هالیوود دهه ۱۹۹۰ و بعد از آن
از اوایل دهه ۱۹۹۰ تنوع عرصههای کارگردانی همراه با برجستهتر شدن نقش فیلم آمریکایی در زندگی معاصر وضعیت جدیدی به وجود آورد. شبکههای تلویزیونی سریالهایی بر اساس فیلمهای موفق میساختند و به طور کلی هیجان مولد فیلمهای آمریکایی بر فرهنگ عامهپسند جهان چیره شد. «مراسم اعطای جایزه آکادمی علوم و هنرهای سینمایی آمریکا» یا همان «اسکار» به مناسکی جهانی بدل شد و مجلات سینمایی عامهپسند با بهرهبرداری از عطش سیریناپذیری که در زمینه شایعات دنیای فیلمسازی به وجود آمده بود، به موفقیتهایی دست یافتند. در اوایل دهه ۱۹۹۰ در سراسر جهان نزدیک به ۴۰۰۰ فیلم بلند سینمایی ساخته شد که تنها ۳۰۰ الی ۴۰۰ فیلم محصول شرکتهای بزرگ آمریکایی یا همان هالیوود بود. اما همین تعداد ۷۰ درصد درآمد گیشه دنیا را به خود اختصاص داد و به طور خلاصه سینمای آمریکا در سال ۱۹۹۴ در صد سالگی خود، همچنان از نظر اقتصادی و فرهنگی نیرومندترین صنعت سینمای جهان بود.
عصر جدیدی آغاز شده بود که دنیای تصویر نام داشت. به دلیل آنکه سینمای آمریکا که در ذات تکنولوژیک خود تفوقطلب بود و هدف نهایی علم را قدرت میدانست، از تصویر بهترین استفاده را کرد. تولید سالیانه هالیوود در اوایل قرن بیست و یکم حتی به رقم ۷۰۰ فیلم در سال و با یک سود خالص بالغ بر ۱۵ میلیارد دلار رسید. در همان زمان طبق یک برآورد دقیق مشخص گردید که ۷۸ درصد سینماها و تلویزیونهای جهان از آن تغذیه میشوند.
نکته مهم آن است که اصولاً هالیوود فیلم بدون هدف و خنثی نساخته است. سینمای آمریکا همواره مبانی نظری خودش را که محصول ایدهها و اهدافش است به زبان تصویر ترجمه کرده و به این نکته روانشناسانه نیز واقف است که هر تصویر معادل هزار کلمه است.
در سالهای دهه ۱۹۹۰ دو نظریه جدی پیرامون مدینه فاضله یا آرمان شهر، مطرح شده؛ یکی «نظم نوین جهانی» که از طرف جرج بوش پدر مطرح گردید و دیگری «پایان تاریخ» فوکویاما دانشمند ژاپنی که این دو مسئله به نحوی نیت سیاست غرب در جهانی شدن و ایجاد یک فرهنگ جهانی و تحمیل آن را بر جهان نشان میداد.
سینمای یهودیزده و صهیونیستی هالیوود در این دوره بیش از گذشته برآورنده خواسته و نمایانگر سیاست جهانی صهیونیسم بود. مثلاً یکی از خرافههای صهیونیستی در قالب سینمایی ظهور منجی و سفر به سرزمین موعود مطرح است. از نظر مسیحیان صهیونیست، همان پیروان کلیسای پروتستانیسم یا به عبارتی اوانجلیستها، یهودیان تنها پیروان یک آیین الهی نیستند، بلکه یک اَبَر نژادند و به همین دلیل نیز در مواقع عسرت و سختی، منجی دیگری از میان آنها ظهور کرده و ایشان را به سرزمین موعود میبرد. ولی باید توجه کرد که این منجی نه آن منجی است که بشریت در انتظار اوست.
از آنجا که فرزند اولین منجی قوم یهود یعنی سلیمان فرزند داوود نبی، تمام دنیا را به تسخیر خود درآورد، صهیونیسم بین الملل نیز فرمانروایی بر ملک سلیمان را حق طبیعی خود میداند و به همین دلیل هم داعیه سلطنت بر تمامی دنیا را دارد. و آن افسانه «نیل تا فرات» تنها مقدمهای برای نقشههای جهانی صهیونیسم و قوم یهود است. حضرت موسی (ع) دومین منجی است. زیرا قوم بنیاسراییل را از ستم فرعون رهایی بخشید و از دریا عبور داد و سرانجام ایشان را با خود به سرزمین موعود برد و از آن تاریخ به بعد، قوم یهود در انتظار سومین منجی خویش است.
ولی از آن تاریخ به بعد منجیان کوچکتری نیز ظهور کردهاند؛ مثلاً «ویل دورانت» در مجموعه تاریخ تمدن، «کریستف کلمب» را یک یهودی پرتغالیالاصل میداند که به منظور کاستی از مصائب یهودیان در اروپای قرن ۱۵ سفری مقدّس را در جستجوی ارض موعود آغاز کرد و در نهایت به آمریکا رسید. به همین دلیل صهیونیستها آمریکا را سرزمین موعود خود میدانند و شهر نیویورک نیز از دیرباز به عنوان پایتخت صهیونیسم بینالملل شناخته شده است. بر مبنای همین الگوی اساطیری، هالیوود تا کنون سفرهای اسطورهای بسیاری را به تصویر کشیده و سینمای اروپا نیز به رقیب آمریکایی خود تأسی کرده است. جالب این که فیلمها نظیر مجموعه «ایندیانا جونز»، «دنیای آب» (کوین رنولدز ـ ۱۹۹۵) و حتی «خوشههای خشم» (جان فورد) بر مبنای همین الگوی روانی ساخته شدهاند. بنابراین مجموعاً چهار الگوی روانی هالیوودی مطرح است:
۱. ظهور منجی و بردن امت خود به سرزمین موعود؛
۲. حفظ جهان از خطراتی که آینده آن را تهدید میکند؛ تنها توسط غرب و به ویژه در آمریکا؛
۳. خلیج فارس مرکز حرکتهای تروریستی جهان است؛
۴. جنگ بعدی، نبردی نهایی بین دنیای کفر و جهان آزاد و معتقد خواهد بود و نتیجه آن ظهور مجدد حضرت عیسی به عنوان پادشاه جهان است.
«اوانجلیستها» معتقدند که دولت ایالات متحده این جنگ نهایی و مقدس را راهبری خواهد کرد و مخالفان مسیح در سراسر جهان را که قبل از آغاز جنگ نهایی مقدس باعث ایجاد رعب و وحشت در جهان شدهاند، شکست خواهد داد. آنها موشکهای هستهای قارهپیمای آمریکا و اسرائیل را شمشیرهای جنگ مقدس مینامند و عملیات «توفان صحرا» علیه عراق در سال ۱۹۹۱م. را فراهم آورنده مقدمهای برای جنگ جهانی مقدس میدانند.
آنها همچنین معتقدند که مسیح همیشه در امور خاورمیانه به سود دولت اسرائیل مداخله میکند و خواستههای دولت اسرائیل و تأسیس کشور اسرائیل بزرگ از رودخانه نیل تا رودخانه فرات، در واقع خواست مسیح است و لذا تخریب مسجدالاقصی و مسجد صخره در بیتالمقدس و بنای معبد سلیمان نیز مقدمهای است برای همین هدف؛ زیرا این محل، محل ظهور مسیح موعود و در واقع محل حکومت جهانی مسیح خواهد بود.
آنها بر این باورند که این حادثه پس از سال ۲۰۰۰ میلادی حتماً اتفاق خواهد افتاد و قبل از آغاز جنگ نهایی مقدس، رعب و وحشت جامعه آمریکا و اروپا را فرا خواهد گرفت و نکته مهم آن که قبل از ظهور دوباره مسیح، صلح در جهان هیچ معنایی نداشته و مسیحیان برای تسریع درظهور بایستی مقدمات جنگ نهایی مقدس و نابودی جهان را فراهم سازند.
این اعتقادات در سالهای دهه ۱۹۹۰ میلادی توسط رهبران مذهبی این فرقه در ایالات متحده و انگلستان به شدت تبلیغ شد و در آمریکا دهها کتاب نوشته و از همه مهمتر فیلمهای سینمایی بسیاری ساخته و به نمایش درآمد.
مضامین فیلمهای سینمایی
از سالهای دهه ۱۹۹۰ تاکنون مضامین فیلمهای سینمایی ساخته شده در غرب به ویژه هالیوود به جز مضامین موجود در فیلمهای سالهای قبل در زمینه ژانر افسانهای علمیبر اساس همان چهار الگوی روایی که به آن اشاره شد، ادامه یافته است. البته در خصوص خطرات بمب اتمی و پایان کار دنیا مضامین فیلمها تا حدی تکراری بوده و پس از فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی، دشمن مهاجم یا از سوی سیارهای دیگر، از سرزمین ناشناس و یا از شرق و به ویژه خاورمیانه در فیلمها مطرح شده است.
در فیلم «با اولین نور سپیدهدم» (1990) به کارگردانی «جک شولدر» و با شرکت: «پاورز بوت»، «ربکار دومارنی»، «جیمز ارل جونز» و «مارتین لندو» میبینیم که خدمه یک بمبافکن اتمیبه جماهیر شوروی حمله میکنند، در حالی که رئیسجمهور آمریکا سعی دارد نومیدانه کنترل ارتش خود را به دست بگیرد آن هم پس از آنکه هلیکوپتر او طی یک حادثه و در یک تبادل هستهای محدود سقوط میکند. فیلمنامه این فیلم شباهت زیادی به فیلم «امنیت شکست خورده» و «دکتر استرنج لاو» دارد که قبلاً به آنها اشاره شد. فیلم ضمناً ارتباط بین خلبان و کمک خلبان زن و تلاش شخص رئیسجمهور را برای کنترل یک جنگ بزرگ جهانی نشان میدهد.
فیلم تلویزیونی «قطار اتمی» (1990) به کارگردانی «دیوید جکسون» و «دیک لروی» نیز مجدداً به اتحاد جماهیر شوروی میپردازد. بر اساس داستان، فیلم یک شرکت زبالههای اتمی میخواهد یک بمب هستهای روسی را حمل کند و یکی از کارمندان شرکت تصمیم میگیرد تا با پنهان کردن آن در یک قطار باری هزینه آن را به سود خود حیف و میل کند. این قطار همچنین حاوی مواد شیمیایی خطرناک و آتشزایی نیز هست که ناگهان در میان راه دچار خرابی ترمز شده و بدون کنترل به سوی شهر «دِنور» حرکت میکند. اگر بمب منفجر شود نتیجهاش بیش از یک خرابی معمولی است. یک بازرس راهآهن و تمام خدمه قطار سعی میکنند که قطار را متوقف کنند که بیفایده است. شهروندان دنور نیز در همین حال سعی دارند تا خانواده خود را جمعآوری و شهر را ترک گویند. گروهی راهزن و شورشی نیز در کمیناند. یک پیشنهاد چنین است که قطار را باید از خط خارج ساخت تا متوقف شود ولی انجام این پیشنهاد نیز معبر انفجاری عظیم خواهد شد ولی در نهایت با سعی و درایت افراد، کارها ختم به خیر میشود.
در این فیلم «راب لوو» و «کریستین دیویس» ایفای نقش میکنند.
در سینمای هالیوود معمولاً آنچه به اصطلاح به دل تماشاگر مینشیند و او را به سمت تماشای فلیم جذب میکند فضای پلیسی، اضطرابآور، تعقیب همراه با چاشنی عشق و عاطفه است. این دو فیلم نیز ضمن در برداشتن مراتب سیاسی خود که خطرات مجهز شدن شوروی سابق به بمب اتمییا داشتن زبالههای اتمی و مسئله دفع آنها را مطرح میسازد، از فضای فوقالذکر نیز عاری نیست. اینگونه فیلمها که در تاریخ سینما به وفور ساخته شدهاند میخواهند علاوه بر سرگرم سازی تماشاگران به اهداف سیاسی اینچنینی نیز توجه شود.
به جز هالیوود کشورهای اروپایی نیز گاهی در زمینه فاجعه جهانی تلاشهای تصویری داشتهاند؛ از آن جمله کشورهای آلمان، فرانسه و استرالیا مشترکاً فیلمی را در سال ۱۹۹۱ به نام «تا پایان جهان» به کارگردانی «ویم وندرس» کارگردان معروف آلمانی سرمایهگذاری و تهیه کردند. داستان فیلم سال ۱۹۹۹ را زمان وقوع ماجرا قرار داده است. یک ماهواره اتمیکه از کنترل خارج شده است، آینده کره زمین را تهدید میکند، در این میان یک داستان تعقیب و گریز پلیسی نیز جریان دارد.
دولت آمریکا ماهواره از کنترل خارج شده را منفجر میکند و تمام ابزار کامپیوتری از کار میافتد و عدهای آن را نشانه پایان کار جهان تلقی میکنند ولی بعداً معلوم میشود که چنین نیست و قرار است سال ۲۰۰۰ آغاز گردد. این فیلم به نحو غیر مستقیم و به عنوان موضوع فرعی به این مورد اشاره دارد ولی داستان پلیسی اصلی آن یک درام عاطفی است که از نظر تأثیرگذاری بر تماشاگر مسلماً بیشتر به دل مینشیند تا آنکه صرفاً فیلمی علمی ـ تخیلی باشد.
فیلم «نابودگر ۲: روز داوری» به کارگردانی «جیمز کامرون» که در سال ۱۹۹۱ ساخته شد. دو روبات با ظاهری انسانی را نشان میدهد که از زمان آینده میآیند. یکی از آنها برای مراقبت از پسربچهای آمده که قرار است در آینده رهبری مبارزه انسان علیه کامپیوتر را بر عهده گیرد و دیگری «نابودگر تی هزار» نام دارد که بسیار پیش رفتهتر است و میتواند به هر شکلی درمیآید. تعقیب و گریز در فیلم به صورت دیوانهوار آغاز میشود و در رویارویی نهایی روبات مهاجم از بین میرود.
فیلم به ما میگوید که قهرمان فیلم یک منجی است و میخواهد رستگاری نسل بشر از دوزخی که خود آفریده، تنها با دست ماشینی مخلوق خودش میسر سازد که این مطلب اشاراتی عمیق و ریشهدار انحرافی به منجی آخرالزمان و رستگاری انسانها از این طریق دارد و یک دنیای ماشینی و رایانهای بسیار در هم پیچیده را برای آیینه بشر پیشبینی میکند و فاجعه جهانی را در غفلت بشر از کنترل نکردن ماشینها و کامپیوترها میداند.
ماهنامه موعود شماره ۶۹