غرب و آخرالزمان-۴

اسماعیل شفیعی سروستانی



بیدارگران
رنه‌گنون (۱۹۵۱ـ۱۹۱۲)

طی تمامی سال‌های قرن بیستم، برخی اندیشمندان غربی با نقد غرب و تذکر درباره تاریخ غربی، به یکباره سکونت در غرب را ترک کردند. راهی سرزمین‌های شرقی شدند، اسلام آوردند و نامی اسلامی نیز بر خود گذاردند و در رد و نقد غرب، ضمن مقایسه آن با شرق، نشانه‌های بحران و سرانجام آن را متذکر شدند.
«رنه گنون» فرانسوی۱ و «شوان» سوئیسی۲ و بسیاری دیگر از این گروه‌اند.
رنه گنون در بیست‌وهفت سالگی اسلام آورد. تمامی دوران زندگی او در ارزیابی و نقد فلسفی از تجدد و مدرنیته گذشت و با ادعای اینکه تمدن مادی غرب رو به انحطاط و زوال پیش می‌رود تمدن‌های شرقی و آسیایی را واجد رستگاری شناخت از همین رو اعلام داشت:
من پشت می‌کنم به این عنصر شیطانی، من پشت می‌کنم به این شیطان مجسم و به جای اینکه در فرانسه زندگی کنم می‌روم در «الازهر» مصر زندگی می‌کنم.۳
به مصر مهاجرت کرد، نام خود را به «عبدالواحد یحیی» تغییر داد. و حاصل مطالعات و دریافت‌هایش را در قالب سه اثر مهم: بحران دنیای متجدد (۱۹۲۷)، سیطره کمیت و آخرالزمان۴ (۱۹۴۵) و شرق و غرب (۱۹۲۱) به رشته تحریر در آورد و اعلام داشت:
تنها راه رهایی از «بحران دنیای متجدد» همان بازگشت به سنت و برقراری دوباره سلسله مراتب ارزشی سنتی در جمیع شئون زندگی است.
گنون، از نظر مذهی در خانواده‌ای کاتولیک به دنیا آمده بود لیکن پس از تحصیل ریاضیات و مطالعات فلسفی و دینی چون گمشده خود را در مکاتب غربی نیافت به شرق و معنویت روی آورد و با گذار از آیین‌های هندی و تائویی به اسلام و عرفان رسید، و ماحصل این سیر و سفر قریب به بیست کتاب شد.
در این آثار، گنون ریشه‌های انحراف و واژگونگی دنیای متجدد را برای عبرت دیگران تشریح و تبیین می‌کند و به مبادی معنوی رمزهای مقدس می‌پردازد و تحولاتی را که در غرب موجب جدایی پیشه و حرفه از هنر شده می‌کاود. گنون از غلبه تاریخ غربی و تجدد، آن را با عنوان «سیطره کمیت» یاد می‌کند. و به عنوان یک انحراف بزرگ از علم سنتی آن را در مسیری می‌شناسد که به نوعی وارونگی حقیقی می‌انجامد. در فصل بیست‌ونهم از کتاب سیطره کمیت می‌نویسد:
به نظر ما ضدیت با سنت که عالم جدید [غربی] به نحوی با آن «ساخته شده» است روی هم رفته نسبت به وضع بهنجار که وضع همه تمدن‌های سنتی، صرف‌نظر از صورت‌های خاص آن، امری انحرافی است… این انحراف سراسر و حتی از همان ابتدای کار، همواره به سوی استقرار فزاینده «سیطره کمیت» گراییده است. لکن هنگامی‌که این انحراف به اوج خود می‌رسد، به نوعی «وارونگی» حقیقی… [می‌انجامد].
وارونگی مرتبه آخر سیر تکامل انحراف است. به عبارت دیگر، انحراف تام، دست آخر «وارونگی» را با خود می‌آورد. در وضع کنونی امور هر چند نمی‌توان گفت که «وارونگی» به آخرین حد رسیده است لیکن از هم‌اکنون در همه اموری که «تردید» یا «تقلید مضحک» به شمار می‌رود… علائمی از آن کاملاً نمایان است.۵
گنون این انحراف کامل از سنت‌ها را که عالم جدید غربی موجد آن است، دارای طبیعتی کاملاً «شیطانی» می‌شناسد و درباره آن توضیح می‌دهد که:
کلمه شیطانی در حقیقت دقیقاً به همه اموری که شامل انکار و وارونه ساختن نظم است اطلاق می‌شود… آیا علم جدید در مجموع؛ انکار مطلق هر حقیقت سنتی نیست؟۶
رنه گنون با مدد گرفتن از تمثیل، غرب را محل غروب خورشید حق معرفی کرده، می‌نویسد:
هر اندازه کسی، با صرف‌نظر از نژاد و کشور خود غربی شود، به همان اندازه از لحاظ روحی و فکری از شرقی بودن، یعنی از تنها دیدگاهی که واقعاً به نظر ما مهم است، دور می‌شود. در اینجا مسئله «جغرافیایی» تنها در میان نیست، مگر آنکه جغرافیا را کاملاً طور دیگری جز آنچه متجددان اراده می‌کنند، درک کنیم زیرا «جغرافیایی رمزی» نیز وجود دارد، به علاوه، در این باب، تفوق کنونی غرب با پایان یک دوره تطابق پرمعنایی دارد زیرا غرب، در حقیقت نقطه‌ای است که در آن خورشید غروب می‌کند یعنی به منتهاالیه گردش روزانه خود می‌رسد و بنابر مثل چینی «میوه رسیده به پای درخت می‌افتد»7.
مطالعه گنون در آیین هندو تائو باعث بود تا گنون با همان ادبیات از سرانجام غرب سخن بگوید. او معتقد است که:
اینک غرب در عصر چهارم از دوران بشریت (من‌ونترا)۸ که «عصر ظلمت»9 (کالی یوگا)۱۰ است به سر می‌برد.۱۱
گنون، این افول و دور شدن از سنت‌ها و به قول خودش غروب خورشید در غرب را مرحله نهایی می‌شناسد و حسب آموزه‌های اسلامی، در انتهای این سراشیبی و سقوط در انتظار ترمیم و آخر زمان می‌نشیند تا ظلمت با نور به سامان درخور برسد.
علی‌رغم همه نقدها و پرسش‌ها، گنون به «پرسش جدی از ماهیت» غرب نمی‌رسد و امکان کشف بنیاد نیست‌انگارانه تاریخ غرب را باز نمی‌شناسد و سرانجام در ۶۵ سالگی (۱۹۵۱م.) دیده از جهان فرو می‌بندد
کلام آخر اینکه در نظر گنون، نزدیکی ادیان به یکدیگر یا به اصطلاح تشکیل جبهه واحد امر بسیار مهمی در مقابله با تجدد و غرب و گذار از سیطره کمیت است.۱۲

فریتهوف شوان (۱۹۹۸ـ۱۹۰۷)
۱۳
امثال رنه‌گنون، بسیارند علمایی که در غرب، در حوزه‌های علوم انسانی مطالعه و پژوهش می‌کردند و در نهایت در جستجوی حقیقت راهی شرق شدند و حتی به سرچشمه اسلام رسیدند. «بورکهارت» و «شوان» چون گنون به شرق اسلامی ره یافتند.
شوان از اهالی سوئیس بود. نام «شیخ عیسی نورالدین احمد» را برای خود برگزید و اسلام آورد و اولین کتابش را با عنوان وحدت متعالی ادیان نوشت و پس از آن، اسلام و حکمت خالده۱۴ و «عقل و عقلِ عقل»15 را. اولی توسط خانم فروزان راسخی ترجمه شده و دومی توسط آقای بابک عالیخانی. مترجم کتاب اسلام و حکمت خالده از شوان به عنوان «شارح آموزه‌های سنتی» یاد می‌کند.
شوان در پی یافتن نسبت هنر با حقیقت متعالی وجود است و معتقد است که در تمدن‌های سنتی، هیچ هنری وجود ندارد که کاملاً غیر دینی باشد.
اینان ـ امثال گنون و شوان ـ در صف هزاران مرد و زنی که به شرق و از جمله اسلام روی آوردند و به عبارتی مستبصر شدند، قرار نمی‌گیرند. شأن آنان والاتر است و شاید پس از آنکه متذکر بحران در غرب شدند در تحکیم آن نیز نقشی ایفا نکردند اما جای این پرسش است آیا این مردان متذکر، «ماهیت» غرب بوده‌اند؟ و یا اینکه با مشاهده مظاهر غرب و با اظهار نفرت و دلزدگی سعی در کناره گرفتن از این مظاهر داشتند. آنچه مسلم است در آثار اندکی از منکران غرب، پرسش از «ماهیت غرب» راه پیدا می‌کند.
به هر صورت تعلق به طاغوت غرب ندارند و یا به قول جناب دکتر داوری «رشته این تعلق را بریده و اهل بشارت شده‌اند».16«دکتر سید حسین نصر» درباره این جماعت می‌نویسد:
غرب که این چنین سخت گرفتار فلسفه‌های ضد مابعدالطبیعی و ضد دینی است، از اوایل قرن حاضر شاهد تجدید مطلع تدریجی حکمت خالده و یا جاودان خرد نیز بوده است که تماماً با فلسفه جدید غرب مخالف است. و آن را از نقطه نظر فلسفه و حکمت، انحرافی از میراث ابدی بشریت می‌داند. این «مکتب» بیش از هر کس دیگری با نام رنه‌گنون۱ـ حکیم فرانسوی ـ، آنانداک، کوماراسوامی۱۸، عالم مابعدالطبیعه و تاریخ هنر نیمه سریلانکایی و نیمه انگلیسی، و فریتهوف شوان، عالم مابعدالطبیعه عارف مشرب آلمانی، همراه است ولی چهره‌های برجسته دیگری همچون تیتوس بورکهارت۱۹، هیوستون اسمیت۲۰، مارتین لینگز۲۱، مارکوپالیس۲۲ و نظایر ایشان که در طول قرن جاری در جهت احیای حکمت خالده سنت‌های گوناگون و معرفت سنتی نهفته در بطن ادیان معتبر که با کل فلسفه جدید از رنسانس به این سو مخالف است، تلاش کرده‌اند نیز از جمله نمایندگان همین نگرش‌اند. و بسیار قابل توجه است که بخش اعظم فعالیت این مکتب فکری با اسلام بوده و از بعد درونی وحی اسلامی نشأت یافته است.۲۳
این جماعت که خود در زمره‌اندیشمندان غربی‌اند، به نوعی بیدارگران و متذکرانند که در عصر فترت و بحران، متذکر سیر انحطاطی فرهنگ و تمدن غربی شدند، درباره شرق صمیمانه به تتبع و تحقیق پرداختند و حتی به شرق آمدند. البته حساب اینان از شرق‌شناسان جداست. خاورشناسان که جان و دلشان بسته تفکر و تاریخ غربی بود، در رویکرد به شرق، سر در پی شناسایی آن داشتند اما با همه ابزار و ملاک خودبنیاد غربی، از این رو، سکولاریزه کردن ادب و فرهنگ و هنر شرقی، هنر آنها بود. آنان شرق را در خدمت و مستحیل در غرب می‌خواستند و اعتنایی به مبادی سنت‌های شرقی و تعلق‌خاطری درباره آن نداشتند. شاید به همین جهت بود که بسیاری از خاورشناسان را وابسته حلقه ماسونی در غرب می‌شناسیم.

نگاهی اجمالی به «فلسفه تاریخ»

گرچه این مقاله وظیفه گفت‌وگو از «فلسفه تاریخ» و نقد آن را عهده‌دار نیست لیکن برای تبیین و تشریح برخی اصطلاحات از جمله «تاریخی‌گری و فلسفه تاریخ» ناگزیر به ارائه توضیح مختصر هستیم.
کلمه «تاریخ» و موضوع متعلق به آن را نمی‌توان با تعریف و تعبیری ثابت و قابل درک و قبول همگان در حوزه‌های مختلف بیان کرد. آنچه مشهور است این است که لفظ «تاریخ» مجموعه‌ای از حوادث گذشته در حیات اجتماعی اقوام را متبادر به ذهن می‌سازد که کمتر دخلی به امروز و ترتیب مناسبات در زمان حال دارد. در واقع همان مجموعه‌ای که با عنوان «کتاب تاریخ» (History) در مدارس تدریس می‌شودو به دفتر ثبت گورستان بیشتر شبیه است تا چیز دیگر.
مؤلف کتاب فلسفه تاریخ در تعریف از تاریخ، قول «پیرنه» (Pirenne) را بیان کرده است که در تعریف تاریخ گفته‌است: «تاریخ، داستان رفتار و کردار و دستاوردهای انسان‌هاست که در جوامع زندگی می‌کنند»24 و در ادامه قول «آلتون» را نقل کرده که گفته: «مطالعه تاریخ شامل چیزهایی است که انسان‌ها گفته‌اند، اندیشیده‌اند، انجام داده‌اند و یا متحمل شده‌اند»25.
چنانکه پیداست هر دو تعریف از تاریخ، صورت حوادث وبیان رخدادها را مراد کرده‌اند. بیان و ارزیابی و بیان نقطه‌نظرهای مورخین درباره حوادث.
رفتارها و آنچه در گذشته بر اقوام یا قومی‌گذشته تنها وجهی از تاریخ است. از این نحوه تعریف با عنوان، «تاریخ به مثابه ارزیابی» یاد شده است. در واقع «تاریخ به مثابه ارزیابی» بیان نقطه‌نظرها، دیدگاه‌ها و اعتقادات بیان شده درباره حوادث و وقایع است.۲۶ و مورخی که از این حیث به حوادث می‌نگرد، تاریخ را به مثابه ارزیابی فرض کرده است.
تعریف دیگری هم به موازات این تعریف ارائه شده و آن، «تاریخ به مثابه واقعه»27 است. در این وجه مورخ تنها به «روند حوادث و وقایع یعنی آنچه عملاً اتفاق افتاده نظر دارد صرف‌نظر از هرگونه بیان معتقدات و دیدگاه خود. در این میان جماعتی با مطالعه و پژوهش در میان سلسله حوادث وقایع گذشته، سعی خویش را مصروف کشف «قانون‌مندی‌های حاکم بر جریانات، حوادث و تحولات اجتماعی» کرده‌اند. این جماعت که با عنوان «فلاسفه تاریخ» شناخته می‌شوند، برآنند تا با کشف شواهد و ارائه مدارک اثبات کنند فراز و فرودهای گذشته و همه آنچه بر اقوام و ملل رفته ازقاعده و قانونی ویژه تبعیت می‌کند که قابل شناسایی و تعمیم است و حسب آن قاعده می‌توان دریافت هر قومی در چه مرحله‌ای و مداری سیر می‌کند و در آینده به کدام منزل و یا مرحله فرود می‌آید.
«فلاسفه تاریخ» قبل از آنکه ذهن خود را متوجه صورت حوادث کنند، سعی در درک قانون جاری و حاکم بر حوادث داشتند. این گروه با رویکردی ویژه به علوم اجتماعی و حوادث عقیده دارند، پیش‌بینی تاریخی هدف اصلی فیلسوف تاریخ است. «کارل پوپر» و بسیاری دیگر از منتقدان این گروه، ضمن بیان رویکرد فیلسوفان تاریخ و اشاره به آنها می‌گویند: «تاریخی‌گری، رویکردی به علوم اجتماعی است که عقیده دارد پیش‌بینی تاریخی هدف اصلی این علوم است. و… هدف مذکور تنها از طریق کشف ضرب آهنگ‌هایی که فرایند تکامل تاریخ را مشخص می‌سازند، قابل تحقیق و دست‌یافتنی است.»28
هنگامی‌که از تاریخی‌گری صحبت می‌کنیم، منظورمان اشاره به تلاش‌ها و اقداماتی است که به منظور نشان دادن قانونمندی‌های حاکم بر جریان‌ها و تحولات اجتماعی صورت می‌گیرند.۲۹
مبتنی بر تعاریف دوگانه ارائه شده، یعنی «تاریخ به مثابه واقعه» و «تاریخ به مثابه ارزیابی»، فلاسفه تاریخ یعنی جویندگان قانونمندی حاکم بر روند تحولات و حوادث تاریخی را به دو گروه تقسیم نموده‌اند:
۱. گروه اول از فیلسوفان تاریخ، طرفدار «فلسفه نظری یا جوهری تاریخ»اند. جریانی که تاریخ را «به مثابه واقعه» می‌نگرد و آن را به معنای «گذشته» مورد مطالعه و ارزیابی قرار می‌دهد. «فیلسوف تاریخ» در این گروه، سعی در ارائه «سیستم» ویژه‌ای دارند که نظام حاکم بر حوادث و فراز و فرودها و آمد و شدها را معلوم و بیان می‌کند.
مهم‌ترین اعضای این گروه که تا قبل از قرن بیستم در موضوع «فلسفه تاریخ» میدان‌دار بودند عبارتند از:
هگل، مارکس، کنت، اشپنگلر، توین‌بی، شلینگ و….
۲. گروه دوم، طرفداران فلسفه «تاریخ تحلیلی و انتقادی»اند. جریانی که تاریخ را «به مثابه ارزیابی» می‌نگرد و آن را به معنای «مطالعه گذشته» مطالعه می‌کند. و به عنوان منتقد گروه اول در برابر هر نوع «سیستم‌سازی» و بیان قانونمندی کلی می‌ایستد. اینان در خلال قرن بیستم از میان «تجربه‌گرایان» و طرفداران فلسفه مدرن انگلیسی سر برآوردند. که مهم‌ترین اشخاص این جریان «بند تو کروچه» و کارل پوپر هستند. از آنجا که گروه اول از فلاسفه تاریخ چون مارکس با ترسیم «مراحل و مراتب در سیر حوادث تاریخی، برای سیر در عرصه تاریخ و تنظیم مناسبات سیاسی اجتماعی، اقدام به ارایه ایدئولوژی۳۰ مبتنی بر دریافت و جهان‌بینی مخصوص خود کردند، منتقدین آنها با طرد و نفی هر نوع گرایش ایدئولوژیک و تاریخی‌گری، جمله مخاطبین را در مسیری سوق دادند که از آن با عنوان «تجربه‌گرایان» یاد می‌کنیم.
تجربه‌گرایی: تحولات فرهنگی غرب طی قرون ۱۶، ۱۷ و ۱۸ میلادی، موجد شکل‌گیری جریانات گوناگونی در حوزه‌های مختلف معارف گردید، که در مجموع جملگی «سلب حیثیت معنوی از عالم و آدم» و «رویکردی صرفاً خاکی و مادی» درباره هستی را امام خویش ساخته بودند.
«علوم جدید» و «متدولوژی» حاکم بر آن، خود را مرهون «رنه دکارت» فرانسوی (۱۶۵۰ـ ۱۵۹۶م.) می‌شناسد که به عنوان یکی از پایه‌گذاران «فلسفه مدرن» بنیاد نظری و معرفتی غرب را در عصر جدید دچار دگرگونی و تحولی شگرف ساخت. در عبارتی بسیار ساده، دکارت اعلام داشت:
هرگاه شناخت قطعی دالّ بر صدق چیزی نداشته باشیم، هرگز آن را به عنوان امر حقیقی (حقیقت) نپذیریم.۳۱
این عبارت مقدمه پذیرش تجربه و اصالت تجربه‌گرایی (Empiricism)ا۳۲ در شناسایی و نظر به هستی بود.
«قطعیت» مورد نظر «دکارت»، پذیرش عینی و تجربی همه چیز در محضر «عقل کمی» و «آزمایشگاه حواس ظاهری» بود که با ردّ و طرد هرگونه شناخت و معرفت متافیزیکی و دینی، «انسان و دریافت‌های» او را ملاک و سنگ محک معرفی، و جز آن را مورد تردید قرار می‌داد.
در پی رنه‌ دکارت، «جان لاک» انگلیسی (۱۷۰۴ـ۱۶۳۲م.) به عنوان پدر مشرب تجربه‌گرایی اعلام داشت، هرگونه شناختی اساساً مبتنی بر تجربه است.۳۳
حسب همین رویکرد تجربه‌گرایانه، دانشمندان علوم طبیعی به عنوان تجربه‌گرای حقیقی معرفی شدند. از همین رو، مطالعات علوم اجتماعی و انسانی نیز تنها زمانی به عنوان «علم» شناسایی و پذیرفته شدند که با رویه‌ها، معیارها و شیوه کار علوم طبیعی انطباق پیدا می‌کرد.
شکل‌گیری علوم اجتماعی در عصر روشنگری (قرن۱۸) با تکیه بر «مبادی مفروض و ثابت در علوم تجربی» پای به عرصه نهاد و با استفاده از «متدولوژی» علوم طبیعی مدعی شد که در زمره علوم قابل شناسایی و اثبات است و از قوانین ثابت و لایتغیر پیروی می‌کند. شاخص‌ترین فرد این گروه، «اگوست کنت» جامعه‌شناس پوزیتویست و تجربه‌گراست که با مفاهیم ابداعی «آمار اجتماعی»، «پویایی اجتماعی» و… سعی در اثبات علمی‌بودن جامعه‌شناسی داشت.۳۴
خلاصه آنکه تجربه‌گرایی، اساس و بنیاد نظام معرفتی پوزیتویست‌ها و لیبرالیست‌های انگلیسی و پس از آن آمریکایی شد تا با نقد و ابطال آرای فلاسفه تاریخ و هرگونه گرایش ایدئولوژیک در سازماندهی مناسبات سیاسی اجتماعی «لیبرالیسم» و «تجربه‌گرایی» را کامل‌ترین شیوه در مطالعات و تحلیل حوادث و وقایع معرفی کنند.
از همین جهت گروه دوم اتابع «تاریخ تحلیلی و انتقادی» معرفی می‌کنند.

پی‌نوشت‌ها:

۱. Rene Guenon (1886-1951).
۲. Fritjof Schuon (1907-1998).
۳. داوری اردکانی، رضا، سخنرانی مراسم بزرگداشت آوینی.
۴. گنون، رنه، سیطره کمیت و علایم آخرالزمان، ترجمه علی‌محمد اروان، مرکز نشر دانشگاهی، ۱۳۶۱.
۵. گنون، سیطره کمیت، ص۲۹۲ ـ۲۲۸.
۶. همان، ص۲۲۹.
۷. همان، ص۹.
۸. Manvantara.
۹. بنابر آیین هندوان، عمر یک دوره بشریت که «من‌ونترا» نام دارد به چهار عصر منقسم می‌شود و این اعصار مظهر مراحل افول تدریجی معنویت اولیه است. هم‌اکنون ما در عصر چهارم یا «کالی یوگا» به سر می‌بریم که به عقیده جمعی، از آغاز آن تا به امروز بیش از شش‌هزار سال می‌گذرد. (بحران دنیای متجدد، رنه‌گنون، ترجمه ضیاءالدین دهشیری) ص۱.
۱۰. Kali-yoga.
۱۱. همان، مقدمه مترجم، ص پ.
۱۲. بینامطلق، محمود، برگرفته از پایگاه اینترنتی:
«WWW.AL-Shia»
۱۳. Fritjof Schuon.
۱۴ـ ۱۵. هر دو اثر توسط انتشارات هرمس منتشر شده است.
۱۶. داوری اردکانی، رضا، فلسفه در بحران، ص۷۴.
۱۷. Rene Guenon.
۱۸. Ananda k. Coomaraswamy.
۱۹. Titus Burekhardt.
۲۰. Huston Smith.
۲۱. Martin Lings.
۲۲. Mareo Pallis.
۲۳. نصر، سید حسین، جوان مسلمان و دنیای متجدد، ترجمه مرتضی اسعدی، طرح نو، ۱۳۷۳.
۲۴ـ۲۵. فلسفه تاریخ، ترجمه حسین‌علی نوذری، ص۱۰۹.
۲۶. همان، ص۸۲.
۲۷. همان.
۲۸. پوپر، کارل،   فقر تاریخی‌گری، کارل پوپر، ص۳؛ فلسفه تاریخ، ص۲۸۲.
۲۹. میچل. جی.د، نشریه جامعه‌شناسی، ش۱، ص۵؛ نیز فلسفه تاریخ ص۲۸۳.
۳۰. چنانکه خواننده محترم می‌داند، مارکس و تابعان او، برای سیر و سفر بلند انسان از ابتدا تا به انتها در عرصه زمین، مراحلی را ذکر و سعی عملی جلوه دادن دریافت‌های خود داشتند. ادوار و مراحل «کمون اولیه، برده‌داری، فئودالیته، سرمایه‌داری، سوسیالیسم و بالاخره کمونیسم» مراحلی بودند که از نظر مارکس به عنوان یکی از «فلاسفه تاریخ» درگستره تاریخ جاری بوده و هستند و به عنوان قاعده و قانونی ثابت همه اقوام با گذار از این مراتب با نیروی محرکه «ابزار تولید» رو به سوی تجربه سوسیالیسم و بالاخره «کمونیسم» به عنوان «اتوپیای و شهر امن» در حال حرکتند.
مارکس طی این مراتب را ناگزیر و تجربه آن را حتمی‌الوقوع اعلام می‌کرد از همین رو مبتنی بر این دریافت «ایدئولوژی» ویژه خود را طراحی و پیشنهاد کرد.
۳۱. فلسفه تاریخ، ترجمه حسین‌علی نوذری، ص۸۴.
۳۲. آزمایش ـ محاکمه ـ آزمون = Peria ریشه یونانی ـ empiricism
۳۳. همان، ص۸۲.
۳۴. همان، ص۱۱۰.

ماهنامه موعود شماره ۶۶

همچنین ببینید

از كيومرث تا سوشيانس‏

عقيده به ظهور «موعود» مخصوص به دين يا ملت خاص نيست. هر يك از ملل منتشر در عالم به نوعى براى اين اعتقاد اقرار آورده اند و براى رهايى جهان از ...

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *