محرم‌ترین

لیلا سادات آرامی

ـ سیزده روز از حلول ماه رجب می‌گذشت، زمزمه‌هایی از اطراف خانه به گوش می‌رسید، گروهی از مردم در مسجدالحرام نشسته بودند و خانه کعبه را نگاه می‌کردند. ماه که دامن پر از ستاره‌اش را بر فراز شهر باز کرده بود نظاره‌گر زائرانی بود که در اطراف کعبه به طواف مشغول بودند، گویا زمان در انتظار حادثه‌ای نو به سر می‌برد.
زن حال عجیبی داشت و دردهای منقطع که او را بیش از پیش خسته کرده بود، ‌قلبش به تپش شدیدی افتاده بود . زن در حالی که با گوشه مقنعه‌اش عرق‌های روی صورتش را پاک می‌کرد، آرام آرام به سمت کعبه قدم بر می‌داشت، برقی در درون چشم‌هایش می‌درخشید و چیزی در درونش به او نوید لحظه‌هایی ناب و تکرارنشدنی را می‌داد. او اکنون به پشت خانه خدا رسیده بود، پرده کعبه را در دست فشرد و گفت:
 ـ «پروردگارا من ایمان دارم به تو و به همه پیمبران و کتاب‌هایی که از سوی تو آمده، و گفتار جدم ابراهیم خلیل را تصدیق دارم و به او که این خانه کعبه را بنا کرد، پروردگارا به حق همان کسی که این خانه را بنا کرد و به حق این نوزادیک ه در شکم من است که ولادت او را بر من آسان گردان» در همین حال در مقابل چشمان مردمانی که در مسجدالحرام نشسته بودند و بهت‌زده و ناباورانه واقعه‌ای بی‌نظیر را نظاره می‌کردند دیوار خانه شکافته شد و زن وارد آن شد و دوباره دیوار به هم پیوست. کلیدداران و دیگر افراد که اکنون در اطراف کعبه جمع شده بودند سعی در باز کردن قفل درب کردند اما تلاششان بی‌نتیجه بود پس فهمیدند که رازی در میان است.
سه روز از آ ن ماجرا می‌گذرد و غلغله‌ای در شهر، پیچیده و هیچ کس خبری از آن زن ندارد مردم بی‌صبرانه منتظرند که چه اتفاقی خواهد افتاد. آفتاب روز چهارم از پشت کوه‌های مکه سر بر آورده بود که قسمت پشت خانه کعبه از همان جای قبل باز شد و زن در حالی که نوزادی در بغل داشت بیرون آمد و شکاف دوباره بسته شد و رو به مردم کرد و گفت:
ـ خدای تعالی مرا بر زنان پیش از خود برتری بخشید… من در خانه خدا رفتم و از روزی و میوه بهشتی خوردم و چون خواستم از خانه بیرون آیم هاتفی ندا کرد که:
«ای فاطمه نام این مولود را «علی» بگذار که خدای علی اعلی فرماید: من نام او را از نام خود جدا کردم و به ادب خود ادب آموختم… و وای به حال کسی که او را دشمن داشته و نافرمانشی کند»
ـ فاطمه بنت اسد و فرزندش علی(ع) محرم‌ترین مهمانان، حرم الهی بودند و زمین کعبه از اینکه زادگاه مردی آسمانی بود، بر خود می‌بالید.

*برگرفته از کتاب زندگانی امیرالمؤمنین(ع) سید هاشم رسولی محلاتی

ماهنامه موعود شماره ۶۶

همچنین ببینید

شعر و ادب

...

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *