سران برخی از این کشورها، پیشرفت سطح زندگی مردم خود را در گرو دل سپاری کامل بهاندیشه های غربی می دانستند، بدین گونه، غرب گرایی و غرب پرستی با شتاب کشورهای جهان سوم به ویژه کشورهای اسلامی را فرا گرفت. برای نمونه، زمامداران برخی کشورهای اسلامیبدیهی ترین اصول اسلام مانند حجاب را به علت تقلید کورکورانه از غرب، زیر پا گذاشتند. شاید گفته شود هدف آنان دستیابی به فناوری و زندگی پیشرفته غربی بوده است؛ ولی باید پذیرفت که آنان برای رسیدن به این هدف، هیچ گونه برنامه ای نداشتند و هیچ گاه در پی یافتن ریشه های اصلی پیشرفت غرب برنیامندند.
۵. گسترش مصرف گرایی
پیشرفت شتابناک صنعت و رقابت گسترده شرکت های تولیدی با یکدیگر، فراوانی و انباشت کالاها را در بازار به دنبال داشت. در این حالت، تبلیغات گسترده درباره کالاها، تصمیم گریزناپذیری بود که شرکت های تولیدی به آن رو آوردند. آنان همچنین تا آنجا که می توانستند، قیمت کالاهای خود را کاهش دادند. نتیجه طبیعی این کار، رشد فراوان مصرف گرایی، تجمل طلبی و لوکس گرایی بود.
۶. شکاف گسترده ی طبقاتی
گرایش به مصرف روزافزون مردم را به سوی ناخواسته کشاند و در میان سرمایه داران و شرکت ها، رقابتی سخت و بی رحمانه پدید آورد. در این میان، شرکتهای کوچکی که توان رقابت با شرکت های بزرگ نداشتند از بین رفتند. و این روند به طور طبیعی به قدرتمندتر شدن شرکت های بزرگ انجامید. این وضعیت روز به روز، سطح زندگی و چشمداشت های مردم را افزایش می داد. در مقابل، محدودیت سرمایه ها سبب میشد گروه بیشتری از مردم در فقر و بدبختی فرو روند. از این رو، گرچه گاه رشد اقتصادی و ثروت ملی و سرانه کشورهای صنعتی، بسیار بالا بود، این ثروت به گونه ای ناعادلانه توزیع میشد و در اختیار شمار اندکی سرمایه دار بود. در حقیقت، هر روز بر شکاف طبقاتی میان فقیر و غنی افزوده شد و جهان مدرن هرگز نتوانست این مشکل را برطرف کند.
۷. سستی بنیان خانواده
دل بستگی فراوان به رفاه مادی در دوره مدرنیته، انسان ها را بیش از پیش، از عواطف و احساسات معنوی دور کرد. حرص بسیار برای به دست آوردن رفاه مادی که گاه شکل بسیار پست و غیر انسانی به خود گرفت. سبب شد انسان غربی هر چه بیشتر، از همنوعان و
حتی خانواده خود فاصله بگیرد و به ماده و ظواهر لوکس زندگی صنعتی روی آورد. افزون بر آن، انسان مدرن غرب، به خانواده که محکم ترین نهاد طبیعی انسان اجتماعی است، پشت کرد و برآوردن خواست های جنسی خود را نیز در بیرون از آن جست و به مصداق آیه شریفه کلا ان الانسان لیطغی، أن رآه استغنی، به طغیانی بی سابقه دست زد.
وجود و گسترش جرم و جنایت در دنیای امروز، نشان دهنده پوکی و پوچی فرهنگی است که تجددهای بی بند و بار در خود پذیرفته و هضم کرده است.
۸. کم رنگ شدن ارزش ها
انسان فریفته مدرنیته، هنگامیکه با جلوه های بسیار دلکش و خدعه گر مادیات و جاذبه ایسم های گوناگون مادی گرا رو به رو شد، خود را به موج مادی گرایی و ظاهربینی سپرد و هر گونه ارزش فراطبیعی و الهی را انکار کرد. امروزه مدرن بودن نزد بسیاری از مردم، به معنای ترک ارزش های انسانی و اخلاقی است. از نظر انسان مدرن غرب، مسائل اخلاقی به مسخره گرفته میشود و افراد در برابر آنچه زشت و زیبا خوانده میشود، بی اعتنا شدهاند (قائمی، ۱۳۸۰، ص۱۰۲). چنین ویژگی هایی در رویکرد مدرنیسم، ناظر بر دلالت هایی در تربیت دینی است که قابل تعمق است.
دلالت های مدرنیسم در تربیت دینی
جهان نگری مدرنیسم با این ویژگی ها، چاره ای ندارد جز اینکه دست در آغوش علوم تجربی داشته باشد. به عبارت دیگر، روی آوردن به علوم تجربی نتیجه چنین جهان نگری است. وقتی علوم تجربی رشد میکند، طبعا فناوری نیز رشد میکند. به این اعتبار می توان گفت که جهان نگری مدرنیته، جامعه صنعتی و تکنولوژیک را به دنبال خواهد داشت و این فناوری که در تمدن مدرن وجود دارد، با چند واسطه متاثر از ویژگی های مدرنیسم است. اگر جامعه ای به این ویژگی ها قایل باشد، باید علوم تجربی نیز داشته
باشد و در نتیجه باید این علوم تجربی را به علم و صنعت تبدیل کند؛ چرا که اگر می خواهد تجسد این علوم تجربی را ببیند، چاره ای جز این ندارد. البته این نکته شایان ذکر است که در اینجا، این ویژگی های جهان نگری مدرنیته، به طور افراطی طرح شدند تا بستر آرمانی انسان مدرن را ترسیم کنند. به این اعتبار، هم فرد می تواند به طور ذومراتب مدرن شود و هم جامعه می تواند ذومراتب مدرن باشد؛ بنابراین وقتی مدرنیته ذومراتب شد، طبیعتا جمع بین «مدرنیته» و «دین» هم ذومراتب میشود، به این اعتبار، می توان انسان مدرنی داشت که متدین نیز باشد. با این حال، همه مدرنیته با همه دین جمع شدنی نیست. به عبارت دیگر، ناممکن به نظر می رسد که فرد یا جامعه ای با حفظ همه ویژگی های مدرنیته، دین داری با همه مشخصات و شاخص های تفکر دینی (منظور، ادیان تاریخی نهادینه است) باشد.
پس از این وصف از مدرنیسم، اکنون پرسش آن است که تربیت دینی چه جایگاهی دارد؟ بنا به ویژگی های مورد اشاره، به ویژه سکولار بودن و به تعبیری غیر دینی بودن تعلیم و تربیت، پرورش دینی از برنامه های رسمی و اصلی آموزش و پرورش، خارج خواهد شد؛ چرا که استدلال میشود دین و آموزه های دینی به سنت تعلق دارد، که در تضاد با عقل باوری است. دین از حضور فعال و تأثیرگذار در صحنه اجتماعی حذف و در محدوده زندگی فردی تعریف میشود. این دیدگاه در کشورها و جوامع، آگاهانه و یا ناآگاهانه، در دستور کار قرار گرفته است.
از سوی دیگر، به دلیل دستیابی به علوم و فناوری ها که زمینه تسلط انسان بر جهان را فراهم میکرد، نهضت امانیسم کرد و به تدریج تربیت دینی را در حاشیه قرار داد. این جهت گیری، در اندیشه پست مدرنیسم نیز با ماهیت و مضامینی دیگر تقویت شد.
دوره پست مدرنیسم: اساسا پست مدرنیسم، مجموعه پیچیده و متنوعی از اندیشه ها، آرا و نظریه هایی است که در آواخر دهه شصت میلادی ظهور کرد، و هنوز در حال تحول و پویایی است (شمشیری، ۱۳۸۴). با وجود این، پست مدرنیسم جنبش فکری ای است که به
خانواده ای نه چندان خوشبخت از جنبش های فکری اشاره دارد. البته نباید فراموش کرد که خاستگاه اصلی پست مدرنیسم، جهان غرب است و خود، معلول اوضاع فکری، فرهنگی، اجتماعی و اعتقادی مغرب زمین است.
لفظ «پسامدرن» یا «پست مدرن»، اصطلاح نامعمولی است که کسانی که خود را بازیگران عصر جدید میبینند، آن را وضع کردهاند، نه مورخان، مثلا مورخان، اصطلاح «عصر کلاسیک»(۶) را برای تمدن باستانی یونان و روم و اصطلاح «دوران میانه»(۷) را برای قرون وسطی به طور «واپس گرانه» (۸) وضع کردند. در مقابل، کسانی که عصر پسامدرن را به کار میبرند، خود را بازیگران عصر نو میبینند (گوتک، ۱۳۸۰، ص۴۷۶). اصطلاح پست مدرنیسم یا پسامدرن در دو دهه ۱۹۳۰ و ۱۹۴۰ بیشتر در ارتباط با هنر، معماری و تاریخ مطرح بود، اما به تدریج در سایر زمینه ها گسترش یافت. بررسی تعریف های پدید آمده از پست مدرنیسم، نشان می دهد که بر پایه اغلب آنها، پست مدرنیسم مفهومی زمانی (دوره ای) یا در مواجهه با آن است. پست مدرنیسم در عمل، گفتمان هنر، معماری، موسیقی، ادبیات و علوم است (انیل، ۱۹۹۶).
پسامدرنیسم شکل تکامل یافته ای از اندیشه های مدرن است که با تاثیرپذیری از ذهنیت انتقادی و آزادی طلب مدرنیته، عقاید، اصول و آرمان های فلسفی، و زیبایی شناختی جهان مدرن را نقد، سنجش و ارزشیابی میکند. کرکا(۱۹۹۷) بر آن است که پست مدرنیسم نتیجه انتقاد و پرسش از رویه مدرنیسم است، که از مفهوم های عقلانیت، حقایق جهان شمول، پیشرفت، کلی نگری و… آکنده است. از نگاهی دیگر، پست مدرنیسم جنبش فکری معاصر است، جدا از مدرنیته. برپایه این دیدگاه، پست مدرنیسم مرحله تاریخی نوی است (کوهن، ۱۹۹۶).
این واژه به صورت روز افزونی برای وصف گرایش های فرهنگی و عقلانی به کار می رود. پسامدرنیسم را می توان با مدرنیسم، نه در کنار یکدیگر، بلکه به صورت توأمان مورد توجه قرار داد. بهترین و مشهورترین تعریف پست مدرن بنا به نظر لیوتار، چشم اندازی ویژه بر نقد و شرح و بسط مدرنیسم است و میگوید: «آن بی تردید، بخشی از مدرنیسم است و پسامدرنیسم به این معنا، پایان مدرنیسم نیست، بلکه وضعیت آغازین آن است و این وضعیت پایدار است».
جیمسون، پسامدرنیسم را «منطق فرهنگی» سرمایه گذاری می انگارد، ولی لیوتار، پست مدرنیسم را گریز از هرگونه اعتقاد به کلیت یا کلی گرایی می داند. به هر روی، لیوتار تعریف مشهوری از پسامدرن دارد که عبارت است از :«شک و تردید و عدم یقین به فراداستان ها و فراروایت ها». اگر به فراداستان ها یقین نداشته باشیم، نمی توانیم از میان دو فلسفه، به مثابه دو داستان، یکی را بر دیگری برتر فرض کنیم. برای مثال، دو گونه هنر را به مثابه دو داستان با یکدیگر مقایسه کنیم، و یکی را برتر اعلام کنیم (آقازاده و دبیری اصفهانی، ۱۳۸۰، ص۱-۲).
بنابراین پست مدرنیسم از لحاظ شکلی، همان مدرنیسم است که به حیات خود همچنان ادامه می دهد. برای مدرنیسم دو ویژگی را می توان در دو زمینه سرعت رشد و بالندگی، و نیز پهنه و گستردگی تحولات علمی – صنعتی و فکری – فرهنگی در نظر گرفت. ویژگی دیگر مدرنیسم، به محتوای تحولات باز میگردد. به نظر می رسد بتوان همین ویژگی را با تاکید بیشتر، در مورد اوضاعی که از آن به منزله وضعیت پست مدرنیسم یاد میشود، صادق دانست (بشیریه، ۱۳۷۵، ص۵۴). نظریه پردازان پست مدرنیسم چنان وانمود میکنند که این ایده: «هیچ استاندارد معین و مشخص در مورد باورها وجود ندارد»، از بسیاری از منابع به دست می آید. پست مدرنیسم ها بر جنبه های اصلی زیر تاکید میکنند:
– واقعیت، نسبی بودن است.
– شک اندیشی، باید به هر چیز شک کرد و هیچ چیز را نباید به تمامی و قالبی و دربست پذیرفت.
– تکثرگرایی، پست مدرنیسم به چندگانگی فرهنگ، قومیت، نژاد، جنیست و حتی خرد تاکید دارد.
– فاعل شناسایی، از سوژه به ابژه تغییر یافت.
– نقش زبان اهمیت یافت.
در مورد دو نکته اخیر، یکی از ویژگی های وضعیت پست مدرن خارج کردن فاعل شناسایی دکارتی، کانتی و هگلی از نقطه مرکزی و اساسی است؛ یعنی انکار اینکه انسان، یگانه فاعل شناسایی است که می تواند واقعیت را بشناسد و بازنمود آن را به صورتی روشن و قاطع درک کند و دریابد. در این معنا، نوعی تمرکززدایی صورت میگیرد و مسائل ناخودآگاه یا اجتماعی را مورد تأکید قرار می دهد و انسان را از نقطه مرکزی خارج میکند (فرمیهنی فراهانی، ۱۳۸۳، ص۱۸).
ویژگی دیگر پست مدرنیسم توجه به زبان است. زبان در پست مدرنیسم جایگزین عقل میشود. گویا اندیشه و حتی ذهنیت انسان را باید برحسب زبان توضیح داد. زبان همه چیز است؛ چون برحسب زبان ذهنیت مییابیم و فکر میکنیم. معنا وابسته به کلمات نیست، بلکه وابسته به این است که چگونه ارتباطی میان کلمات برقرار میشود و چگونه ارتباطی پدید می آید و می توان برای یک کلمه، برحسب چهارچوب یا قالبی که کلمه در آن قرار میگیرد، معناهای گوناگون، و حتی متضاد در نظر گرفت. به این دلیل به نظر پست مدرنیست ها، مسئله روابط انسانی کاملاً با زبان آمیخته است. سخن با زبان کاملا هم معنا نیست. در یک زبان می توانیم سخن های گوناگون بیافرینیم، به این صورت که واژگان را به صور گوناگون ترکیب و ارتباط های معینی بین آنها برقرار کنیم (باقری، ۱۳۷۵، ص۵۹۷).
مضامین بنیادی پست مدرنیسم
مبانی فلسفی پست مدرنیسم را می توان از منظر جهان شناسی، (۹) معرفت شناسی (۱۰) و ارزش شناسی (۱۱) و ویژگی های آن مورد توجه قرار دارد، و از آن در جهت تربیت دینی و دلالت های آن نتیجه گیری کرد.
الف) دیدگاه جهان شناسی
– رد دانش عینی و قبول نظریه ذهنیت متقابل؛
– رد حقایق مطلق و اعتقاد به حقایق محلی مبتنی بر مشاهده؛
– رد معرفت شناسی دکارتی مبتنی بر موضوع یا عامل (که معرفت آفرین و دانش ساز است) به جای پذیرفتن موضوع ساخته شده؛
– نفی مرزبندی های ساختگی میان رشته های دانش بشری و طرفداری از رویکرد میان رشته ای در علوم؛
پست مدرنیست ها معتقدند واقعیت پیچیده تر از آن است که ما تصور میکنیم، و امری عینی نیست که به راحتی در تفکر ما ظاهر شود. ما واقعیت را مطابق با نیازها، علایق و سنت های فرهنگی خود شکل می دهیم؛ از این رو واقعیت نمی تواند مستقل از ارزش ها باشد.
از دیدگاه گریفین، (۱۲) دنیای پست مدرن نیاز به الهیات پست مدرن دارد که «خداگرایی طبیعت گرایانه» است. الهیات پست مدرن، مبتنی بر «همه – تجربه گرایی» است که در آن، احساس ها و ارزش های ذاتی همانند طبیعت، به همه افراد نسبت داده میشود، پست مدرنیسم در واقع، حاکی از پاره پاره شدن و فروپاشی سوژه است. سوژه (انسان) در
پست مدرنیسم، در زمان حال زیست میکند و هیچ گونه پیوستگی معنادار با گذشته خود ندارد، یعنی سوژه انسانی پست مدرن، جوهر از پیش تعیین شده ندارد، و اساسا از طریق روابط اجتماعی خاص، زبان و فرهنگ شکل میگیرد.
پست مدرن ها نقش آدمی را دستخوش تحول و دگرگونی پیوسته می دانند و از این رو، ماهیت ثابتی برای آن در نظر نمیگیرند. از دید آنان نمی توان وحدت و هویت را در مورد انسان اعمال کرد، بلکه باید اصل تفاوت و چندگانگی را در تعریف و شناخت انسان منظور کرد. «خود» پست مدرن، خود ناب نیست، بلکه سه مشخصه فرهنگی کلیدی، یعنی جنسیت، طبقه اجتماعی و نژاد بر آن اثر میگذارد؛ پس جای خود مرکزیت یافته و متحدالشکل مدرن، در وضعیت پست مدرن سوژه مرکززدایی شده ای میشود که خُرد و متکثر شده است. پست مدرنیست ها همواره با این مسئله که فقط یک خود انسانی، غیر متغیر و واحد داریم، مخالف اند. به باور آنها، خود به میزان زیادی تحت تاثیر فرهنگ متغیر و تکه تکه است و از این رو محدود و مشروط است؛ بنابراین هرکس «خود» ویژه خود را دارد (فرمیهنی فراهانی، ۱۳۸۳، ص۶۸).
ب) دیدگاه معرفت شناسی
معرفت شناسی دانشی است که چگونگی ایجاد و شکل گیری معرفت آدمی در مورد ماهیت و عوارض اشیا را بررسی میکند و یا در مورد توانایی انسان در کسب چنین معرفتی تحقیق میکند.
مبانی معرفت شناختی پست مدرنیسم، بر این اصل استوار است که نتایج و دستاوردهای استنباطی ما، از لحاظ تاریخی به بسترهای معینی وابستهاند؛ یعنی به زمان و مکان ویژه ای بستگی دارند و تعمیم پذیر نیستند.
معرفت شناسی پست مدرنیسم، هدف خود را در خارج از جهان جست و جو نمیکنند و در عین حال بیشتر متوجه زمان حال است تا آینده و گذشته.
در وضعیت پست مدرن. از طرفی هیچ اطمینانی به توانایی انسان برای شناخت حقیقت وجود ندارد، و از سویی، هیچ خود واقعی و اصیلی قابل شناسایی نیست. از این دیدگاه، برای درک رفتار فرد همیشه به شناسایی شبکه ای از روابط اجتماعی نیاز داریم که آن رفتار جزیی از آن است. برای شناخت هر فرد ما باید هیئت اجتماعی – فرهنگی بزرگ تری که او را در برگرفته است، بشناسیم.
پست مدرنیسم حقیقت را به معنای مطلق آن قبول ندارد. حقیقت از نظر پست مدرنیسم ها مقوله ایجاد شدنی و ساختنی است، نه کشف شدنی. معرف پست مدرن را طبق نظر «هادسون» می توان در قالب اشکال و مواردی چون: شکاکیت معرفت شناختی، ضد عقل گرایی، تکثرگرایی (پلورالیسم)، نسبیت، تعین نداشتن، استمرار نداشتن و گسستگی، قبول شانس، تصادف، اقبال، بی نظمی و قیاس ناپذیری یافت (فرمیهنی فراهانی، ۱۳۸۳، ص۶۷).
– اصرار بر کنار نهادن و پایان بخشیدن به متافیزیک و پرهیز عمدی از ورود به بحث آن؛
– انکار واقعیت عینی و مستقل و در عوض، اعتقاد به واقعیت ساخته شده و مخلق بشر؛
– نفی واقعیت های مطلق، ثابت و پیشینی؛
– نفی ماهیت یا طبیعت پایدار و جهان شمولی بشری؛
– اعتقاد به ساخته شدن هویت آدمیبا فرهنگ ملی و محلی، و نفی خود یا «من» مستقل اخلاقی و عقلانی.
ج) دیدگاه ارزش شناسی
– رد ارزش های اخلاقی و معنوی عام و جهان شمول؛
– نسبیت ارزش ها.
پست مدرنیست ها معتقدند همه ارزش ها، پرسش هایی هنجاری، احساسات و عواطف، محصول انسان روشن فکر است.
جهت گیری ارزشی پست مدرن، با جهت گیری های ارزشی مکاتب دیگر تفاوت دارد؛
به این معنا که پست مدرنیسم هیچ گونه ترجیح ارزشی خاصی، جز در سطح بسیار کلی ندارد. به تعبیردیگر هر کس باید خودش به ارزش ها، ترجیحات ارزشی و رویکردهایش نظم دهد. جهت گیری ارزشی پست مدرن به گونه ای است که بسیار به ندرت سرمشق یا الگو تعیین میکند. در واقع متناسب با تنوع و تکثر گروه ها، ارزش های مختص بی شماری می توانند ظاهر شوند.
از ویژگی های کلی جهت گیری ارزشی پست مدرن این است که ارزش ها، از منابع گوناگون گردآوری میشوند و شما می توانید ارزش هایی را بپذیرید که احساس میکنید «خود» و گروه شما را بهتر منعکس میکنند. هواداران جهت گیری ارزشی پست مدرن می توانند ارزش هایشان را در مجموعه ای کم و بیش بی پایان از جابه جایی و تغییر احتمالی ترکیب کنند، و می توانند ارزش های قدیم و جدید را با هم ترکیب کنند. بیشتر پست مدرنیست ها نمی توانند بر اصول اخلاقی ثابت برای عمل اجتماعی تاکید کنند. به نظر آنها ارزش ها، درونی یا ذاتی نیستند، بلکه از طریق انتخاب، گفت و گو و تصرف تعیین میشوند. از دیدگاه پست مدرنیسم، اخلاق، امری محلی و خاص است؛ یعنی هیچ هنجار اخلاقی جهان شمول وجود ندارد و ارزش ها را باید در درون گفتمان پیدا کرد. به عبارت دیگر، هیچ واقعیت اخلاقی بیرونی که بتواند از طریق پژوهش به آن دست یافت، وجود ندارد از دیدگاه پست مدرنیسم هیچ هنجار جهان شمول اخلاقی و یا هیچ بنیادی که بتواند هنجار، بایدها و نبایدها را معلوم کند، وجود ندارد. الگوگرایی در اخلاق مدرنیستی مذموم است. مبانی، اصول و روش های اخلاقی ثابت، یکسان و مشابه از نظر پست مدرنیست ها بی معناست، رورتی (۱۳) به منزله قرائت تازه ای از اندیشه عمل گرایی (نوعمل گرایی). با رد مبانی خارجی و ثبیت شده اخلاق، ریشه آن را در عواطف و انگیزش های معمولی انسان جست و جو میکند. نگاه او به اخلاق، درونی است. به نظر او، نگرش مسیحیت سنتی که اخلاق را از عواطف جدا میکند اشتباه است. ارزش ها و
اخلاقیات امری اجتماعی است ارزش ها با آنچه ما انجام می دهیم، واقع میشوند. «انسان نجیب و شایسته بودن، به تبع اوضاع و احوال تاریخی معنا دارد و امری نسبی است و در تربیت اخلاقی پست مدرن، تربیت مبتنی بر شیوه دمکراتیک و غیراقتدارگرا تجویز میشود (فرمیهنی، ۱۲۸۳، ص۶۷).
در نظام فکری پست مدرنیته، ارزش ها و ضدارزش ها، همچنین بایدها و نبایدها جنبه پایدار ایدئولوژیک به خود نمیگیرند؛ زیرا مفهوم ایدئولوژی پایدار با اعتقاد به پاره ای اصول و موازین ملازم است که در نگاه باورمندان و ملتزمان خود، اموری تثبیت یافته و فراگیر و پایدار تلقی میشود؛ در صورتی که ثبات و پایداری اندیشه از دیدگاه پست مدرنیسم مطرود است. ایدئولوژی با یکپارچگی، تمامیت و جزمیت سازگار است و اینها اموری است که با اصول پست مدرنیسم همخوانی ندارد. به تعبیری بایدها و نبایدها از منظر پست مدرنیسم ثابت نمی مانند، بلکه ممکن است بسته به خواست فرد و عرف در نوسان باشند، به گونه ای که باید و نباید امروز، باید و نباید فرداست. در حالی که اگر زندگی امروز بدون برخی از بایدها و نبایدهای گذشته بی تداوم باشد، لاجرم زندگی فردا بدون بایدها و نبایدهای امروز لرزان و سست خواهد بود (احمدی، ۱۳۷۷، ص۲۸). از نگاه دیگر، در خصوص مضامین اصلی پست مدرنیسم، صاحب نظران آرای گوناگون ابراز کردهاند که به طور کلی می توان از میان آنها به ویژگی های ذیل با عنوان مضامین پست مدرنیسم اشاره کرد:
پی نوشت ها :
۱. استادیار و عضو هیئت علمی دانشگاه بیرجند.
۲.کارشناس ارشد و دبیر آموزش و پرورش بیرجند.
۳. The enlightenment of age.
۴. Modernism.
۵. Postmodemism.
۶. Classicall period.
۷. Medieval period.
۸. Retrospec tiveley.
۹. Cosmology.
۱۰. Epistemology.
۱۱. Ontology.
۱۲. Griffin.
۱۳. Rorty.