آدم لجباز، فکر سود و زیان را نمیکند. میگوید: اینکه من میگویم باید باشد. نه کار به حق دارد، نه کار به باطل، نه کار به سود دارد، نه کار به زیان. نه کار به بد دارد، نه کار به خوب. یک دنده! یک دندگی.
روایات و آیات زیادی در این زمینه داریم. امیرالمؤمنین میفرماید: «لیس لجوج تدبیر» (غررالحکم/ص۴۶۴) آدم لجباز نمیتواند تدبیر کند. چون میخواهد یک کاری بشود، دیگر تدبیر نمیکند که این درست است یا درست نیست. میگوید: من گفتم: مرغ یک پا دارد! یک دنده، نمیتواند تدبیر کند.
آدم لجباز، فکر سود و زیان را نمیکند. میگوید: اینکه من میگویم باید باشد. نه کار به حق دارد، نه کار به باطل، نه کار به سود دارد، نه کار به زیان. نه کار به بد دارد، نه کار به خوب. یک دنده! یک دندگی.
روایات و آیات زیادی در این زمینه داریم. امیرالمؤمنین میفرماید: «لیس لجوج تدبیر» (غررالحکم/ص۴۶۴) آدم لجباز نمیتواند تدبیر کند. چون میخواهد یک کاری بشود، دیگر تدبیر نمیکند که این درست است یا درست نیست. میگوید: من گفتم: مرغ یک پا دارد! یک دنده، نمیتواند تدبیر کند. «راکب اللجاج متعرض للبلاء» (غررالحکم/ص۴۶۴) کسی که سوار اسب لجبازی شود، این میرود که خودش را نابود کند. «رانَ عَلى قُلُوبِهِم» (مطففین/۱۴) قلبش و روحش دیگر زنگ گرفته. دیگر حق پذیر نیست.
«صَارَتْ دَائِرَهُ السَّوْءِ عَلَى رَأْسِهِ» (بحارالانوار/ج۳۳/ص۳۰۶) آدم لجباز یک حلقهای از بدیها دور سرش است. مثل کلاه خود، کلاه ایمنی را دیدید، موتور سوارها دارند؟ آدمهای لجباز یک کلاهی از خطر روی سرش است. و چه اقوامیبه خاطر لجبازی هلاک شدند. چه جنگهایی به خاطر لجاجت به وجود آمد.
۱- لجاجت کفار در برابر آیات الهی
لجاجت کینه به وجود میآورد. بین دو همسر، دو شریک، دو تا مسؤول. آدم لجباز را پیغمبر هم حریفش نمیشود. خدا در قرآن بعضی جاها میگوید: پیغمبر اینها لجباز هستند. «وَ إِنْ یَرَوْا آیَهً یُعْرِضُوا» (قمر/۲) اگر هرچه معجزه نشانشان بدهی، میگویند: نه! پس «ذَرْهُم» (حجر/۳) رهایشان کن. «أَعْرِضْ عَنْهُم» (مائده/۴۲) از آنها اعراض کن، رهایشان کن. «دَع» (احزاب/۴۸)، پیغمبر که «إِنَّکَ لَعَلى خُلُقٍ عَظیمٍ» (قلم/۴) است، که خدا به پیغمبر میگوید: تو خُلقت بزرگ است، با خُلق بزرگ هم حریف لجباز نمیشوید.
یک آیه داریم در سورهی اعراف، در مورد لجبازی یهودیها است. میگوید: نزد موسی آمدند گفتند: «وَ قالُوا مَهْما تَأْتِنا» (اعراف/۱۳۲) هر آیه و نشانه و معجزهای بیاوری که «لِتَسْحَرَنا بِها» که ما را سحر و جادو کنی، «فَما نَحْنُ لَکَ بِمُؤْمِنینَ» ما ایمان بیاور نیستیم. افتادند روی یک دنده! آنوقت خدا چه میکند؟ خداوند هم میگوید: حاال اینها را گرفتیم. «فَأَرْسَلْنَا عَلَیهِْمُ الطُّوفَان» (اعراف/۱۳۳) این لجبازهایی که به پیغمبرشان حضرت موسی گفتند: هر معجزهای بیاوری ما ایمان نمیآوریم، طوفان، «وَ الجَْرَادَ» ملخ، «وَ الْقُمَّلَ» شپش، «وَ الضَّفَادِعَ» قورباغه، «وَ الدَّمَ» خون، آب میرفت بخورد، خون میشد. آدم لجباز استحقاق همه رقم نکبت دارد.
قرآن میفرماید: «لَلَجُّوا فی طُغْیانِهِمْ یَعْمَهُونَ» (مؤمنون/۷۵) لجبازی میکنند، «لَجُّوا فی عُتُوٍّ وَ نُفُورٍ» (ملک/۲۱)، «وَ أَصَرُّوا وَ اسْتَکْبَرُوا اسْتِکْباراً» (نوح/۷)، «لا تَسْمَعُوا لِهذَا الْقُرْآن» (فصلت/۲۶) گوش به این آیه قرآن ندهید. در مملکت ما آدم لجباز نیست؟ در خانههای ما نیست؟ یعنی آدم نیست، بفهمد حق چیه، باطل چیه؟ یعنی بعد از این همه سال کسی نمیفهمد… نه حالا من گفتم، این… این. خوب گفتی این ولی لجبازی نکن.
۲- عذرخواهی از اشتباهات
افرادی هستند میتوانند با یک نامه همه فتنهها را بخوابانند. حاضر نیستند یک نامه بنویسند. بک تلفن حاضر نیستند بکنند. آقا یک حرفی زدی، اشتباه کردی، بگو: من اشتباه کردم! یک کلمه عذرخواهی، نامه، تلفن، عذرخواهی، دو فامیل را به فتنه میکشد. درگیری ایجاد میکند، در خانوادهها، در فامیلها، چرا لجبازی سر چه؟ مسألهی لجبازی یک بلای مهلکی است. خیلی هم گرفتار هستیم. خواص هم بعضیهایشان گرفتار هستند. عوام هم گرفتار هستند.
برو گمشو دیگر شکلت را نبینم. نه من دیگر چون گفتم: نمیخواهم شکلش را ببینم… بابا حالا دیگر، فکر کردی یک حرفی زدی، عروس است قهر کرده برو او را بیاور. نه، گفتم، با پای خودش رفته باید با پای خودش بیاید. او مادرس عروس است، میگوید: نه. حالا که گفته، وایسا، وایسا. حالا عروس هم گاهی وقتها پشیمان میشود، میگوید: حالا چرا زندگی مرا بهم زدی سر هیچی به هیچی. این مادر عروس فتنه میکند. یا مادر داماد فتنه میکند. گاهی خانم بزرگها منشأ فتنه هستند. گاهی میگویم. دیگر هرکس به هر خانم بزرگی رسید نگوید: قرائتی گفت: منشأ فتنهای! بله آخر ما گاهی وقتها میگوییم: گاهی، او به هر خانم بزرگی میرسد میگوید: دیدی، قرائتی چه گفت؟ گاهی پیرمرد است، پیر زن است، برادر است، خواهر است، مرد است، زن است، همسایه است، همشاگردی است، استاد است، شاگرد است، در همه قشرها لجباز هست. حالا که گفته: برو خانه پدرت، برو خانهی پدرت! دیگر خانهی شوهرت نرو. یک زندگی را متلاشی میکنند برای یک دندگی! حالا یک دندهها را برایتان بگویم.
قرآن میگوید: به پیغمبرها میگفتند: «سَمِعْنا وَ عَصَیْنا» (نساء/۴۶) ما شنیدیم ولی گوش نمیدهیم. یکی از منبریها میگفت که من روضه میخواندم، ایام عاشورا، همهی مردم هم سرشان پایین بود و اظهار غم میکردند. همینطور که قیافهها پایین بود، یک نفر پای منبر چنین کرد: هی حواس مرا پرت میکرد. من همینطور که مردم سرشان پایین بود به اینها گفتم: تو هم که… [با بیان حرکت و خنده حضار] گفتم: تو هم یک… گفت: نمیخواهم. «سَمِعْنا وَ عَصَیْنا» شنیدیم، به پیغمبرها میگفتند: «سَمِعْنا» استماع کردیم، «وَ عَصَیْنا» گوش نمیدهیم.
آقا این بادام را با دندانت نشکن. فشار به دندانت میآید، ترک برمیدارد، اسباب درد سر برای خودت میشود. نه! حالا همین یکی را بشکنیم.
۳- کیفر سخت لجبازان در قیامت
به پیغمبرها میگفتند: تو بگویی و نگویی، برای ما فرق نمیکند. لجبازی در قرآن! «سَواءٌ عَلَیْنا» (شعرا/۱۳۶)، مساوی است برای ما، «أَ وَعَظْتَ» موعظه کنی، «أَمْ لَمْ تَکُنْ مِنَ الْواعِظینَ» (شعرا/۱۳۶) چه موعظه کنی، چه موعظه نکنی، ما گوش بده نیستیم. آنوقت خدا چه میکند؟ خدا میگوید: روز قیامت هم اینها هرچه جیغ میزنند فایده ندارد. آنوقت خودشان میگویند: «سَواءٌ عَلَیْنا أَ جَزِعْنا أَمْ صَبَرْنا» (ابراهیم/۲۱) فرق نمیکند. کسی که به پیغمبر میگوید: بگویی و نگویی فایدهای ندارد، در جهنم هم به خودشان میگویند: جیغ بزنیم و نزنیم فایده ندارد. «سَواءٌ عَلَیْنا أَ وَعَظْتَ أَمْ لَمْ تَکُن» آنها میگویند: «سَواءٌ عَلَیْنا أَ جَزِعْنا أَمْ صَبَرْنا». «سَواءٌ عَلَیْنا»! این لجبازی با آن لجبازی!
یک آدم لجباز شخصی بود به نام سَمُره. این یک تک درخت داشت، در یک باغ. به هوای رسیدگی به درخت سر زده در باغ میامد. صاحب باغ گفت: آقا کل باغ برای من است. تو یک درخت داری، «یَا اللَّهُ» بگو. گفت: نمیخواهم! گفت: بابا، گفت: نمیخواهم… آمد خدمت پیغمبر گفت: یا رسول الله! یکی از اصحاب، حالا اینهایی که میگویند: اصحاب پیغمبر همه عادل هستند، من نمیدانم اینجا چه میکنند. اصلاً بعضیها میگویند: هرکس صحابی است آدم خوبی است. خوب این صحابی بود. سمره صحابی بود. پیغمبر گفت: آقا یک درخت داری، اجازه بگیر، گفت: نمیخواهم. گفت: بفروش، گفت: نمیخواهم. دو برابر، گفت: نمیخواهم. سه برابر، نمیخواهم. آقا یک درخت در بهشت به تو میدهم، نمیخواهم! پیغمبر گفت: این آدم لجبازی است. برو درختش را بکن در کوچه بیانداز و پولش را هم نده!
یک کسی سد معبر میکرد. وسط کوچه، خیابان چادر زده بود و خرما میفروخت. حضرت امیر فرمود: کوچه را تنگ کردی. سد معبر کردی. شما برو یک جایی را پیدا کن، راه مردم را بستی. گفت: نمیخواهم. حضرت فرمود: خیمهاش را آتش بزنید. آدم لجباز باید تو دهنی بخورد. میفهمد راهش غلط است، من در بعضی از سیاسیون دیدم…
چند وقت پیش یکی آمده بود، به او گفتم: خوب حالا فهمیدی اشتباه کردی برگرد. گفت: آخر با دوستانم چه کنم؟ من یک جمعی را دور خودم جمع کردم. من بگویم اشتباه کردم، آنوقت جلوی دوستانم تضعیف میشوم. ببینید آخر این… از مهرههای درجه یک هم نبودند. از این درجه شانزده، هفدهها بودند. فکر نکنید حالا، ذهنتان بالاها نرود. بالا هم هستند، پایینها هم هستند. گفتم: حالا آقا مثلاً این مقاله را نوشتی، عذرخواهی کن. شما حالا این روزنامهات تعطیل شده یک عذرخواهی کن. گفت: نه! گفتم: آخر این روزنامه قابل دفاع است، گفت: نه غلط نوشت. ولی من در موقعیتی هستم که نباید بگویم: غلط نوشت. میدانم غلط نوشت. ولی من اگر بگویم: غلط نوشت، باند و حزب ما تضعیف میشود. میرود مثلاً حزب را نگه دارد، بعضیها مثل لحاف کرسی هستند، بروی نگهش داری، خود لحاف… یک لحاف کرسی که در رودخانه میافتد، خواسته باشی بروی لحاف کرسی را نگه داری، بگویید… خودت هم میروی. حالا یک مقاله اینقدر نمیارزد که شما خودت را نابود کردی. تو خیلی ارزش داشتی. میدانها برای فعالیت تو باز بود. آخر دفاع از یک مقاله غلط. زنده باد مراجع تقلید! به خدا قسم باز هم… گاهی مراجع درجه یک ما از فتوایشان بازمیگردند.
خدا آیت الله العظمیگلپایگانی را رحمت کند. یک روز در زمان طاغوت سر درس حجاش میرفتیم. آمد سر درس گفت: آنچه دیروز گفتهام دیشب تجدید نظر کردم، و به منابع مراجعه کردم، امروز میخواهم چیز دیگر بگویم. طوری است؟
مگر امام نفرمود: جنگ جنگ تا رفع فتنه! بعد فرمود: خوب، اگر صلاح است جام زهر را مینوشم و صلح نامه را قبول میکنم. همان امام که گفت: جام زهر را مینوشم، مقدماتی گفتند، یک شرایطی میگفتند که لجبازی نکنیم، تابع دلیل باشیم، تابع مصلحت باشیم. با هیچ قولی، با هیچ فکری صیغهی برادری نخوانید.
امروز حرف شما را میپسندند. چطور زنها که میروند میوه بخرند، یا مثلاً میروند یک پارچهای بخرند، چیزی بخرند، میبینند یک مغازه یک خرده ارزانتر است. میروند آن یکی. یک میوه مثلاً رسیدهتر است، یا… دور میاندازند. ما قراردادی با مغازهداری نبستیم. شما با هیچ مغازهداری صیغه برادری نخواندید. که حتماً جنسهایت را از این بخری.
آقا من منبر هستم، از منبر خانهی من خوشت آمد بلند میشوی میروی. باقی خطهای سیاسی هم همینطور است. آقا من فکر کردم تو آدم حسابی هستی، ولی حالا که از این مقالهی کثیف، از این آدم پست، حمایت میکنی میگوییم ما با هم…
در انقلاب یک عده از این تیمسارها را گرفتند. حالا شما بعضیها هم یادتان میآید. جوانها یادشان است. اول انقلاب دانه درشتهای ارتش شاه را آوردند. گفتند: گفت بله حالا شاه جرأت نمیکرد بگوید: اشتباه کرده است. شاه احتمال اشتباه دارد. اما چون ما قسم خوردهایم که به شاه وفادار باشیم، باید وفادار باشیم. گفتیم: بابا شاه میدانی کجا چه کرد؟ کجا چه کرد؟ همین میدان شهدا، میدان ژالهی سابق میدانی چند هزار نفر را یک روز… گفت: بله اینها هست ولی من قسم خوردم. رفت شاه را نگه دارد، خودش هم اعدام شد. خوب وقتی فهمید شاه غلط کرده، غلط کرده.
۴- دوری از لجبازی در مسایل خانوادگی
حتی اگر یک جایی بیخود قسم خوردی، قسم ارزش ندارد. زن و شوهری با هم دعوا کرده بودند. پدر خانمش قسم خورده بود که من در زندگی شما دخالت نمیکنم. هرچه گفتند: بابا، عروست، دامادت، پسرت، با فلانی دعوایش شده، خوب تو ریش سفید هستی، پدربزرگ هستی. گفت: من قسم خوردم. خوب این قسمها چیه میخورید؟ قسم را بشکن. «وَ لا تَجْعَلُوا اللَّهَ عُرْضَهً لِأَیْمانِکُم» (بقره/۲۲۴) خداوند را وسیله قرار ندهید که به خاطر قسم به خدا کارهای حق را کنار بگذارید.
خوب اگر کسی قسم خورد سیلی بزند، باید بزند؟ اصلاً این ارزش ندارد. من قسم خوردم امشب به جای شام آجر بجوم. خوب باید آجر بجوم؟ اگر یک قسمیکردی، یک نذر کردی، قسم خوردی، خیلی کارها غلط است. تقلید غلط!
ماشین میخرد، مرغ میکشد و خونها را میکشد به چیز… پلاک. آخر خون مرغ را به پلاک بمالی، این دفع بلا میکند؟ عقل میگوید؟ نه! دین میگوید: نه. چه؟ آخه ما همیشه رسممان این است. باسمه تعالی غلط است. در یک کلمه، باسمه تعالی کار غلط است. کار غلط است. حالا من اخیراً ندیدم. کاشان که بودم زیاد میدیدم. یک حاجی که از مکه میآمد، دوستانش تخم مرغ میزدند به دیوار. حالا هست یا نیست؟ هست؟ کاشونی هستید؟ یا همه ایران است. کاشان این غلط را داشتند. «إِنْ شاءَ اللَّه» به همشهریهای من برنخورد. خوب بابا تخم مرغ را به کسی بدهید بخورد. به دیوار میزنید. مثلاً حالا تخم مرغ را به دیوار زدید، این چه میشود؟ خیلی کارها غلط است.
امام صادق خانهی یک کسی مهمانی آمد، گفت: خیلی خانهات تنگ است. گفت: آخر میراث فرهنگی است. پدرم در این خانه بوده، جدم در این خانه بوده، حضرت فرمود: اگر بابا و جدت فقیر بودند، مجبور بودند در خانهی تنگ زندگی کنی، تو هم باید در خانهی تنگ زندگی کنی؟
من رفتم یک جایی سقف تا بالای سرم بود. خیلی سقفها کوتاه بود. البته قد من هم بلند است ولی خیلی سقفها کوتاه بود. رفتم سرم را بالا کنم، دیدم الآن سقف میریزد. گفتم: خیلی سقف کوتاه است. گفت: آقای قرائتی چیزی نگو. گفتم: چرا؟ گفت: نقشه مهندسی است. گفتم: نقشه مهندسی باشد. خودم هم آدم هستم. اگر یک کفش پا کردی دیدی تنگ است. باید گفت: مد است. خوب مد باشد، گور پدر مد! من پایم درد میآید. خود آدم هم… بنابراین خیلی چیزها روی تعصبات غلط، لجبازی.
حضرت فرمود: درختش را بکن بیانداز. امتحان هوش؟! اسم آن آدم چه بود؟ سمره… خیلی آدم بدی بود. در جنگ امام حسن هم آمد، علیه امام حسین شمشیر کشید. در کربلا آمد در صورت امام حسین شمشیر کشید. اصلاً یک پروندهی کثیفی این سمره دارد. لجبازی! آنوقت همین لجبازی هم آدم را بد عاقبت میکند. آدمهایی که روی یک دنده میافتند.
شخصی بود به نام ثعلبه، گفت: یا رسول الله، دعا کن وضع ما خوب شود. حضرت فرمود: همینطور که هست، خوب است. گفت: نه، من میخواهم توسعه بدهم. آخر توسعهی اقتصادی، توسعهی سیاسی به شرطی که توسعهی دینی هم در آن باشد. گفت: نه من از نظر اقتصادی توسعه بدهم. توسعه داد، دیگر در مدینه جا نبود برای کشاورزی، بیرون مدینه رفت. مزرعه و دامداری و گوسفند و وضعش خوب شد. حضرت فرمود: زکات بده. گفت: من زکات نمیدهم. قرآن میگوید: چون زکات نداد، از منافقین شد. «وَ مِنْهُمْ مَنْ عاهَدَ اللَّه» (توبه/۷۵) عربیاش یادم آمد. من قرآن میخوانم شما اکثرش را میفهمید. «وَ مِنْهُمْ» بعضی از مردم، «مَنْ عاهَدَ اللَّه» با خدا عهد میبندد. قول میدهد که خدایا اگر به ما از فضلش بدهد. «لَئِنْ آتانا مِنْ فَضْلِهِ» (توبه/۷۵) اگر خدا از فضلش به ما بدهد، ما توسعه پیدا کنیم و وضع ما خوب شود، «لَنَصَّدَّقَنَّ» ما صدقه میدهیم. «فَلَمَّا ءَاتَئهُم» (توبه/۷۶) وقتی خدا به او داد، «بخَِلُوا» بخل میکند. آنوقت خداوند میفرماید: به خاطر این، «فَأَعْقَبهَُمْ نِفَاقًا فىِ قُلُوبهِِمْ» (توبه/۷۷)
۵- خطر لجبازی در تبعیض میان فرزندان
اگر وصیت براساس لجاجت باشد، من از این بچه بدم آمده، از این بچه خوشم آمده است. من که مردم، دو میلیون به این بدهید. چون من این را دوست دارم. یک میلیون به این بدهید، چون این را دوست ندارم. اگر پیرزنی، پیرمردی در وصیتهایش هم تبعیض قائل شود، بدون دلیل، بله یکوقت یک کسی ضعیف است، میگویند: چون این ضعیف است بیشترش بدهید. خوب طوری نیست. دندان ندارد میگوییم: حریره به او بدهید. خوب دندان دارد، میگوییم: نان بجوید. چون دندان دارید. یکوقت یک کسی یکی از بچههایش به دلیلی نیاز بیشتری دارد. عیالوارتر است. ضعیفتر است، مدرک علمیاش پایینتر است. حقوقش کمتر است. به هر دلیلی. آن طوری نیست آدم بگوید: یک چیزی اضافه به این بده. اما نه همه یکسان هستند، من از این بدم میآید، از این خوشم میآید. مشکل دارد. حتی دم مرگ هم انسان نباید، حالا…
قرآن میگوید: «یَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَیَتَّبِعُونَ أَحْسَنَه» (زمر/۱۸) من این آیه را بنویسم. آیهی خیلی مفیدی است برای… من قبلاً روی تخته مینوشتم. الآن بلند شدن من گیر دارد، کم بلند میشوم.
۶- انتخاب احسن در میان دیدگاههای مختلف
قرآن میفرماید: «فَبَشِّرْ عِبَادِ» (زمر/۱۷) بشارت بده، بندگانمان را. بندهی خدا چه کسی است؟ «الَّذِینَ» کسی است که با هیچ فکری لجبازی ندارد. «الَّذِینَ یَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ» یعنی حرف را گوش میدهد، «فَیَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ» اگر خوب بود قبول میکند. یک دنده نیست. خودش را با کسی نمیفروشد. با حزبی، خطی، باندی، با لهجهای، با هیچکس، قرارداد ندارد. میگوید: من حرفها را گوش میدهم. هرکس حرفش بهتر بود، او را میپذیرم.
چون من معلم قرآن هستم، من لطیفههای تفسیری هم برایتان بگویم. همهی شما هم میفهمید. «فَبَشِّرْ عِبَادِ» این عبادِ، یعنی عبادی. بندگان من. یعنی انسان باید بندهی خدا باشد، تا حق را بفهمد. چون اگر کسی بندهی هوسش باشد، هرچه هوسی است میپسندد. میگوید: تو باید بندهی خدا باشی. آخر بعضیها میگویند: آقا اشکال دارد ما فلان مجله و کتاب را بخوانیم؟ میگویم: اگر نفسات بر تو حاکم است، دنبال هوسات هستی خطرناک است. چون ممکن است یک قصهای، یک شعری، یک کتابی، یک فیلمی تو را جذب کند. اول بندهی خدا هستی. مثل اینکه میگویم: اگر دستت به طناب است، برو وسط دریا! به شرطی که دستت به طناب باشد. اما اگر دستت به طناب نیست، خوب ممکن است موج تو را ببرد.
۱- بندهی او باشیم، نه هوس. «فَبَشِّرْ عِبَادِ»
۲- بعد میگوید: «یَسْتَمِعُونَ» نمیگوید: «یسمعون» یعنی حرف را با دقت گوش بده. با دقت گوش دهیم. یعنی زود قضاوت نکنیم. «سَمِعَ» یعنی شنید، «اِستَمَعَ» یعنی دقت کرد. نمیگوید: کسانی که گوش میدهند. میگوید: خوب گوش میدهند. یعنی با دقت.
۳- «یَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ»، نمیگوید: «یستمعونَ القائل» حرف چیست؟ نه اینکه آدم کیست؟ ممکن است یک آدم با شخصیت مشهور، پولدار، درجهدار، مدرکدار، حرفش غلط باشد. ممکن است یک آدمیباشد بر حسب ظاهر هم خیلی آدم سادهای است ولی حرفش درست باشد. نمیگوید: «یستمعون القائل» چه کسی گفته؟ بلکه ببین حرف چیه؟ ممکن است بزرگی حرف کوچک بزند، شما باقیاش را بگویید. کوچکی حرف بزرگ بزند. نمیگوید: «یستمعون القائل»
۴- «فَیَتَّبِعُونَ» این (ف) یعنی چه؟ یعنی فوری پیروی کنید. در پیروی عجله کنید. یعنی وقتی فهمیدید، دیگر مِنُّ و مِنّ نکن. لفت نده. (ف) یعنی فوری. همین که فهمیدی حق است، تند و چابک، «یتبعون» یک نکتهی دیگر دارد. یعنی پیروی کن، یعنی چیزهایی را گوش بدهید که قابل پیروی باشد. آخر بعضی چیزها قابل پیروی نیست. مثل چه؟ مثل اینکه مثلاً یک تحقیقی راجع به چیزی ولی قابل پیروی نیست. یک مبانی، مثلاً تفاوتهای بین فلان کتاب و فلان کتاب، فلان نظریه و فلان نظریه. یکوقت یک چیزی قابل پیروی است. مثل اینکه مثلاً ما بیاییم در بندرعباس، یک کلاسی بگذاریم برای انواع پوستینها! بندرعباس هوایش داغ است، آنجا کسی پوستین مصرف نمیکند. ما بیاییم آنجا راجع به انواع پوستینها، یا مثلاً عمامه را در اتریش بفروشیم. یا کراوات را در مسجد فیضیهی قم بفروشیم. بعضی کارها حماقت است. یعنی ممکن است علمی هم باشد، تحقیق کرده.
دیشب یک نفر به من زنگ زد، گفت: به من گفتند: یک تحقیقی بکن راجع به مبانی مثلاً تفسیر فلان. گفتم: خانم میخواهی رسالهی دکترا بنویسی، یا فوق لیسانس؟ خود قرآن را بخوان ببین، چه میگوید، عمل کن. بیاییم تحقیق کنیم که چند کلمهی (ق) در این آیه است. چند کلمهی (ص) در این آیه است. بررسی کنیم این پایاننامههایی را که بعضیهایشان را آدم میبیند عصبانی میشود. مردم دو دسته هستند. یا زن هستند، یا مرد. یا تیزهوش هستند، یا متوسط یا کند ذهن. چند درصد تیزهوش هستند. یا بازاری هستند، یا کارگر یا کارمند. یا بازنشسته هستند، یا سر کار هستند. همینطور صفها را پر میکند، ده صفحهاش را بخوانی هیچ باری ندارد.
میگوید: اگر دنبال میکنی، دنبال یک چیزی برو که «فَیَتَّبِعُونَ» یعنی قابل تبعیت باشد. یعنی پیروی کنی. یعنی وقت باشد برای خودت یک فکری کنی.
مثل پیرمرد و پیر زنی که مینشینند، تلویزیون هم آینه و چراغها را نشان میدهد. حالا عروس و داماد در مغازهی آینه فروش با چراغهای روشن، حالا اینها یک آرزویی دارند، میگوید: بله، کی میشود عروسیام؟ دامادیام؟ داماد برای ما بخرد؟ مثلاً پیرزن و پیرمرد هم دارند راه میروند مقابل آینه فروشی بایستند نگاه کنند. خانم! گذشت دیگر برو! دنبال یک چیزهایی بگردید، که پیرویاش «فَیَتَّبِعُونَ» قابل پیروی باشد.
بعد هم میگوید: «اَحسَن» یعنی از نظر علمیباید قدرت تشخیص احسن داشته باشی.
گاهی وقتها میگویند: آقا من میخواهم این کتاب را بخوانم. میگوییم: حرام است. میگوید: آخر مگر علم آزاد نیست؟ مگر آزادی چیز است. چرا شما تفتیش عقاید میکنی؟ من میخواهم بخوانم. میگویم: بخوان. اما به شرطی بخوان که قدرت تشخیص احسن از غیر احسن را داشته باشی. اگر یک بچهای فرق بین طلای حقیقی و طلای بدلی را ندارد، شما اجازه میدهی که این برود طلا بخرد؟ متوجه نیست، ممکن است با یک آدامس طلا را از او بگیرند. «اَحسَن» یعنی از نظر علمیکسانی حق دارند هر کتابی را مطالعه کنند، که قدرت تشخیص «اَحسَن» را داشته باشند. این آیه چقدر نکته داشت.
لجباز نباشید، با کسی قرارداد نبسته باشید. حرف را از کوچک و بزرگ، هرکس هست گوش بدهید. خوب گوش بدهید. وقتی فهمیدید حق است فوری پیروی کنید. دل دل نکنید. دنبال مسائلی بروید که قابل پیروی باشد، نه مسائل علمی. حالا مثلاً کوه هیمالیا چند متر است؟ میخواهی بالایش بروی؟ نزدیکت است؟ یکوقت انسان یک اطلاعاتی دارد که این اطلاعات مثلاً مثل زمین این خاک از نظر علم کشاورزی چه حاصلی در این چطور رشد میکند؟ چون من میخواهم کشاورزی کنم، باید این آب و این خاک را بشناسم. برای من شناختن این مهم است. اما خیلی اطلاعاتی که ما در ذهنمان هست قابل پیروی نیست.
هرکس تعصب داشته باشد. بگوید: نه، همین است که من گفتم. هرکس غیر حرف مرا بزند، چنین و چنان. تعصب داشته باشد. استبداد. فرعون میگفت: «ما أُریکُمْ إِلاَّ ما أَرى» (غافر/۲۹) همین که من گفتم، کس دیگر غیر از من حرف نمیزند.
۷- خطر تعصیّبات نژادی، قومی و مذهبی
خدا شاه را لعنت کند. میگفت: هرکس میخواهد در حزب رستاخیز ثبت نام کند. وگرنه از ایران بیرون برود. یک حزب در ایران است آن هم حزب رستاخیز. این ساختمان وزارت کشور مرکز حزب رستاخیز بود. یا حزب رستاخیز که رهبرش شاه است یا گذرنامه به او میدهیم از ایران بیرون برود. استبداد است! حرف آن است که من میزنم. حالا مرد سالاری، زن اگر بگوید: حرف مرا انجام دهید، زن سالاری است. مرد سالاری، پدر بزرگ سالاری.
آدم روی بچهاش تعصب داشته باشد. روی قبیلهاش، روی صنفش، روی نژادش، روی هرچه تعصب دارد. روی لهجهاش، بهترین زبانها یزدی بگوید: یزدی است. کاشی بگوید: کاشونی است. ترک بگوید: ترک است. او بگوید: لر است. هر زبانی برای خودش اصل دارد. هیچ زبانی بر زبان دیگر برتری ندارد. قرآن میگوید: «وَ مِنْ آیاتِهِ خَلْقُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ اخْتِلافُ أَلْسِنَتِکُم» (روم/۲۲) آیهی قرآن است. از نشانههای قدرت خدا این است که هرکسی یک طور حرف میزند. این نشانهی قدرت خداست که هرکسی یک لهجهای دارد. حتی کاشیها، هر کاشانی یکطور حرف میزند. هر تهرانی یکطور حرف میزند. در تلفن آدم میفهمد که صدا، صدای فلانی نیست. این لطف خداست، اینکه من یک تعصب داشته باشم روی لباسی، روی فکری، تعصب و لجاجت کار خطرناکی است.
بیایید یک کار کنیم، حالا این بحث را شنیدید، اگر حرفت منطقی نیست، عذرخواهی کن. الو! الو سلام علیکم! پسر خاله، ما یک گفتوگویی با هم داشتیم ولی حق با شماست. من معذرت میخواهم. نه کوچک میشویم. خوب با لجبازی پیش خدا کوچک میشوی. تا اینجا فکر میکنی اگر اقرار کنی کوچک میشوی، بعد هم اگر لجباز باشی، خدا تو را… حتی حدیث داریم کسی که لجبازی کند و تعصب بیجا داشته باشد، نخ طناب و نخ ایمان از دستش بیرون رفته. کوچک نمیشوی. خدا خواسته باشد عزت بدهد، بگو: اشتباه کردم. اینقدر آدم هست میگوید: اشتباه کردم. عزیز میشود. اینقدر آدم هست از روی یک دندگی میایستد، هی مردم میگویند: این را ول کن، این یک دنده است. این لجباز است. یک دندگی عزت نمیآورد. ذلت میآورد. بیا اگر یک دندگی کردی، بگو: اشتباه کردم، معذرت میخواهم. حتی برای آشتی دادن بگو: آقا حق با تو. از این بالاتر که نیست. حالا حق هم با خودت هست، دیگر حالا با هم قهر کردیم. مسلمان اگر سه روز قهر کنند، روز چهارم آشتی نکنند، پیغمبر فرمود: اینها از من نیستند. سه روز آدم از چیزی ناراحت میشود، سه روز قهر میکند.
پیر زنی را دیدم لباس سیاه پوشیده. به او گفتم: لباس سیاه پوشیدی، مگر محرم است؟ گفت: نه، برادرم مرده است. گفتم: من شما را میشناسم مگر برادر داری؟ گفت: بله، من یک برادر داشتم، منتهی چهل سال بود با او قهر بودم. گفتم: سرکهی هفت ساله شنیده بودیم، کینهی چهل ساله نشنیده بودیم. آخر اینها ببخشید بیماری نیست، سرطان است. آدم لجباز سرطان اخلاقی دارد.
خدایا ما را نسبت به حق مطیع و نسبت به باطل لجباز قرار نده.