سنت های نیکو


داستان ازدواج آیت الله سیّد محمّد حسن نجفی قوچانی معروف به آقا نجفی قوچانی

در ابتدای امر نام آقانجفی قوچانی نام ناشناخته‌ای به نظر می‌آید، ولی وقتی که نام «سیاحت غرب» یا «سرنوشت ارواح پس از مرگ» به میان می‌آید، آن وقت چهره این عالمِ دانشور به عنوان نویسنده این کتاب، از غبارِ غربت زدوده می‌شود. همچنین او با نوشتن کتاب سیاحت شرق علاوه بر شرح حال خود، چگونگی زندگی طلبگی و وضع اجتماعی آن زمان (حدود ۱۳۱۰ تا ۱۳۳۸ هجری قمری) را در قوچان، مشهد، اصفهان و نجف را با بیانی ساده و شیرین نگاشته است.
ما در این‌جا داستان ازدواج او را با زبان خودش (البته با تلخیص و ویرایش) از کتاب سیاحت شرق نقل می‌کنیم:
در نیمه ماه رجب سال ۱۳۲۵ قمری، مطابق مرسوم همه ساله جهت زیارت سیّدالشهداء(ع) از نجف راهی کربلا شدم.
در میان صحنِ امام حسین(ع)، یکی از رفقای خراسانی مرا دید و گفت: «فلانی! اگر زن می‌خواهی، مثل همیشه که زیارت حبیب‌بن مظاهر را می‌خوانی، بعد از آن دو رکعت نماز و یک سوره‌یاسین به نیت هدیه به روح حبیب بخوان و بعد از آن حاجت خود را بخواه؛ که به زیارتی دیگر نمی‌آیی، الا آن که ازدواج کرده باشی!»
گفت: «همین طور است که می‌گویم، تجربه شده است».
القصه! من رفتم همین کار را کردم. ولی وقت حاجت خواستن گفتم:
«حبیب! من زنی می‌خواهم که با او به خوبی و خوشی زندگانی کنم. حال مرا بسنج، که من ازعهده مخارج خود برنمی‌آیم، تا چه رسد به زن و بچه که حقیقتاً جهنم دنیاست. یا حبیب! خوب چشم‌هایت را باز کن که من  گاهی بی‌شام و ناهار مانده‌ام و رو نداشته‌ام که از رفقا پول قرض کنم؛ با زن و بچه ممکن نیست که به بی‌غذایی صبر کنم و قرض خواستن هم از کوه احد برای من سنگین‌تر است. حاجت من فقط زن گرفتن نیست بلکه با زندگانی متعارف به حال خود که زیاد از طرف زن و خرجی او در سختی نباشم و در خجالت هم نیفتم. این هم تا نیمه شعبان یعنی یک ماه دیگر هم که من دوباره از نجف برای زیارت می‌آیم، باید درست بشود، چنانچه این‌طور زن گرفتن از دست تو برنمی‌آید، یک قدم هم راضی نیستم برای من برداری و قوز بالای قوز بسازی! والسّلام».
فردای آن روز به نجف بازگشتم و مانند سابق مشغول درس و بحث شدم و آن مطلب هم از یادم رفت.
ده روز بعد، شب عید مبعث از حرم امیرالمؤمنین(ع) خارج می‌شدم که دو نفر از رفقای خراسانی که در میان صحن نشسته بودند، مرا صدا زدند. رفتم کنار آن‌ها نشستم. یکی از آن‌ها عیالی از کربلا گرفته بود، به من گفت: «چرا زن نمی‌گیری؟»
گفتم: «مگر تو مرا نمی‌شناسی؟ من با چه چیزم زن بگیرم؟»
گفت: «زن گرفتن چیزی نمی‌خواهد و تفاوتی هم در خرج پیدا نمی‌شود. من سال‌هاست که زن گرفته‌ام و تجربه نموده‌ام».
گفتم: «یعنی چه! چنین چیزی ممکن نیست!»
او هم شروع کرد با دلایل به اثبات این مطلب که تفاوت در خرجی پیدا نمی‌شود او گفت: «اولاً: توسال‌هاست که سهمیه نان آخوند خراسانی را نمی‌گیری. بر عهده من که سهمیه تو را وصل کنم؛ ثانیاً: آن خرجی که تو خرج مهمان در ایام مجردی می‌کنی (چون من رفقا را زیاد مهمان می‌کردم) خرج زن می‌کنی. تنها تفاوتی که در خرج می‌شود، ۱۵ تومان کرایه خانه در سال است که باید به طریقی جبران کنی».
گفتم: «اگر تفاوت فقط پانزده تومان در سال است که خیلی دیر شده است. همین الان برخیز برای من زن پیدا کن».
گفت: خویشان کربلایی من فعلاً‌ به زیارت آمده‌اند و در منزل ما هستند. خانواده خوب و نجیبی هستند. دختر خوبی هم دارند، اگر اجازه دهی من خواستگاری کنم».
گفتم: «کار دیر شده را زود انجام بده».
او رفت که مقدمات کار را انجام دهد. خواستگاری هم صورت گرفت ولی خانواده دختر موافقت نکردند، ولی با توسل به حضرت علی(ع)۱ و تفضلات الهی نتیجه داد. در نیمه شعبان (همان موعد مقرر با حبیب‌بن مظاهر) که برای زیارت از نجف به کربلا رفته بودم، همان واسطه دوباره از آن‌ها خواستگاری کرد و موافقتشان را جلب کرد.
همان روز عصر مراسم عقد برگزار شد. مهریه هم ۲۰۰ تومان پول مقرر شد. به این صورت که ۱۲۵ تومان نقد و ۷۵ تومان نسیه که بعداً ادا شود. از ۱۲۵ تومان نقد، خود پدر زن مبلغ ۱۰۰ تومان آن را از بابت سهم امام پرداخت و فقط ۲۵ تومان باقی ماند.
از مراسم عقد که خارج شدم، یکی از دوستانم را دیدم. گفت: «در نزد آیت‌الله‌ حاج شیخ عبدالله مازندرانی مقداری پول هست که موقوف است برای هر سیدی که تازه داماد شود، ۱۵ تومان به او کمک کند. من می‌روم آن را برای تو بگیرم».
گفتم: «حالا که در این دیار غربت آن شیخ واسطه، پدر من شده، تو هم برو مادرِ من باش».
شب به زیارت امام حسین(ع) و حضرت ابوالفضل(ع) رفتیم.
صبح، شیخِ مادر ۱۵ تومان را آورد. داد به شیخِ پدر که آن را به خانواده دختر تحویل دهد و بگوید: فقط ۱۰ تومان باقی را به خانواده دختر تحویل دهد و بگوید: فقط ۱۰ تومان باقی مانده که آن هم امروز و فردا می‌دهم و پس از آن عروسی انجام شود.
شیخ پدر و شیخ مادر هر دو با من مخالفت کردند و گفتند: «به این زودی نمی‌شود عروسی انجام شود و صلاح تو هم نیست.
چون دخترهر چه در خانه پدر و ماردش بماند، جهیزیه بهتری تهیه می‌کند و لااقل یک و نیم ماه یعنی تا آخر ماه مبارک رمضان طول می‌کشد».
گفتم: «مگر من بنای تجارت و طمع به مال زن دارم که این وعده‌ها را به من می‌دهید. من زن گرفته‌ام و هرگز صبر نمی‌کنم».
گفتند: «تو که این قدر طالب زن نبودی! تو که مدعی بودی نفس را کشته‌ای! حال چرا صبر نمی‌کنی؟ بالاخره باید یکی دو قطعه لباس برای خودش و برای تو بدوزد. این اندازه که از واجبات عروسی است. برای این کارهای لازم به کمتر از یک ماه که نیمه ماه رمضان باشد، نمی‌شود. به آن‌ها می‌گوییم: نیمه ماه مبارک آماده باشند، که از نجف می‌آییم، هم ده تومان باقی مانده را می‌دهیم و هم عروسی را برگزار می‌کنیم».
گفتم: «این اندازه خوب و عین عدالت است».
همان روز به نجف باز گشتیم.
کسی مثل من که خرج یک سالش در ایام مجردی کلاً ۳۸ تومان بود، یعنی ماهی حدوداً ۳ تومان و ۲ ریال، بعد از این‌که به نجف باز گشتیم، باران پول بود که بر من شروع به باریدن گرفت؛ بیست و پنج تومان توسط آخوند خراسانی، پانزده تومان نیز باز توسط آخوند خراسانی به مناسبتی دیگر، ۲ مجموعاً چهل تومان. از جاهای دیگر مانند بعضی از شاگردانم که فرزندان اشخاصی ثروتمند بودند، تا حدود بیست تومان جمع شد. یعنی پول هزینه پنج سال زندگی مجردی من.
این‌جا بود که یاد آیه شریفه
و انکحوا الأیمی منکم… إن یکونوا فقرآء یغنهم الله من فضله والله واسع علیم؛ ۳
بی همسران خود را همسر دهید… اگر تنگدستند، خداوند آنان را از فضل خویش بی‌نیاز خواهد کرد و خدا گشایشگر داناست.
افتادم و شکر باری تعالی را به جای آوردم.
با خود می‌گفتم: «ای کاش زودتر زن می‌گرفتم. اگر همین طور پیش برود، زن گرفتن عجب عالَمی دارد».
خلاصه! نیمه ماه مبارک رمضان با شیخ پدر و شیخ مادر که هر کدام خانواده‌هایشان را نیز به همراه خود آورده بودند، به کربلا رفتیم.
به دلیل این که نوزدهم و بیست و یکم ماه رمضان ایام شهادت  حضرت علی(ع) بود، مراسم عروسی را تا بیست و سوم ماه به تأخیر انداختیم.
بعد از اتمام ماه رمضان، همراه جهازیه، همسرم را نیز به نجف آوردیم و به این ترتیب زندگی متأهلی بنده آغاز شد.۳
پی‌نوشت‌ها:
۱. داستان این توسل هم داستان شیرین و جالبی است که ما به دلیل رعایت اختصار نقل نکردیم، برای اطلاع به کتاب سیاحت شرق رجوع کنید.
۲. برای اطلاع از چگونگی پرداخت این مبالغ، به کتاب سیاحت شرق رجوع کنید.
۳. سوره نور (۲۴)، آیه ۳۲.


ماهنامه موعود شماره ۷۰

همچنین ببینید

غدیر

غدیر یک ضرورت راستین

بر اساس جهان بینی توحیدی و مکتبی ، غدیر ، یک ضرورت منطقی و عقلی …

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *