هالیوود و فرجام جهان-۳

ابوالحسن علوی طباطبایی

مسئله پایان کار دنیا بر اثر نابودی کره زمین و از میان رفتن حیات از همان دوران در فیلم‌های سینمایی و در گونه علمی ـ تخیلی مطرح بود و تا اواخر سال‌های دهه ۱۹۷۰ این مسئله ناشی از پرداختن به دانش و فناوری انرژی هسته‌ای و استفاده از بمب اتم بود که در نهایت امری خطرناک و نابودکننده محسوب می‌شد و به جز کشورهای بسیار پیشرفته و شاخص (منظور آمریکا و تاحدی هم انگلستان و فرانسه)، هیچ کشوری را برای پیگیری این مسائل مجاز نمی‌دانست.
پایان دنیا یا تهدید به این رویداد برای بشر همواره مسئله‌ای هولناک به صورت تصویری یا مکتوب مطرح شده است. و برای فیلم‌سازان تا سال‌های اواخر دهه ۱۹۷۰ مسئله‌ای پیچیده و با نگرش‌های متفاوت بوده است. بعضی‌ها آن را به خاطر دخالت یک پیشوا یا برگزیده دینی برای نجات بشر یا نفوذ بر انسان‌ها نگریسته‌اند که در داستان جنبه نشانه‌ها و علایم الهی بوده است، و گروهی از فیلم‌سازان نیز این رویداد را امری محتمل دانسته‌اند و با کمک تمهیدات ویژه و فیلم‌های مستندی که از مصائب طبیعی گرفته شده بود فیلمی را با درون‌مایه‌ای جذاب ارائه کرده‌اند. از همان سال‌ها سینمای علمی ـ تخیلی به مسائل مذهبی و الهی نیز نگاهی ویژه داشت. پایان دنیا در این فیلم‌ها گاهی به واسطه وجود هیولاهای ساخته دست بشر، در افتادن انسان با طبیعت، انفجارهای اتمی‌شدید، کشف مناطق ناشناخته و مسائل نظیر آن بود. گاهی ریشه مصیبت پایان یافتن دنیا به خارج از زمین مربوط می‌شد ولی چنانچه اشاره شد در بعضی‌ فیلم‌ها گاهی مشیت الهی بر آن قرار می‌گرفت که کره زمین به طور کامل در معرض نابودی قرار گرفته و گاهی هم در لحظه آخر نجات می‌یافت. در اکثر فیلم‌های علمی ـ تخیلی، پایان دنیا و داوری نهایی یا روز قیامت عباراتی مترادف یکدیگر بودند.
نخستین استفاده از این درون‌مایه در فیلم تجربی «مرگ خورشید» (ژرمن دولاک ـ ۱۹۲۰) دیده می‌شود. فیلم‌های مذهبی مانند «کشتی نوح» (مایکل کورتیز ـ ۱۹۲۹) و فیلم‌های مذهبی بعدی به صورت مستقیم و غیرمستقیم حضور خداوند را در زندگی بشر ارائه دادند.
در سال‌های دهه‌های ۱۹۳۰ و ۱۹۴۰ در سینمای آمریکا گاهی حضور پیدا و ناپیدای ذات الهی را شاهد هستیم که مثلاً در فیلم «جبرییل بر فراز کاخ سفید» (1933) جبرئیل به کمک رئیس‌جمهور آمریکا می‌شتابد و مسائل مملکت را حل و فصل می‌کند و در فیلم «صدای بعدی که می‌شنوید» (1949) خداوند به کمک انسان آمده و زندگی‌اش را تغییر می‌دهد.

دهه پنجاه
دهه ۱۹۵۰ با نوعی تضاد در مسائل اجتماعی ایالات متحده آغاز شد. در حالی که همه کشورهای غربی صلح را مطرح می‌کردند جنگ کره آغاز شد و به مدت ۳ سال ادامه یافت. از یک طرف برای اقشاری از اجتماع ثروت و امکانات فراوانی وجود داشت و از سوی دیگر فقر و محرومیت بی‌داد می‌کرد.
همه به بیان آزادی می‌پرداختند در حالی که تبعیض نژادی عده‌ای زیاد را به ستوه آورده بود و در حالی که آرامش نسبی بر همه جا حاکم بود ولی ترس از جنگ اتمی، آن هم از سوی شوروی سابق مردم را به شدت تحت تأثیر قرار داده بود. در دبستان‌ها یا دبیرستان‌ها درساعاتی معین کودکان و نوجوانان مقابله با بمباران اتمی را تمرین می‌کردند. آن‌ها به زیر میز یا نیمکت پناه می‌بردند و در فضای باز از کف زمین و کنار ساختمان‌ها استفاده می‌کردند. در آن سال‌ها که در واقع آغاز جنگ سرد بین دو ابر قدرت شرق و غرب به شمار می‌رفت، جامعه آمریکا و اروپا دست‌خوش مسائل جدیدی مانند جنبش حقوق شهروندان، زندگی در اطراف شهرها، نسل جدید جوانان سرکش و موسیقی پاپ ویژه آن‌ها، فرهنگ اشتراکی، رقص راک اندرول و ظهور تلویزیون شده بود و این‌ها همه علائم دهه پنجاه بودند. پس از پایان جنگ جهانی دوم آمریکا و شوروی نسبت به هم مظنون شدند و در واقع از هم می‌ترسیدند. هر یک از آن‌ها درباره پیشرفت آینده دنیا عقاید مخصوصی داشتند. رهبران کمونیست ظاهراً مبارزات طبقاتی و اصل برابری تمام انسان‌ها سهیم بودن در مالکیت و عدم تمرکز قدرت در حکومت مرکزی را دنبال می‌کردند و می‌خواستند که انقلاب و نظام کمونیستی همه‌جاگیر شود. در حالی که آمریکاییان که پیرو نظام سرمایه‌داری بودند، کشورهای کمونیستی را زندان بزرگی می‌دانستند و هدف آن‌ها جلوگیری از گسترش کمونیسم بود. آن‌ها از حمله دیگری واهمه داشتند و همین، طرز تفکر جنگ سرد را به وجود آورد. ارتش آمریکا به بهانه جلوگیری از پیشروی‌های روسیه در اروپای غربی ماندگار شد. آمریکا ثروتمندترین قدرت جهانی بود و می‌توانست سلاح و لشکر برای دفاع از کشورهای اروپای غربی در اختیار آن‌ها بگذارد و مهم‌تر از همه آن‌ها تنها کشوری بود که قوی‌ترین سلاح شناخته شده یعنی بمب اتم را در اختیار داشت. گرچه روسیه شوروی سربازان بیشتری در اختیار داشت ولی هیچ‌گاه جرأت حمله به خود نمی‌داد چون آمریکا مدعی بود که می‌تواند تمام شهرهای روسیه را به وسیله این بمب با خاک یکسان کند.
«هاری ترومن» رئیس‌جمهور آمریکا نیز کمونیسم را نیروی اهریمنی می‌دانست که قادر بود آزادی فردی را سرکوب کند. او در سخنرانی‌هایش به مردم قول می‌داد که در همه جا از «مردم آزاد جهان» حمایت کند و این خود یک شگرد سیاسی آمریکا به شمار می‌رفت. طرح مارشال نیز که توسط وزیر خارجه آمریکا اعلام شد، نیز همچون کمربندی تعدادی کشور غیرکمونیستی را که جزء پرده آهنین کمونیسم نبودند، در برگرفت بعد هم ناتو یا پیمان آتلانتیک شمالی را تشکیل دادند که مرکز آن فرانسه بود. قبل از سال ۱۹۵۱ جنگ کره پیش آمد که آمریکا به نفع کره جنوبی در برابر کره شمالی ظاهراً برای جلوگیری از تسلط کامل کمونیست‌ها بر تمام خاک کره به عنوان نیروهای سازمان ملل وارد جنگ شد و حتی تا مرز چین پیش رفت. فرمانده آمریکایی نیروهای سازمان ملل که ژنرال مک آرتور قهرمان جنگ جهانی دوم بود قصد داشت پایگاه‌های جنگی چین را در منچوری بمباران کند. اوضاع بسیار بحرانی شد و مجدداً بحث درگیری با شوروی و استفاده از بمب اتم مطرح شد اما به دستور «ترومن» ژنرال مک آرتور را اخراج کردند و مذاکرات صلح در سال ۱۹۵۲ آغاز شد.
آمریکایی‌ها توانستند از جنگ سرد آسیا،   برای خود کشورهای دوست به دست آورند و در برابر گسترش کمونیسم از منطقه دفاع کنند به این اتحاد عنوان سازمان پیمان جنوب شرقی آسیا یا «سیتو» اطلاق شد و آمریکا‌یی‌ها با کشورهای خاورمیانه در این مورد متحد شدند. منظور اصلی آن بود که دور مرزهای جنوبی شوروی یک سلسله پایگاه‌های نظامی ساخته شود تا از گسترش کمونیسم به جنوب جلوگیری کنند و از مخازن نفت که مورد نیاز کشورهای غربی بود، حفاظت کنند.

سینمای علمی ـ تخیلی در دهه ۱۹۵۰
سینمای علمی ـ تخیلی در دهه ۱۹۵۰ از رونق خاصی برخوردار بود. این گونه سینمایی که از ابتدای پیدایش سینما ساخته می‌شد به دلیل هزینه‌اندک و تمهیدات سینمایی ارزان تا سال‌های ۱۹۷۰ فیلم‌های درجه دوم سینما یا فیلم‌های رتبه (ب) محسوب می‌شد و تهیه‌کنندگان برای تولید آن‌ها بر یکدیگر پیش‌دستی می‌کردند. این فیلم‌ها در سال‌های دهه ۱۹۵۰ چند مضمون ثابت را دنبال می‌کرد: یکی مسافرت فضایی بود که در دنیای واقعی با موشک ساخته شده توسط «ورنر فن براون» در جنگ جهانی دوم، امکان آن ایجاد گردید.
دومین مضمون به رسمیت شناختن اهمیت انسان در جهان، و بالاخره پایان کار دنیا و نابودی دنیا در صورتی که بشر به طریقی  از جمله آزمایش‌های اتمی، در تخریب آن بکوشد. البته قضیه مک‌کارتیسم و جنگ سرد بین شرق و غرب هم در این گونه سینمایی تأثیر خود را باقی گذاشته بود. ترس از بمباران به وسیله شوروی‌ها دائماً به عنوان یک اهرم تهدیدکننده از طریق مطبوعات، رادیو و اختراع جدید آن سال‌ها یعنی تلویزیون تکرار می‌شد. فیلم‌های علمی ـ تخیلی نیز با داستان‌هایی از حمله بیگانگانی فضایی به کره زمین فضای جامعه را دچار وحشت می‌کردند. در فیلمی‌به نام «مریخ، سیاره سرخ» (1952) یک دانشمند با تحقیقات خود به کشف جامعه متمدن و پیشرفته‌ای بر روی کره مریخ نائل می‌شود. و پی می‌برد این سیاره به وسیله شخص خداوند اداره می‌شود. ضمناً در این فیلم می‌بینیم که کره زمین به خاطر نوعی تجدید حیات مذهبی از میان رفته است و مردم شوروی دولت کمونیست و ملحد خود را سرنگون ساخته‌اند. ولی چنانچه اشاره شد درون‌مایه اصلی فیلم‌های
علمی ـ تخیلی در آن دوره یکی پایان کار دنیا و دیگری فاجعه انفجار بمب اتم بود.
ارائه تصویری از آینده با شکلی داستانی و جذاب از آینده یکی از شگردهای غرب به ویژه آمریکاست. آن‌ها با استفاده از عناصر تخیل و هیجان و شگفتی می‌خواهند به خواننده و تماشاگر بقبولانند که آینده آن‌گونه که آن‌ها ترسیم می‌کنند، خواهد بود. در کلیه آثار مکتوب یا تصویری علمی ـ تخیلی همواره گفته می‌شود که علم و فن‌آوری در آینده به چنان پیشرفت‌های حیرت‌انگیزی می‌رسد که می‌تواند به همه چیز مسلط شود. در این راه معارضه و مبارزه با انسان‌ها مسئله‌ای حل شده است. آن‌ها همواره گفته‌اند که بشر غربی سفید پوست در آینده یکی با عوامل طبیعی و دیگری با مواد و ماشین‌هایی که خود ساخته است مبارزه کرده و درگیر خواهد شد.
طرح و تبلیغات فراوان درباره جنگ جهانی آینده، خطر بمباران هسته‌ای، انفجار جمعیت، فاجعه گرسنگی، آلودگی محیط زیست و بیماری‌های همه‌گیر و مهلک، در واقع صرفاً برای ترساندن بشر و تحمیل راه‌حل‌های از پیش ساخته و محکم کردن بندهای بندگی و اسارت است. یکی از بحث‌های فرآیند ساختن دنیای جدید از نظر نویسندگان علمی ـ تخیلی، آن بوده که ابتدا باید از شرّ دنیای قدیم خلاص شد و سپس دنیای جدید را به وجود آورد. بنابراین از ابتدا تلاش می‌شد تا از طریق داستان‌پردازی به خلق فاجعه‌های مختلف در ناپایداری منظومه شمسی، ‌ لکه‌های سرخ بر روی سیاره مشتری، بازگشت کره زمین به عصر یخ‌بندان (مانند کتاب دنیا در زمستان، اثر جان کریستوفر) گازهای سمی در فضا، و پرتاب سنگ‌های آسمانی رادیواکتیویته از نقطه نامعلوم به سوی زمین با هدف ایجاد بلاهای زمینی، آزمایش‌های مخرب، ناهنجاری‌های زیست‌محیطی و بالاخره جنگ‌های هسته‌ای ایجاد گردد و بعد تنها اندیشه و فن‌آروی نجات‌دهنده از سوی انسان سفیدپوست غربی ارائه گردد.
پرداختن به نابودی دنیا و بازسازی آن ریشه در سال‌های قبل دارد. یکی از باشکوه‌ترین فیلم‌های علمی ـ تخیلی در دهه ۱۹۳۰ فیلم «چیزهای آینده» به تهیه‌کنندگی الکساندر کوردا است که در سال ۱۹۳۶ با اقتباس از کتابی به همین نام نوشته «هربرت جرج ولز» نویسنده معروف رمان‌های علمی ـ تخیلی توسط «ویلیام کامرون منزیز» در انگلستان ساخته شده است. این فیلم در واقع نوعی پیش‌بینی آینده محسوب می‌شود. هزینه این فیلم اروپایی یک و نیم میلیون دلار بود که در آن زمان رقم بسیار بالایی محسوب می‌شد. داستان فیلم از این قرار است که در ایام کریسمس سال ۱۹۴۰ جنگ جهانی دیگری آغاز می‌شود و به زودی هواپیماها شهر «اوری تاون» را بمباران و ویران می‌کنند. خلبان به نام «جان» نیز به خدمت احضار می‌شود. جنگ سال‌ها ادامه می‌یابد. از سال ۱۹۶۶ بیماری مهلکی شیوع پیدا می‌کند و چهار سال بعد نیمی از سکنه زمین تلف می‌شوند. سپس ویرانه‌های شهر زیر سلطه مرد خبیثی معروف به رئیس قرار می‌گیرد که گه‌گاه مردان تحت فرمانش را برای شکار معدود بازماندگان به تپه‌های اطراف شهر می‌فرستد و امیدوار است که روزی ناوگان هواپیماهای از کار افتاده در اختیارش را به پرواز درآورد و به سرزمین‌های نفت‌خیز دست پیدا کند. روزی هواپیمای عجیبی فرود می‌آید و نماینده تشکیلاتی از دانشمندان و مهندسان از آن پیاده می‌شود. آن‌ها در نظر دارند جنگ را پایان داده و تمدنی نوین بر پایه فن‌آروی برپا کنند اما رئیس دستور می‌دهد آن را زندانی کنند و بلافاصله نیروی هوایی تشکیلات با بمب‌های گاز صلح سر می‌رسند و ماجرا همچنان ادامه می‌یابد. در این فیلم که حدوداً دو دهه قبل از دهه ۱۹۵۰ ساخته شده فروپاشی جامعه و نتایج حاصله از آن تعریف می‌شود. رئیس بر اثر استعمال زیاد گاز صلح کشته می‌شود و فرد جدیدی که نماینده دانشمندان است جای او را می‌گیرد و پس از او نیز دیکتاتور دیگری معرفی می‌شود.
در فیلم «پنج» (1951) به کارگردانی «آرک اوبولر» یک بمب اتمی در سال‌های آینده دنیا را به نابودی می‌کشاند. در این میان تنها پنج نفر از ساکنان کره زمین زنده مانده و تمامی موجودات دنیا سوخته و نابود می‌شوند ولی می‌بینیم که حتی این جامعه کوچک انسانی به خاطر حفظ بقای خود و دیگران نمی‌تواند پایدار بماند. در میان افراد بی‌اعتمادی، تعصب نژادی، حسادت و ویژگی‌های ناشایست دیگری وجود دارد. در پایان داستان تنها یک زن و مرد زنده می‌مانند. این فیلم در آن زمان تأثیر ناراحتی‌های روانی ناشی از نابودی محیط زیست به دلیل بروز یک فاجعه اتمی و ایجاد زندگی دوباره را از بعد روان‌شناسی بررسی می‌کند ولی ضمناً می‌خواهد بگوید که دست به کار شدن کشورهای مختلف در تولید سلاح‌های هسته‌ای موجب بروز چنین فجایعی شده است.
در فیلم «وقتی دنیاها با هم تصادف می‌کنند» (1951 ـ رودولف ماته) که از رمانی علمی ـ تخیلی به همین نام نوشته «فیلیپ وایلی» و «ادوین پالمر» اقتباس شده است، داستان فیلم از آنجا آغاز می‌شود که ستاره‌شناسان کشورهای مختلف حرکات مشکوک و اسرارآمیزی را در میان ستارگان آسمان مشاهده می‌کنند. به خلبان جوانی مأموریت داده می‌شود که تعدادی عکس از پایگاهی در آفریقای جنوبی تا مرکز ستاره‌شناسی آمریکا حمل کند. وی طی این پرواز متوجه می‌شود که یک ستاره سرگردان به زودی با کره زمین برخورد کرده و آن را نابود خواهد ساخت. تنها امید افراد بشر آن است که گروهی از دانشمندان بتوانند در یک ماهواره مربوط به آن سیاره که بی‌خطر بوده و شرایط زیست‌محیطی مانند کره زمین را داراست، فرود بیایند. انتخاب افراد و آماده شدن هواپیمای مخصوص بیشتر زمان فیلم را در بر می‌گیرد. در این‌جا نیز تبعیض نژادی، فرماندهی سفیدپوست غربی، و رهبری قهرمان آمریکایی به شدت بر داستان فیلم حاکم است، در حالی که تقریباً نیمی از نمایندگان کشورها و نژادهای مختلف جزء مسافران هواپیما هستند. این هواپیما در واقع حکم کشتی نوح را دارد و از هر موجود زنده‌ای یک زوج انتخاب می‌شود تا با آن همسفر باشد. ولی در هر حال همه باید بپذیرند که تحت سرپرستی یک فرمانده آمریکایی هستند.
فیلم معروف دیگری در سال ۱۹۵۱ به کارگردانی رابرت وایز ساخته می‌شود که در حال حاضر جزو کلاسیک‌های سینمای علمی ـ تخیلی محسوب می‌گردد. این فیلم با عنوان «روزی که زمین از حرکت ایستاد» در تاریخ سینما به دلیل مضامین صلح‌طلب و ضد آزمایش‌های هسته‌ای‌اش شهرت زیادی یافت. بر اساس داستان فیلم یک فدراسیون سیاره‌ای، نماینده‌ای را به همراه روبات بزرگی به زمین می‌فرستد تا به مردم زمین درباره آزمایش‌های هسته‌ای ویرانگرشان هشدار دهند. سرباز آمریکایی به وحشت می‌افتد و به طرف نماینده مذکور شلیک می‌کند. روبات تعدادی از سربازان را می‌کشد ولی نماینده فدراسیون مانع از آن می‌شود که وی، زمین را نابود کند. نماینده که زخمی‌شده است از بیمارستان نظامی‌گریخته و در خانه اجاره‌ای زنی پناه می‌گیرد. در آن‌جا به تدریج متوجه می‌شود که تمام مردم زمین بدکردار نیستند. به هر حال چون نمی‌تواند با دولت‌های زمینی ارتباط برقرار کند با متوقف کردن گردش زمین، قدرتش را به آن‌ها ثابت می‌کند. قهرمان داستان در واقع یک موجود برتر فضایی با هوش فوق‌العاده است او مأموریت دارد اهالی کره زمین را به اخلاق سیاسی و همزیستی مسالمت‌آمیز دعوت کند. او از قدرت فوق‌العاده‌ای نیز برخوردار است مثلاً نیروی برق را در کره زمین می‌تواند متوقف کند. ولی قدرت اصلی او آن است که سبب شود سیاستمداران و قدرتمندان از درگیری هسته‌ای بپرهیزند و موجب نابودی مردم و کره زمین نشوند و حتی در صحنه‌ای از فیلم اشاره به مشورت با بزرگ‌ترها دارد و در این‌جا مردی موسفید را که آمریکایی است، نشان می‌دهد و او را مظهر اندیشه و درایت می‌داند.
فیلم «حمله به ایالات متحده آمریکا» (1952
ـ آلفرد ئی.گرین) از جمله فیلم‌هایی است که مانند فیلم «پنج» در خصوص بازماندگان فاجعه‌ای اتمی صحبت می‌کند. این اثر، فیلمی است سیاسی و هدفمند که آغازداستان آن از گفت‌وگوی میان گروهی از اقشار مختلف در خصوص جنگ سرد آغاز می‌شود. بحث آن‌ها به آنجا می‌کشد که اگر قرار باشد یک حمله اتمی از سوی اتحاد جماهیر شوروی سابق به ایالات متحده صورت پذیرد چه باید کرد. هر یک از آن‌ها طرح و برنامه‌ای دارند و تصمیم می‌گیرند تا با یکدیگر حرکت کنند و متحد باشند. ولی جاسوسان شوروی همه‌چیز را متوجه شده و برای نابودی آن‌ها توطئه‌ای طراحی می‌کنند. هر یک از این افراد طی حادثه‌ای در معرض خطر قرار گرفته و بعضی از آن‌ها کشته می‌شوند ولی بعد آشکار می‌شود که همه این‌ها به واسطه تأثیرات هیپنوتیزم بوده و قرار نیست حمله‌ای صورت بگیرد ولی مردم، با هم متحد شده، سعی می‌کنند برای هر جنگی در آینده آماده شوند. آن‌ها با به کار انداختن کارخانجات اسلحه و مهمات‌سازی، جمع‌آوری امکانات و مراجعه به مراکز انتقال خون برای نبرد با دشمن آماده می‌شوند.
این فیلم به وضوح می‌خواهد وحشتی فراگیر را از احتمال حمله اتمی‌شوروی (سابق) به آمریکا، ایجاد کند. هرچند هدف اصلی آن است که یک زمینه داخلی را برای افزایش بودجه‌های نظامی، بالابردن توان ارتش و انبار کردن اسلحه و مهمات و مهم‌تر از همه آمادگی برای استفاده از سلاح هسته‌ای برای دولت آمریکا هموار گرداند. وگرنه در آن سال‌ها، شوروی سابق حتی اندیشه حمله اتمی‌به ایالات متحده را نیز در سر نداشت.
در فیلم دیگری به نام «زنان اسیر» (1952) که داستان آن در شهر نیویورک در سال ۳۰۰۰ میلادی اتفاق می‌افتد، ملاحظه می‌کنیم که فاجعه اتمی موجب تغییر شکل موجودات زنده و تبدیل آن‌ها به هیولاهایی دهشتناک شده و آن‌ها به زنان جوان و دختران حمله می‌کنند. این فیلم در واقع نوعی سرگرمی هیجان‌آور ویژه جوانان محسوب می‌شود و قالب طنزآمیزش آن را فیلمی سطحی و غیرجدی نشان می‌دهد.


ماهنامه موعود شماره ۶۸

Check Also

Antelers6 310x165 - نگاهی به فیلم «شاخ‌ها» : از «آدم‌خواری» تا «توتم‌پرستی»

نگاهی به فیلم «شاخ‌ها» : از «آدم‌خواری» تا «توتم‌پرستی»

علاقه‌ی هالیوود به بازتولید مکرّر ژانر مردگان متحرک(زامبی‌ها) و صحنه‌های هولناک آدم‌خواری و خون‌خواری، نمی …

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *